واژه‌ی کلمات در قرآن

پیداست که جمع «کلمه» است و از نزدیکترین تعریفهای آن: «لفظی است که برای معنای مفرد وضع شده باشد.» و در هر لفظ وضع شده، مفرد یا مرکب، ناقص یا تام، و در کلمات نفسانی هم به کار می‌رود. در تعریف کلمه گفته‌اند: «آن
چهارشنبه، 18 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ی کلمات در قرآن
 واژه‌ی کلمات در قرآن

 

نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی



 
پیداست که جمع «کلمه» است و از نزدیکترین تعریفهای آن: «لفظی است که برای معنای مفرد وضع شده باشد.» و در هر لفظ وضع شده، مفرد یا مرکب، ناقص یا تام، و در کلمات نفسانی هم به کار می‌رود. در تعریف کلمه گفته‌اند: «آن است که بر معنایی دلالت کند؛ بدون در نظر گرفتن ویژگی لفظ یا نقش یا وضع از جانب یک واضع بشری.» این تعریف، وقتی به بحث مفهوم کلمات در جاهای متعدد قرآن می‌پردازیم، مشخص خواهد شد.
در آیه‌ی: و صَدَّقَت بِکلماتِ رَبِّها (1)، به معنای «شریعت و اوامر واجب» است، شریف رضی در کتاب حقایق التأویل فی متشابه التنزیل این مطلب را بیان کرده است. همچنین مفسران بزرگ هم بر درستی این سخن استدلال کرده‌اند که کلمات همراه با ذکر کتابهاست و آن چیزهایی است که خداوند به پیامبران و رسولان وحی نموده و به بیان امر و نهی و وعد و عید پرداخته است. این کلماتی است که مریم (علیها السلام) آنها را تصدیق کرد به نظر جمله‌ی مفسران، غیر از آن کلماتی است که آدم (علیه السلام) بعد از گناه و هبوط از بهشت دریافت کرد. چنان که در قرآن هم آمده است: فَتَلَقَّی آدمُ مِن رَبِّه کلماتٍ فَتابَ عَلَیهِ (2). اینها می‌گویند، این کلماست دعاهایی بوده‌اند که آدم در درگاه خداوند دعا و زاری کرد. بعضی هم به نقل از ابن مسعود می‌گویند، آن دعا این بود: سُبحانَکَ اللّهُمَ وَ بِحَمدِکَ وَ تَبارَکَ اسمُکَ وَ تَعالی جَدَکَ، لا إله إلاّ أنتَ ظَلَمتُ نَفسی فاغفِر لی فاَنَّهُ لا یَغفِرُ الذُنُوبَ إلا أنتَ. وقتی دانستیم که آدم (علیه السلام) از آغاز آفرینش پیامبر بوده است، نادرستی و ضعف این تفسیر را درمی‌یابیم. راغب در مفردات به نقل یکی از آنها می‌گوید: «امانتی که بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه شد.» چه سخنی والا و دقیقی! شایسته نیست که آیه‌ی: وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسماءَ كَلَّها (3) از نظر دور بماند؛ کلماتی که آدم (علیه السلام) بعد از آن دریافت کرد ارتباط تنگاتنگی با این نامها دارند. علامه طباطبایی در این باره می‌گوید: «در تمام آنچه که از اسماء به او تعلیم داد، امری است به نفع گناهکار وقتی که گناه کرد و نافرمان وقتی که نافرمانی کرد؛ و شاید تلقی و دریافت او از پروردگارش به یکی از این اسماء مربوط باشد.» شیخ صدوق در معانی الأخبار از سعید بن جبیر و او از ابن عباس روایت می‌کند که این کلماتی که آدم (علیه السلام) دریافت کرد همان اهل بیت و همان پنج تنی هستند که خداوند پلیدی را از آنان زدود و پاکشان گرداند. سلطان محمّد گنابادی می‌گوید، عبارت است از: «لطایف وجودی که همان توحید، نبوت و ولایت و مراتب هر یک و مراتب عالمی که نهایت ندارد، می‌باشد. کلمه، همان گونه که بر کلمه لفظی و کلمه نفسانی که همان حدیث نفس است دلالت دارد، بر عقاید و علوم و لطایف وجودی و مراتب وجود هم دلالت دارد.» این تفسیر برای کسی که اهل تأمل باشد، ارتباطی ظریف با تفسیر علامه طباطبایی دارد.
اما درباره‌ی کلماتی که ابراهیم (علیه السلام) به آنها از جانب پروردگارش امتحان شد، سیزده نظر وجود دارد؛ که بهترین و نزدیکترین آن به روح قرآنی را برمی‌گزینیم. از جمله، نظری است که از حسن بصری نقل شده است که، خداوند او را به ستاره و خورشید و ماه و ختنه کردن در بزرگسالی و آتش و قربانی کردن فرزند و هجرت آزمود. دیگران روایت کرده‌اند که در بردارنده‌ی نشانه‌‌هایی دیگر از امامت و تطهیر کعبه و بالابردن ستونهای آن و اسلام بوده است.
در معانی الأخبار شیخ صدوق آمده، مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) سؤالهای متعددی پرسید که آخرین آن همین کلماتی بود که ابراهیم (علیه السلام) به آن امتحان شد. پاسخ امام صادق (علیه السلام) مفصل و دربردارنده‌ی مشخص‌ترین و مهمترین آنها بود، و برای هر معنای نشانه، چیزی بیان کرد که بر آن دلالت داشت و بر ارزش و اهمیت آن تأکید می‌کرد. ذکر کامل آن ممکن نیست ولی به اختصار یکی از آن سخنان چنین است: «خداوند او را آزمون تا بر مورد امتحان صبر نماید و آنچه که می‌بخشد از سر استحقاق باشد و بیننده با نگاه به او از او پیروی نماید و حکمت خداوند را دریابد که اسباب امامت را به کسی سپرد که با کفایت و مستقل است و روزگار از تجربه‌ی او پرده برداشت.»
اما آن کلمات، یقین، معرفت، شجاعت، حکمت، دوری گزیدن از خانواده و قبیله، امر به معروف و نهی از منکر، دفع بدی به نیکی، توکل، حکم و نسبت به صالحان، رنج و محنت در نفس، مِحنت در فرزند، رنج و محنت به خانواده و صبر بر بداخلاقی سارة، و « نهایت تلاش نفس در طاعت و پاکی بوده است. فرمود: مَا كَانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیا وَلَا نَصْرَانِیا وَلَكِنْ كَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ (4). آن گاه نشانه‌‌های کلمات را جمع کرد و فرمود: قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُكِی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ؛ لَا شَرِیكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ (5). و در عبارت محیای و مماتی، تمام نشانه‌‌های طاعت را جمع کرده تا چیزی از او دور نماند و از معانی آن پنهان نماند و سپس اقتدای پیامبران بعد از او به او در آیه‌ی: وَ وَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَ یعْقُوبُ یا بَنِی إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (6). نظرها را به آن حدیث طولانی ارجاع می‌دهم که در آن گنجینه‌‌هایی از افکار و اسرار است.

اندیشه‌ی سلطان محمد گنابادی در تفسیر بیان السعادة از بهترین معانی و عجیب‌ترین اندیشه‌‌ها در شرح کلمات ابراهیم پرده برمی دارد. سخن او طولانی است و طولانی‌تر از آن جذابیت و لذت آن است که تنها می‌توانیم به مختصر آن بپردازیم. او می‌گوید: «مراد از کلمات، مراتب وجود است که همان شؤون انسانی انسان است که مستلزم کمالات انسانی نفسانی از قبیل اخلاق، نبوتها، رسالتها و امامت، است. و مراد از ابتلا و امتحان به آنها، عرضه‌ی آنها بر او با به ودیعت نهادن نمونه‌ی کل وجودش بود، به طوری که احساس کند و لذت ببرد و به اصل آن اشتیاق ورزد و به شوق آن متحول گشته تا به حقیقت آن برسد و به آنها تحقق یابد.

اگر خداوند بخواهد در بنده‌ای خیر یا شری را ظاهر نماید، او را به چیزی از غیب می‌آزماید؛ یعنی او را آگاه می‌سازد که در ماورای شهادت، چیزی وجود دارد. نخست به آن شک می‌ورزد و مشتاقش می‌شود و پیرامون ظن و گمانش می‌گردد و از حرکت به نیازهای نفسش آرام می‌گیرد تا ظن او به علم تبدیل می‌شود. اشتیاقش زیاد می‌شود و پیرامون علمش بیش از گمانش می‌گردد تا علمش به وجدان مبدل می‌شود؛ و پیرامون وجدانش بیش از گذشته جولان می‌دهد تا به شهود بدل گردد؛ و پیرامون مشهودش بیش از گذشته جولان می‌دهد تا اتصال برقرار شود، و با آن، آن قدر هست تا اتحاد یابد و آن قدر ملازمت می‌کند تا تنها متحد بماند. مراد از اتمام کلمات اتمام آنها از نظر نسبت به او (علیه السلام) است نه از جهت خودشان، چون آنها از حیث خودشان تامند و حتی فوق تام؛ و تمامیت او، نسبت آنها به تمکن در تحقق آنهاست. معنا به کوتاهی چنین است: خداوند ابراهیم را به چشاندن طعمی از لطایف وجودی غیبی و بوییدن رایحه‌ای از آن می‌آزماید؛ پس می‌یابد، لذت می‌برد، مشتاق می‌شود، به حرکت در می‌آید، درمی‌آمیزد، وصل می‌شود و متحد می‌گردد. هر یک از این درجات، اولش چشاندن و آخرش اتحادی است که همان رجوع و بازگشت به خداوند است.
سپس به کلماتی می‌رسیم که پایان ندارند؛ چه امید است که شرح آن هم پایانی ندارد؟ در قرآن آمده است: قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (7). و آیه‌ی: وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ (8). ممکن نیست که مراد از آن تنها کلام باشد، و یا آیات و کتابها و پیامبران؛ بلکه مراد از آن اشیایی است پایان ناپذیر؛ و کلام و وحی و رسولان تنها بخش کوچکی از این اشیایند.
در تفسیر منسوب به ابن عربی آمده است که، منظور از دریا در این جا، دریای هیولایی است که قابلیت صورتهای معده‌ی آن در ظهورند، و کلمات، همان معانی و حقایق و اعیان و ارواح که نامتناهی‌اند، و دریاها چگونه با آن برابری کنند. در حالی که پایان پذیرند؟
ابن عربی در التراجم می‌گوید: «کلمات همان موجوداتند.» شارحان فصوص الحکم، از جمله قیصری و عبدالرزاق کاشانی می‌گویند: عبارت شیخ در آغاز کتابش «جایگاه حکم بر قلب کلمات است.» یعنی حقایق انبیاء و اولیاء که از عالم جبروت مجردند و نزد اشراقیون انوار قاهره نام دارند. اما قیصری می‌گوید: همان گونه کلماتی که تلفظ می‌کنیم چیزی جز تعینات در ذات، نَفَسی از درون ما خارج می‌شود، نیست، کلمات خداوند هم چیزی جز تعینات در نفس رحمانی که جوهر فرد نامیده می‌شود، نیست.
کاشانی معتقد است، این کلمات همان «واسطه‌‌های بین حق و خلقند که به واسطه‌ی آنها معانی موجود در ذات حق به آنها می‌رسد؛ مثل کلمات که بین متکلم و مخاطب برای افاده‌ی معنایی که در نفس متکلم برای مخاطب وجود دارد.» بر این معنا، به آیه‌ی: إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ (9) و دعای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که می‌فرمود: «أعوذُ بِکلماتِ اللهِ التامّات» و «أعوذُ بِاسمِکَ الأعظَمِ وَ بِکَلِمَتِکَ التامّة» استدلال می‌کند. کاشانی سپس می‌گوید: « این کلمه بر هر موجودی که از خداوند صادر می‌شود برای دلالت بر معانیی در ذاتش اطلاق می‌شود، و لذا مجردات به تامات مقید شده‌اند.»

پی‌نوشت‌ها:

1- تحریم (66)، آیه‌ی 12: و تصدیق کرد سخنان پروردگارش را.
2- بقره (2)، آیه‌ی 37: سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود، و [خدا] بر او ببخشود.
3- بقره (2)، آیه‌ی 31: و [خدا] همه‌ی [معانی] نامها را به آدم آموخت.
4- آل عمران (3)، آیه‌ی 67: ابراهیم نه یهودی و نه نصرانی، بلکه حق گرایی فرمانبردار بود و از مشرکان نبود.
5- انعام (5)، آیات 162 و 163: بگو «در حقیقت، نماز من و [سایر] عبادات من و زندگی و مرگ من برای خدا، پروردگار جهانیان است.»
6- بقره (2)، آیه‌ی 132: و ابراهیم و یعقوب، پسران خود را به همان [آیین] سفارش کردند و [هر دو در وصیتشان چنین گفتند]: ای پسران من! خداوند برای شما این دین را برگزید، پس، البته نباید جز مسلمان بمیرید.
7- کهف (18)، آیه‌ی 109: بگو: «اگر دریا برای کلمات پروردگارم مرکب شود، پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان پذیرد، قطعاً پایان می‌یابد، هر چند نظیرش را به مدد [آن] بیاوریم.
8- لقمان (31)، آیه‌ی 27: و اگر آنچه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریای دیگر به یاری آید، سخنان خدا پایان نپذیرد.
9- نساء (4)، آیه‌ی 171: مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه‌ی اوست.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط