ليست سياه بيگانگان (قسمت اول)
نويسنده: نجف لك زايى
حضور نيروهاي بيگانه در صحنة تحولات سياسي ـ اجتماعي هر كشوري كاملاً طبيعي و روشن است. خواه اين حضور مستقيم باشد يا غيرمستقيم، دوستانه باشد يا خصمانه، و يكطرفه باشد يا دو طرفه. همة گونههاي اين حضور تحت عنوان روابط خارجي قابل تحليل و بررسي ميباشند كه مجموعة تعاملات اجباري يا اختياري و دوستانه يا خصمانة سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي كشورها با يكديگر را شامل ميشود.
البته كشورهاي مختلف به لحاظ ويژگيها و امتيازات ژئوپوليتيك خود، از سطوح مختلف روابط خارجي برخوردار ميشوند و از لحاظ فعال يا منفعلبودن متفاوت هستند. هر چند كه امروزه در سيستم دهكدة جهاني و پروژة جهاني كلية ويژگيهاي ژئوپوليتيك قرار است كه رنگ ببازد و همة واحدهاي جغرافيايي در خدمت به يك مركز ادامة حيات دهند، اما به هر حال هنوز هم دولت ـ كشورها پابرجا هستند و هر كدام از آنها ساير كشورها را بيگانه قلمداد ميكند. ايران كه يكي از ممتازترين كشورهاي ژئوپوليتيك جهان محسوب ميشود همواره داراي اصول مشخصي در تعامل با ساير كشورها بوده است كه از آن به سياست خارجي تعبير ميشود. با بررسي تاريخ درمييابيم كه ايران در دورههاي پيش از اسلام، و بعد ازآن تا دوران صفويه داراي اصول و مباني مشخصي در رابطه با كشورهاي بيگانه بوده است. بويژه در دوران شكوهمند تمدن اسلامي، اين اصول و مباني برگرفته از تعاليم ديني و اسلامي و كاملاً منسجم و نظاممند بود. اين رويه تا زمان صفويه كم و بيش پا برجا بود و حتي در طي حكومت سيسالة كريمخان زند تا حدود زيادي رعايت ميشد. اما با روي كار آمدن سلسلة قاجاريه، گويا خورشيد عزت و اقتدار ايران در روابط خارجي نيز بكلي غروب كرد و بزرگترين هنر اغلب پادشاهان قاجار حفظ تاج و تخت و مواريث سلطنت شد. از آن روزگار به بعد است كه سياست خارجي از دولت و كشور ايران رخت برميبندد و جاي خود را به روابط خارجي، آن هم از نوع انفعالي، ميدهد و روز به روز عرصة ايران براي تاخت و تاز سفارتخانههاي خارجي بازتر ميشود. اين وضعيت تا بدانجا پيش ميرود كه مردم ايران سررشتة عاديترين تحولات سياسي ـ اجتماعي و اقتصادي كشور را در دست سياست روس يا انگليس ميديدند.
روي كار آمدن خاندان پهلوي كار را بدتر كرد، چرا كه اساس تشكيل حكومت و به قدرت رسيدن آنها براساس دخالت و حمايت بيگانگان بود و حتي همان مقدار غرور پادشاهي قاجارها نيز از رفتار حكومتگران ايران زودوده شد و حكومت ايران عملاً به سرسپردگي و مزدوري قدرتهاي خارجي پرداخت.
وقوع انقلاب اسلامي، به گونهاي اساسي ورق را برگرداند و نه تنها حضور مداخلهجويانه بيگانگان را پايان بخشيد بلكه ايران را به عنوان محور تحولات منطقهاي و يكي از مهمترين بازيگران نظام بينالملل مطرح ساخت. در مقالة حاضر ضمن آشنايي با شمهاي از چگونگي روابط خارجي ايران معاصر با كشورهاي بيگانه با تحليلي از ويژگيهاي ژئوپوليتيك و فرهنگي تاريخي كشورمان آشنا ميگرديد.
منافع ملي اوليه: منافعي هستند كه به هيچ وجه نميتوان از آنها صرف نظر كرد. به عنوان مثال حفظ استقلال و تماميت ارضي يك كشور جزء منافع اوليه محسوب ميشود و تحت هيچ شرايطي نميتوان آنرا ناديده گرفت.
منافع ملي ثانويه: منافعي هستند كه در اولويت اول قرار ندارند. تامين رفاه شهروندان و توسعه همه جانبه يك كشور، از جمله اموري است كه جزء منافع ثانويه به شمار ميروند.2
براساس توضيح فوق در خصوص سياست و روابط خارجي ميتوان چنين گفت كه ايران در دوره قاجاريه از سياست خارجي خاصي برخوردار نبوده است. در دوره پهلوي نيز وضع برهمين منوال است و ايران صرفا داراي روابط خارجي با ديگر كشورها بود. در اين دو دوره سياست خارجي ايران توسط دولتمردان ايراني و در داخل مرزهاي كشور تدوين نميگشت بلكه عمدتا توسط بيگانگان و متناسب با منافع ملي همان كشورها تدوين ميشد. برهمين اساس منافع ملي ايران به هيچ وجه مد نظر قرار نميگرفت تا جهت تامين آن، سياست خارجي مدوني به وجود آيد.3
اين درحالي است كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي و قطع سلطه بيگانگان بر كشور، علاوه بر روابط خارجي، مقوله سياست خارجي نيز ظهور يافت.
1-دوره صفويه و نزاع با عثماني: از جمله اتفاقات بارز در اين دوره وقوع جنگهاي خونين با امپراتوري عثماني است. عثمانيها به دليل ادعاي در دست داشتن خلافت اسلامي، ايران را جزئي از امپراتوري خود ميدانستند و انتظار داشتند كه اين كشور تبعيت از مركزيت خلافت اسلامي را پذيرا باشد. اما ايران خواهان حفظ استقلال خويش بود و به همين دليل جنگهايي بين دو كشور به وقوع پيوست. در اين دوره همچنين علاوه بر عثماني، استعمارگران اروپايي نظير پرتغاليها نيز به ايران تجاوز كردند. در زمان حكومت شاه عباس اول و با جنگهاي مختلف، ايران توانست بيگانگان را از مناطقي كه اشغال نموده بودند بيرون براند.
2-سقوط سلسله صفويه: يكي از عوامل مهم سقوط سلسله صفويه نيز در دخالت نيروهاي بيگانه نهفته است. هرچند شورش افاغنه در آن دوره يكي از عوامل داخلي در سقوط آن سلسله بود، اما نقش نيروهاي خارجي نظير روسيه و عثماني در اين ميان قابل چشم پوشي نيست.
3-دوره قاجاريه: در اين مقطع نيز موارد مختلفي از دخالت بيگانگان در ايران وجود دارد؛ از جمله در دوره فتحعلي شاه جنگهاي ايران و روس اتفاق افتاد و بخشهاي وسيعي از سرزمين ايران به اشغال بيگانگان درآمد. همچنين در دوره ناصرالدين شاه با تحميل معاهده آخال از سوي روسيه به ايران، بخشهايي از آسياي مركزي از كنترل ايران خارج شد. در همين دوره با دخالت انگليسيها در سال 1857ميلادي افغانستان نيز از ايران جدا گرديد.
1- تغيير در نوع نظام بين الملل: به دنبال جنگ جهاني دوم نظام بين الملل با تحول و دگرگوني جديدي روبرو گشت. پيش از جنگ دوم جهاني به ويژه در قرن نوزدهم، نظام پنج قطبي بر جهان حاكم بود. 4 اين ساختار در فاصله بين دو جنگ اول و دوم جهاني به نظام امنيت دسته جمعي تبديل شد5و پس از جنگ دوم جهاني نظام دو قطبي بر جهان حاكم گرديد. يك قطب به رهبري آمريكا كشورهاي اروپاي غربي را در بر ميگرفت و قطب ديگر از آنِ اتحاد جماهير شوري و كشورهاي اروپاي شرقي بود. متعاقب آن آمريكا با مكتب ليبراليسم و كاپيتاليسم و روسيه با نام جديد شوروي و با مكتب ماركسيسم به عنوان قدرتهاي جديد ظهور يافتند.
2- استعمار كلاسيك- استعمار نو: از ديگر تفاوتهاي آشكار دو دوره قبل و بعد از جنگ جهاني دوم مقوله استعمار است. تا پيش از جنگ جهاني دوم، نظام استعماري كلاسيك بر دنيا حاكم بود. اما به دنبال جنگ دوم جهاني اين شيوه استعماري فرو پاشيد و كشورهاي مستعمره به ظاهر استقلال خود را به دست آوردند.
با پايان جنگ جهاني اول و با فروپاشي عثماني كشورهاي تجزيه شده از اين امپراتوري به قدرتهاي برتر نظير فرانسه و انگلستان واگذار شدند و تحت سلطه مستقيم آنها قرار گرفتند. اين مساله منجر به شكلگيري و گسترش نهضتهاي ضد استعماري در آن مناطق گرديد و به تدريج پس از جنگ جهاني دوم اين كشورها به استقلال دست يافتند. اما اين امر به معناي رهايي كامل آنها از سلطه بيگانگان نبود و در واقع استعمار به شكل جديدي تداوم يافت.
3-نهادهاي غيردولتي: پس از جنگ جهاني دوم اهميت نهادهاي غيردولتي نسبت به قبل از جنگ بيشتر شد و افزايش آشكاري نيز در تعداد آنها به وجود آمد. اين نهادها عبارت بودند از: 1- شركتهاي چند مليتي 2- جنبشهاي استقلال طلبانه و ضد استعماري
4-ظهور سلاحهاي هستهاي: يكي از تفاوتهاي عمده قبل و بعد از جنگ جهاني دوم كه اتفاقات و رخدادهاي مهمي را به دنبال داشت، ظهور تسليحات هستهاي بود. در خلال جنگ جهاني دوم براي اولين بار از اين سلاح مرگبار استفاده گرديد و آمريكا، ژاپن را مورد حمله هستهاي قرار داد. پس از آمريكا، شوروي نيز به اين سلاح دست يافت و اين اتفاق از عوامل موثر در تشكيل نظام دو قطبي قلمداد شد.
5-انتقال قدرت مسلط از اروپا به كشورهاي غير اروپايي: يكي از تفاوتهاي آشكار قبل و بعد از جنگ جهاني دوم آن است كه تا پيش از اين جنگ، اكثر قدرتهاي مسلط را اروپائيان تشكيل ميدادند در حاليكه پس از جنگ جهاني دوم، دو قدرت برتر، يعني آمريكا و شوروي، اروپايي محسوب نميشدند(بخش اندكي از شوروي در قاره اروپا قرار داشت).
با فروپاشي سيستم فئودالي در غرب نظام سرمايه داري جايگزين آن گرديد و روند صنعتي شدن به سرعت گسترش يافت. به دنبال اين جايگزيني اتفاقات مهمي در اروپا و سپس در سطح جهاني رخ داد. در سيستم فئودالي توليد به اندازه مصرف در همان منطقه بود، از اين رو مازاد توليد چنداني به وجود نميآمد. اما با انقلاب صنعتي افزايش چشمگيري در توليد حاصل شد و در اين ميان وسيلهاي به نام پول براي انجام مبادله به وجود آمد. در تداوم اين روند در مدت زمان اندكي بازارهاي اروپا اشباع گرديد. نياز به يافتن بازارهاي جديد از يكسو و نياز به مواد خام اوليه براي توليد از سوي ديگر موجب شد تا اروپائيان متوجه مناطق دور دست گردند.
جوهر و ذات سرمايه داري، برخلاف فئوداليته، با استقرار در يك منطقه و محدوديت منافات دارد. بدين ترتيب پديده استعمار شكل جديتري به خود گرفت و به سرعت مناطق مختلفي از آفريقا، آسيا و ساير نقاط جهان را به تصرف درآورد. گاه رقابت و خصومتهايي نيز بين قدرتهاي بزرگ در مناطق تحت اشغال ظهور مييافت و آنان سعي ميكردند به رقيب خويش در مستعمرات ضربه بزنند. به عنوان نمونه با پيروزي انقلاب فرانسه، ديگر كشورهاي اروپايي با آن به مخالفت برخاستند. در اين ميان ناپلئون براي مقابله با انگلستان به مستعمرات آن كشور در شبه قاره هند روي آورد و سعي كرد آنجا را به تصرف خود درآورد. فرانسه بدين منظور با ايران كه از لحاظ موقعيت جغرافيايي بسيار مناسب بود وارد مذاكره گرديد و قرارداد «فين كنشتاين» بين دو كشور به امضا رسيد. طبق اين قرارداد فرانسويها متعهد شدند دولت ايران را در برابر روسيه حمايت كنند؛ در مقابل ايران بايد به آنان اجازه ميداد تا از طريق اين كشور به هندوستان دست يابند. به دنبال اين مساله ناپلئون به فكر افتاد تا راه ديگري را نيز براي دستيابي به هندوستان مورد آزمايش قرار دهد و به دنبال آن با روسها به انعقاد قرارداد تيلسيت مبادرت ورزيد و تعهدات قبلي خويش نسبت به ايران را فراموش كرد. به دنبال اين اتفاقات انگلستان از موقعيت پيش آمده و ناخرسندي دولت ايران از فرانسه بهره برد و قرار دادهايي با ايران منعقد ساخت.
ايران در قرن نوزدهم براي سه قدرت روسيه، فرانسه و بريتانيا از اهميت طريقي و نه موضوعي برخوردار بود و به همين علت محل رقابت سه قدرت مذكور قرار گرفت. هرچند فرانسه، پس از دوره ناپلئون از صحنه رقابت ايران حذف شد اما بازي بزرگ بين دو رقيب ديگر ادامه يافت. اهميت ايران براي دو كشور فرانسه و انگلستان آن بود كه اين كشور در مسير شبه قاره هند واقع شده بود و روسيه نيز قصد داشت تا از طريق ايران به آبهاي گرم(درياي عمان و خليج فارس) دست يابد.
دخالت دول استعماري در سراسر قرن نوزدهم در ايران تداوم داشت. اين وضعيت به ويژه پس از معاهدات گلستان و تركمانچاي، تحميل كاپيتولاسيون و مساله دخالت در ولايت عهدي عباس ميرزا تشديد گرديد و دربار قاجار حوزه نفوذ گسترده روسها گشت. در اين دوره به دليل نفوذ بيش از حد بيگانگان در كشور، در ميان نيروها و نخبگان داخلي، دو جريان به وجود آمد: روسو فيلها كه نيروهاي طرفداري روسيه بودند و انگوفيلها كه نيروهاي طرفدار انگليس به شمار ميرفتند. اين وضعيت تا آنجا مشهود بود كه وقتي ميرزا آقاخان نوري پس از امير كبير به صدر اعظمي ايران انتخاب شد، تابعيت انگلستان را نيز داشت و براي صدر اعظم شدن ادعا كرد از تابيعت انگلستان انصراف داده است. بسياري از امتيازاتي كه حاكمان ايران به بيگانگان واگذار ميكردند به قدري خفت بار بود كه در واقع نوعي به تارج بردن ايران به حساب ميآمد و به همين دليل بسياري از قيامها و شورشها را باعث ميشد. حادثه قتل گريبايدوف و حمله به سفارت روسيه نتيجه قرارداد تركمانچاي بود كه به ايران تحميل گرديد. پس از قرارداد رويتر نيز مخالفت عمومي و گستردهاي در كشور به وجود آمد، در جريان تحريم تنباكو نيز مردم ايران به طور بسيار گسترده در برابر حضور و سلطه استعمار به مقابله برخاستند. در جريان مشروطيت نيز انگلستان از مشروطه خواهان و روسيه از دربار حمايت ميكرد. تشديد رقابت و خصومت دو قدرت بر سر ايران آنان را به اين فكر انداخت تا به نوعي تقسيم منافع روي آورند. لذا اندكي پس از انقلاب مشروطه، در سال 1907.م با انعقاد يك قرارداد، ايران را به سه منطقه تقسيم نمودند. شمال ايران منطقه تحت نفوذ روسيه، جنوب محل نفوذ انگليسيها و منطقه مركزي نيز به دولت ايران اختصاص يافت. به دنبال اعطاي امتياز نفت به دارسي و امضاي قرارداد دارسي در سال 1901.م انگليسيها توانستند در سال 1908.م به اولين چاه نفت در مسجد سليمان دست يابند. در سال 1912م. اولين پالايشگاه نفت خاورميانه در آبادان راه اندازي شد و دو سال بعد يعني در سال 1914م. جنگ جهاني اول آغاز گرديد. در خلال جنگ جهاني اول ايران محل تاخت و تاز چهار قدرت روسيه، انگليس، آلمان و عثماني قرار گرفته بود دو دولت به وجود آمد؛ 1-دولت مستقر در تهران كه به نوعي در اختيار انگلستان و روسيه بود.2- دولت مستقر در كرمانشاه كه طرفدار آلمان و عثماني بود.
در سال 1915م. ايران به دو منطقه تحت نفوذ روسيه و انگلستان تقسيم شد و حتي آن منطقه مركزي كه در قرارداد 1907 به ايران واگذار شده بود نيز از اختيار دولت ايران خارج شد.
همچنين در اين زمان انگلستان پليس جنوب را تاسيس كرد و روسيه نيز به وسيله نيروهاي قزاق نفوذش در ايران را توسعه بخشيد. با وقوع انقلاب ماركسيستي 1917.م در روسيه، روسها موقتا از ايران صرفنظر كردند. به دنبال خروج روسها از ايران، انگلستان خود را قدرت بلامنازع در ايران يافت و سعي كرد نفوذ و سلطه خويش را در اين كشور توسعه بخشد. در همين مقطع قرارداد1919 توسط وثوق الدوله نخست وزير وقت ايران به امضا رسيد اما به دليل تعطيلي مجلس شورا مقرر شد در اولين فرصت و در مجلسي كه تشكيل خواهد شد اين قرارداد به تصويب نهايي برسد. مضمون قرارداد 1919 چيزي جز مستعمره شدن ايران نبود. اعتراضات داخلي به رهبري مدرس و نيز مخالفت برخي دولتهاي خارجي باعث عقب نشيني دولت انگلستان شد. از اين پس بود كه طرح ايجاد دولت دست نشانده در ايران از سوي انگلستان با انتخاب سيد ضياء به عنوان بازوي سياسي و رضاخان به عنوان بازوي نظامي آغاز شد. رضاخان پس از كودتاي سوم اسفند1299ش/1912م سمت وزارت جنگ را اشغال نمود و از اين پس تا رسيدن به نخست وزيري كشور به عنوان وزير جنگ در همه كابينهها حضور داشت. در فاصله دو جنگ جهاني سياست ايران كاملا توسط انگليسيها طراحي ميشد. در اين دوران نهادهاي جديدي در راستاي مذهب زدايي و مقابله با فرهنگ ديني ايران تاسيس گرديدند. سرانجام در جنگ جهاني دوم و پس از اشغال ايران توسط روسيه و انگلستان، رضاشاه از سلطنت خلع و تبعيد گرديد.
در پاسخ به اين سوال كه آيا علت سرنگوني رضاشاه گرايش وي به سمت آلمانها بود نيز تحليلهاي متفاوتي وجود دارد. يك تحليل دليل خلع رضاشاه از سلطنت را رويكرد وي به سمت آلمانها ارزيابي ميكند كه به همين دليل نيز انگلستان وي را تنبيه و از سلطنت خلع نمود. تحليل ديگر آن است كه اساس تغيير رويكرد رضاشاه به آلمان با حمايت و رضايت انگلستان صورت گرفت. طبق اسناد موجود تمايل رضاشاه به آلمان و انعقاد قراردادهاي تجاري- اقتصادي بين دو كشور به دستور انگلستان بود. به دنبال شكست آلمان در جنگ جهاني اول بريتانيا تمايل داشت كه آلمانها بتوانند كشورشان را تا حدودي بازسازي نمايند. در اين زمان هنوز هيتلر و حزب نازي به قدرت نرسيده بود و لذا انگلستان به اقمار خويش دستور داد تا در حد رابطه تجاري با آلمان وارد معامله شوند. برهمين اساس حتي بسياري از تاسيسات زيربنايي در ايران نيز توسط آلمانها ساخته شد. اما در ادامه هيتلر با شعار مخالفت با قرارداد صلح تحميلي به آن كشور، به قدرت رسيد و با هدف بازگشت عظمت از دست رفته آلمان، جنگ را شعلهور ساخت.
به دنبال اين وقايع انگلستان از ايران خواست رابطه خود را با آلمان قطع نمايد و اتفاقا رضاشاه نيز همان كار را كرد. اما با اين وجود بريتانياييها براي حفظ منافع خود وارد ايران شدند. كمك به شوروي در برابر آلمان، حفظ امنيت چاههاي نفت و جلوگيري از تصرف آنها توسط آلمانها از جمله دلايل ورود آنان به خاك ايران بود. متفقين به دنبال اين بهانه بودند تا وانمود سازند كه دولت ايران به تعهد خويش مبني بر اعلام بيطرفي در جنگ وفادار نبوده است.
با خلع رضاشاه از سلطنت تصميمات مختلفي براي جانشيني وي مطرح گرديد تا اينكه سرانجام قرار شد فرزندش محمدرضا، جانشين وي گردد. حدود دو سال بعد از اشغال ايران توسط شوروي و انگلستان نيروهاي آمريكايي نيز وارد ايران شدند. با توجه به نگراني انگلستان از حضور شوروي در ايران، اين دولت از آمريكا دعوت كرد در ايران حضور يابد. رقابت روسيه و انگلستان كه در ايران داراي پيشينهاي طولاني بود پس از جنگ دوم جهاني نيز همچنان ادامه يافت. هرچند در زمان جنگ به دليل لزوم مقابله با تهديدات آلمان اين دو كشور به وحدت تاكتيكي دست زدند اما پس از اتمام جنگ جهاني اختلافات ديرينه مجددا آشكار شد. دعوت انگلستان از آمريكا براي حضور در ايران بيشتر به منظور در اختيار داشتن برگ برنده اي در برابر روسيه بود. پس از اشغال ايران توسط متفقين قراردادي بين آنها به امضا رسيد كه حداكثر ميبايست پس از جنگ، از ايران خارج شوند. با پايان يافتن جنگ، آمريكا و انگلستان به تدريج نيروهاي نظامي خود را از ايران خارج كردند اما شوروي حاضر نشد به اين تعهد عمل كند. اين دولت خواستار نفت ايران بود تا امتيازي همطراز با انگلستان در اختيار داشته باشد چراكه انگلستان به موجب قرارداد دارسي نفت ايران را به مدت شصت سال در اختيار گرفته بود. اين قرارداد در دوره رضاشاه در حاليكه بيش از سي سال از زمان انعقاد آن سپري شده بود مجددا مورد تجديد نظر قرار گرفت و از همان تاريخ نفت ايران بار ديگر به مدت شصت سال در اختيار انگلستان قرار گرفت.
در دهه 1320 شمسي آمريكا و همچنين شوروي در صدد بدست آوردن امتياز نفت ايران برآمدند. با اين وجود آمريكا به انعقاد قراردادي در زمينه نفت با ايران موفق نشد اما مسير ديگري را براي نيل به اهداف خود برگزيد. اين دولت تحت عنوان كمك و برنامهريزي براي توسعه ايران سعي نمود تا هم در دولتمردان ايراني نفوذ پيدا كند و هم تا حد امكان از نفوذ انگلستان در ايران بكاهند و خود نقش اصلي را در صحنه سياسي ايران برعهده گيرد. از سوي ديگر آمريكا در عرصه بين الملل رقيب جدي شوروي به حساب ميآمد و لازم بود تا از حضور و نفوذ شوروي نيز در ايران جلوگيري نمايد. اين در حالي بود كه روسها هنوز ايران را تخليه نكرده بودند و به كارشكني ميپرداختند. اين كشور خروج نيروهاي خود از ايران را منوط به كسب امتياز نفت شمال نموده بود. از طرفي مجلس چهاردهم، ماده واحدهاي به تصويب رساند كه به موجب آن تا زماني كه نيروهاي اشغالگر در ايران حضور دارند هيچ مقامي حق مذاكره در خصوص نفت و يا اعطاي امتياز نفتي به ديگران را ندارد. با اين وجود قوام- نخست وزير وقت- با روسها در اين زمينه مذاكره كرد و ظاهرا قرار شد تا چنين طرحي در مجلس به تصويب برسد. اما پيش از آن مي بايست شوروي ايران را تخليه نمايد و دست از حمايت دولتهاي دست نشانده خود در مناطق كردستان و آذربايجان بردارد.7
به دنبال خروج شوروي از ايران و قطع حمايت از تجزيه طلبان، هر دو منطقه فوق مجددا در اختيار دولت مركزي قرار گرفت. اما قرار داد واگذاري نفت شمال به شوروي (قرارداد قوام- سادچيكف) در مجلس پانزدهم به تصويب نرسيد و تهديدات شوروي نيز نتيجهاي براي اين كشور در پي نداشت.
با توافق بين آمريكا و انگليس قرار بر اين شد در صورتي كه اين دو كشور به طور مساوي از نفت ايران بهرهمند شوند آمريكا به نفع انگلستان وارد صحنه گردد. به دنبال اين توافق كودتاي 28 مرداد 1332.ش عليه دولت مصدق به وقوع پيوست. مصدق بر كنار و به جاي وي زاهدي به قدرت رسيد و قرارداد نفتي جديدي در 1954م/1333.ش به امضا رسيد. به موجب قرار داد جديد، نفت ايران بين شركتهاي آمريكايي، انگليسي، هلندي و فرانسوي تقسيم شد كه چهل درصد كل اين قرارداد به پنج شركت آمريكايي اختصاص يافته بود.
منبع: ماه نامه زمانه
البته كشورهاي مختلف به لحاظ ويژگيها و امتيازات ژئوپوليتيك خود، از سطوح مختلف روابط خارجي برخوردار ميشوند و از لحاظ فعال يا منفعلبودن متفاوت هستند. هر چند كه امروزه در سيستم دهكدة جهاني و پروژة جهاني كلية ويژگيهاي ژئوپوليتيك قرار است كه رنگ ببازد و همة واحدهاي جغرافيايي در خدمت به يك مركز ادامة حيات دهند، اما به هر حال هنوز هم دولت ـ كشورها پابرجا هستند و هر كدام از آنها ساير كشورها را بيگانه قلمداد ميكند. ايران كه يكي از ممتازترين كشورهاي ژئوپوليتيك جهان محسوب ميشود همواره داراي اصول مشخصي در تعامل با ساير كشورها بوده است كه از آن به سياست خارجي تعبير ميشود. با بررسي تاريخ درمييابيم كه ايران در دورههاي پيش از اسلام، و بعد ازآن تا دوران صفويه داراي اصول و مباني مشخصي در رابطه با كشورهاي بيگانه بوده است. بويژه در دوران شكوهمند تمدن اسلامي، اين اصول و مباني برگرفته از تعاليم ديني و اسلامي و كاملاً منسجم و نظاممند بود. اين رويه تا زمان صفويه كم و بيش پا برجا بود و حتي در طي حكومت سيسالة كريمخان زند تا حدود زيادي رعايت ميشد. اما با روي كار آمدن سلسلة قاجاريه، گويا خورشيد عزت و اقتدار ايران در روابط خارجي نيز بكلي غروب كرد و بزرگترين هنر اغلب پادشاهان قاجار حفظ تاج و تخت و مواريث سلطنت شد. از آن روزگار به بعد است كه سياست خارجي از دولت و كشور ايران رخت برميبندد و جاي خود را به روابط خارجي، آن هم از نوع انفعالي، ميدهد و روز به روز عرصة ايران براي تاخت و تاز سفارتخانههاي خارجي بازتر ميشود. اين وضعيت تا بدانجا پيش ميرود كه مردم ايران سررشتة عاديترين تحولات سياسي ـ اجتماعي و اقتصادي كشور را در دست سياست روس يا انگليس ميديدند.
روي كار آمدن خاندان پهلوي كار را بدتر كرد، چرا كه اساس تشكيل حكومت و به قدرت رسيدن آنها براساس دخالت و حمايت بيگانگان بود و حتي همان مقدار غرور پادشاهي قاجارها نيز از رفتار حكومتگران ايران زودوده شد و حكومت ايران عملاً به سرسپردگي و مزدوري قدرتهاي خارجي پرداخت.
وقوع انقلاب اسلامي، به گونهاي اساسي ورق را برگرداند و نه تنها حضور مداخلهجويانه بيگانگان را پايان بخشيد بلكه ايران را به عنوان محور تحولات منطقهاي و يكي از مهمترين بازيگران نظام بينالملل مطرح ساخت. در مقالة حاضر ضمن آشنايي با شمهاي از چگونگي روابط خارجي ايران معاصر با كشورهاي بيگانه با تحليلي از ويژگيهاي ژئوپوليتيك و فرهنگي تاريخي كشورمان آشنا ميگرديد.
مقدمه
منافع ملي اوليه: منافعي هستند كه به هيچ وجه نميتوان از آنها صرف نظر كرد. به عنوان مثال حفظ استقلال و تماميت ارضي يك كشور جزء منافع اوليه محسوب ميشود و تحت هيچ شرايطي نميتوان آنرا ناديده گرفت.
منافع ملي ثانويه: منافعي هستند كه در اولويت اول قرار ندارند. تامين رفاه شهروندان و توسعه همه جانبه يك كشور، از جمله اموري است كه جزء منافع ثانويه به شمار ميروند.2
براساس توضيح فوق در خصوص سياست و روابط خارجي ميتوان چنين گفت كه ايران در دوره قاجاريه از سياست خارجي خاصي برخوردار نبوده است. در دوره پهلوي نيز وضع برهمين منوال است و ايران صرفا داراي روابط خارجي با ديگر كشورها بود. در اين دو دوره سياست خارجي ايران توسط دولتمردان ايراني و در داخل مرزهاي كشور تدوين نميگشت بلكه عمدتا توسط بيگانگان و متناسب با منافع ملي همان كشورها تدوين ميشد. برهمين اساس منافع ملي ايران به هيچ وجه مد نظر قرار نميگرفت تا جهت تامين آن، سياست خارجي مدوني به وجود آيد.3
اين درحالي است كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي و قطع سلطه بيگانگان بر كشور، علاوه بر روابط خارجي، مقوله سياست خارجي نيز ظهور يافت.
ادوار دخالت بيگانگان در ايران
1-دوره صفويه و نزاع با عثماني: از جمله اتفاقات بارز در اين دوره وقوع جنگهاي خونين با امپراتوري عثماني است. عثمانيها به دليل ادعاي در دست داشتن خلافت اسلامي، ايران را جزئي از امپراتوري خود ميدانستند و انتظار داشتند كه اين كشور تبعيت از مركزيت خلافت اسلامي را پذيرا باشد. اما ايران خواهان حفظ استقلال خويش بود و به همين دليل جنگهايي بين دو كشور به وقوع پيوست. در اين دوره همچنين علاوه بر عثماني، استعمارگران اروپايي نظير پرتغاليها نيز به ايران تجاوز كردند. در زمان حكومت شاه عباس اول و با جنگهاي مختلف، ايران توانست بيگانگان را از مناطقي كه اشغال نموده بودند بيرون براند.
2-سقوط سلسله صفويه: يكي از عوامل مهم سقوط سلسله صفويه نيز در دخالت نيروهاي بيگانه نهفته است. هرچند شورش افاغنه در آن دوره يكي از عوامل داخلي در سقوط آن سلسله بود، اما نقش نيروهاي خارجي نظير روسيه و عثماني در اين ميان قابل چشم پوشي نيست.
3-دوره قاجاريه: در اين مقطع نيز موارد مختلفي از دخالت بيگانگان در ايران وجود دارد؛ از جمله در دوره فتحعلي شاه جنگهاي ايران و روس اتفاق افتاد و بخشهاي وسيعي از سرزمين ايران به اشغال بيگانگان درآمد. همچنين در دوره ناصرالدين شاه با تحميل معاهده آخال از سوي روسيه به ايران، بخشهايي از آسياي مركزي از كنترل ايران خارج شد. در همين دوره با دخالت انگليسيها در سال 1857ميلادي افغانستان نيز از ايران جدا گرديد.
تمايز دورههاي قبل و بعد از جنگ جهاني دوم:
1- تغيير در نوع نظام بين الملل: به دنبال جنگ جهاني دوم نظام بين الملل با تحول و دگرگوني جديدي روبرو گشت. پيش از جنگ دوم جهاني به ويژه در قرن نوزدهم، نظام پنج قطبي بر جهان حاكم بود. 4 اين ساختار در فاصله بين دو جنگ اول و دوم جهاني به نظام امنيت دسته جمعي تبديل شد5و پس از جنگ دوم جهاني نظام دو قطبي بر جهان حاكم گرديد. يك قطب به رهبري آمريكا كشورهاي اروپاي غربي را در بر ميگرفت و قطب ديگر از آنِ اتحاد جماهير شوري و كشورهاي اروپاي شرقي بود. متعاقب آن آمريكا با مكتب ليبراليسم و كاپيتاليسم و روسيه با نام جديد شوروي و با مكتب ماركسيسم به عنوان قدرتهاي جديد ظهور يافتند.
2- استعمار كلاسيك- استعمار نو: از ديگر تفاوتهاي آشكار دو دوره قبل و بعد از جنگ جهاني دوم مقوله استعمار است. تا پيش از جنگ جهاني دوم، نظام استعماري كلاسيك بر دنيا حاكم بود. اما به دنبال جنگ دوم جهاني اين شيوه استعماري فرو پاشيد و كشورهاي مستعمره به ظاهر استقلال خود را به دست آوردند.
با پايان جنگ جهاني اول و با فروپاشي عثماني كشورهاي تجزيه شده از اين امپراتوري به قدرتهاي برتر نظير فرانسه و انگلستان واگذار شدند و تحت سلطه مستقيم آنها قرار گرفتند. اين مساله منجر به شكلگيري و گسترش نهضتهاي ضد استعماري در آن مناطق گرديد و به تدريج پس از جنگ جهاني دوم اين كشورها به استقلال دست يافتند. اما اين امر به معناي رهايي كامل آنها از سلطه بيگانگان نبود و در واقع استعمار به شكل جديدي تداوم يافت.
3-نهادهاي غيردولتي: پس از جنگ جهاني دوم اهميت نهادهاي غيردولتي نسبت به قبل از جنگ بيشتر شد و افزايش آشكاري نيز در تعداد آنها به وجود آمد. اين نهادها عبارت بودند از: 1- شركتهاي چند مليتي 2- جنبشهاي استقلال طلبانه و ضد استعماري
4-ظهور سلاحهاي هستهاي: يكي از تفاوتهاي عمده قبل و بعد از جنگ جهاني دوم كه اتفاقات و رخدادهاي مهمي را به دنبال داشت، ظهور تسليحات هستهاي بود. در خلال جنگ جهاني دوم براي اولين بار از اين سلاح مرگبار استفاده گرديد و آمريكا، ژاپن را مورد حمله هستهاي قرار داد. پس از آمريكا، شوروي نيز به اين سلاح دست يافت و اين اتفاق از عوامل موثر در تشكيل نظام دو قطبي قلمداد شد.
5-انتقال قدرت مسلط از اروپا به كشورهاي غير اروپايي: يكي از تفاوتهاي آشكار قبل و بعد از جنگ جهاني دوم آن است كه تا پيش از اين جنگ، اكثر قدرتهاي مسلط را اروپائيان تشكيل ميدادند در حاليكه پس از جنگ جهاني دوم، دو قدرت برتر، يعني آمريكا و شوروي، اروپايي محسوب نميشدند(بخش اندكي از شوروي در قاره اروپا قرار داشت).
تحولات ايران قبل از جنگ دوم جهاني
با فروپاشي سيستم فئودالي در غرب نظام سرمايه داري جايگزين آن گرديد و روند صنعتي شدن به سرعت گسترش يافت. به دنبال اين جايگزيني اتفاقات مهمي در اروپا و سپس در سطح جهاني رخ داد. در سيستم فئودالي توليد به اندازه مصرف در همان منطقه بود، از اين رو مازاد توليد چنداني به وجود نميآمد. اما با انقلاب صنعتي افزايش چشمگيري در توليد حاصل شد و در اين ميان وسيلهاي به نام پول براي انجام مبادله به وجود آمد. در تداوم اين روند در مدت زمان اندكي بازارهاي اروپا اشباع گرديد. نياز به يافتن بازارهاي جديد از يكسو و نياز به مواد خام اوليه براي توليد از سوي ديگر موجب شد تا اروپائيان متوجه مناطق دور دست گردند.
جوهر و ذات سرمايه داري، برخلاف فئوداليته، با استقرار در يك منطقه و محدوديت منافات دارد. بدين ترتيب پديده استعمار شكل جديتري به خود گرفت و به سرعت مناطق مختلفي از آفريقا، آسيا و ساير نقاط جهان را به تصرف درآورد. گاه رقابت و خصومتهايي نيز بين قدرتهاي بزرگ در مناطق تحت اشغال ظهور مييافت و آنان سعي ميكردند به رقيب خويش در مستعمرات ضربه بزنند. به عنوان نمونه با پيروزي انقلاب فرانسه، ديگر كشورهاي اروپايي با آن به مخالفت برخاستند. در اين ميان ناپلئون براي مقابله با انگلستان به مستعمرات آن كشور در شبه قاره هند روي آورد و سعي كرد آنجا را به تصرف خود درآورد. فرانسه بدين منظور با ايران كه از لحاظ موقعيت جغرافيايي بسيار مناسب بود وارد مذاكره گرديد و قرارداد «فين كنشتاين» بين دو كشور به امضا رسيد. طبق اين قرارداد فرانسويها متعهد شدند دولت ايران را در برابر روسيه حمايت كنند؛ در مقابل ايران بايد به آنان اجازه ميداد تا از طريق اين كشور به هندوستان دست يابند. به دنبال اين مساله ناپلئون به فكر افتاد تا راه ديگري را نيز براي دستيابي به هندوستان مورد آزمايش قرار دهد و به دنبال آن با روسها به انعقاد قرارداد تيلسيت مبادرت ورزيد و تعهدات قبلي خويش نسبت به ايران را فراموش كرد. به دنبال اين اتفاقات انگلستان از موقعيت پيش آمده و ناخرسندي دولت ايران از فرانسه بهره برد و قرار دادهايي با ايران منعقد ساخت.
ايران در قرن نوزدهم براي سه قدرت روسيه، فرانسه و بريتانيا از اهميت طريقي و نه موضوعي برخوردار بود و به همين علت محل رقابت سه قدرت مذكور قرار گرفت. هرچند فرانسه، پس از دوره ناپلئون از صحنه رقابت ايران حذف شد اما بازي بزرگ بين دو رقيب ديگر ادامه يافت. اهميت ايران براي دو كشور فرانسه و انگلستان آن بود كه اين كشور در مسير شبه قاره هند واقع شده بود و روسيه نيز قصد داشت تا از طريق ايران به آبهاي گرم(درياي عمان و خليج فارس) دست يابد.
دخالت دول استعماري در سراسر قرن نوزدهم در ايران تداوم داشت. اين وضعيت به ويژه پس از معاهدات گلستان و تركمانچاي، تحميل كاپيتولاسيون و مساله دخالت در ولايت عهدي عباس ميرزا تشديد گرديد و دربار قاجار حوزه نفوذ گسترده روسها گشت. در اين دوره به دليل نفوذ بيش از حد بيگانگان در كشور، در ميان نيروها و نخبگان داخلي، دو جريان به وجود آمد: روسو فيلها كه نيروهاي طرفداري روسيه بودند و انگوفيلها كه نيروهاي طرفدار انگليس به شمار ميرفتند. اين وضعيت تا آنجا مشهود بود كه وقتي ميرزا آقاخان نوري پس از امير كبير به صدر اعظمي ايران انتخاب شد، تابعيت انگلستان را نيز داشت و براي صدر اعظم شدن ادعا كرد از تابيعت انگلستان انصراف داده است. بسياري از امتيازاتي كه حاكمان ايران به بيگانگان واگذار ميكردند به قدري خفت بار بود كه در واقع نوعي به تارج بردن ايران به حساب ميآمد و به همين دليل بسياري از قيامها و شورشها را باعث ميشد. حادثه قتل گريبايدوف و حمله به سفارت روسيه نتيجه قرارداد تركمانچاي بود كه به ايران تحميل گرديد. پس از قرارداد رويتر نيز مخالفت عمومي و گستردهاي در كشور به وجود آمد، در جريان تحريم تنباكو نيز مردم ايران به طور بسيار گسترده در برابر حضور و سلطه استعمار به مقابله برخاستند. در جريان مشروطيت نيز انگلستان از مشروطه خواهان و روسيه از دربار حمايت ميكرد. تشديد رقابت و خصومت دو قدرت بر سر ايران آنان را به اين فكر انداخت تا به نوعي تقسيم منافع روي آورند. لذا اندكي پس از انقلاب مشروطه، در سال 1907.م با انعقاد يك قرارداد، ايران را به سه منطقه تقسيم نمودند. شمال ايران منطقه تحت نفوذ روسيه، جنوب محل نفوذ انگليسيها و منطقه مركزي نيز به دولت ايران اختصاص يافت. به دنبال اعطاي امتياز نفت به دارسي و امضاي قرارداد دارسي در سال 1901.م انگليسيها توانستند در سال 1908.م به اولين چاه نفت در مسجد سليمان دست يابند. در سال 1912م. اولين پالايشگاه نفت خاورميانه در آبادان راه اندازي شد و دو سال بعد يعني در سال 1914م. جنگ جهاني اول آغاز گرديد. در خلال جنگ جهاني اول ايران محل تاخت و تاز چهار قدرت روسيه، انگليس، آلمان و عثماني قرار گرفته بود دو دولت به وجود آمد؛ 1-دولت مستقر در تهران كه به نوعي در اختيار انگلستان و روسيه بود.2- دولت مستقر در كرمانشاه كه طرفدار آلمان و عثماني بود.
در سال 1915م. ايران به دو منطقه تحت نفوذ روسيه و انگلستان تقسيم شد و حتي آن منطقه مركزي كه در قرارداد 1907 به ايران واگذار شده بود نيز از اختيار دولت ايران خارج شد.
همچنين در اين زمان انگلستان پليس جنوب را تاسيس كرد و روسيه نيز به وسيله نيروهاي قزاق نفوذش در ايران را توسعه بخشيد. با وقوع انقلاب ماركسيستي 1917.م در روسيه، روسها موقتا از ايران صرفنظر كردند. به دنبال خروج روسها از ايران، انگلستان خود را قدرت بلامنازع در ايران يافت و سعي كرد نفوذ و سلطه خويش را در اين كشور توسعه بخشد. در همين مقطع قرارداد1919 توسط وثوق الدوله نخست وزير وقت ايران به امضا رسيد اما به دليل تعطيلي مجلس شورا مقرر شد در اولين فرصت و در مجلسي كه تشكيل خواهد شد اين قرارداد به تصويب نهايي برسد. مضمون قرارداد 1919 چيزي جز مستعمره شدن ايران نبود. اعتراضات داخلي به رهبري مدرس و نيز مخالفت برخي دولتهاي خارجي باعث عقب نشيني دولت انگلستان شد. از اين پس بود كه طرح ايجاد دولت دست نشانده در ايران از سوي انگلستان با انتخاب سيد ضياء به عنوان بازوي سياسي و رضاخان به عنوان بازوي نظامي آغاز شد. رضاخان پس از كودتاي سوم اسفند1299ش/1912م سمت وزارت جنگ را اشغال نمود و از اين پس تا رسيدن به نخست وزيري كشور به عنوان وزير جنگ در همه كابينهها حضور داشت. در فاصله دو جنگ جهاني سياست ايران كاملا توسط انگليسيها طراحي ميشد. در اين دوران نهادهاي جديدي در راستاي مذهب زدايي و مقابله با فرهنگ ديني ايران تاسيس گرديدند. سرانجام در جنگ جهاني دوم و پس از اشغال ايران توسط روسيه و انگلستان، رضاشاه از سلطنت خلع و تبعيد گرديد.
در پاسخ به اين سوال كه آيا علت سرنگوني رضاشاه گرايش وي به سمت آلمانها بود نيز تحليلهاي متفاوتي وجود دارد. يك تحليل دليل خلع رضاشاه از سلطنت را رويكرد وي به سمت آلمانها ارزيابي ميكند كه به همين دليل نيز انگلستان وي را تنبيه و از سلطنت خلع نمود. تحليل ديگر آن است كه اساس تغيير رويكرد رضاشاه به آلمان با حمايت و رضايت انگلستان صورت گرفت. طبق اسناد موجود تمايل رضاشاه به آلمان و انعقاد قراردادهاي تجاري- اقتصادي بين دو كشور به دستور انگلستان بود. به دنبال شكست آلمان در جنگ جهاني اول بريتانيا تمايل داشت كه آلمانها بتوانند كشورشان را تا حدودي بازسازي نمايند. در اين زمان هنوز هيتلر و حزب نازي به قدرت نرسيده بود و لذا انگلستان به اقمار خويش دستور داد تا در حد رابطه تجاري با آلمان وارد معامله شوند. برهمين اساس حتي بسياري از تاسيسات زيربنايي در ايران نيز توسط آلمانها ساخته شد. اما در ادامه هيتلر با شعار مخالفت با قرارداد صلح تحميلي به آن كشور، به قدرت رسيد و با هدف بازگشت عظمت از دست رفته آلمان، جنگ را شعلهور ساخت.
به دنبال اين وقايع انگلستان از ايران خواست رابطه خود را با آلمان قطع نمايد و اتفاقا رضاشاه نيز همان كار را كرد. اما با اين وجود بريتانياييها براي حفظ منافع خود وارد ايران شدند. كمك به شوروي در برابر آلمان، حفظ امنيت چاههاي نفت و جلوگيري از تصرف آنها توسط آلمانها از جمله دلايل ورود آنان به خاك ايران بود. متفقين به دنبال اين بهانه بودند تا وانمود سازند كه دولت ايران به تعهد خويش مبني بر اعلام بيطرفي در جنگ وفادار نبوده است.
با خلع رضاشاه از سلطنت تصميمات مختلفي براي جانشيني وي مطرح گرديد تا اينكه سرانجام قرار شد فرزندش محمدرضا، جانشين وي گردد. حدود دو سال بعد از اشغال ايران توسط شوروي و انگلستان نيروهاي آمريكايي نيز وارد ايران شدند. با توجه به نگراني انگلستان از حضور شوروي در ايران، اين دولت از آمريكا دعوت كرد در ايران حضور يابد. رقابت روسيه و انگلستان كه در ايران داراي پيشينهاي طولاني بود پس از جنگ دوم جهاني نيز همچنان ادامه يافت. هرچند در زمان جنگ به دليل لزوم مقابله با تهديدات آلمان اين دو كشور به وحدت تاكتيكي دست زدند اما پس از اتمام جنگ جهاني اختلافات ديرينه مجددا آشكار شد. دعوت انگلستان از آمريكا براي حضور در ايران بيشتر به منظور در اختيار داشتن برگ برنده اي در برابر روسيه بود. پس از اشغال ايران توسط متفقين قراردادي بين آنها به امضا رسيد كه حداكثر ميبايست پس از جنگ، از ايران خارج شوند. با پايان يافتن جنگ، آمريكا و انگلستان به تدريج نيروهاي نظامي خود را از ايران خارج كردند اما شوروي حاضر نشد به اين تعهد عمل كند. اين دولت خواستار نفت ايران بود تا امتيازي همطراز با انگلستان در اختيار داشته باشد چراكه انگلستان به موجب قرارداد دارسي نفت ايران را به مدت شصت سال در اختيار گرفته بود. اين قرارداد در دوره رضاشاه در حاليكه بيش از سي سال از زمان انعقاد آن سپري شده بود مجددا مورد تجديد نظر قرار گرفت و از همان تاريخ نفت ايران بار ديگر به مدت شصت سال در اختيار انگلستان قرار گرفت.
در دهه 1320 شمسي آمريكا و همچنين شوروي در صدد بدست آوردن امتياز نفت ايران برآمدند. با اين وجود آمريكا به انعقاد قراردادي در زمينه نفت با ايران موفق نشد اما مسير ديگري را براي نيل به اهداف خود برگزيد. اين دولت تحت عنوان كمك و برنامهريزي براي توسعه ايران سعي نمود تا هم در دولتمردان ايراني نفوذ پيدا كند و هم تا حد امكان از نفوذ انگلستان در ايران بكاهند و خود نقش اصلي را در صحنه سياسي ايران برعهده گيرد. از سوي ديگر آمريكا در عرصه بين الملل رقيب جدي شوروي به حساب ميآمد و لازم بود تا از حضور و نفوذ شوروي نيز در ايران جلوگيري نمايد. اين در حالي بود كه روسها هنوز ايران را تخليه نكرده بودند و به كارشكني ميپرداختند. اين كشور خروج نيروهاي خود از ايران را منوط به كسب امتياز نفت شمال نموده بود. از طرفي مجلس چهاردهم، ماده واحدهاي به تصويب رساند كه به موجب آن تا زماني كه نيروهاي اشغالگر در ايران حضور دارند هيچ مقامي حق مذاكره در خصوص نفت و يا اعطاي امتياز نفتي به ديگران را ندارد. با اين وجود قوام- نخست وزير وقت- با روسها در اين زمينه مذاكره كرد و ظاهرا قرار شد تا چنين طرحي در مجلس به تصويب برسد. اما پيش از آن مي بايست شوروي ايران را تخليه نمايد و دست از حمايت دولتهاي دست نشانده خود در مناطق كردستان و آذربايجان بردارد.7
به دنبال خروج شوروي از ايران و قطع حمايت از تجزيه طلبان، هر دو منطقه فوق مجددا در اختيار دولت مركزي قرار گرفت. اما قرار داد واگذاري نفت شمال به شوروي (قرارداد قوام- سادچيكف) در مجلس پانزدهم به تصويب نرسيد و تهديدات شوروي نيز نتيجهاي براي اين كشور در پي نداشت.
تحولات ايران پس از جنگ جهاني دوم
با توافق بين آمريكا و انگليس قرار بر اين شد در صورتي كه اين دو كشور به طور مساوي از نفت ايران بهرهمند شوند آمريكا به نفع انگلستان وارد صحنه گردد. به دنبال اين توافق كودتاي 28 مرداد 1332.ش عليه دولت مصدق به وقوع پيوست. مصدق بر كنار و به جاي وي زاهدي به قدرت رسيد و قرارداد نفتي جديدي در 1954م/1333.ش به امضا رسيد. به موجب قرار داد جديد، نفت ايران بين شركتهاي آمريكايي، انگليسي، هلندي و فرانسوي تقسيم شد كه چهل درصد كل اين قرارداد به پنج شركت آمريكايي اختصاص يافته بود.
منبع: ماه نامه زمانه