نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی
وضع سیاسی، اجتماعی و دینی
نیای این خاندان ساسانی - یکی از موبدان معبد آناهیتا در پرسپولیس (حدود استخر) - بود. نوادهی او اردشیر ابتدا به ارگبدی (= کوتوالی، فرماندهی پادگان نظامی) شهر دارابگرد رسید و از همان جا سودای تجدید عظمت و شوکت ایران عصر هخامنشی را در سر پرورانید. در آغاز بر کرمان مسلط شد و سپس اصفهان، میشان و خوزستان را گرفت. چون خبر پیروزیهای او به اردوان پنجم پادشاه اشکانی رسید با سپاهی عظیم به قصد سرکوبی وی حرکت کرد و در جنگی که در هرمزگان (حدود بهبهان و به قولی نواحی گلپایگان) بین آن دو رخ داد اردوان به سختی شکست خورد و در میدان نبرد کشته شد (224 م) و تیسفون پایتخت اشکانیان به دست اردشیر افتاد (226 م) اما گرجستان و ارمنستان زیر نفوذ او درنیامد. چون در سالهای پایانی شاهنشاهی اشکانی، جنگ با دولت روم و تلافی شکستهای ایران جزو هدفهای عالی آزادگان ایران بود؛ اردشیر نیز در پیروی از این سیاست با سپاهیان خویش عازم نبرد با رومیان شد و از فرات گذشت و در جنگی که کرد پیروز گشت و توانست نصیبین و حرّان را تصرف کند (230 م) و ارمنستان را ضمیمه پادشاهی ایران سازد. او در دوران سلطنتش برای رفاه مردم و آرامش کشور کوشید. دین زرتشت را در سراسر کشور رسمیت بخشید و دستور داد آتشکدههای خاموش را روش سازند و اوستا را - که جمع آوری آن در زمان بلاش اول اشکانی آغاز شده بود - مرتب و مدون سازند. به موبدان موبد، رئیس روحانیان زرتشتی مقامی بلند داد و به هر یک از ولایاتِ تابع یک موبد برای نظارت بر مراسم دینی فرستاد. برخی از مورخان اعلام اتحاد بین دین و دولت را به همین اردشیر نسبت دادهاند. جامعه را به طبقات مختلف تقسیم کرد و برای هر طبقه حداقل معیشت را تأمین نمود و سپاه جاویدان زمان هخامنشی را بازسازی کرد و امنیت عمومی را مورد توجه خاص قرار داد و مأموران امنیتی از مرکز به نقاط گوناگون کشور گسیل داشت. او - بنا بر مشهور - در هفتاد سالگی سلطنت را به فرزندش شاپور واگذاشت (241 م) و خود در حالت انزوا و عزلت درگذشت. اردشیر بابکان به عنوان بنیانگذار و مؤس امپراتوری بزرگ پارسی نزد اخلاف خود همان حیثیتی را یافت که کوروش بنیانگذار اولین امپراتوری پارسی از آن برخوردار بود. سخنان منسوب بدو در مجموع عهد اردشیر برای نسلهای بعد همچون یک درس حکمت عملی تلقی شد. شاپور در آغاز پادشاهیاش با شورش ارمنستان و حرّان مواجه گشت. ابتدا شورش ارمنستان را فرونشانید. در حرّان با مقاومت شورشیان روبرو و مأیوس شد، اما دلبستگی دختر فرمانروای حرّان به او و گشودن دروازههای شهر بر روی وی، موجبات پیروزیاش بر حرّان را نیز فراهم آورد. چون در این هنگام روم در داخل خود دچار اغتشاش گردیده و ضعیف شده بود شاپور از 241 تا 244 م به جنگ با رومیان پرداخت. در آغاز به پیروزیهایی دست یافت اما عاقبت شکست خورد و عقب نشست و نصیبین و تیسفون را هم از دست داد. در این هنگام امپراتور روم «گردین» به دست سپاهیان خودش به قتل رسید و جانشین او «فیلیپ» با شاپور صلح کرد و بین النهرین و ارمنستان را از آن ایران شمرد. دوره دوم جنگهای ایران و روم در زمان شاپور از 258 م آغاز شد و تا 260 م دوام یافت. در این جنگها ابتدا انطاکیه به تصرف شاپور درآمد و والرین امپراتور روم اسیر گشت. آنگاه شاپور از فرات گذشت و در آسیای صغیر پیش رفت و بخشی از کاپادوکیه و نقاط دیگر آسیای صغیر را به تصرف خود درآورد. رفتار خشن او با فرستادگان اوناتوس پادشاه تدمر سبب شد تا در مراجعتش مورد هجوم اعراب تحت فرمان اوناتوس قرار گیرد و با دادن تلفات فراوان به ایران باز گردد. اوناتوس به دنبال او شهر تیسفون را در محاصره درآورد و بیشتر شهرهای شامات را از حاکمان ایرانی آنها گرفت. با این همه شاپور خود را «شاهنشاه ایران و انیران» میخواند و از «انیران» سرزمینهای هم جوار در حدود کوشان، سند و ماوراء قفقاز را اراده میکرد. (1)در زمان شاپور مانی ادعای پیغمبری کرد و مذهبی جدید از اختلاط مذهبهای دیگر و مبتنی بر ثنویت دینرینه مزدیسنان آورد که در شرق و غرب دنیای آن روز انتشار یافت. (2) بنای شهر شاپور در نزدیکی کازرون و جندیشاپور و بیشاپور و سد شادروان بر روی کارون به این پادشاه منسوب است. وی در سال 273 م بدرود زندگی گفت و فرزند ارشدش هرمز اول (هرمزد اردشیر) به سلطنت نشست، اما بیش از یک سال پادشاهی نکرد و در 274 م مرد و برادرش بهرام اول (ورهران) به پادشاهی رسید. مدت سلطنت او سه سال (274 - 277) بود. این پادشاه به سبب آن که به درخواست زنوبیا ملکه تدمر، در برابر رومیان به کمک ملکه شتافته بود، خشم رومیان را برانگیخت و سبب شد تا آنان طوایف قفقاز (= آلانها) را در هجوم به ایران تحریک کنند. او پادشاهی عشرت طلب و سست عنصر بود. ظاهراً «کرتیر» موبد متعصب و جاه طلب را تکیهگاهی برای رهایی از مسئولیتهای سلطنت خویش یافته و همواره او را در کنار خود داشت و این کرتیر دشمن مانی بود و تعالیم او را موجب لطمه به عقاید مزدیسنان تلقی میکرد. به همین سبب در زمان این پادشاه مانی دستگیر شد و به امر بهرام پوست او را کندند و برای عبرت مردم در جندیشاپور به دارآویختند. با درگذشت او به سال 277 م فرزندش بهرام دوم بر تخت نشست و نوزده سال پادشاه بود. در عهد او بر دامنه نفوذ کرتیر افزوده گشت و نه فقط نگهبان معبد آناهیتا در استخر شد بلکه در زمره بزرگان درآمد و رئیس دادگاه عالی کشور گردید. بهرام با تسلیم شدن به نفوذ کرتیر حکومت ساسانی را به سوی نوعی تئوکراسی خشن و تعصب آلود کشانید. در عهد اوکاروس امپراتور روم تا تیسفون پیش آمد اما ناگهان در سال 283 در نزدیکی آن شهر مرد. بهرام نیز در سال 296 درگذشت. پس از او بهرام سوم فقط چهار ماه حکومت کرد و برکنار شد و ظاهراً تا مدتی در نواحی شرقی ایران فرمانروایی محلی یافت و فرزند شاپور اول به نام نرسی به جای او نشست. قیام نرسی به قدرت کرتیر و تئوکراسی او پایان داد و تا یک چند سایه آتشگاه را از فراز تاج و تخت ساسانی دور کرد. بعد از آن نیز خاطرهی کرتیر چنان فراموش شد که حتی مزدیسنان هم در آثار خود نام او را در ردیف موبدان و هیربدان دوران گذشته یاد نکردند. در دوران پادشاهی نرسی اختلاف بین ایران و روم بر سر ارمنستان شدت یافت و سرانجام به شکست نرسی و مصالحه با رومیان انجامید. در قرارداد صلحی که میان دو دولت بسته شد نرسی شرایط سنگین آتش را پذیرفت و گویند بر اثر غصه فراوان در 303 م بدرود حیات گفت. پس از وی فرزندش هرمز دوم پادشاه شد که گفتهاند دادگستر و «در بند آسایش خلق» بود اما دوران فرمانرواییاش تنها هفت سال بود و در جنگ با اعراب بحرین به سال 309 م به قتل رسید و فرزندش آذرنرسی جانشین او شد. قساوت و بی رحمی آذر بهانهای به دست بزرگان کشور داد و سبب شد تا چند ماه بعد او را از میان برداشتند. چون از وی فرزندی نماند نجبا و اعیان که در این هنگام قدرت واقعی را در دست داشتند فرزندی را که همسر هرمز دوم به هنگام قتل شوهرش در شکم داشت و در فاصله همین ایام هرج و مرج به دنیا آمده بود، پادشاه شناختند. این فرزند شاپور دوم بود که هفتاد سال سلطنت کرد.
بدون شک دوران خردسالی او باید در هرج و مرج ناشی از غلبه و رقابت اعیان و بزرگان گذشته باشد تا آنکه وی شانزده ساله شد و خود زمام امور را به دست گرفت. نخست امر به تهیه کشتی داد و از طریق دریا اعراب بحرین را مغلوب گردانید و این جماعت دیگر مجال مزاحمت نیافتند. گفته میشود شاپور جمع کثیری از اعراب را به اسارت گرفت و در حق آنان با قساوت تمام رفتار کرد، اما ممکن است در این گونه اظهار نظر درباره تنبیه اعراب، مبالغه هایی از جانب شعوبیان ضدعرب در دوران اسلامی شده باشد. از رخدادهای مهم دوران این پادشاه ادامه جنگهای ایران و روم است. دوره اول آن جنگها از 338 تا 350 م به طول انجامید و به پیروزی شاپور و سه بار محاصرهی نصیبین پایان یافت هر چند که فتح آن میسر نگشت. سپس از سال 350 تا 375 م سرگرم قلع و قمع خیونیها (= هونها یا هیاطله) در سرحدات شمال شرقی شد. دوره دوم جنگهای روم و ایران از سال 359 م آغاز شد و در سال 363 م به صلح پایان پذیرفت و به موجب آن پنج ناحیهای را که رومیان در دوران سلطنت نرسی از ایران گرفته بودند پس دادند و از نصیبین دست برداشتند و قسمت شرقی بین النهرین علیا ضمیمه ایران شد و ارمنستان از حوزه متصرفات روم بیرون آمد. پس از آن بر سر ارمنستان و ایبری یک سلسله جنگهای دیگر بین ایران و روم درگرفت که به نتیجهای نرسید و عاقبت دو دولت قرار گذاشتند در امور ارمنستان و ایبری دخالت نکنند و کار اداره آن نواحی را به دست امرای محلی بسپارند.
شاپور پس از هفتاد سال سلطنت پرافتخار در 379 م درگذشت. خاطرهای که از او باقی ماند وی را در ردیف شاپور اول و اردشیر بابکان جلوه داد و مرگ او یک خلأ محسوس در تاریخ ایران به وجود آورد که جانشینان نالایقی چون اردشیر دوم و شاپور سوم و بهرام چهارم آن خلأ را محسوستر کردند. این جانشینان نالایق هر یک چند سال بعد از شاپور سلطنت کردند و قدرت اعیان و بزرگان را که شاپور از آنان گرفته بود به آنها باز دادند و خود را بازیچه دست آنها کردند و حتی مسئله تعیین جانشین پادشاه را هم به آنان سپردند. اردشیر دوم چهار سال، شاپور سوم شش سال و بهرام چهارم یازده سال (388 - 399 م) سلطنت کرد. در عهد این پادشاه بنا بر قراردادی که میان ایران و روم بسته شد ارمنستان به دو بخش تقسیم گردید. یک بخش زیر اطاعت قسطنطنیه و بخ شدیگر زیر نفوذ تیسفون درآمد. بهرام نیز در جریان شورش سپاهیانش به قتل رسید و فرزندش یزدگرد اول جای او را گرفت (399 - 420 م). مغان این یزدگرد را به سبب تسامح نسبت به پیروان همه مذاهب به ویژه مسیحیان ایران و بی تعصبی نسبت به دین زرتشت، تکفیر کردند و بزهکار (یا: بزهگر) خواندند، اما تاریخ از وی با عنوان جوانمرد و پاک نهاد یاد کرده است و گویا همین صفات عالی سبب شده بود تا آرکانیوس امپراتور روم به موجب وصیتی که در بستر مرگ کرد فرزند و ولیعهد خود تئودوسیوس را تحت سرپرستی او درآورد. مرگ یزدگرد به سال 420 واقع شد و در انتخاب جانشین او کشمکشهایی درگرفت تا سرانجام بهرام که شجاعت و جسارت بیشتر داشت مقام سلطنت را از آن خود کرد. این پادشاه در سال پنجم سلطنتش دچار فتنه هونها (= هیاطله، هفتالی ها) شد ولی با توسل به حیله جنگی بر آنها پیروز گشت. سپس به سبب آزار مسیحیان در ایران اختلاف ایران و روم بالا گرفت. اما به موجب مصالحهای قرار شد عیسویان ایران و زرتشتیان روم با آزادی به اجرای مراسم دینی خود بپردازند. بهرام ارمنستان را نیز ضمیمه متصرفات ایران ساخت. او را به سبب عشق مفرط به شکار گور یا به سبب شباهت احوال وی به این حیوان بیابانی در چالاکی و عشق به بیابان، بهرام گور لقب دادند و گفته شده است که همواره در بند آسایش مردم کشورش بود اما باید دانست که واقعیت زندگی او تا حدی در ابهام افسانهها پوشیده مانده است. بهرام در 438 م درگذشت و فرزندش یزدگرد دوم پادشاه شد. وی مدت هشت سال از سلطنتش را به زد و خورد با هونها سرگرم بود و توانست حملههای شدید آن قوم را دفع کند. بعد از فراغت از کار هونها درصدد جلوگیری از اشاعه آیین مسیح در ارمنستان برآمد و با اِعمال خشونت دستور داد در سراسر ارمنستان آتشکدههای زرتشتیان دایر شود. با درگذشت یزدگرد دوم (457 م) فرزندش هرمز سوم به پادشاهی رسید اما فقط دو سال سلطنت کرد و مغلوب و مقتول برادرش فیروز، که از هونها کمک گرفته بود، شد. دوران پادشاهی فیروز 25 سال بود (459 - 484 م) و او با مشکلات فراوان از جمله خشکسالی هفت ساله روبرو شد اما با بخشیدن بخشی از خراج و وارد کردن غله و آذوقه از خارج و وادار کردن اغنیا به کمک به فقرا، توانست از شدت و کثرت تلفات بکاهد. باران فراوانی که پس از خشکسالی بارید موجب سرسبزی و حاصل خیزی گشت و سبب شد تا به شکرانهی آن عید آبریزان (یا: آبریزگان) هر ساله در روزی مخصوص در ایران برگزار شود.
فیروز به سال 484 در مبارزه با خیونها (= هونها) جان خود را از دست داد و بلاش جای وی را گرفت و فرمان آزادی آیین مسیح را در ارمنستان و ایبری صادر کرد. پادشاهی بلاش تا سال 488 دوام داشت. در این سال قباد، که در شمار اسرای ایرانی در دست هونها بود، با سپاهی که خان هونها به او داد تا با بلاش به زد و خورد بپردازد، به ایران آمد اما در همان هنگام بزرگان ایران بلاش را در تیسفون عزل و نابینا کردند و قباد را به پادشاهی برداشتند. بلاش در روایتهای مأخوذ از منابع ملی سیمایی محبوب دارد. او را آزادهخوی و عدالتجوی و علاقه مند به آبادانی کشور خواندهاند. در سالهای نخستین پادشاهیِ قباد، مزدک ظهور کرد و دین تازهای آورد که اساس آن بر اشتراک در مال و زن بود. قباد که دین تازه را پذیرفت طرف دشمنی و ضدیّت بزرگان و موبدان زرتشتی واقع و از پادشاهی خلع شد و به زندان افتاد (ح 496 م) اما توانست از زندان بگریزد و به خاقان هپتال پناه جوید و با کمک او در سال 499 دوباره پادشاهی را از برادرش جاماسب - که به جای او به سلطنت نشسته بود - باز پس ستانَد. قباد ده سال با هونها در جنگ بود و عاقبت توانست آن قوم را از ایران بیرون راند. وی هم چنین دو بار با دولت روم شرقی به مبارزه پرداخت و هر دو بار به پیروزیهایی دست یافت اما بار اول به سبب حمله هونها و بار دوم به سبب فرا رسیدن مرگش به نتیجهای قطعی نرسید و میان دو دولت صلح موقت برقرار شد. قباد در سال 531 م بدرود حیات گفت. وی پیش از مردنش به تحریک فرزند کوچکش خسرو مجلس مناظرهای از مزدک و طرفداران او با جمعی از موبدان بزرگ زرتشتی ترتیب داد و چون در این مجلس مزدک شکست یافت سربازانی که به فرمان خسرو قصر شاهی را احاطه کرده بودند به درون ریختند و مزدک را با تمام همراهانش به قتل رسانیدند. سپس قباد امر به کشتن مزدکیان و ضبط داراییایشان داد و از آن پس آیین مزدک در ظاهر منسوخ شد ولی در پنهان تا بعد از اسلام باقی ماند. پس از قباد خسرو فرزندش توانست برادر بزرگتر خود کاووس را کنار زند و خود به سلطنت رسد. او در آغاز به اصلاح امور داخلی و از میان برداشتن باقیماندهی مزدکیان پرداخت و دستور داد تا آنچه را که مزدکیان از مردم گرفته بودند به صاحبانشان باز پس دهند. مالیات را نیز تعدیل کرد و دست به آباد ساختن راهها، مزارع و دهکدههای ویران زد. سپاه چریک را به سپاه دائمی که از خزانه دولت حقوق میگرفتند مبدل ساخت و در مرزهای مهم کشور مثل دربند، قفقاز و ارمنستان پادگانهای قوی بنا کرد و طایفههای وحشی مطیع ایران را در مرزها نشاند تا در برابر تاخت و تاز بیگانگان سدی باشند. وی هم چنین تمام کشور را به چهار پادوس (= پادگوس) شامل: اپاختر (= شمال)، نیمروز (= جنوب)، خراسان (=شرق)، خوربران (=غرب) تقسیم کرد و برای هر کدام یک پادوسیان و یک سپهبد گماشت. گرایش وی به تأمین آسایش مردم باعث شد که او را انوشه روان (= انوشیروان، روان جاوید) نامیدند. در آغاز با دولت روم شرقی پیمان دوستی بست اما پس از فراغت از اصلاحات داخلی از جانب سوریه به انطاکیه حمله برد و به سبب پیروزیای که یافت امتیازات تازهای از آن دولت گرفت. از آن پس نیز باز به روم حمله کرد و قرارداد صلح پنجاه سالهای بست که در آن نیز مبالغی هنگفت از روم شرقی بازستاند. پس از صلح اخیر، با خاقان ترک متحد شد و با هم به سرزمین هیتالها تاختند و پادشاه آنجا را کشتند و کشورش را میان خود قسمت کردند و رود جیحون مرز ایران و کشور خاقان ترک گردید. یمن را نیز از چنگ دولت عیسوی حبشی آن بیرون آورد که تا ظهور اسلام متعلق به ایران باقی ماند.
آخرین جنگ انوشیروان با روم تا سال 579 یعنی سال مرگ او دوام یافت. وی در این جنگها علاوه بر انطاکیه، سیواس و ملطیه را نیز آتش زد و قلعه دارا را گرفت و پیروزیها و امتیازهایی دیگر را برای دولت ایران کسب کرد. مرگ او هنگامی رسید که قسطنطنیه آماده بود تا گرجستان و ارمنستان را به ایران واگذارد و به جای آن قلعه دارا را که برای رومیان اهمیت فراوان داشت بازپس ستاند. پس به ناچار مذاکرات صلح متوقف ماند. او را بزرگترین شاهنشاه ساسانی خواندهاند. عدالت نسبی که البته از عطوفت خالی بود در نزد بازماندگان و اخلاف و در مقیاس مخالفانش او را شایسته عنوان «دادگر» جلوه داد اما بی شک خشنودی موبدان از اقدام وی در مبارزه با مزدکیان نیز در انتساب این لقب به او بیتأثیر نبود. با آن همه عدل و داد که گفته و نوشته اند، عنداللزوم، از خونریزی و کشتار باک نداشت. چنان که خاطرنشان شده است دهها هزار مزدکی را در یک روز هلاک کرد و در لشکرکشیهای خود به روم برای مرعوب ساختن دشمن از کشتن و سوختن و به یغما دادن دریغ نورزید. از آثار معروف او طاق کسری یا ایوان مدائن است که در شرق تیسفون بنا شده بود و هنوز خرابههای آن باقی است. وی گذشته از تشویق دانایان ایرانی، دانشمندان بیگانه را نیز به دربار خود جلب میکرد. به ادبیات و فلسفه یونان و روم توجه مخصوص داشت و دستور داد تا کتابهای افلاطون و ارسطو را به زبان پهلوی ترجمه کردند. و گویا خود نیز به مطالعه و آموختن آن آثار میپرداخت. در منابع مربوط اشاراتی وجود دارد که بر مبنای آن پولس ایرانی خلاصهای از منطق ارسطو را برای وی به زبان سریانی، که شاه با آن آشنا بود، تألیف کرد و یک حکیم یونانی به نام پریسیانوس که با حکیمان دیگر به دربار او پناه جسته بود کتابی درباره روان شناسی و خواب برایش نوشت که ترجمه لاتینی آن باقی است. به دانش طب نیز توجه مخصوص نشان میداد و در شهر جندیشاپور مدرسه طب دایر ساخت. با این همه روزگار وی برای متفکری مثل برزویه طبیب - چنان که از مقدمهاش بر کلیله و دمنه بر میآید - عصر انحطاط اخلاقی تلقی میشد، اگر چه از نظر فرهنگ مزدیسنان دورانی درخشان به حساب میآمد و نفوذ اندیشه یونانی، هندی و سریانی در فرهنگ آن عصر نیز از توسعه فرهنگ حکایت میکرد. در عهد او بود که کتاب کلیله و دمنه به همراه شطرنج و چند کتاب دیگر از هندوستان به ایران آورده شد. مورخان ایرانی او را از وجود وزیری فرهیخته و کاردان به نام بزرگمهر برخوردار، و بیشتر رونق و اعتبار سلطنتش را از پرتو وجود آن وزیر دانستهاند.
پس از وی فرزندش هرمز چهارم پادشاه شد. در عهد این پادشاه جنگهای ایران و روم ادامه یافت اما به نتیجه نرسید. سال 588 خاقان ترک به خراسان تاخت ولی از بهرام چوبین سردار نامی هرمز شکست خورد و کشته شد. بهرام در جنگ با رومیان توفیقی به دست نیاورد و چون مورد اهانت هرمز قرار گرفت سر به شورش برداشت و از جانب مردم نیز حمایت شد این شورش به قتل هرمز در 590 م و پادشاهی فرزندش خسرو پرویز انجامید ولی بهرام تن به اطاعت خسرو نداد و با او نبرد کرد و خسرو را مغلوب و فراری ساخت. پس از فرار خسرو بهرام چوبین به تیسفون رفت و برتخت نشست اما چون از خاندان شاهی نبود سلطنتش مقبول بزرگان ایران واقع نشد. از سوی دیگر خسرو با کمکی که از جانب مارویکیوس امپراتور روم - در ازای آزاد ساختن قلعه دارا و شهر میّافارتین - به او شد با بهرام جنگید، و او را شکست داد و پادشاهی را باز گرفت. خسرو پرویز با دولت روم صلح کرد. آشتی دو دولت یازده سال دوام یافت اما به سال 602 عزل و قتل ماوریکیوس به دست یک سردار رومی به نام فوکاس را بهانه ساخت و با قاتل او از در جنگ درآمد. جنگهای این دوره مدت 24 سال به طول انجامید. ابتدا پیروزیهای درخشانی نصیب خسرو و سرداران او شد، حتی مصر به دست شهربراز سردار خسرو تسخیر گردید و نیروهای ایرانی تا حبشه پیش رفتند (616 یا 617 م) و چیزی نمانده بود که هراکلیوس (= هرقل) امپراتور روم با خزائن و نفائس سلطنتی که در کشتیها نهاده بود به قرطاجه (= کارتاژ در شمال آفریقا) بگریزد اما مردم روم با فرار او مخالفت کردند و دارایی کلیساها را برای تهیه سپاه و مقاومت در برابر لشکر ایران در اختیارش نهادند. هرقل سال 626 سپاهی گرد آورد و از راه دریا به آسیا آمد و در چند جنگ با سپاه ایران، غلبه یافت و خسرو را که در این ایام در مستی پیروزیهای خود غوطه ور بود و تمام اوقاتش را در دربار پرشوکت خویش صرف عشرت و تجمل میکرد شکست و در 628 م فراری داد. فرار خسرو باعث شد تا مردم از او نفرت و بیزاری جستند و او را خلع کردند و پسرش شیرویه را به پادشاهی برداشتند (628 م). مورخان خسرو پرویز را پادشاهی عیاش و ستمکار و بی کفایت و حق ناشناس معرفی کردهاند.
شیرویه به نام قباد دوم برتخت نشست و با دولت روم صلح کرد و با مردم به مهربانی پرداخت و مالیات را تعدیل کرد، زندانیان را آزاد ساخت و چون به پادشاهی خویش امیدوار گشت تمام برادران را با بسیاری از بزرگان و سرداران ایران هلاک ساخت و خودش نیز پس از هفت ماه شاهی به مرض طاعون درگذشت یا به قولی کشته شد (629 م) و نوبت به فرزند هفت سالهاش اردشیر سوم رسید.
از این پس دولت ساسانی به انحطاط جدی گرفتار شد. به طوری که تا سال 632، که نجبا و روحانیان ایران یزدگرد سوم پسر شهریار - از مادری زنگی - را در استخر بر تخت نشاندند، بیش از دوازده تن خود را پادشاه خوانده و هر کدام چندگاهی سلطنت کرده بودند. دوران پادشاهی یزدگرد دوره هرج و مرج در ایران بود، و دولت ساسانی در واقع در دست نجبا و موبدان میگشت و رستم فرخ هرمزد نایب السلطنه بلکه سلطان واقعی محسوب میشد و با آن که یزدگرد درصدد اصلاح امور برآمد اما نهضت مسلمانان و حملات آنان به ایران به وی مجال نداد و طی چند جنگ که آخرین آنها در نهاوند رخ داد و از سوی اعراب فتح الفتوح نام گرفت تمام دروازهها و راههای داخل فلات ایران در برابر مهاجمان بی دفاع ماند و اندکی بعد یزدگرد که برای استمداد از چین به جانب شرق میتاخت در یک آسیاب دورافتاده در مرو به دست آسیابانی که او را نمیشناخت ولی طمع در لباس فاخرش کرده بود، کشته شد. (651 م = 30هـ) و شاهنشاهی ساسانی که در واقع خسرو پرویز با جنگهای اجتناب پذیر و طولانی و مالیاتهای سنگین خویش آن را به ویرانی، ضعف و انحطاط قطعی کشانیده بود و با تندخویی و سوءظن خود آن را از وجود مردانی لایق که بتوانند در هنگام بحران به درد بخورند تهی ساخته بود، به پایان آمد. او که در سر راه تیسفون به حلوان در محلی به نام دستگرد بناهای باشکوه و قلعه و بارویی مستحکم و مجلل ساخته بود، اوقاتش را در طی سالهای دراز در آن جا مصروف لذتهای بلهوسانه داشت. «بقایای قلعه خسروی و قصر شیرین در همان حوالی خاطرههایی از روزگارِ «شیرین» خسرو را در حدود دستگرد نشان میدهد. نقشهای محو شده و فرسوده و دیوارهای فرو ریخته با داستانهای پراکنده که در کتابهای ادب و تاریخ عهد اسلامی باقی است اشباح و سایههای محو و لرزانی را میماند که میتواند آن لحظههای جلال و عشرت برباد رفته را امروز در پیش چشم مورخ جان ببخشد. موسیقی مطبوع، عطر شراب مردافگن و غذاهای شاهانه... از روزها و شبهای خوش دستگرد برای خسرو چیزی مثل «بهشت پایدار» ساخته بود که پایه هایش بر شانه دهقانان، مزدوران و مالیات پردازان سنگینی میکرد...» (3)
تمدن ایران در عهدساسانی (4)
ساسانیان حکومتی ملی تأسیس کردند متکی بر دین ملی و تمدنی که از جنبه ایرانی بودن آن در سراسر تاریخ ایران نظیر نداشت. آنان در داخل قدرتی مرکزی و قوی تشکیل دادند. قشون منظم تربیت کردند و سازمان داخلی دقیق به وجود آوردند و از لحاظ مسائل خارجی بدون احساس خستگی در سه جبهه میجنگیدند. در مغرب با رومیان، در مشرق با کوشانیان و هیاطله و در شمال با بدویان. از نظر فرهنگ ملی پربارترین حاصل این دوران تجدید حیات، اهتمام در تدوین اوستا بود. علاقهای که خسرو اول به دانش و حکمت یونانی و هندی نشان میداد حکایت از نوعی اندیشه نوجویی و تجددگرایی در آن عصر و آن محیط داشت. نقل و ترجمه علوم و معارف یونانی و هندی به پارسی میانه این فکر را جامه عمل پوشانید. کنجکاوی در مسائل علمی خسرو را بر آن داشت تا نه تنها به اخذ و اقتباس از فرهنگ یونانی بپردازد بلکه از معارف هندوان نیز بر معارف ایرانی بیفزاید. آوردن کلیله و دمنه و بازی شطرنج، و آشنایی با آیین بودا در نواحی شرقی ایران، نتیجهی همین توجه و کنجکاوی بود. خسرو پرویز هم که برخلاف جدش چندان علاقهای به فکر و فلسفه نشان نمیداد دورانش در زمینه موسیقی عصر طلایی به حساب میآمد و باید از آن تأثیری در موسیقی ایرانی بعد از اسلام راه یافته باشد، هر چند که پیش از او نیز در کارنامهی اردشیر بابکان اشاره به ذوق موسیقایی اردشیر و در رساله پهلوی خسروکواتان و ریذک اشاره به توجه خسرو انوشیروان به موسیقی شده است. از میان نام آوران موسیقی عصر خسروپرویز باربد، سرکس، سرکب و نکیسا به عنوان استادان موسیقی ایرانی یاد کرده شدهاند. از برخی قراین بر میآید که قسمت عمدهای از روایتهای حماسی ایران هم در همین روزگاران تدوین شده باشد. این که بر هرمز چهارم در زندان چیزی از اخبار شاهان پیشین میخواندند دلیل بر آن است که در پایان عهد خسرو انوشیروان بخشی از داستانهای ملی و اخبار شاهان گذشته ایران تدوین شده بوده است. منظومه پهلوی ایاتکارزریران و کارنامه ارتخشیر پاپکان نیز در همین دورهها تدوین شدهاند. همچنین تعدادی کتابهای اندرزنامه و قصههای دینی و تاریخی و پهلوانی نیز به زبان پهلوی تألیف گشته که در جای خود، وقتی که از ادبیات عهد ساسانی سخن بگوییم از آنها یاد خواهیم کرد.در این دوره همپای شکوفایی موسیقی و ادبیات، هنر معماری نیز رونق داشت. در شهرهای جندیشاپور و وه آنتیوخ خسرو (نزدیک تیسفون) جلوهی سلیقهی ایرانی بیش از عهد اشکانی محسوس است. در معماری ساسانی گنبد و ایوان، که در عهد اشکانیان سابقه نداشت، به عنوان یک ویژگی وارد شد. ایوان گچبری شده و پرنقش و نگار مداین (طاق کسری) با قالی زربفت معروف به بهار خسرو و تخت بزرگ معروف به طاقدیس حکایت از تجدید حیات فرهنگ و هنر میکرد، چنان که حجاریهای برجسته بر صخرهها و کوهها همراه با کتیبههای پادشاهان ساسانی خالی از لطف هنرمندانه نبود.
سازمان کشوری عصر ساسانی که شاهنشاه در رأس آن قرار داشت، دارای چهار طبقه بود و به ترتیب از بالا به پایین بر تعداد افراد آن افزوده میشد. این افراد پایههای مملکت به شمار میرفتند و در اداره آن شرکت میکردند. طبقه اول مرکب بود از همه شاهزادگان و امرای بزرگ و کوچک که تاج و تخت به ایشان واگذار شده بود و حکومت ایالتهای بزرگ مانند سیستان و کرمان و ممالک مفتوحه مانند کوشان بر عهده آنان بود. در پله پایینتر هفت رئیس خاندانهای بزرگ قرار داشتند که تعداد آنان از زمان هخامنشی به بعد در طی قرنها محفوظ و ثابت ماند. قدرت این خاندانها مانع استحکام و ثبات سلطنت میشد و ساسانیان در حالی که این طبقه را پذیرفته بودند کوشش خود را برای تخفیف قوت و نفوذ آنان به کار میبردند و در واقع این گروه اشرافی در جدالهای خود با دربار برای دفاع از حقوق دیرین خود یکی از علل انحطاط و حتی انهدام شاهنشاهی ساسانی محسوب شدند. از حدود امتیازات آنها به درستی آگاهی نداریم اما قدر مسلم قدرتشان در سراسر ایالات نافذ بود و روستاییانِ آنها میبایست علاوه بر آنچه به خزانه سلطنتی میدادند به ایشان هم مالیات میپرداختند. طبقه دیگر «بزرگان و نجبا» بودند که شامل صاحب منصبان کشور، وزرا، رؤسای ادارات و مرتبه داران سلطنتی میشد. در ردهی آخر «آزادان» قرار داشتند که نجبای کوچک و مالک اَملاک یا رؤسای دهکدهها بودند و ارتباط بین روستاییان و حکومت مرکزی را برقرار میکردند. روستاییان که بزرگترین توده ملت ایران را میساختند و قانوناً آزاد بودند عملاً به صورت بردگانی وابسته به زمین درآمده بودند و با اَراضی و دهکدهها فروخته میشدند.
اداره داخلی کشور مبتنی بر تقسیم آن به ایالات یا شهربانیها بود که صاحب منصبان عالی رتبه بر آنها حکومت میکردند. هر ایالت به چند ناحیه تقسیم میشد و حاکمانی بر آنها گمارده میشدند، و هر ناحیه به بلوکهایی تقسیم میشد که امیران کوچک در رأس آنها بودند و رؤسای دهکدهها سروکارشان با آنها بود. همه این دستگاه اداری پس از حمله عرب دست ناخورده باقی ماند. برای تأمین هزینههای سنگین دربار که شامل چند هزار تن بود و برای تهیه هزینههای دستگاه اداری قشون و امور عام المنفعه علاوه بر مالیات و عوارض درآمدهای دیگری وجود داشت که از املاک شاه، استخراج معادن متعلق به دولت، و گمرک - که به سبب تجارت وسیع بخشی مهم از درآمد را تشکیل میداد - به دست میآمد. غنائم جنگی هم که گهگاه خزانه تهی را پر میکرد در خور یادآوری است. چگونگی استفاده از این ثروتها بستگی به رأی و نظر پادشاه داشت.
سپاه ساسانی مانند عهد اشکانی از سواره نظام سنگین اسلحه، که زرهپوش بود، و سواره نظام سبک اسلحه، که تیروکمان داشت، تشکیل میشد. در سپاه ساسانی از فیل استفاده میشد که سپاه اشکانی فاقد آن بود و جایگاه فیلان در قشون ساسانی در پشت سواره نظام بود. سپس پیاده نظام در عقب قشون قرار میگرفت. پیاده نظام را روستاییان که از سلاح و تجهیزات بهره ور نبودند و از لحاظ نظامی ارزش چندانی نداشتند، میساختند. در لشکرکشیهای شاهان ساسانی قوای کمکی، که از اقوام مختلف تابع ایران و ساکنان سرحدهای شاهنشاهی جمع میآمدند و غالباً دارای خصلتِ جنگجویی بودند، نقش مهمی را بر عهده داشتند. مردم سیستان، آلانیان، کوشانین، هیاطله و سواره نظام ارمنی از این دسته بودند.
هنگام پیدایش سلسله ساسانی آیین اهورامزدا در سرزمین فارس رواج داشت و جَدّ این خاندان یعنی ساسان در آتشگاه معبد آناهیتای شهرِ استخر مقامی مهم را عهدهدار بود و پس از وی بابک و سپس اردشیر و پس از وی شاپور همگی بر آن آیین بودند. اما گویا پرستش آتش در این زمان با پرستش آب که ناهید مظهر آن به شمار میرفت در هم آمیخته بود. در شمال غربی فلات نیز دین کهن ایرانی (= زرتشتی) در اطراف معبد شیز متمرکز بود و اجرای مراسم آن به دست مغان انجام میگرفت. در زمان شاپور اول بود که مانی ظهور کرد و پادشاه مزبور - گویا بنا بر احساس نیاز به تمرکز کامل قوای ملی در جنگ با رومیان - به این پیامبر اظهار علاقه کرد. مانی که در اصل از نجبا بود خود را مانند زرتشت و بودا و عیسی فرستادهی خدا میدانست و برای تکمیل تعلیمات پیشینیان، دینی جدید و عمومی را تبلیغ میکرد که همهی آدمیان از هر نژاد و در هر شرایطی که بودند میتوانستند آن را بپذیرند. عقاید این پیامبر که از آیینهای بابلی و ایرانی سرچشمه گرفته بود از بودایی و مسیحیت نیز مایه داشت و بنیاد آن بر مبارزه میان روشنایی و تاریکی و خیر و شر نهاده شده بود. برطبق تعلیمات این آیین، جهان از این دو عنصر که همواره در ستیزند پدید آمده است و در انسان روان نورانی و تن، ظلمانی است و تلاش یک مانوی باید مصروف رهایی روان از تن شود. و آنگاه که همه ارواح از قید همه اجساد آزاد شوند و همهی نور که محبوس ظلمت مادّه است از حبس تاریکی رها شود و به سوی خورشید صعود کند، آسمان و زمین منهدم خواهد شد و حکومت نور جاویدان و پایدار خواهد ماند. مؤمنان به این دین دو دسته بودند. یکی روحانیان مادی (وزیدگان = Vazidaghān یعنی برگزیدگان) که باید مجرد میماندند و گوشت نمیخوردند و از دروغ و آزمندی میپرهیزیدند؛ دوم نیوشگان (= Niyōshaghān یعنی شنوندگان) که میتوانستند ازدواج کنند و شغل داشته باشند اما باید صفای خود را حفظ میکردند و از گرد آوردن ثروت احراز میجستند.
در آیین مانی قربانی کردن و پرستش بت وجود نداشت، نماز و روزه مقرر بود و مراسم تعمید و عشای ربّانی اجرا میشد. مانویت آیین یهود را رد میکرد و بر موسی و انبیای بنی اسرائیل توهین روا میداشت اما از مسیحیت تأثیر پذیرفته بود و برای عیسی مقامی ارجمند قائل بود.
اندکی پس از مرگ شاپور اول مانی محاکمه و به اعدام محکوم شد و پیروانش مورد آزار قرار گرفتند و به مشرق و آسیای مرکزی مهاجرت کردند و جمعی از آنها هم به سوی سوریه و مصر شتافتند. در این عکس العملهای شدید نسبت به مانویان کرتیر موبد معروف و رئیس مغهای شمالی که مخصوصاً در دوران بهرام دوم همچون سیاستمداری برجسته عمل میکرد، دخیل بود. چون کرتیر درگذشت نرسی فرزند شاپور اول به مانویان روی خوش نشان داد و از اتکا بدانان - که در سرحدهای غربی ایران و مصر نفوس و نفوذشان زیاد بود - بر ضد رومیان استفاده کرد. اما بنابر اسبابی که به سبب کمبود منابع بر ما روشن نیست دوباره مانویت و مسیحیت ضعیف و مزداپرستی قوی شد و در همین عهد بود که روایات شفاهی مزدیسنا گردآوری شد و اوستا تدوین گشت.
تدوین اوستا را برخی از محققان در قرن چهارم و برخی دیگر در قرن ششم و بعضی در مدتها پیش از عصر مورد بحث میدانند، اما به هر حال اگر اوستا در این دوره تدوین یافته باشد به این معناست که زرتشتیان میخواستند با این کار از طریقت رومیان اهل کتاب عقب نمانند. از این دوران میتوان با عنوان دوران وحدت دینی ایرانیان یاد کرد، چه در آن زرتشتی توانست با پشتیبانی قدرتهای دنیوی قوی شود و مسیحیت را در پشت فرات و مانویت را در امتداد رود هیرمند متوقف سازد.
هنر در عهد ساسانی
هنر عصر ساسانی که آخرین جلوهی هنر شرقی قدیم است و قدمت چهار هزار ساله دارد ترکیبی از هنر ایرانیِ پارتی و جریانهای هنری اقوام غیرپارتی بود. جریانهایی که هنر ایران آنها را پذیرفت و برطبق سنتهای محل تغییر شکل داد. این هنر ساسانی که در واقع بخشی از آن اقتباس از اقوام و قبایل غیر ساسانی بود پس از آنکه به صورت هنر یک شاهنشاهی جهانی درآمد، به اطراف خود پرتو افکند و مورد اقتباس قرار گرفت و در میان ملتهای بسیار دور جهان نفوذ کرد. مثلاً از نظر معماری، ساسانیان بانیان بزرگ شهرها به شمار میروند. در شهرسازی ساسانی، شهر فیروزآباد که توسط اردشیر - پیش از جلوس او - بنا شده بود با یک طرح شهرسازی پارتی تطبیق میکرد. اما در زمان شاپور اول گویی طرح شهرسازی تغییر یافته بود، زیرا شهر بیشاپور که وی ساخت از سنتهای غربی تأثیر پذیرفت، یعنی دارای طرح مستطیل شد و دو جاده بزرگ مانند دو شریان حیاتی شهر، در مرکز آن به طور عمودی یکدیگر را قطع میکردند. طرح اقامتگاه اسیران رومی هم، که شاپور اول در جندی شاپور افکنده بود، شباهت به طرح اردوگاه نظامی رومی داشت. بر روی هم معماری ساسانی دنباله معماری پارتی است و بناها از تخته سنگهای بزرگ ساخته شده است. مصالح ساختمانی غالباً عبارت بود از قلوه سنگهایی که با اندود و ملاط متصل میشد.قصر فیروزآباد به همین گونه ساخته شده است. بر فراز ایوانهای قصر مزبور سقفی به شکل طاق نیم دایره قرار گرفته و بر روی آن گنبدی مربع ایستاده است. در بنای معبد عهد ساسانی نسبت به دوران قبل از آن تغییراتی رخ داده است. تالار مرکزی آتشکده مربع شکل و محصور به چهار دالان است. در فیروزآباد در جنب آتشکده برجی برپا بود که در بالای آن به هنگام تشریفات، آتش در هوای آزاد میسوخت. دیوار قصرها و خانهها که از قلوه سنگ یا آجر پخته ساخته میشد دارای تزیینی از مرمر حجاری شده و منقوش بود. بعدها این تزیین با نقوش جانوران، گیاهان، صحنههای شکار و حتی تصاویر شاهان نیکوتر شد.
از منابع تاریخی چنین برمیآید که قصرهای ساسانی با نقاشی تزیین یافته بود. علاوه بر آن در قصر بیشاپور موزائیکهایی به دست آمده است که سطح ایوان را مزین میساخته. شاهان ساسانی بیشتر از پیشینیان خود سنت نقوش برجستهی روی سنگ را، که از هزاره سوم پیش از میلاد شناخته شده بود، حفظ کردند. از این دوره متجاوز از سی نقش برجسته باقی مانده است که هیچ یک از آنها جنبه دینی ندارد بلکه مراسمی مانند اعطای مقام، پیروزی، شکار، پادشاه در میان افراد خانوادهاش و ... را نشان میدهد. مثلاً نقش برجستهی طابق بستان شکارگاه شفاهی را نشان داده است.
از هنر مربوط به تدفین مردگان در عهد ساسانی آگاهی دقیق نداریم. گویا مردگانِ خود را در «برجهای خاموشان» مینهادند و پس از ریزش کامل گوشتها، استخوانها را در مسنوجی میپیچیدند و در ستودانها (= استخوان دانها، گورها) در آرامگاه هایی که در کمرهی کوه حفر میکردند یا در اتاقهای مخصوص تدفین، جای میدادند. از ایران عهد ساسانی دو ستودان به دست آمده است که یکی از آنها ستودان بیشاپور دارای نقوش برجسته مزین است.
از هنرِ کنده کاری است در عصر ساسانی آگاهی بیشتری در دست است زیرا دهها دوری، جام، فنجان و بطری از این دوره یافته شده است که همهی آنها مزینند. موضوع تصویرها را شکارگاه شاهی، صحنه اعطای مقام، صحنه ضیافت، تصویر جانوران حقیقی یا تخیلی و چیزهایی از این قبیل ساخته است.
ایران عهد ساسانی که میان چین - کشور تولید کننده ابریشم - و روم - بزرگترین مصرف کننده منسوجات گرانبهای ابریشمی - واقع بود حکم کشور ترانزیت ابریشم خام و ابریشم کار شده را یافت و پادشاهان بزرگ ساسانی که مایل بودند تهیه اینگونه منسوجات را در ایران توسعه دهند، در ادامه پیروزیهای خود در سوریه، دستههای بزرگ نساجان را در ایالات ایران به ویژه در خوزستان اسکان دادند. بی جهت نبود که بناهای سنگی مانند طاق بستان از منسوجات ابریشمی عهد ساسانی نیز تزیین یافته بود.
هر اندازه هنر نیرومندتر باشد تأثیر آن به نقاط دورتر میرسد و دوام و بقای آن بیشتر میشود. هنر عصر ساسانی نیز از این قاعده پیروی کرد و دیری نگذشت که دامنه نفوذ آن از چین تا اقیانوس اطلس رسید. نفوذ هنر ساسانی به ویژه در مغرب بسیار بود. کلیسای ژرمنی دپره (Germany - des - Pres) نزدیک اُرلئان به طرح آتشگاه ساخته شده و دیوارهای آن با گچبریها تزیین یافته است. در نقشهای برجسته و گچ بریهای کلیساهای کهن فرانسه انگشت سبابه خم شده را که علامت احترام بزرگان دوره ساسانی بود نقش کردند، شاید بدون آن که مفهوم این امر را دریافته باشند، و زرگران اروپای مرکزی بعدها موضوعات کنده کاری دوره ساسانی را تقلید کردند.
هنر ساسانی موجب الهام نقاشان آسیای مرکزی در گچبری عتبات مقدس بودایی و نیز نساجان مصر و بیزانس گردید. اما وارث حقیقی ایران ساسانی تمدن اسلام بود و بعد از آن که هنر ساسانی را به ارث برد به هر جا که راه یافت جلوههای آن هنر را انتقال داد.
اقتصاد در عهد ساسانی
اقتصاد شاهنشاهی ساسانی کماکان بیشتر بر کشاورزی مبتنی بود تا بازرگانی، اما از نظر افزونی مداخل و توزیع محصولات و مصنوعات مهمتر از ادوار پیشین بود. مسکوکات ساسانی از نوع سیمین، مسین و به ندرت زرین در مبادلات تجارتی در منطقهای وسیع جریان داشت. برات که از هزاره دوم پیش از میلاد شناخته شده اما جریان آن محدود بود از دوره ساسانی به صورت سند تملک درآمد و آن را میشناختند و «صرافیهای» شاهنشاهی که به وسیلهی ایرانیان با یهودیان اداره میشد مبادلات پولی را به وسیلهی سند مکتوب انجام میداد. در شهرها نیز استفاده از سکه وسعت یافت. در مناطق روستایی غالباً مزد زارعان، سربازان، کارگزاران و حتی مالیات به صورت جنسی پرداخت میشد اما تجارت خارجی بر پایه اقتصاد مبتنی بر مبادله مسکوکات میچرخید. تجارت خارجی نسبت به گذشته افزایش یافته بود و بیشتر شامل متاعهای گران بها و ساختههای تجملی مورد استفاده دربار شاهی و طبقه ثروتمند و اشراف ایرانی میشد.پینوشتها:
1. تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، ص. 6 - 423.
2. همان مأخذ، ص. 42 - 438.
3. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران، ص. 515.
4. برای آگاهی بیشتر از مباحث این بخش نگاه کنید به کتاب ایران از آغاز تا اسلام، گیرشمن، ص. 345 به بعد؛ فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، محمد محمدی، ص. 69 به بعد.
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول