تا آخرین قطره ی خون
شهید مرتضی شادلو اولین فردی بود که داوطلبانه قبول کرد رانندگی لودر را آموزش ببیند. این کار به دلیل در تیررس مستقیم دشمن بودن، از اهمیت ویژه...
شنبه، 30 آذر 1392
حرکت ماهرانه
یک شب، ‌میلاد حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) بود. از طرف مسئول زندان ـ محمد کچویی ـ سفره ی جشنی برای پذیرایی از زندانی ها انداختند. به پیشنهاد...
شنبه، 30 آذر 1392
سه خاطره از رشادت های شهدا
پاییز سال پنجاه و هفت به اتفاق سید علی رضا و تنی چند از دوستان به قصد مبارزه با رژیم طاغوت، اقدام به ساخت تعداد زیادی نارنجک دستی نمودیم. باید...
شنبه، 30 آذر 1392
زیر آتش و حشی
در جریان عملیات کربلای پنج بود،‌ پیکرهای تعدادی شهید در نهر جاسم ـ از مناطق تحت اشغال عراقی ها ـ باقی مانده بود. پیکر مطهر شهید همرنگ هم از جمله...
جمعه، 29 آذر 1392
صف اول
روال جنگ های غیر الهی این است که فرماندهان معمولاً پشت سر نیروهای عمل کننده ومخصوصاً پیاده نظام قرار می گیرند. اما شهید شهسواری همچون دیگر فرماندهان...
جمعه، 29 آذر 1392
رو در رو با دشمن
پاتک دشمن سنگین بود. گلوله ها وجب به وجب شلمچه را شخم می زدند. در میان دود و آتش و خاک، ‌تقی گلوله های بیست کیلویی خمپاره را یکی پس از دیگری...
جمعه، 29 آذر 1392
جاده ی صواب
نیک شهر از لحاظ سوق الجیشی، یکی از پایگاه های مهم و فعال بود و وضعیتی سخت خطیر داشت،‌ زیرا راه عمده و اصلی نفوذ تمام مخالفین به درون مرزهای جمهوری...
جمعه، 29 آذر 1392
شیر جبهه، پا برهنه در بیابان!
در میان تمام دوستان و نیروها، ‌به شیر روز و زاهد شب معروف بود. به هیچ وجه از دشمنان داخلی و خارجی ترسی نداشت.
جمعه، 29 آذر 1392
سرهنگ عراقی
در گرما گرم عملیات کلیدی و گسترده ی فتح المبین، ‌با یک سرهنگ عراقی برخورد کرد که تنومند بود و جثه ای قوی داشت. سرهنگ مسلح بود و شهید بهروزی هم...
جمعه، 29 آذر 1392
این عکس برای قبرم خوبه!
سال هزار و سیصد و شصت و دو بود و هنوز مکان معینی برای بنیاد شهید در نظر گرفته نشده بود و بیشتر مواقع در ساختمان های اجاره ای به سر می بردیم.
پنجشنبه، 28 آذر 1392
به طرف قبله
من و برادرم اکبر، در چادری دور افتاده، جایی که قرار بود پادگان جدید آموزشی تیپ باشد تنها بودیم. نماز ظهر و عصر را به او اقتدا کردم. آن چنان سوزناک...
پنجشنبه، 28 آذر 1392
روز آخر عمر!
تاریکی همه جا را فرا گرفته بود و شب بر زمین خیمه زده بود. من به همراه اکبر کوثری از ساعت دو نیمه شب دهم مهرماه 61 تا ساعت چهار صبح در سنگر خط...
پنجشنبه، 28 آذر 1392
با کاروان عشق و عرفان (1)
در یک غروب سرد اسفند 62، در امتداد کانال سوئیپ، مشغول ادامه ی عملیات خیبر و پدافند از جزایر مجنون بودیم که حسن سرباز، مسئول اطلاعات لشکر هشت...
پنجشنبه، 28 آذر 1392
من مفقود، تو مجروح!
سال هزار و سیصد و هفتاد و چهار بود و برادر شهیدم عنایت الله عطارزادگان پس از نه سال مفقود بودن، تازه به آغوش خانواده بازگشته و در خاک وطن آرمیده...
پنجشنبه، 28 آذر 1392
زلال عرفان (1)
دوتا بریدگی بود. در بریدگی سمت چپ ما درگیر بودیم و در بریدگی سمت راست هم آقا مهدی و بچّه ها. از طرف شهرک حریبه به شدت ما را می زدند. چند قدم...
چهارشنبه، 27 آذر 1392
اگر مقدّر نباشد...
سپیده طلوع کرد و جنگ آرام تر شد، و ما در پشت برآمادگی یک تپه ی کوچک نشسته بودیم. بالاخره عراقی ها از هر سو آمدند و هر شش نفر اسیر شدیم.
چهارشنبه، 27 آذر 1392
گل های باغ معرفت (3)
مراسم بزرگداشت پسرخاله ی شهیدم بود. قبل از شروع مراسم، سری به مسجد زدم. نزدیک مسجد که شدم صوت قرآن به گوشم خورد. خیلی زیبا بود. وارد که شدم یک...
چهارشنبه، 27 آذر 1392
گل های باغ معرفت (2)
شهید محمدزاده جوان سر به زیر، آرام، مؤدب و محجوب بود و هنوز پشت لبش سبز نشده بود. گفتم: «علی رضا چرا تنهایی؟» گفت: «میرزا علی! من در این عملیّات...
چهارشنبه، 27 آذر 1392
تو به دیدن من می آیی
شبی که به عنوان بیسیم چی به چادر فرماندهی گروهان معرفی شدم، در میان مسئولین گروهان فردی بود با سیمای نورانی و زیبا، عینکی بر چشم و موهای فر....
چهارشنبه، 27 آذر 1392
اگر آدم بشویم
پیش از تصرف پنجوین، برای شناسایی همراه با حسین زیر یک ارتفاعی رفته بودیم. (نزدیک گمرک عراق). عراقی ها مقاومت می کردند. نزدیک ارتفاع که شدیم،...
چهارشنبه، 27 آذر 1392