محمد ژانگولر
سفره پهن بود و بشقاب ها مقابلشان منتظر بودند تا شهردار آن روز غذا را بیاورد. مهم نبود چه رنگی و چه مزه ای باشد هر چه بود به جانشان می نشست، ساعت...
يکشنبه، 10 فروردين 1393
من با کسی شوخی ندارم
میثمی نمی خواست او برود. جای خالی اش را چه طور پر می کرد؟ اما خانواده اش نمی خواستند شیراز بمانند. برایشان سخت بود. پایشان را کرده بودند توی...
يکشنبه، 10 فروردين 1393
بیا خواستگاری خواهر من!
شهید مهدی زین الدین آمده بود مرخصی بگیره. یک نگاهی بهش کرد و گفت: «می خواهی بری ازدواج کنی؟» گفت: «آره، می خواهم برم خواستگاری.» درنگی کرد و...
يکشنبه، 10 فروردين 1393
راهی که هر شب می رفت!
سیدابوالفضل برخلاف من، کار کردن را بسیار دوست داشت. مشغول ساختمان سازی بود که به نزدش رفتم. آن روز، کت و شلوار تازه ام را پوشیده بودم.
دوشنبه، 12 اسفند 1392
چهار شبانه روز بدون خستگی می جنگید!
مرحله ی سوم عملیات کربلای پنج، پای آقا مهدی تا زانو در گچ بود. آثار جراحت و زخم در جسم ایشان لبریز وجود داشت و پزشکان بر استراحت مطلق ایشان...
دوشنبه، 12 اسفند 1392
بسته ی پر از گرمکن
همت و پشتکارش بی نظیر بود. همکلاسی های ابتدایی اش می گفتند که وقتی مدرسه می رفتیم هر بار که تصمیم می گرفت کاری را انجام دهد، تمام همتش را روی...
دوشنبه، 12 اسفند 1392
همیشه در حال دویدن!
با آنکه سن و سالی از ایشان گذشته بود، بچه های کوچک و نوجوان را جمع می کرد، برای آنها کلاس های عقیدتی- سیاسی می گذاشت. حتی به آنها آموزش های نظامی...
دوشنبه، 12 اسفند 1392
شلیک های روحیه بخش
« روزی در حیاط اداره، مشغول کار بودیم با سر و رویی خاکی؛ دو سه نفر از خانمهای معلم آمدند و پرسیدند که« آقای فخاری هستند؟» آنها را به داخل ساختمان...
دوشنبه، 12 اسفند 1392
سینه خیز روی برف ها
با صد و بیست نفر افراد خارجی مباحثه کردم، می نشستم و برایشان از انقلاب می گفتم، از اهداف امام می گفتم، از کارهایی که در ایران واقع شده و آنها...
يکشنبه، 11 اسفند 1392
شناسنامه برای پلهای مناطق جنگی!
صدای در زدنش را شناختم. دویدم از پله ها پایین رفتم و در را باز کردم. خودش بود. آمد تو، سلام کرد و همان جا روی پله ها نشست. گفت که دنبال چند نفر...
يکشنبه، 11 اسفند 1392
احداث چهار جاده در یک نیمه شب!
دست راست کاوه مجروح شده بود. آمده بود ملاقات آیت الله خامنه ای که آن موقع رئیس جمهور بودند. وقتی که آقا او را دیدند، خیلی گرم با او معانقه و...
يکشنبه، 11 اسفند 1392
روزها جلسه، شبها حمله
جلسه ی فرماندهان در قرارگاه تیپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولی. سابقه نداشت آقا ولی بدقولی کند و یا تأخیر داشته باشد. جلسه هم که بدون...
يکشنبه، 11 اسفند 1392
شب تا صبح سنگر می کندند
امام فرمان جهاد سازندگی دادند و محمد هم به ما فرمان داد که باید حرف امام را اطاعت و برای جهادسازندگی اقدام کنیم. اول به بافت رفتیم و بعد به روستای...
يکشنبه، 11 اسفند 1392
کیلومتری می خوابید!
نیروها را برای عملیات از اردوگاه خارج کرده بودند. ما تازه از آموزش آمده بودیم، به همین خاطر قرار نبود که در عملیات شرکت کنیم. فقط می بایست در...
يکشنبه، 11 اسفند 1392
سه بار خوابش برد تا...
آقا مهدی گفته بود. باید کانالی کنده می شد. بعد آب می انداختند توش که جلوی تانکها را بگیرند. سه روز از عملیات خیبر می گذشت. آقا مهدی یک لحظه آرام...
شنبه، 10 اسفند 1392
سرش روی نقشه افتاد!
در عملیات خیبر چنان فشار روی ایشان بود که برادر صفوی کاملاً در جریانند. مأموریت خیلی سنگینی به ایشان واگذار شده بود و واقعاً هم کارهای سنگین...
شنبه، 10 اسفند 1392
آچار فرانسه
پس از اعزام سیدحسن به جبهه های نبرد حق بر باطل، جای خالی او در مسجد محل مشهود بود. در مسجد که بود شب و روز نمی شناخت، هم مدیریت می کرد و هم کارهای...
شنبه، 10 اسفند 1392
همه جا بود و هیچ جا نبود!
بچه ها در این سرزمین جادویی هور عملیات بزرگ انجام دادند؛ خیبر و بدر. پس از بدر عده ای در آنجا ماندند. سنگر انفرادی داشتند؛ ولی روی تلّی از نی...
شنبه، 10 اسفند 1392
احداث پل لوله ای
به فلکه ی چهار شیر اهواز که رسیدند، به سمت جاده ی ماهشهر پیچیدند و خود را به پایگاه منتظران شهادت رساندن. این محل که ابتدا به « گلف» معروف بود،...
شنبه، 10 اسفند 1392
مقابله با شن های روان
حمیدیّه هنوز شلوغ بود. انبوهی از مردم سرگردان، در مدخل این شهر کوچک منتظر وسیله ای بودند تا خود را به اهواز برسانند. هنوز جاده ی حمیدیه- اهواز...
شنبه، 10 اسفند 1392