اصلاحطلبان اسلامي و انديشه آزاديخواهي در قرون اخير
نويسنده: محمد جواد صاحبي
منبع:مباني نهضت احياي فكر ديني
منبع:مباني نهضت احياي فكر ديني
تهاجم غرب به سرزمينهاي خاوري، كه با هدف تصاحب مواد اوليه و بازار مصرف صورت ميگرفت، عليرغم برخورداري از تكنولوژي پيشرفته نظامي، به دليل واكنشهاي سريع مسلمانان، با ناكامي و مشكل مواجه شد، از اين رو، اروپاي مهاجم، با بهكارگيري شيوههاي جديد استعمار و اجيركردن نخبگان و حاكمان سياسي ممالك تحت سلطه، عرصهي مشاركت اجتماعي و آزاديهاي سياسي را بر استعمار زدگان تنگ، و بدين وسيله، عكسالعمل هاي تودههاي تحت ستم را كنترل ميكرد.
به همين دليل، مصلحان مسلمان، استعمارستيزي و استبدادگريزي را در برنامه كار خود قرار دادند. پديده نهضت آزاديخواهي، در حقيقت بازتاب فشار و اختناقي بود كه حكام مستبد، بر تودههاي زير سلطه تحميل ميكردند. به ويژه آنكه حكومتهاي استبدادي، براي حفظ منافع خويش، تن به مطامع استعمار خارجي مي سپردند، و به موازات اين اختناق، دست بيگانگان را در شؤون مختلف فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي مملكت باز ميگذاشتند. اما دگرگونيهاي نو، ابزار آگاهي مردم را نيز تنوع و تازگي بخشيد، و كنكاش و پرسشگري را در ميان توده ها دامنگستر ميكرد.
به همين دليل، در همان هنگام كه نخبگاني از شرق استعمار زده به استخدام قدرتهاي استكباري درآمده، و پادويي و واسطهگري قراردادهاي استعماري را پذيرفتند- و گروهي از آنان كمر به خدمت خودكامگان بسته بودند- فرزانگان غيور و ژرفانديش سرزمينهاي خاوري، به ويژه مصلحان اسلامي، با برخورداري از آموزههاي ديني، به طرح مسأله آزادي و آزاديخواهي پرداختند، و موج جديدي را به وجود آوردند. به خصوص آنكه بحث از آزادي، در تمدن نوين اروپايي، جايگاهي والا يافته بود و ترجماني از آن توسط شيفتگان تمدن غربي و سرسپردگان استعمار اروپايي، متناسب با اهداف و منافع قدرتهاي استكباري، تبليغ ميشد. ترديدي نيست كه سياحان و نمايندگان سياسي مقيم كشورهاي اروپايي، پس از مراجعت به وطن، يكي از نخستين عوامل انتشار اين انديشه در كشور خود بودند.
به موازات اين واگوييها و تقليدهاي كوركورانه، فرهيختگان مسلمان، با قرائت تازهاي از آموزههاي اسلامي، موضع خويش را اعلام داشتند. چنانكه پيشاهنگ نهضت احياي فكر ديني در قرون اخير، سيد جمالالدين اسدآبادي، پس از مشاهده و تحليل مشكلات جوامع اسلامي، مبارزه با دو پديده استعمار غربي و استبداد داخلي را وظيفه ملي و وجيبه الهي به شمار آورد، و با ژرفانديشي ويژه خود، تحليل نويني از زيانهاي استبداد ارایه، و تعارض آن را با روح آزاديخواهانه تعليمات اسلام آشكار كرد.
سيد بر اين باور بود كه استبداد، استعدادهاي انسان را نابود ميكند، چنانكه سيطره طولاني استبداد خشن شاهنشاهي بر مردم ايران، هويت اين ملت خوش قريحه و مستعد و انديشه و انديشهورز را دستخوش تغيير كرد. او در گفتوگو با روزنامه پال مال، چاپ انگليس، در اينباره مي گويد:
« من قطع و يقين دارم كه مردم ايران داراي استعداد و قريحهي طبيعي زيادي ميباشند، و از ساير مردم كشورهاي ديگر آسيا، براي هرگونه ترقي و تعالي، شايستگي بيشتري دارند. سوابق درخشان تاريخي، ادبي و فلسفي آنان، طوري است كه آنها را در ميان مردم ساير كشورهاي اسلامي ممتاز كرده است، و افكار عالي خيرخواهانه و نوعپرستي آنان، خيلي بيش از مردمان ساير ممالك است، ولي قواي فكري آنان تحت كنترل شديد استبداد قرار گرفته، و در آنجا، ابداً بويي از قانون شنيده نميشود، و معمولاً بهطور كاملاً وحشيانه با آنان رفتار ميشود، و آزادي عمل از دست آنها گرفته شده است. اين استبداد ظالمانه، مغزهاي متفكر مردان آزاديخواه ايران را به كلي از بين برده، و افكار آنان را تماماً خفه نموده است، و بعضي از آنها مجبور شده اند كه به كلي آن كشورها را ترك نموده، و براي هميشه متواري و دربهدر شوند.»
سيد ميان واقعيات تلخي كه در دنياي اسلام وجود داشت، با حقيقت و گوهر اسلام تفكيك قايل بود. او برآن بود كه روح اسلام و قرآن با آزاديخواهي و نوگرايي همسازي دارد. او معتقد بود كه اين همسازي، كار اصلاحطلبان مسلمان را آسان كرده است، زيرا آنان مجبور نيستند كه براي اصلاحات اجتماعي، به شيوه لوتر عمل كنند و نظريه جدا انگاري ميان دين و دنيا را، براساس تفسيري جديد از كتاب مقدس ارایه كنند. به همين دليل، در مصاحبه با روزنامه پال مال ميگويد:
« روح حقيقي قرآن كاملاً با افكار آزاديخواهانه و عقايد تازه تطبيق مينمايد. بينظمي و تعصباتي كه در حال حاضر وجود دارد، ربطي به قوانين اسلام ندارد. اينها مقرراتي است كه تفسيركنندگان جاهل به شرايع اسلامي اضافه نمودهاند. پيشرفت زمان، آنها را متوجه اشتباهات گذشته خودشان خواهد نمود. بنابراين، يك مسلمان عالم، كاملاً به اصول آزاديخواهانهي اروپايي آشنا ميباشد، و با كمال آساني ميتوان با مراجعه به تعاليم قرآن، مردم را با عقايد و افكار آزاديپرستانهي امروزي آشنا نمود، و اين كار بدون مواجهه با انواع اشكالات كه لوتر با آنها روبهرو گرديد، عملي خواهد شد.» (1)
پس از سيد جمالالدين، از ميان متفكران اسلامي، سيد عبدالرحمن كواكبي، كه از استبداد سلطان عبدالحميد عثماني سخت منزجر شده بود، رسالهاي مستقل درباره زيانهاي ديكتاتوري نگاشت، و آن را طبايع الاستبداد و مصارع الاستعباد نام نهاد. وي در اين رساله، به تعريف استبداد و تشريح سرشتهاي آن ميپردازد، و آثار سوء اجتماعي، سياسي، تربيتي، و اخلاقياي را كه برجاي ميگذارد، برميشمارد.
كواكبي مشكل بزرگ شرق را استبداد حكام ميداند، اما سبب آن را تنها در خودكامگي سلطهگران محدود نميكند. او بر اين باور است كه استبدادپذيري، به عنوان جزيي از فرهنگ مشرق، زمينهاي مناسب را براي دوام خودكامگي و ديكتاتوري در اين سرزمينها پديد آورده است. وي معتقد است كه زمامداران مغرب زمين، در عصر پس از انقلاب نيز از خوي استبداد برخوردارند، ولي آگاهي مردمان آن ديار، مانع از بهكارگيري ديكتاتوري آنان شده است. كواكبي با بهرهگيري از انسانشناسي اسلام، دريافته است كه اگر عوامل بازدارنده دروني، مانند ايمان و تقوا، و يا عوامل بيروني چون قانون و نظارت عمومي نباشد، نَفس سركش بشري، ممكن است انسان فرهيخته را نيز وادار به خودسري و ستم گستري كند. لذا:
« در امورات مردم به اراده خويش حكومت نمايد، نه به اراده مردم، و با هواي نفس خود حكم كند در ميان ايشان، نه به قانون شريعت، و چون خود، آگاهي دارد كه غاصب و متعدي ميباشد، لاجرم پاشنه پاي خويش بر دهان ميليونها نفوس گذارد كه دهان ايشان بسته ماند و سخن گفتن از روي حق و يا مطالبه حق نتوانند.» (2)
بنابراين، كواكبي برآن است كه براي پيشگيري از ابتلاي به استبداد، مردم بايد استبدادناپذير شوند. يعني استعداد مبارزه با شر و بدي را در همهي شرايط در خود بپرورند. او ميگويد:
« مستبد ميخواهد مردم، صفت گوسفند و سگ را با هم دارا بُوَد، يعني هم چون گوسفند شير و فايده دهند و مانند سگ اطاعت، فروتني و تملق نمايند. اما بر رعيت است كه مانند اسب باشد، اگر او را خدمت كنند، خدمت نمايد و اگر بزنندش بدخويي آغازد.»(3)
همانگونه كه پيش از اين آمد، كواكبي درك همه جانبه از توحيد را بزرگترين انگيزهي آزاديخواهي ميداند. چنان كه نوشته است:
« توحيد در هر ملتي منتشر گشت، زنجير اسيري را در هم شكست، و از آن زمان مسلمانان گرفتار اسيري شدند كه كفران نعمت مولي و ظلم به نفس و ديگران در ايشان شيوع يافت.» (4)
كواكبي بر اين باور بود كه:
« مذهب اسلام، نخست با حكمت و عزم، بناي شرك را بهكلي منهدم ساخته و قواعد آزادي سياسي كه ميانه قانون دمكراسي و اريستوكراسي است را استوار ساخته، و اساس آن را بر توحيد نهاده است.»
نكته ديگري كه ذهن كواكبي را سخت به خود مشغول داشته، نابهنجاريهاي ناشي از خودكامگيها و كژفهميهاي علماي ديني معاصر وي است. او، از آنها با عنوان استبداد ديني ياد كرده است. كواكبي توفقطلبي متوليان ديني عصر خويش را مذموم دانسته و مينويسد:
« برخي از عالمان و روحانيان بيتقوا و دنيادار، با تقليد و اقتباس از راهبان و كاردينالهاي مسيحي، براي خود امتياز قايل شدند و گروهي از نادانان و سادهدلان را به ستايش و پرستش خويش واداشتند. اينان برايآنكه به رياست خود ادامه دهند، همانندكاهنان كاتوليك كه فهم انجيل را در انحصار خود داشتند، و يا همانند قسيسان يهود كه باب اخذ مسایل از تورات را مسدود ساختند و به كتاب تلمود تمسك نمودند و خرافات را در ميان مردم گسترش دادند، بدعتها و پيرايههاي ناروا بردين بستند، و آن را زشت روي نمودند.»
به نظر كواكبي، اينها جلوي شناخت مردم را گرفتهاند و مانع آشكار شدن جوهر دين و حقيقت قرآن شدهاند، بهگونهاي كه معجزات كتاب خدا تاكنون بر پيروانش مكتوم مانده است. (5)كواكبي در كتاب طبايع الاستبداد، حقيقت درد مشرق زمين را استبداد، و درمان اين درد مزمن را زوال سرشت خودكامگي در جامعهي شرقي ميداند.
او براي اثبات مدعاي خود، شرحي مبسوط از آثار سوء استبداد بر عقل و علم و دين و مال و شرف و اخلاقِ افراد جامعه ارايه ميكند. به ويژه، در فصلي از كتاب تحت عنوان استبداد و بزرگي، به اين موضوع مي پردازد كه استبداد با بزرگي واقعي، يعني كرامت و سرفرازي انسان، سازگاري ندارد. زيرا:« مستبد، انسان حقير و جبون را مي پسندد، نه آزادگان و شجاعان را.»
از اينرو، نظر ابن خلدون را به نقد ميكشد، زيا ابن خلدون در مقدمه تاريخ خود، آزمندي در دنياداري را بر حرص در شرافتمندي و بزرگواري ترجيح ميدهد. ابن خلدون از حضرت امام حسين عليهالسلام و مانند وي، كه مرگ شرافتمندانه را از زندگي ذلتبار برتر دانستند، انتقاد ميكند و مينويسد:
« و اما صحابه ديگر، جز حسين، خواه آنان كه در حجاز بودند و چه كساني كه در شام و عراق سكونت داشتند و با يزيد همراه بودند و چه تابعان ايشان، همه عقيده داشتند كه هرچند يزيد فاسق است، قيام بر ضد وي روا نيست، چه، در نتيجه چنين قيامي، هرجومرج و خونريزي پديد ميآيد و به همين سبب از اين امر خودداري كردند، و از حسين پيروي نكردند، و در عين حال به عيبجويي هم نپرداختند، و وي را به گناهي نسبت ندادند. زيرا حسين مجتهد بود و بلكه پيشواي مجتهدان بود، و نبايد به تصور غلط، كساني را كه به مخالفت با حسين برخاسته و از ياري كردن به وي دريغ ورزيدهاند، به گناهكاري نسبت دهي، زيرا بيشتر ايشان از صحابه به شمار ميرفتند و با يزيد همراه بودند و به قيام كردن بر ضد وي عقيده نداشتند.» (6)
بدينگونه، ابن خلدون، غيرت ديني، بزرگمنشي و آزادي امام حسين عليهالسلام را محكوم، و بيهمتي و زبوني اشخاص عافيتطلب و دنياپرست را توجيه ميكند. البته او كارهاي يزيد را هم مورد تأييد قرار نميدهد و دربارهي او مينويسد:
« و نيز نبايد تصور كرد كه يزيد، هرچه فاسق بوده، ولي چون گروهي از صحابه پيامبر قيام برضد وي را جايز نشمردهاند، پس افعال او هم در نزد ايشان صحيح بوده است، بلكه بايد دانست كه فقيهان، قسمتي از كردههاي خليفه فاسق را نافذ ميشمردند كه مشروع باشد، و يكي از شرايط جنگيدن با كساني كه برضد خلافت قيام ميكنند، به عقيده ايشان اين است كه به فتواي امام عادل باشد، و در مسألهاي كه مورد بحث ماست، امام عادلي وجود ندارد و بنابراين جنگيدن حسين با يزيد و هم جنگيدن يزيد با حسين هيچكدام جایز نيست.» (7)البته، ابن خلدون، يزيد را فاسق و عمل وي را محكوم ميكند، ولي از سويي، عمل حسين عليهالسلام و اصحاب او را از روي اجتهاد و موافق با حق ميشمرد، و از طرف ديگر، سكوت و مخالفت برخي از صحابه را در برابر آن حضرت، از روي اجتهاد و موجه تلقي ميكند.
كواكبي در پاسخ اين نظر مينويسد:
« ائمه اهلبيت عليهالسلام معذور بودند كه جانهاي خويش به مهلكه ميافكندند. چه، ايشان، همگي آزادگان و نيكوكاران بودند، و طبعاً مرگ با عزت را بر زندگي رياكارانه و با ذلت ترجيح ميدادند. همان زندگي زبوني كه ابن خلدون گرفتار آن بود، و بزرگيهاي آدميان را در اقدام بر خطر، نسبت به خطا ميداد، و اين بيان خويش را فراموش كرده كه گفتهاند: مرغان شكاري و وحشيان غيور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند. بلكه طبيعتي در ايشان وجود يافته كه انتحار را اختيار نمايند، تا از قيد ذلت رهايي يابند.» (8)
كواكبي رهايي از استبداد را در گرو آگاهي مردم از حقوق اساسي و دانش سياسي ميداند. هم چنين، آشنايي با حقوق متقابل مردم و حكومت، مساوات، عدالت، آزادي، شيوه سلطنت و اداره مملكت، وظايف دولت، حفظ امنيت عموم و قدرت قانون، چگونگي عدالت در قضاوت، نگاهباني از دين و نژاد و لغت، عادات و آداب و سنن ملي از روي حكومت، تقسيم كار و برقراري ماليات، شكل وضع قوانين و تفكيك قواي مملكت، گسترش علوم و معارف، زراعت و صنعت و تجارت، عمران و آبادي مملكت را ضروري ميشمارد. او نهضت آزاديخواهي را بدون آگاهيهاي مزبور ابتر و حتي زيانآور ميشمارد، زيرا حركتهاي انفجاري و خشونتآميز، با از ميان رفتن مستبدان، به خاموشي و سردي ميگرايد، و چه بسا به استبدادي خشنتر و زشتتر، مشروعيت و قوام ميبخشد.
گرچه كواكبي نخستين مسلمان انديشمند مسلماني است كه كتابي مستقل دربارهي استبداد نگاشته، و سخنان او از سنجيدگي و پختگي ويژهاي برخوردار است، اما همانگونه كه خود اذعان كرده است، كسان ديگري، پيش از او همزمان با او،در ضمن آثار خويش، به اين موضوع پرداخته، و يا دست كم بدان اشاره داشتهاند. چنانكه در همان عصر، ميرزا محمدحسين نایيني، از شاگردان و نزديكان ميرزا حسن شيرازي، مرجع بيدار و پيشواي نهضت ضد استعماري رژي و از دوستان سيد جمالالدين اسدآبادي، در رساله تنبيه الامه و تنزيه المله كه تلاشي بسيار ارجمند براي همسازگري ساختار حكومت مشروطه با آموزههاي اسلامي است، ضمن بحث هاي مستوفايي در باب استبداد، به بررسي مسأله آزادي پرداخته است. گرچه هماهنگيهايي ميان مطالب كتاب وي با طبايع الاستبداد كواكبي به چشم ميخورد كه از جملهي آنها عناويني چون استبداد ديني و استبداد سياسي، و به كارگرفتن واژگاني مانند: اعتساف و استعباد تسلطيه و تحكميه و ... است. اما تحليل ژرف او از ولايت و حكومت و ايجاد همسازگري ميان عرف و شرع، اين كتاب را از طبايع الاستبداد ممتاز كرده است. خيزش مشروطهخواهي در ايران و عراق، مسأله آزادي را در صدر موضوعات فكري آن عصر قرار داده بود. نایيني نيز به هنگام تدوين كتاب خود، ضمن برشمردن گونههاي استبداد و راههاي مهار آن، از تبيين جنبههاي مختلف آزادي فارغ نماند.
نایيني، با اشاره به پيشرفتهاي اروپا و تمدن صنعتي، آن هم پس از فترتي دراز، تصريح ميكند كه اروپاييان اصول اين تمدن نو را از منابع اسلامي اقتباس كردهاند. در حالي كه به موازات همين ترقي و تفوق، مسلمانان در سراشيبي انحطاط قرار گرفتند. در نتيجه، بيگانگان، مجد، عظمت و تمدن پيشين ايشان را به فراموشي سپردند، و واقعيات ناپسند را از لوازم اسلاميت شمردند:
« و از اينرو احكامش را با تمدن و عدالت كه سرچشمهي ترقيات است منافي و با ضرورت عقل مستقل مخالف و مسلماني را اساس خرابيها شمردند.» (9)
نایيني، خوشبينانه، بر اين باور است كه دورهي سير قهقرايي مسلمين به آخرين نقطه منتها رسيده، و دوران اسارات آنان و سلطه جائرين بر ايشان منقضي شده است:
« عموم اسلاميان به حسن دلالت و هدايت پيشوايان روحاني، از مقتضيات دين و آيين خود با خبر، و آزادي خدادادي خود را از ذلّ رقيّت فراعنه امت برخورده، به حقوق مشروعه مليه و مشاركت و مساواتشان در جميع امور با جائرين پيبردند، و در خلع طوق بندگي جبابره و استفاده حقوق مغصوبه خود، سمندروار از درياهاي آتش نينديشيده، ريختن خونهاي طيبه خود را در طريق اين مقصد از اعظم موجبات سعادت و حيات مليه دانستند، و ايثار در خون خود غلطيدن را بر حيات در اسارت ظالمين [ترجيح دادند].» (10)
نایيني به فتاوا و احكام شرعي علما و مراجع تقليد شيعه در نجف، و علماي اهل سنت در اسلامبول، عليه استبداد اشاره ميكند، و اقدام آنان را در اين زمينه كوششي براي برائت ساحت مقدس دين اسلام از احكام جوريه معرفي ميكند.فراز ديگري از كتاب نائيني دربارهي سوء استفاده جائران و خودكامگان از دين است. تلاش او بر اين است كه نسبت افعال و اعمال آنها را از ساحت دين نفي كند. از اينرو تصريح كرده است:
« به مقتضاي حديث صحيح: اذا ظهرت البدع فعلي العالم ان يظهر علمه و الّا فعليه لعنه الله. آنگاه كه بافتهها و ساختههايي به نام دين ظاهر گرديد، بر عالم دين واجب است حقيقت را آشكار نمايد و آنچه ميداند بگويد، كه اگر چنين نكند لعنت خدا بر او است. سكوت از چنين زندقه و الحاد و لعب به دين مبين و عدم انتصار شريعت مقدسه در دفع اين ضيم و ظلم بيّن، خلاف تكليف، بلكه مساعدت و اعانتي در اين ظلم است. لهذا، اين اقل خدام شرع انور، در مقام اداي تكليف و قيام به اين خدمت برآمده، لازم دانست مخالفت اين زندقه و الحاد را با ضرورت دين اسلام آشكار سازد.»
نایيني هم چنين خاطرنشان كرده است:« چون وضع رساله براي تنبيه امت به: ضروريات شريعت و تنزيه ملت از اين زندقه و الحاد و بدعت است، لهذا نامش را تنبيه الامه و تنزيه المله نهاده.»
نایيني علاج استبداد را رفع جهالت از طبقات ملت ميداند. او معتقد است كه اين آگاهيبخشي، بايد به مصداق آيهي شريفه، براساس سه ويژگي حكمت، موعظه حسنه و جدال احسن صورت پذيرد. او يادآور ميشود كه دعوت به آزادي و رها شدن از بند بندگي خودكامگان و ستمگران، به نص آيات و روايات، در ضمن دعوت به توحيد نهفته است، و از اهم وظايف و شؤون انبياء و اوليا به شمار ميآيد. پس هركس كه در اين وادي قدم مينهد، بايد برطبق همان سيره مقدسه و دستورالعمل آيهي مباركه عمل كند.(11)
نایيني، از اينكه برخي مسأله آزادي را وسيلهاي براي تأمين اهداف نفساني و مادي قرار دهند، سخت انديشناك است. از اينرو ميكوشد كه آزاديخواهان را از بهكارگيري شيوه هاي ناپسند برحذر دارد، و آنان را به تحصيل معناي درست آزادي رهنمون كند. از اينرو مينويسد:« آزادي قلم و بيان و نحوهما را كه از مراتب آزادي خدادادي، و در حقيقت عبارت از رها بودن از قيد تحكمات طواغيت و نتيجه مقصوده ی از آن بيمانعي در موجبات تنبيه ملت و باز شدن چشم و گوش امت و پيبردنشان به مبادي ترقي و شرف استقلال وطن و قوميتشناسي، و اهتمامشان در حفظ دين و تحفظ بر ناموس اكبر كيش و آيين، و اتحادشان در انتزاع حريت موهوبه الهيه و استنقاذ حقوق مغضوبه ی مليه، و برخوردشان به تحصيل معارف و تهذيب اخلاق و استكمالات نوعيه و وظيفه و امثال ذلك است [را] وسيله هتك اعراض محترمين و گرفتن حقالسكوت و ... ننمايند.» (12)
پس از اين توضيحات، نایيني كتابش را در طي يك مقدمه و پنج فصل، و خاتمه، سامان بخشيده است. به اين ترتيب:
1. مقدمه در تشريح حقيقت استبداد و مشروطيت دولت، و تحقيق قانون اساسي و مجلس شوراي ملي و توضيح معني حريّت و مساوات.
2. اساس و حقيقت سلطنت، انحراف از وضع اولي.
3. آيا تحديد سلطه در عصر غيبت امام واجب است؟
4. آيا مشروطيت براي تحديد كافي و بياشكال است؟
5. شبههها و اشكالهايي كه دربارهي تأسيس مشروطيت شده، و پاسخ آن.
6. صحت و مشروعيت مداخله و نظر نمايندگان ملت، و بيان وظيفه عمليه ايشان.
او كتاب خويش را با دو عنوان ديگر به پايان ميآورد:
مقصد اول: در بيان قواي نگهبان استبداد.
مقصد دوم: چاره و علاج قواي استبداد.
پژواك موج استبداد ستيزي در گسترهي سرزمينهاي اسلامي پيچيد، و نه تنها كشورهاي عربي و ايران، بلكه پيش از آنها، شبه قاره هند را نيز متأثر كرده بود. به خصوص آنكه هند جزو نخستين مناطق مورد هجوم استعمار اروپا بود. شايد به دليل قدمت و قدرت استعمار اروپا در آنجا، هند بريتانيا لقب گرفته است. البته، اقامت سيد جمالالدين در هندوستان و حضور او در عرصه مبارزات سياسي و كوششهاي مطبوعاتي آن سامان، فرهنگ پرخاشگري و آزاديخواهي را در ميان تودههاي هندي ژرفاي ويژهاي بخشيد. چنانكه در نهضت آزادي هند و پس از آن، در نهضت استقلال پاكستان، اين تأثيرآشكارا به چشم ميخورد، و متفكران و نوانديشان مسلمان، تا به امروز، با بهرهگيري از ميراث آن روزگاران، جريان انديشه آزاديخواهي را استمرار بخشيدهاند. اين اثرپذيري، در اشعار و آثار اقبال لاهوري به وفور ديده ميشود.
اقبال در ابياتي پرشمار، بر ملازمهي ميان توحيد و آزادي، تأكيد ميورزد، و سيرت موحدان راستين را شاهدي بر مدعاي خود ميشمارد. چنانكه در كتاب اسرار خودي و رموز بيخودي، تحت عنوان در معني حريت اسلاميه و سر حادثه كربلا، با تعابيري رساو زيبا، از پيوند ميان توحيد و آزادي و يا به تعبيري حريت و اسلاميت سخن رانده است. او در اين باره، حادثه كربلا و گفتار و كردار حضرت سيدالشهدا را مثال آورده، و پس از مقدمهاي درباره نقش فردي و اجتماعي انديشه توحيدي، چنين سروده است:
آن شنيدستي كه هنگام نـبرد عشق با عقل هوس پرور چه كرد؟
آن امـام عـاشـقـان پـور بتول « ســرور آزادي» ز بـستـان رسـول
. . . . . .
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت «حريت» را زهر اندر كام ريخت
خاست آن سَـرْ جِـلـوهي خـيـرالامـم چون سحابه قبلـه بــاران در قـدم
بــر زمــيـن كــربـلا بــاريــد و رفـت لا اله در ويرانهها كاريـد و رفـت
تـــا قــيـامــت قـطــع اسـتبـداد كــرد موج خـون او چـمن ايجـاد كـرد
بهرحق درخاك وخون غلطيده است پس بـنـاي لا الـه گـرديـده اسـت
مــدعـايــش سلـطنــت بـــودي اگــر خـود نكردي با چنين سامان سفر
. . . . . .
ما سوالله را مسلمان بنـده نيسـت پيش فرعوني سرش افكنده نيست
خون او تفسيـر ايـن اسـراركـرد مـلـت خـوابـيــده را بـيــدار كـرد
تيغ لا چون از ميان بـيرون كشيد از رگ ارباب باطل خون كـشيـد
نـقـش الّا الله بــر صحرا نـوشـت سـطـر عـنـوان نجـات مـا نـوشـت
رمز قرآن از حسيـن آمـوخـتـيـم ز آتـش او شــعـلــه انــدوخـتـيـم (13)
گرچه اقبال درباره حدود آزادي، به گونهاي تحليلي سخن نرانده است، اما از نقدهاي صريحي كه بر دمكراسي غرب وارد كرده،(14) پيداست كه آزادي در نگاه اقبال، تنها در چهارچوب ارزشهاي ديني و اخلاقي پذيرفته است.
به همين دليل، مصلحان مسلمان، استعمارستيزي و استبدادگريزي را در برنامه كار خود قرار دادند. پديده نهضت آزاديخواهي، در حقيقت بازتاب فشار و اختناقي بود كه حكام مستبد، بر تودههاي زير سلطه تحميل ميكردند. به ويژه آنكه حكومتهاي استبدادي، براي حفظ منافع خويش، تن به مطامع استعمار خارجي مي سپردند، و به موازات اين اختناق، دست بيگانگان را در شؤون مختلف فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي مملكت باز ميگذاشتند. اما دگرگونيهاي نو، ابزار آگاهي مردم را نيز تنوع و تازگي بخشيد، و كنكاش و پرسشگري را در ميان توده ها دامنگستر ميكرد.
به همين دليل، در همان هنگام كه نخبگاني از شرق استعمار زده به استخدام قدرتهاي استكباري درآمده، و پادويي و واسطهگري قراردادهاي استعماري را پذيرفتند- و گروهي از آنان كمر به خدمت خودكامگان بسته بودند- فرزانگان غيور و ژرفانديش سرزمينهاي خاوري، به ويژه مصلحان اسلامي، با برخورداري از آموزههاي ديني، به طرح مسأله آزادي و آزاديخواهي پرداختند، و موج جديدي را به وجود آوردند. به خصوص آنكه بحث از آزادي، در تمدن نوين اروپايي، جايگاهي والا يافته بود و ترجماني از آن توسط شيفتگان تمدن غربي و سرسپردگان استعمار اروپايي، متناسب با اهداف و منافع قدرتهاي استكباري، تبليغ ميشد. ترديدي نيست كه سياحان و نمايندگان سياسي مقيم كشورهاي اروپايي، پس از مراجعت به وطن، يكي از نخستين عوامل انتشار اين انديشه در كشور خود بودند.
به موازات اين واگوييها و تقليدهاي كوركورانه، فرهيختگان مسلمان، با قرائت تازهاي از آموزههاي اسلامي، موضع خويش را اعلام داشتند. چنانكه پيشاهنگ نهضت احياي فكر ديني در قرون اخير، سيد جمالالدين اسدآبادي، پس از مشاهده و تحليل مشكلات جوامع اسلامي، مبارزه با دو پديده استعمار غربي و استبداد داخلي را وظيفه ملي و وجيبه الهي به شمار آورد، و با ژرفانديشي ويژه خود، تحليل نويني از زيانهاي استبداد ارایه، و تعارض آن را با روح آزاديخواهانه تعليمات اسلام آشكار كرد.
سيد بر اين باور بود كه استبداد، استعدادهاي انسان را نابود ميكند، چنانكه سيطره طولاني استبداد خشن شاهنشاهي بر مردم ايران، هويت اين ملت خوش قريحه و مستعد و انديشه و انديشهورز را دستخوش تغيير كرد. او در گفتوگو با روزنامه پال مال، چاپ انگليس، در اينباره مي گويد:
« من قطع و يقين دارم كه مردم ايران داراي استعداد و قريحهي طبيعي زيادي ميباشند، و از ساير مردم كشورهاي ديگر آسيا، براي هرگونه ترقي و تعالي، شايستگي بيشتري دارند. سوابق درخشان تاريخي، ادبي و فلسفي آنان، طوري است كه آنها را در ميان مردم ساير كشورهاي اسلامي ممتاز كرده است، و افكار عالي خيرخواهانه و نوعپرستي آنان، خيلي بيش از مردمان ساير ممالك است، ولي قواي فكري آنان تحت كنترل شديد استبداد قرار گرفته، و در آنجا، ابداً بويي از قانون شنيده نميشود، و معمولاً بهطور كاملاً وحشيانه با آنان رفتار ميشود، و آزادي عمل از دست آنها گرفته شده است. اين استبداد ظالمانه، مغزهاي متفكر مردان آزاديخواه ايران را به كلي از بين برده، و افكار آنان را تماماً خفه نموده است، و بعضي از آنها مجبور شده اند كه به كلي آن كشورها را ترك نموده، و براي هميشه متواري و دربهدر شوند.»
سيد ميان واقعيات تلخي كه در دنياي اسلام وجود داشت، با حقيقت و گوهر اسلام تفكيك قايل بود. او برآن بود كه روح اسلام و قرآن با آزاديخواهي و نوگرايي همسازي دارد. او معتقد بود كه اين همسازي، كار اصلاحطلبان مسلمان را آسان كرده است، زيرا آنان مجبور نيستند كه براي اصلاحات اجتماعي، به شيوه لوتر عمل كنند و نظريه جدا انگاري ميان دين و دنيا را، براساس تفسيري جديد از كتاب مقدس ارایه كنند. به همين دليل، در مصاحبه با روزنامه پال مال ميگويد:
« روح حقيقي قرآن كاملاً با افكار آزاديخواهانه و عقايد تازه تطبيق مينمايد. بينظمي و تعصباتي كه در حال حاضر وجود دارد، ربطي به قوانين اسلام ندارد. اينها مقرراتي است كه تفسيركنندگان جاهل به شرايع اسلامي اضافه نمودهاند. پيشرفت زمان، آنها را متوجه اشتباهات گذشته خودشان خواهد نمود. بنابراين، يك مسلمان عالم، كاملاً به اصول آزاديخواهانهي اروپايي آشنا ميباشد، و با كمال آساني ميتوان با مراجعه به تعاليم قرآن، مردم را با عقايد و افكار آزاديپرستانهي امروزي آشنا نمود، و اين كار بدون مواجهه با انواع اشكالات كه لوتر با آنها روبهرو گرديد، عملي خواهد شد.» (1)
پس از سيد جمالالدين، از ميان متفكران اسلامي، سيد عبدالرحمن كواكبي، كه از استبداد سلطان عبدالحميد عثماني سخت منزجر شده بود، رسالهاي مستقل درباره زيانهاي ديكتاتوري نگاشت، و آن را طبايع الاستبداد و مصارع الاستعباد نام نهاد. وي در اين رساله، به تعريف استبداد و تشريح سرشتهاي آن ميپردازد، و آثار سوء اجتماعي، سياسي، تربيتي، و اخلاقياي را كه برجاي ميگذارد، برميشمارد.
كواكبي مشكل بزرگ شرق را استبداد حكام ميداند، اما سبب آن را تنها در خودكامگي سلطهگران محدود نميكند. او بر اين باور است كه استبدادپذيري، به عنوان جزيي از فرهنگ مشرق، زمينهاي مناسب را براي دوام خودكامگي و ديكتاتوري در اين سرزمينها پديد آورده است. وي معتقد است كه زمامداران مغرب زمين، در عصر پس از انقلاب نيز از خوي استبداد برخوردارند، ولي آگاهي مردمان آن ديار، مانع از بهكارگيري ديكتاتوري آنان شده است. كواكبي با بهرهگيري از انسانشناسي اسلام، دريافته است كه اگر عوامل بازدارنده دروني، مانند ايمان و تقوا، و يا عوامل بيروني چون قانون و نظارت عمومي نباشد، نَفس سركش بشري، ممكن است انسان فرهيخته را نيز وادار به خودسري و ستم گستري كند. لذا:
« در امورات مردم به اراده خويش حكومت نمايد، نه به اراده مردم، و با هواي نفس خود حكم كند در ميان ايشان، نه به قانون شريعت، و چون خود، آگاهي دارد كه غاصب و متعدي ميباشد، لاجرم پاشنه پاي خويش بر دهان ميليونها نفوس گذارد كه دهان ايشان بسته ماند و سخن گفتن از روي حق و يا مطالبه حق نتوانند.» (2)
بنابراين، كواكبي برآن است كه براي پيشگيري از ابتلاي به استبداد، مردم بايد استبدادناپذير شوند. يعني استعداد مبارزه با شر و بدي را در همهي شرايط در خود بپرورند. او ميگويد:
« مستبد ميخواهد مردم، صفت گوسفند و سگ را با هم دارا بُوَد، يعني هم چون گوسفند شير و فايده دهند و مانند سگ اطاعت، فروتني و تملق نمايند. اما بر رعيت است كه مانند اسب باشد، اگر او را خدمت كنند، خدمت نمايد و اگر بزنندش بدخويي آغازد.»(3)
همانگونه كه پيش از اين آمد، كواكبي درك همه جانبه از توحيد را بزرگترين انگيزهي آزاديخواهي ميداند. چنان كه نوشته است:
« توحيد در هر ملتي منتشر گشت، زنجير اسيري را در هم شكست، و از آن زمان مسلمانان گرفتار اسيري شدند كه كفران نعمت مولي و ظلم به نفس و ديگران در ايشان شيوع يافت.» (4)
كواكبي بر اين باور بود كه:
« مذهب اسلام، نخست با حكمت و عزم، بناي شرك را بهكلي منهدم ساخته و قواعد آزادي سياسي كه ميانه قانون دمكراسي و اريستوكراسي است را استوار ساخته، و اساس آن را بر توحيد نهاده است.»
نكته ديگري كه ذهن كواكبي را سخت به خود مشغول داشته، نابهنجاريهاي ناشي از خودكامگيها و كژفهميهاي علماي ديني معاصر وي است. او، از آنها با عنوان استبداد ديني ياد كرده است. كواكبي توفقطلبي متوليان ديني عصر خويش را مذموم دانسته و مينويسد:
« برخي از عالمان و روحانيان بيتقوا و دنيادار، با تقليد و اقتباس از راهبان و كاردينالهاي مسيحي، براي خود امتياز قايل شدند و گروهي از نادانان و سادهدلان را به ستايش و پرستش خويش واداشتند. اينان برايآنكه به رياست خود ادامه دهند، همانندكاهنان كاتوليك كه فهم انجيل را در انحصار خود داشتند، و يا همانند قسيسان يهود كه باب اخذ مسایل از تورات را مسدود ساختند و به كتاب تلمود تمسك نمودند و خرافات را در ميان مردم گسترش دادند، بدعتها و پيرايههاي ناروا بردين بستند، و آن را زشت روي نمودند.»
به نظر كواكبي، اينها جلوي شناخت مردم را گرفتهاند و مانع آشكار شدن جوهر دين و حقيقت قرآن شدهاند، بهگونهاي كه معجزات كتاب خدا تاكنون بر پيروانش مكتوم مانده است. (5)كواكبي در كتاب طبايع الاستبداد، حقيقت درد مشرق زمين را استبداد، و درمان اين درد مزمن را زوال سرشت خودكامگي در جامعهي شرقي ميداند.
او براي اثبات مدعاي خود، شرحي مبسوط از آثار سوء استبداد بر عقل و علم و دين و مال و شرف و اخلاقِ افراد جامعه ارايه ميكند. به ويژه، در فصلي از كتاب تحت عنوان استبداد و بزرگي، به اين موضوع مي پردازد كه استبداد با بزرگي واقعي، يعني كرامت و سرفرازي انسان، سازگاري ندارد. زيرا:« مستبد، انسان حقير و جبون را مي پسندد، نه آزادگان و شجاعان را.»
از اينرو، نظر ابن خلدون را به نقد ميكشد، زيا ابن خلدون در مقدمه تاريخ خود، آزمندي در دنياداري را بر حرص در شرافتمندي و بزرگواري ترجيح ميدهد. ابن خلدون از حضرت امام حسين عليهالسلام و مانند وي، كه مرگ شرافتمندانه را از زندگي ذلتبار برتر دانستند، انتقاد ميكند و مينويسد:
« و اما صحابه ديگر، جز حسين، خواه آنان كه در حجاز بودند و چه كساني كه در شام و عراق سكونت داشتند و با يزيد همراه بودند و چه تابعان ايشان، همه عقيده داشتند كه هرچند يزيد فاسق است، قيام بر ضد وي روا نيست، چه، در نتيجه چنين قيامي، هرجومرج و خونريزي پديد ميآيد و به همين سبب از اين امر خودداري كردند، و از حسين پيروي نكردند، و در عين حال به عيبجويي هم نپرداختند، و وي را به گناهي نسبت ندادند. زيرا حسين مجتهد بود و بلكه پيشواي مجتهدان بود، و نبايد به تصور غلط، كساني را كه به مخالفت با حسين برخاسته و از ياري كردن به وي دريغ ورزيدهاند، به گناهكاري نسبت دهي، زيرا بيشتر ايشان از صحابه به شمار ميرفتند و با يزيد همراه بودند و به قيام كردن بر ضد وي عقيده نداشتند.» (6)
بدينگونه، ابن خلدون، غيرت ديني، بزرگمنشي و آزادي امام حسين عليهالسلام را محكوم، و بيهمتي و زبوني اشخاص عافيتطلب و دنياپرست را توجيه ميكند. البته او كارهاي يزيد را هم مورد تأييد قرار نميدهد و دربارهي او مينويسد:
« و نيز نبايد تصور كرد كه يزيد، هرچه فاسق بوده، ولي چون گروهي از صحابه پيامبر قيام برضد وي را جايز نشمردهاند، پس افعال او هم در نزد ايشان صحيح بوده است، بلكه بايد دانست كه فقيهان، قسمتي از كردههاي خليفه فاسق را نافذ ميشمردند كه مشروع باشد، و يكي از شرايط جنگيدن با كساني كه برضد خلافت قيام ميكنند، به عقيده ايشان اين است كه به فتواي امام عادل باشد، و در مسألهاي كه مورد بحث ماست، امام عادلي وجود ندارد و بنابراين جنگيدن حسين با يزيد و هم جنگيدن يزيد با حسين هيچكدام جایز نيست.» (7)البته، ابن خلدون، يزيد را فاسق و عمل وي را محكوم ميكند، ولي از سويي، عمل حسين عليهالسلام و اصحاب او را از روي اجتهاد و موافق با حق ميشمرد، و از طرف ديگر، سكوت و مخالفت برخي از صحابه را در برابر آن حضرت، از روي اجتهاد و موجه تلقي ميكند.
كواكبي در پاسخ اين نظر مينويسد:
« ائمه اهلبيت عليهالسلام معذور بودند كه جانهاي خويش به مهلكه ميافكندند. چه، ايشان، همگي آزادگان و نيكوكاران بودند، و طبعاً مرگ با عزت را بر زندگي رياكارانه و با ذلت ترجيح ميدادند. همان زندگي زبوني كه ابن خلدون گرفتار آن بود، و بزرگيهاي آدميان را در اقدام بر خطر، نسبت به خطا ميداد، و اين بيان خويش را فراموش كرده كه گفتهاند: مرغان شكاري و وحشيان غيور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند. بلكه طبيعتي در ايشان وجود يافته كه انتحار را اختيار نمايند، تا از قيد ذلت رهايي يابند.» (8)
كواكبي رهايي از استبداد را در گرو آگاهي مردم از حقوق اساسي و دانش سياسي ميداند. هم چنين، آشنايي با حقوق متقابل مردم و حكومت، مساوات، عدالت، آزادي، شيوه سلطنت و اداره مملكت، وظايف دولت، حفظ امنيت عموم و قدرت قانون، چگونگي عدالت در قضاوت، نگاهباني از دين و نژاد و لغت، عادات و آداب و سنن ملي از روي حكومت، تقسيم كار و برقراري ماليات، شكل وضع قوانين و تفكيك قواي مملكت، گسترش علوم و معارف، زراعت و صنعت و تجارت، عمران و آبادي مملكت را ضروري ميشمارد. او نهضت آزاديخواهي را بدون آگاهيهاي مزبور ابتر و حتي زيانآور ميشمارد، زيرا حركتهاي انفجاري و خشونتآميز، با از ميان رفتن مستبدان، به خاموشي و سردي ميگرايد، و چه بسا به استبدادي خشنتر و زشتتر، مشروعيت و قوام ميبخشد.
گرچه كواكبي نخستين مسلمان انديشمند مسلماني است كه كتابي مستقل دربارهي استبداد نگاشته، و سخنان او از سنجيدگي و پختگي ويژهاي برخوردار است، اما همانگونه كه خود اذعان كرده است، كسان ديگري، پيش از او همزمان با او،در ضمن آثار خويش، به اين موضوع پرداخته، و يا دست كم بدان اشاره داشتهاند. چنانكه در همان عصر، ميرزا محمدحسين نایيني، از شاگردان و نزديكان ميرزا حسن شيرازي، مرجع بيدار و پيشواي نهضت ضد استعماري رژي و از دوستان سيد جمالالدين اسدآبادي، در رساله تنبيه الامه و تنزيه المله كه تلاشي بسيار ارجمند براي همسازگري ساختار حكومت مشروطه با آموزههاي اسلامي است، ضمن بحث هاي مستوفايي در باب استبداد، به بررسي مسأله آزادي پرداخته است. گرچه هماهنگيهايي ميان مطالب كتاب وي با طبايع الاستبداد كواكبي به چشم ميخورد كه از جملهي آنها عناويني چون استبداد ديني و استبداد سياسي، و به كارگرفتن واژگاني مانند: اعتساف و استعباد تسلطيه و تحكميه و ... است. اما تحليل ژرف او از ولايت و حكومت و ايجاد همسازگري ميان عرف و شرع، اين كتاب را از طبايع الاستبداد ممتاز كرده است. خيزش مشروطهخواهي در ايران و عراق، مسأله آزادي را در صدر موضوعات فكري آن عصر قرار داده بود. نایيني نيز به هنگام تدوين كتاب خود، ضمن برشمردن گونههاي استبداد و راههاي مهار آن، از تبيين جنبههاي مختلف آزادي فارغ نماند.
نایيني، با اشاره به پيشرفتهاي اروپا و تمدن صنعتي، آن هم پس از فترتي دراز، تصريح ميكند كه اروپاييان اصول اين تمدن نو را از منابع اسلامي اقتباس كردهاند. در حالي كه به موازات همين ترقي و تفوق، مسلمانان در سراشيبي انحطاط قرار گرفتند. در نتيجه، بيگانگان، مجد، عظمت و تمدن پيشين ايشان را به فراموشي سپردند، و واقعيات ناپسند را از لوازم اسلاميت شمردند:
« و از اينرو احكامش را با تمدن و عدالت كه سرچشمهي ترقيات است منافي و با ضرورت عقل مستقل مخالف و مسلماني را اساس خرابيها شمردند.» (9)
نایيني، خوشبينانه، بر اين باور است كه دورهي سير قهقرايي مسلمين به آخرين نقطه منتها رسيده، و دوران اسارات آنان و سلطه جائرين بر ايشان منقضي شده است:
« عموم اسلاميان به حسن دلالت و هدايت پيشوايان روحاني، از مقتضيات دين و آيين خود با خبر، و آزادي خدادادي خود را از ذلّ رقيّت فراعنه امت برخورده، به حقوق مشروعه مليه و مشاركت و مساواتشان در جميع امور با جائرين پيبردند، و در خلع طوق بندگي جبابره و استفاده حقوق مغصوبه خود، سمندروار از درياهاي آتش نينديشيده، ريختن خونهاي طيبه خود را در طريق اين مقصد از اعظم موجبات سعادت و حيات مليه دانستند، و ايثار در خون خود غلطيدن را بر حيات در اسارت ظالمين [ترجيح دادند].» (10)
نایيني به فتاوا و احكام شرعي علما و مراجع تقليد شيعه در نجف، و علماي اهل سنت در اسلامبول، عليه استبداد اشاره ميكند، و اقدام آنان را در اين زمينه كوششي براي برائت ساحت مقدس دين اسلام از احكام جوريه معرفي ميكند.فراز ديگري از كتاب نائيني دربارهي سوء استفاده جائران و خودكامگان از دين است. تلاش او بر اين است كه نسبت افعال و اعمال آنها را از ساحت دين نفي كند. از اينرو تصريح كرده است:
« به مقتضاي حديث صحيح: اذا ظهرت البدع فعلي العالم ان يظهر علمه و الّا فعليه لعنه الله. آنگاه كه بافتهها و ساختههايي به نام دين ظاهر گرديد، بر عالم دين واجب است حقيقت را آشكار نمايد و آنچه ميداند بگويد، كه اگر چنين نكند لعنت خدا بر او است. سكوت از چنين زندقه و الحاد و لعب به دين مبين و عدم انتصار شريعت مقدسه در دفع اين ضيم و ظلم بيّن، خلاف تكليف، بلكه مساعدت و اعانتي در اين ظلم است. لهذا، اين اقل خدام شرع انور، در مقام اداي تكليف و قيام به اين خدمت برآمده، لازم دانست مخالفت اين زندقه و الحاد را با ضرورت دين اسلام آشكار سازد.»
نایيني هم چنين خاطرنشان كرده است:« چون وضع رساله براي تنبيه امت به: ضروريات شريعت و تنزيه ملت از اين زندقه و الحاد و بدعت است، لهذا نامش را تنبيه الامه و تنزيه المله نهاده.»
نایيني علاج استبداد را رفع جهالت از طبقات ملت ميداند. او معتقد است كه اين آگاهيبخشي، بايد به مصداق آيهي شريفه، براساس سه ويژگي حكمت، موعظه حسنه و جدال احسن صورت پذيرد. او يادآور ميشود كه دعوت به آزادي و رها شدن از بند بندگي خودكامگان و ستمگران، به نص آيات و روايات، در ضمن دعوت به توحيد نهفته است، و از اهم وظايف و شؤون انبياء و اوليا به شمار ميآيد. پس هركس كه در اين وادي قدم مينهد، بايد برطبق همان سيره مقدسه و دستورالعمل آيهي مباركه عمل كند.(11)
نایيني، از اينكه برخي مسأله آزادي را وسيلهاي براي تأمين اهداف نفساني و مادي قرار دهند، سخت انديشناك است. از اينرو ميكوشد كه آزاديخواهان را از بهكارگيري شيوه هاي ناپسند برحذر دارد، و آنان را به تحصيل معناي درست آزادي رهنمون كند. از اينرو مينويسد:« آزادي قلم و بيان و نحوهما را كه از مراتب آزادي خدادادي، و در حقيقت عبارت از رها بودن از قيد تحكمات طواغيت و نتيجه مقصوده ی از آن بيمانعي در موجبات تنبيه ملت و باز شدن چشم و گوش امت و پيبردنشان به مبادي ترقي و شرف استقلال وطن و قوميتشناسي، و اهتمامشان در حفظ دين و تحفظ بر ناموس اكبر كيش و آيين، و اتحادشان در انتزاع حريت موهوبه الهيه و استنقاذ حقوق مغضوبه ی مليه، و برخوردشان به تحصيل معارف و تهذيب اخلاق و استكمالات نوعيه و وظيفه و امثال ذلك است [را] وسيله هتك اعراض محترمين و گرفتن حقالسكوت و ... ننمايند.» (12)
پس از اين توضيحات، نایيني كتابش را در طي يك مقدمه و پنج فصل، و خاتمه، سامان بخشيده است. به اين ترتيب:
1. مقدمه در تشريح حقيقت استبداد و مشروطيت دولت، و تحقيق قانون اساسي و مجلس شوراي ملي و توضيح معني حريّت و مساوات.
2. اساس و حقيقت سلطنت، انحراف از وضع اولي.
3. آيا تحديد سلطه در عصر غيبت امام واجب است؟
4. آيا مشروطيت براي تحديد كافي و بياشكال است؟
5. شبههها و اشكالهايي كه دربارهي تأسيس مشروطيت شده، و پاسخ آن.
6. صحت و مشروعيت مداخله و نظر نمايندگان ملت، و بيان وظيفه عمليه ايشان.
او كتاب خويش را با دو عنوان ديگر به پايان ميآورد:
مقصد اول: در بيان قواي نگهبان استبداد.
مقصد دوم: چاره و علاج قواي استبداد.
پژواك موج استبداد ستيزي در گسترهي سرزمينهاي اسلامي پيچيد، و نه تنها كشورهاي عربي و ايران، بلكه پيش از آنها، شبه قاره هند را نيز متأثر كرده بود. به خصوص آنكه هند جزو نخستين مناطق مورد هجوم استعمار اروپا بود. شايد به دليل قدمت و قدرت استعمار اروپا در آنجا، هند بريتانيا لقب گرفته است. البته، اقامت سيد جمالالدين در هندوستان و حضور او در عرصه مبارزات سياسي و كوششهاي مطبوعاتي آن سامان، فرهنگ پرخاشگري و آزاديخواهي را در ميان تودههاي هندي ژرفاي ويژهاي بخشيد. چنانكه در نهضت آزادي هند و پس از آن، در نهضت استقلال پاكستان، اين تأثيرآشكارا به چشم ميخورد، و متفكران و نوانديشان مسلمان، تا به امروز، با بهرهگيري از ميراث آن روزگاران، جريان انديشه آزاديخواهي را استمرار بخشيدهاند. اين اثرپذيري، در اشعار و آثار اقبال لاهوري به وفور ديده ميشود.
اقبال در ابياتي پرشمار، بر ملازمهي ميان توحيد و آزادي، تأكيد ميورزد، و سيرت موحدان راستين را شاهدي بر مدعاي خود ميشمارد. چنانكه در كتاب اسرار خودي و رموز بيخودي، تحت عنوان در معني حريت اسلاميه و سر حادثه كربلا، با تعابيري رساو زيبا، از پيوند ميان توحيد و آزادي و يا به تعبيري حريت و اسلاميت سخن رانده است. او در اين باره، حادثه كربلا و گفتار و كردار حضرت سيدالشهدا را مثال آورده، و پس از مقدمهاي درباره نقش فردي و اجتماعي انديشه توحيدي، چنين سروده است:
آن شنيدستي كه هنگام نـبرد عشق با عقل هوس پرور چه كرد؟
آن امـام عـاشـقـان پـور بتول « ســرور آزادي» ز بـستـان رسـول
. . . . . .
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت «حريت» را زهر اندر كام ريخت
خاست آن سَـرْ جِـلـوهي خـيـرالامـم چون سحابه قبلـه بــاران در قـدم
بــر زمــيـن كــربـلا بــاريــد و رفـت لا اله در ويرانهها كاريـد و رفـت
تـــا قــيـامــت قـطــع اسـتبـداد كــرد موج خـون او چـمن ايجـاد كـرد
بهرحق درخاك وخون غلطيده است پس بـنـاي لا الـه گـرديـده اسـت
مــدعـايــش سلـطنــت بـــودي اگــر خـود نكردي با چنين سامان سفر
. . . . . .
ما سوالله را مسلمان بنـده نيسـت پيش فرعوني سرش افكنده نيست
خون او تفسيـر ايـن اسـراركـرد مـلـت خـوابـيــده را بـيــدار كـرد
تيغ لا چون از ميان بـيرون كشيد از رگ ارباب باطل خون كـشيـد
نـقـش الّا الله بــر صحرا نـوشـت سـطـر عـنـوان نجـات مـا نـوشـت
رمز قرآن از حسيـن آمـوخـتـيـم ز آتـش او شــعـلــه انــدوخـتـيـم (13)
گرچه اقبال درباره حدود آزادي، به گونهاي تحليلي سخن نرانده است، اما از نقدهاي صريحي كه بر دمكراسي غرب وارد كرده،(14) پيداست كه آزادي در نگاه اقبال، تنها در چهارچوب ارزشهاي ديني و اخلاقي پذيرفته است.
پی نوشت ها:
1. سيد جمالالدين اسدآبادي بنيانگذار احياء تفكر ديني، ص 263- 264 ؛ سيد جمالالدين حسيني، ص 209- 207 .
2. طبايع الاستبداد، ص 45.
3. طبايع الاستبداد، ص 49.
4. طبايع الاستبداد، ص 77.
5. رك: طبايع الاستبداد، ص 62- 63.
6. مقدمه ابن خلدون، ص 416.
7. مقدمه ابن خلدون، ص 417.
8. طبايع الاستبداد، ص 82.
9. تنبيه الامه و تنزيه المله، ص 3.
10. همان، ص 3- 4.
11. همان، ص 121.
12. همان، ص 123- 124.
13. اسرار خودي و رموز بي خودي، ص 18.
14. ر.ك: به اشعار اقبال و كتاب احياي فكر ديني اثر اقبال لاهوري، و نيز انديشه اصلاحي در نهضتهاي اسلامي از نگارنده