طفلک بي چاره يا شرور بالفطره؟
گفت: واي خدايا! اين ديگر چه بساطي است؟ وسط تابستان، توي اين ذل گرما، آدم پانزده، شانزده ساعت نه مي تواند آب بخورد، نه غذا. تو بگو، مگر مي شود؟...
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
کوچه ي ما
کوچه ي بن بست ما آخر يک روستاست روي خاک نرم آن رد پاي بچه هاست خانه هايش کاگِلي ست مردمانش مهربان مي نشينم عصرها در کنار کوچه مان
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
سبد کاموايي
وقتي مادرتان ظرفي مي خرد و به خانه مي آورد. گاهي مثل بشقاب مقواي برش خورده اي زير آن قرار دارد. شما مي توانيد آن ها را برداريد و با آن ها سبد...
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
حواس
حواستان به من هم باشد. همه مردم شهر ما آدم هاي خيلي خوبي هستند؛
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
کسي دير نيايد
بچه ها سر کلاس نشسته بودند. بعضي از بچه ها کتاب و دفترشان را باز کرده و مشغول درس خواندن بودند. عده اي هم با يک ديگر صحبت مي کردند. يکي از بچه...
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
سلماني
دوباره وقتِ سلماني رسيده نمي ترسم من از رفتن به آن جا به بابا هم نمي گويم بيايد خود من مي روم تنهاي تنها نمي ترسم من از قيچي و شانه نمي...
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
ماه روزه
مثل هر سال رسيد ماه قرآن و دعا ماه با هم رفتن ميهمانيِ خدا ماه خوب روزه سحري و صلوات
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
تاپ تاپ تاپ
خداي من! هميشه در دل مني خداي خشگل مني دوستت دارم، هزار تا بيش تر از آن، يه دنيا به قلب من گفتي که تاپ تاپ کنه به لالايي گفتي منو خواب...
سه‌شنبه، 18 بهمن 1390
بادکنک شاد من
بابا برام خريده بادکنکي که زرده خاليه باد نداره کسي بادش نکرده مي گم به آقا باده بيا اينو بادش کن ببين که غصه داره بادش کن و شادش...
سه‌شنبه، 18 بهمن 1390
پال و مگي
روز پال با طلوع خورشيد شروع مي شد. هر روز گربه اش مگي او را تکان مي داد تا از خواب بيدار شود.
سه‌شنبه، 18 بهمن 1390
چاپ با فوتک
وقتي جشن است، همه خوش حال هستند. عموي علي به خانه ي آن ها آمد، رضا و محمد پسر عموهاي علي، گوشه اي نشستند تا بازي کنند. آن ها با رنگ و لوله ي...
سه‌شنبه، 18 بهمن 1390
دعاي پدر بزرگ
شيشه ي عينک پدربزرگ شکسته است. او حوصله ي هيچ کاري ندارد و براي من قصه نمي گويد. فقط کنار پنجره مي نشيند، به آسمان نگاه مي کند و آهسته آهسته...
سه‌شنبه، 18 بهمن 1390
محل خواب نوزاد
بعضي از مادران جوان فکر مي کنند نوزاد فقط احتياج دارد شير بخورد، بخوابد و جايش تميز باشد. البته اين موارد بسيار مهمند، اما کافي نيستند. نوزاد...
چهارشنبه، 12 بهمن 1390
7 روش ساده برای حرف زدن با نوزادان
نوزادان از بدو تولد و اولین ساعت های حیات در حال یادگرفتن زبان هستند؛ بسیار قبل از اینکه کودک شروع به حرف زدن کند، ارتباط برقرار می کند. هرچقدر...
پنجشنبه، 15 دی 1390
خدايا! شکر.
دوست خوبم! وقتي براي مرتب کردن موها و لباست جلوي آينه مي روي؛ با دقت به عکسي که توي آينه هست نگاه کن. چه قدر خوش گل است! دو تا چشم زيبا دارد...
يکشنبه، 11 دی 1390
رنگ سفيد
دست هايم را باز مي کنم مثل بال هاي سفيد کبوتر دور مامان مي چرخم؛ ولي زود خسته مي شوم. به مامان مي گويم:« کاش بال هايم راستکيِ راستکي بود. آن...
يکشنبه، 11 دی 1390
مسابقه ي خرگوش و لاک پشت
يک خرگوش بود که فکر مي کرد از همه زرنگ تر است؛ او خيلي تند راه مي رفت . يک روز لاک پشت تصميم گرفت با خرگوش مسابقه بدهد. همه مي دانند اگر خرگوش...
يکشنبه، 11 دی 1390
وقتي که بابا بشم
وقتي که بابا بشم قوي مي شم، چاق مي شم مهربون و خنده رو خيلي خوش اخلاق مي شم *** بچه مو مي برم من همش به شهربازي بهش مي گم:...
يکشنبه، 11 دی 1390
خواب يک جنگل زيبا
شب بود. هوا تاريک بود. «گـ» کوچولو دراز کشيده بود. هي قل مي خورد و وول مي خورد. يک چشمش را بسته بود و چشم ديگرش باز بود. خوابش نمي برد. مامان...
يکشنبه، 11 دی 1390
نقاشی کودک و دنیای درونی و روحی او
یک آسمان بنفش با گل هایی که در آسمان پرواز می کنند. درختانی با برگ های قرمز و یک خانه با دودکش. جاده ای که توی آن یک ماشین حرکت می کند و بچه...
شنبه، 10 دی 1390