نویسنده: محمدحسن بروشکی
به اهتمام: فرجالله عفیفی
به اهتمام: فرجالله عفیفی
اثبات بیاعتباری کتاب اقدس (قسمت چهاردهم)
بهاء در کتاب اقدس ضمن آیه محارم میگوید:
«...انّا نستحیی ان نذکر حکم الغلمان...» یعنی: ما حیا میکنیم از ذکر حکم بچهها (لواط)!
در صورتی که احکام اجتماعی خجالتبردار نیست. یعنی آقای بهاء به حدی معصوم و محجوب بودهاند که حتی از ذکر لواط خجالت کشیده، و ناچار خودداری کردهاند! اکنون فرض بفرمائید یک یا کلیه کشورهای دنیا به کیش بهاء گرویدند و خواستند در ظل احکام بهاء بیارمند! و سعادتمند شوند. در وهله اول پاسبان، شخص لاطی را دستگیر نموده به پیشگاه امناء بیتالعدل جلب نمود، آقایان امناء بیتالعدل یا قاضی محکمه خانهی داد، کتاب اقدس را ورق زده، به این آیه رسیدند؛ آن را به دقت مطالعه میکنند میبینند بهاء جزا و کیفر شخص لواط کننده را خجالت تعیین نموده، قاضی یا امناء بیتالعدل نیز ناچار عین آیه را به جای حکم صادر نموده و به خط جعلی مینویسد: «خجالت میکشم»!
مرتکب لواط که با هزار دغدغه و تشویش خاطر، انتظار صدور حکم مجازات سختی را داشت، هنگامی که رأی دادگاه را میخواند و خویشتن را به خجالت محکوم میبیند، به ریش مبارک امناء بیتالعدل یا قاضی دادگاه خندیده، جفتک زنان و دلی دلی خوانان، دنبال کار خود میرود و در ارتکاب عمل زشت خویش جسورتر میشود. این عمل وقیح در آن شهر و کشور بر اثر جزای خجالت، در اندک مدتی رواج یافته، هزاران مفاسد اخلاقی اجتماعی را در برخواهد داشت. بالنتیجه آن شهر و آن کشور، بر اثر حکم خجالت میکشیم، به شهر لوط مبدل شده، ویران و سرنگون و مود قهر و غضب خداوندی واقع خواهد شد.
حال آنکه در وضع قوانین اجتماعی، واضع قانون به کیفیت و اثرات جرم نگریسته، که اثر جرم در اخلاق جامعه تاچه اندازه مؤثر خواهد بود، به همان میزان و تناسب جزاء و کیفر آن جرم را شدیدتر قرار میدهد. و چون عمل لواط بالنتیجه به قلّت نسل و فساد اخلاق جامعه منجر میشود، لذا در اکثر قوانین دنیا چه آسمانی و چه زمینی، کیفرهای شدید و سختی برای مرتکب آن تعیین شده، تا حتیالامکان از این کردار زشت و کثیف جلوگیری شود. وای به حال و روز آن جامعه که جزای لواط در کتاب آسمانی ایشان خجالت باشد!
اصولاً اگر از نظر قضائی به این حکم مشعشع دقت شود، واقعاً مضحک خواهد بود! فرض بفرمائید شخص شما اکنون بر مسند قضاوت بیتالعدل تکیه کرده و اولین شخص لاطی را به محضر شما جلب میکنند، شما درباره این مجرم چه حکمی صادر خواهید کرد؟ آیه اقدس که از آسمان مشیت نازل شده، کاملاً صراحت در خجالت دارد، شما هم فرضاً به احکام اقدس کاملاً ایمان دارید، چه خواهید کرد؟ خواهید گفت که بهاء از بس که از این عمل نفرت داشته، نخواسته جزای آن را تعیین نماید و به حداکثر تأکید بیان کرده که ما از بیان این عمل زشت خجالت میکشیم! یعنی چه؟ آیا باید از شدت بیان بهاء استفاده نموده، مرتکب را زنده سوزانید؟ یا زنده زنده پوست کند، یا به حبس ابد محکوم ساخت؟ بالاخره باید چه کار کرد؟
نگارنده که از تعیین جزای مرتکب لواط با در نظر گرفتن صراحت به اصطلاح آیه که به منزله قانون اساسی بهائیت است، جز آزادی مرتکب چیز دیگری به نظرم نمیرسد. البته کسانی که در علم حقوق و اجتماع مدتها زحمت کشیده و تحصیل نمودهاند، شاید نظریه دیگری داشته باشند که با عقل و منطق و قانون مدنی بشری سازگار باشد. [البته میتوان این حُکم را از کرامات حسینعلی نوری دانست، که چون میدانسته نوادهاش شوقی افندی جانشین عباس افندی به این نوع خوشگذرانی توجه داشته رفیقان گلستان او مربوط به حمام هم میشدهاند چنین اظهاری برخلاف ادیان و مصلحت جامعه نموده است.]
منبع مقاله :
بروشکی، محمدحسن، (1389) اثبات بیاعتباری کتاب اقدس: احکام بهائیت، تهران: راه نیکان، چاپ اول
بهاء در کتاب اقدس ضمن آیه محارم میگوید:
«...انّا نستحیی ان نذکر حکم الغلمان...» یعنی: ما حیا میکنیم از ذکر حکم بچهها (لواط)!
در صورتی که احکام اجتماعی خجالتبردار نیست. یعنی آقای بهاء به حدی معصوم و محجوب بودهاند که حتی از ذکر لواط خجالت کشیده، و ناچار خودداری کردهاند! اکنون فرض بفرمائید یک یا کلیه کشورهای دنیا به کیش بهاء گرویدند و خواستند در ظل احکام بهاء بیارمند! و سعادتمند شوند. در وهله اول پاسبان، شخص لاطی را دستگیر نموده به پیشگاه امناء بیتالعدل جلب نمود، آقایان امناء بیتالعدل یا قاضی محکمه خانهی داد، کتاب اقدس را ورق زده، به این آیه رسیدند؛ آن را به دقت مطالعه میکنند میبینند بهاء جزا و کیفر شخص لواط کننده را خجالت تعیین نموده، قاضی یا امناء بیتالعدل نیز ناچار عین آیه را به جای حکم صادر نموده و به خط جعلی مینویسد: «خجالت میکشم»!
مرتکب لواط که با هزار دغدغه و تشویش خاطر، انتظار صدور حکم مجازات سختی را داشت، هنگامی که رأی دادگاه را میخواند و خویشتن را به خجالت محکوم میبیند، به ریش مبارک امناء بیتالعدل یا قاضی دادگاه خندیده، جفتک زنان و دلی دلی خوانان، دنبال کار خود میرود و در ارتکاب عمل زشت خویش جسورتر میشود. این عمل وقیح در آن شهر و کشور بر اثر جزای خجالت، در اندک مدتی رواج یافته، هزاران مفاسد اخلاقی اجتماعی را در برخواهد داشت. بالنتیجه آن شهر و آن کشور، بر اثر حکم خجالت میکشیم، به شهر لوط مبدل شده، ویران و سرنگون و مود قهر و غضب خداوندی واقع خواهد شد.
حال آنکه در وضع قوانین اجتماعی، واضع قانون به کیفیت و اثرات جرم نگریسته، که اثر جرم در اخلاق جامعه تاچه اندازه مؤثر خواهد بود، به همان میزان و تناسب جزاء و کیفر آن جرم را شدیدتر قرار میدهد. و چون عمل لواط بالنتیجه به قلّت نسل و فساد اخلاق جامعه منجر میشود، لذا در اکثر قوانین دنیا چه آسمانی و چه زمینی، کیفرهای شدید و سختی برای مرتکب آن تعیین شده، تا حتیالامکان از این کردار زشت و کثیف جلوگیری شود. وای به حال و روز آن جامعه که جزای لواط در کتاب آسمانی ایشان خجالت باشد!
اصولاً اگر از نظر قضائی به این حکم مشعشع دقت شود، واقعاً مضحک خواهد بود! فرض بفرمائید شخص شما اکنون بر مسند قضاوت بیتالعدل تکیه کرده و اولین شخص لاطی را به محضر شما جلب میکنند، شما درباره این مجرم چه حکمی صادر خواهید کرد؟ آیه اقدس که از آسمان مشیت نازل شده، کاملاً صراحت در خجالت دارد، شما هم فرضاً به احکام اقدس کاملاً ایمان دارید، چه خواهید کرد؟ خواهید گفت که بهاء از بس که از این عمل نفرت داشته، نخواسته جزای آن را تعیین نماید و به حداکثر تأکید بیان کرده که ما از بیان این عمل زشت خجالت میکشیم! یعنی چه؟ آیا باید از شدت بیان بهاء استفاده نموده، مرتکب را زنده سوزانید؟ یا زنده زنده پوست کند، یا به حبس ابد محکوم ساخت؟ بالاخره باید چه کار کرد؟
نگارنده که از تعیین جزای مرتکب لواط با در نظر گرفتن صراحت به اصطلاح آیه که به منزله قانون اساسی بهائیت است، جز آزادی مرتکب چیز دیگری به نظرم نمیرسد. البته کسانی که در علم حقوق و اجتماع مدتها زحمت کشیده و تحصیل نمودهاند، شاید نظریه دیگری داشته باشند که با عقل و منطق و قانون مدنی بشری سازگار باشد. [البته میتوان این حُکم را از کرامات حسینعلی نوری دانست، که چون میدانسته نوادهاش شوقی افندی جانشین عباس افندی به این نوع خوشگذرانی توجه داشته رفیقان گلستان او مربوط به حمام هم میشدهاند چنین اظهاری برخلاف ادیان و مصلحت جامعه نموده است.]
منبع مقاله :
بروشکی، محمدحسن، (1389) اثبات بیاعتباری کتاب اقدس: احکام بهائیت، تهران: راه نیکان، چاپ اول
/ج