ماليه و فساد مالى در تاريخ معاصر ايران
ماليه قديمى ترين نهاد اقتصادى در جهان است. قدمت ماليات در ايران و جهان به ديرپايى تاريخ مى رسد. تاريخ ماليات و دارايى را نمى توان در ايران بدون مقدمه، از زمان مشروطيت آغاز كنيم، زيرا تشكيلات وزارت ماليه (ديوان / استيفا) (وزارت محاسبات و خزانه) و بالاخره به قول امروزى ها «دارايى» همواره تحت تاثير تغييرات و تحولات اجتماعى و اقتصادى از آغاز قاجاريه تا ظهور مشروطيت بوده و عوامل زيادى كه قبل از جنبش مشروطه طلبى به جا مانده بود، در شكل گيرى آن نقش اساسى داشته است. اگر يكى از عوامل تاثيرپذير در تشكيلات ماليه را در نهضت مشروطه جست وجو كنيم و مثلاً به اين موضوع بپردازيم كه تشكيلات ماليه بايستى طبق قوانين مصوب برپا گردد، ولى بايد به اين نكته اشاره كنيم كه براى تحقيق در زمينه ماليه و دارايى و دست اندركاران و گردانندگان اين موسسات، ابتدا به تحولات اجتماعى و اقتصادى ايران از زمان هاى قبل از مشروطه خواهى و به عبارتى از ابتداى سلطه قاجارها تا برآمدن انقلاب مشروطه را مورد بررسى قرار دهيم، چون اولاً: نابسامانى هاى اقتصادى و اجتماعى دوران فتحعلى شاه تا اواخر سلطنت مظفرالدين شاه باعث نارضايتى مردم و ايجاد تحولاتى در زمينه به اصطلاح به وجود آمدن عدالت خانه و حكومت قانون (مشروطيت) شد. ثانياً: اكثر وزراى ماليه و دارايى بعد از مشروطه از فرزندان رجال و مستوفى زادگان دوره ناصرالدين شاه به بعد بودند. حتى با بررسى دقيق بيوگرافى دست اندركاران امور ماليه و دارايى در دوران پهلوى اول و دوم آگاه مى شويم كه اكثريت آنها، فرزندان و نوادگان مستوفيان دوره قاجار بوده اند.
وقتى كه فرزند عباس ميرزا به نام محمدميرزا معروف به محمدشاه به سلطنت رسيد، رشوه خوارى از روستاها تا دربار شاهى مانند يك بيمارى، همه گير شد. در روستاها، كدخداها از درآمد ناچيز روستانشينان، مالياتى تحت عنوان «سيورسات» (سورسات) مى گرفتند كه به جهت پذيرايى از ماموران دولت كه به روستاها وارد مى شدند، مصرف مى شد. دربار و شخص محمدشاه نيز مستقيماً رشوه دريافت مى كرد. يك نمونه از آن، اين بود كه محمدشاه از يك تاجر انگليسى به نام «ادوارد برجيس» مبلغ كلانى به عنوان رشوه دريافت كرد و در نتيجه دستور داد كه فروش اجناس و پارچه هاى وارداتى او در ايران به هر صورتى آزاد باشد.
در اين مدت ۴۷ روز كه بين مرگ محمدشاه و بر تخت نشاندن ناصرالدين شاه فاصله افتاد، «مهدعليا» مادرشاه به كمك مستوفيان جيره خوارش دو كرور تومان (يك ميليون تومان) سكه طلا را از خزانه بدون هيچ مجوزى برداشت كردند. تمام مدت سلطنت ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه كه ۶۱ سال طول كشيد به غير از سه سال اوليه آن كه ميرزا تقى خان اميركبير صدراعظم بود و امور مملكت در روال قانونى قرار گرفت، بقيه سال هاى ناصرالدين شاه و سلطنت فرزند بى لياقتش كه مردم به او آبجى مظفر مى گفتند نه تنها ديوان استيفا به جز مدت اندكى كه در دست افراد كاردان بود اكثراً زيرنظر چپاولگران اداره مى شد و آن پدر و پسر با اخذ بيش از هزار مورد رشوه به جويندگان مقام و پست هاى اشرافيت، علاوه بر مشاغل نان و آب دار، القاب مختلف مى دادند. زمانى كه از ابتداى سلطنت ناصرالدين شاه، اميركبير همه كاره مملكت شد و در واقع ناصرالدين شاه سلطنت مى كرد و نه حكومت، امور ماليه و دارايى ايران سروسامانى يافت زيرا امير دستور داده بود كه كليه مواجب و مستمرى هايى كه از جانب دربار و يا خزانه كه زير نظر شاه بود و يا وجوه نقدى كه از جانب ديوان استيفا و زيرنظر مستوفى الممالك ها كه در واقع در حكم وزراى دارايى بودند به اشخاص بيكار و سربار قطع گردد و افراد بيكار حقوق و مواجب دريافت نكنند. اميركبير آن قدر در مخارج مملكتى دقيق بود كه زمانى شاه بدون اجازه امير مبلغى را به يكى از افراد «قوانلو» داده بود. امير به محض اطلاع از اين امر، نامه اى به شرح زير به ناصرالدين شاه نوشت: «قربان خاك جواهرآساى همايونت شوم- حسب الامر مواجب قوانلو را گرفتم كه بدهند. اطمينان دارم كه من بعد امر مبارك براى تعيين و تزييد مواجب اين و آن شرف صدور نمى يابد. به اولاد ذكور قوانلو بايد در ولايات شغل داد كه سربار، بار نيايند. مال دولت و مردم و آنچه در خزانه هست اگر حفظ نكنيم ضررش دامنگير مملكت مى شود. گفته ام كه كتابى بنويسند كه اجزاء دولت تعليم بگيرند.» امير سپس متحد المآل (بخشنامه اى) به تمام دفاتر استيفا نمود و خاطرنشان ساخت كه به جز حكم او هيچ كس، حتى شاه و مادرش مهدعليا از درآمد مملكتى حق ندارند هر مبلغى را به هر كس ببخشند. ضمناً هر كس كار نمى كند نبايد از بودجه ديوان استيفا براى او حقوقى مقرر كرد. كنت گوبينو سفير فرانسه در تهران در كتاب «سه سال در آسيا» درباره اقدامات اصلاحى امير در مورد خزانه و دارايى ايران مى گويد: «هنگامى كه اميرنظام (ميرزاتقى خان اميركبير) زمامدار شد تصميم گرفت كه اصول رشوه گيرى را براندازد و براى حصول اين منظور مقرر داشت كه اولاً به مقدار كافى به كارمندان دولت حقوق بدهند و ثانياً حقوق آنها را سر ماه بپردازند. ولى با اينكه كارمندان دولت حقوق خود را دريافت مى كردند، طولى نكشيد كه صداى آنان بلند شد زيرا خود را از گرفتن رشوه محروم مى ديدند. كارمند دولت ايران ترجيح مى دهد كه صد تومان حقوق دريافت كرده و ماهى صد تومان ديگر رشوه بگيرد ولى دويست تومان حقوق مرتب را دريافت نكند.» (به نقل از تاريخ رجال بامداد) اين مرض را شاه در مملكت شايع كرده بود زيرا ناصرالدين شاه هر هفته يك بار به خانه اعيان، اشراف و شاهزادگان درجه يك مى رفته و در ضمن پيشكش هايى تقديم به او مى شده ولو هر مبلغى مثلاً اگر پنجاه تومان هم بود، قانع مى شد. حتى رجال اصلاح طلب دوره ناصرالدين شاه مانند ميرزا يوسف مستوفى الممالك براى آنكه اسب سركشى مثل ناصرالدين شاه را رام كنند و بتوانند به آسانى و بدون مداخلات بى حد شاه ديوان استيفا (وزارت دارايى) را اداره كنند، خودشان گهگاه به شاه رشوه مى دادند. اعتمادالسلطنه در يادداشت هاى روزانه خود در اين مورد مى گويد: «دوشنبه ۱۱ جمادى الاولى ۱۲۹۸: امروز صبح عشرت آباد رفتم، معلوم شد شاه سوار مى شوند و منظورشان رفتن به يوسف آباد ملك ميرزا يوسف مستوفى الممالك است. در همان روز ظل السلطان و فرزندش جلال الدوله نيز مهمان مستوفى الممالك بودند. مستوفى الممالك پنجاه تومان پيشكش كرد. جلال الدوله فرزند ظل السلطان نيز پنجاه تومان.» اما مناديان فساد مالى و ادارى و خائنان به كشور مانند ميرزا آقاخان نورى (اعتمادالدوله) و مهدعليا مادر شاه اسباب تبعيد و قتل امير را فراهم كردند.
قتل امير در واقع مرگ اصلاحات سياسى، اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى بود. زيرا زمانى كه اميركبير به صدراعظمى رسيد امور مالى كشور در دست دو هزار مستوفى و دو هزار لشكرنويس (رئيس دارايى قشون) بود كه از نظر نيروى انسانى در ديوان استيفا تورم شديدى احساس مى شد به طورى كه اكثر ماليات هاى اخذ شده به مصرف مواجب آنان مى رسيد. اكثر اين لشكرنويس ها و مستوفيان با دادن پيش كشى به اين مشاغل رسيده بودند و به قول مردم آن زمان همه آنها «مداخل» (درآمدن ناشى از دزدى و رشوه خوارى) داشتند. اميركبير بعد از آنكه از كار بر تخت نشستن ناصرالدين شاه آسوده گشت و مشكلات موجود بر سر راه را برداشت ميرزا هدايت الله خان وزير دفتر را كه از مستوفيان صحيح العمل بود و در دستگاه ديوانى امير از عهده همه آزمون هاى كارى با روسفيدى موفق گرديده بود مامور تعديل نيرو در دستگاه ماليه مملكت نمود. او توانست از بين وزراى لشكر و مستوفيان، شايسته ترين را انتخاب كند و سپس به دستگاه مالياتى كشور سروسامان داد (او پدر دكتر محمد مصدق بود). هدايت الله خان وزير دفتر به امانت دارى، حسن خلق و ديندارى معروف بود. از ديگر مستوفيان و بزرگان دستگاه ماليه كشور در زمان ناصرالدين شاه كه فردى ورزيده در كار خويش و متخصص در امور ماليه بود، ميرزا يوسف آشتيانى بود كه از جانب ناصرالدين شاه لقب مستوفى الممالك دريافت كرد و علاوه بر آن شاه، لقب «آقا» را نيز به او داد و اعتبار او به حدى رسيد كه وزارت داخله (كشور) را نيز به او سپرد و طبق نوشته مهدى بامداد در تاريخ رجال ميرزا يوسف مستوفى الممالك در ۱۲۸۰ ه.ق به امر ناصرالدين شاه، اصطلاحات سابق از قبيل رئيس دفتر استيفا، وزير دفتر و غيره كه در مورد وزير دارايى استعمال مى شد، موقوف گرديد و ميرزا يوسف مستوفى الممالك را مخاطب به وزير دارايى كرد. در واقع ۷۰سال قبل از آنكه فرهنگستان واژه ماليه را منسوخ و به جاى آن «دارايى» را بگذارد، ناصرالدين شاه عنوان وزارت دارايى را براى مستوفى الممالك برگزيد. مستوفى الممالك با همه درايت و كاردانى كه داشت اهل مماشات با دربار بود و با آنكه اصلاحاتى در امور ماليه كشور به عمل آورد ولى قادر نبود جلو ولخرجى هاى رجال دوره قاجاريه و شخص شاه را بگيرد و گهگاه براى آنكه شاه را با خود همراه سازد، به او رشوه و پيشكش هم مى داد. او با آنكه يكى از اركان دولت بود ولى نمى توانست جلو رشوه خوارى هاى شاه و افزون طلبى هاى كامران ميرزا نايب السلطنه و ظل السلطان فرزندان شاه را بگيرد. ميرزا يوسف در ۱۳۰۳ هجرى قمرى درگذشت. به توصيه ناصرالدين شاه همه القاب و عناوين مستوفى الممالك حتى عنوان «آقا» نيز به فرزند ايشان يعنى حسن مستوفى واگذار شد و مقرر گرديد كه هدايت الله خان وزير دفتر در امور ديوان استيفا حسن مستوفى را يارى دهد. حسن مستوفى از رجالى بود كه در دوره مشروطيت بارها وزير ماليه (دارايى) شد و تا ۱۳۰۶ شمسى ۱۰بار نخست وزير شد. خانواده مستوفى الممالك و وزير دفتر عموزاده يكديگر بودند. از صداقت وزير دفتر همين بس كه يادآور شويم كه در فاصله چند ماهى كه ميرزا يوسف مستوفى الممالك مريض شده بود و تا هنگام مرگ او در ۳ رجب ۱۳۰۳ اتفاق افتاد، چون هدايت الله خان وزير دفتر بر امور وزارت دارايى نظارت مى كرد و به قول امروزى ها بازرس بود، در كتابچه ويژه خود سه كرور (۵/۱ ميليون) و چندين هزار تومان تقلب و سندسازى افراد ديوان استيفا كه زير نظر ميرزا يوسف كار مى كردند كشف كرد. در زمان وزارت استيفا (وزارت دارايى) مستوفى الممالك معاونت حاكم تهران (معاون فرماندار تهران) علاوه بر اين پست، عنوان پيشكارى دارايى را نيز برعهده داشت و در گرفتن انواع ماليات به مستوفيان كمك مى كرد و چنين فردى عنوان وزير تهران را نيز برعهده داشت و يكى از وزراى تهران ميرزا عيسى خان وزير بود. در ۱۲۸۸ هجرى قمرى قحطى بزرگى در تهران روى داد كه نان از يك من هفت شاهى به يك من يك قران و سپس به پنج قران رسيد در آن زمان شاه در سفر عتبات بود. مردم و لوطى هاى شهر تهران اين شعر را مى خواندند و بر در و ديوار تهران مى نوشتند. شاه كج كلا- رفته كربلا- گشته پر بلا - نان شده گران- يك من يك قران يك من يك قران _ ما شديم اسير- از دست اين وزير- منظور همان ميرزا عيسى خان وزير بود كه در ۱۲۹۳ به امر شاه معزول شد. حال مى توان با يك مقايسه به درايت ميرزا تقى خان اميركبير پى برد. در زمان عزل امير بودجه كل مملكت در ۱۲۶ ، ۸۲۸/۲۵۷/۲۸ (بيست و هشت ميليون و دويست و پنجاه و هفت هزار و هشتصد و بيست و هشت قران) بود. امير توانست قيمت ها را به سطح نازلى كاهش دهد. گندم در آن زمان پنج من يك قران بود ولى بيست سال بعد نان از قرار هر من نيم شاهى در دوره امير به يك من هفت شاهى و سپس يك قران و بعداً پنج قران رسيد.
سعودميرزا پسر چهارم ناصرالدين شاه بود. او سه سال از مظفرالدين ميرزا بزرگتر بود و چون مادرش عقدى نبود به وليعهدى نرسيد. او ابتدا حاكم اصفهان و شيراز شد. او كردستان و لرستان، همدان و گلپايگان و مازندران، يزد، اراك (عراق عجم) و خوزستان را در حاكميت خود داشت. ظل السلطان از ۱۳۰۰ ه ق به فكر وليعهد شدن افتاد. مهدى بامداد در جلد چهارم تاريخ رجال در اين باره مى نويسد: «ظل السلطان حاضر شد كه يك ميليون تومان به شاه تقديم كند تا اينكه مظفرالدين ميرزا را از وليعهدى معزول كند و وى را به جاى او به ولايت عهدى تعيين كند. ناصرالدين شاه به مظفرالدين ميرزا در تبريز نوشت كه ظل السلطان حاضر است كه دو كرور تومان بدهد تا وليعهد شود بلافاصله پيشكار مظفرالدين ميرزا به شاه نوشت كه ۱۰ كرور تومان (پنج ميليون تومان) جهت قبله عالم حواله خواهند نمود. بر اثر ظلم و جورى كه همواره ظل السلطان به مردم مركز حكومت خود يعنى اصفهان مى كرد اكثر مردم اين شعر را براى او سروده بودند. ستاره كوره ماه نمى شه _ شازده لوچه شاه نمى شه. (چون چشم راست ظل السلطان چپ بود.) او تا زمانى كه بر دوپنجم ايران حاكم بود، هر قدر مستوفيان ماليات مى گرفتند، همه را مى گرفت و مقدار بسيار كمى از آن را براى ديوان استيفا به تهران مى فرستاد. او ساليانه با هدايا و پيشكش هاى زياد به تهران آمده و پدرش را براى ابقاى خود به حكومت دوپنجم ايران راضى مى كرد. نوكران و پيشكاران ظل السلطان هر كدام براى خود فرمانروا و حاكمى محسوب مى شدند. اعتمادالسلطنه در يادداشت هاى خود مى نويسد: سه شنبه پنجم شعبان ۱۳۰۵ عصر من خدمت ظل السلطان رسيدم اما جور غريبى ادرار فرمودند. پيشخدمت باشى كه به ابراهيم خليل خان معروف است به شاهزاده كمك كردند. همان پيشخدمت باشى آب ريخت، طهارت گرفته و من خيلى تعجب كردم. از نوكران ديگر ظل السطان، فردى بود به نام مصطفى قلى خان عرب عامرى معروف به سهام السلطنه كه از خوانين اردستان بوده و مدت ها حاكم يزد و كاشان بود. او مدت ها شغل «قراسورانى» (عهده دار امنيت جاده ها) بين راه كاشان و يزد و اردستان را برعهده داشت. اعتمادالسلطنه در يادداشت هاى روزانه خود راجع به او مى گويد: «يكشنبه ۳ جمادى الاول ،۱۳۰۶ مصطفى قلى خان اردستانى ملقب به سهام السلطنه كه رئيس قراسوران بوده اما خودش دزدباشى بود، پريروز فوت كرد.» در مورد قساوت ظل السلطان داستان ها گفته اند. در دوران طفوليت در كاخ گلستان، غلام بچه ها را وادار مى كرد براى او گنجشك بگيرند. او گنجشك ها را با سر ميخ كور مى كرد و سپس به پرواز مى داد و به مظفرالدين ميرزا مى گفت كه داداش ببين چطورى مى پره. در اصفهان اگر احساس مى كرد كه يكى از پيشكارهايش ثروت زيادى اندوخته، به او قهوه قجرى مى داد و بعد از آن كه جان به جان آفرين تسليم مى كرد، اموال او را متصرف مى شد. پدرش ناصرالدين شاه در تهران چنين كارى نمى كرد بلكه وقتى مى شنيد كه يكى از رجال پولدار و صاحب مكنت فراوان فوت كرده فوراً دستور صورت بردارى از اموال او را صادر مى كرد و هر چيز گرانبها و نقدينه اگر در منزل متوفى بود به دربار منتقل مى كرد و بقيه آن را به وراث مى سپرد.ظل السلطان با آن همه جنايات در ايران دوره استبدادى، مجازات نشد. ادوارد براون در تاريخ انقلاب ايران مى نويسد كه ظل السلطان پس از شكست محمدعليشاه از مشروطه خواهان در انزلى دستگير شد ولى با پرداخت يكصد هزار ليره انگليسى آزاد شد و به خارج از كشور رفت. (مظنه ليره در آن زمان ۵۴ ريال بود و يكصد هزار ليره برابر با ۵۴۰ هزار تومان مى شد) ظل السلطان در زمان ناصرالدين شاه و همچنين مظفرالدين شاه علاوه بر آنكه درآمد مالياتى دوپنجم خاك ايران را به يغما مى برد ساليانه از دربار هفتاد و شش هزار تومان حقوق دريافت مى كرد. حتى در مجلس دوره اول مشروطه براى او مقررى ساليانه اى در حدود دوازده هزار تومان وضع كردند.فرزندان ظل السلطان اكثراً در دوره مشروطيت به پست هاى حساس رسيدند. اكبرميرزا صارم الدوله كه به نام اكبر مسعود معروف بود در كابينه ميرزا حسن وثوق الدوله به مدت يك سال در ۱۲۹۷ شمسى وزير ماليه بود. او در اصفهان و ساير بلاد املاك زياد خريد و در زمره ثروتمندان كشور شد. برادرش سلطان حسين مسعود كه در زمان پدرش به او جلال الدوله مى گفتند بر اثر واليگرى فارس ثروت بى كرانى اندوخت. چون ناصرالدين شاه مى خواست او را عزل كند قريه فرح زاد را به مبلغ چهل هزار تومان به عبدالحسين ميرزا فرمانفرما فروخت و تمام پول آن را به عنوان پيشكش به ناصرالدين شاه داد و در پست خود باقى ماند. در دوره پهلوى املاك جلاليه (پارك لاله فعلى) را خريدارى كرد. در سفر سوم ناصرالدين شاه به فرنگ امتياز نشر اسكناس ايران به بانك شاهنشاهى كه متعلق به انگليس بود سپرده شد.
۱- ماليات سرانه: در روستاها از هر مرد چهار قران و از زنان و كودكان ۲۵/۲ قران در سال ماليات سرانه اخذ مى شد.
۲- سيورسات: عبارت بود از ارزاقى كه به زور از مردم روستاها جهت پذيرايى از فرستادگان دولت و قاصدان حكام گرفته مى شد. اين ماليات را حاكمان (فرمانداران) در شهرها به عنوان حق سفره دريافت مى كردند. اين حق به صورت فوق العاده اى به مواجب فرماندار اضافه مى شد.
۳- ماليات روساى عشاير: در آغاز نوروز هر سال عشاير و ايلات ماليات ويژه اى به شاه مى دادند كه در واقع باج سنگينى محسوب مى شد. آن روسا نيز براى جبران پولى كه داده اند، گاهى كاروانيان را غارت مى كردند و كار به جايى مى كشيد كه مالياتى را كه براى تامين بودجه كشور و حفظ امنيت جمع آورى مى شد، خود باعث عدم امنيت مى شد.
۴- ماليات مستغلات: ماليات دكان ها و ساختمان ها كه مطابق مميزى و تشخيص مامور ديوان استيفاى بهاى دقيق آن معين مى شد.
۵- ماليات اغنام و احشام: اين ماليات در نقاط مختلف كشور فرق داشت. در منطقه بختيارى از هر ماديان سالى ۵ قران اخذ مى شد. در هر ولايتى اين ماليات تفاوت داشت. در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه مقرر شد كه در هر سال بز، شتر، گوسفند ماديان هر كس را شمارش كند. براى هر شتر پنج قران و هر گوسفند سالى يك قران ماليات پرداخته مى شد. علاوه بر اين بر املاكى كه به صورت تيول به مردم داده شده بود ماليات مى گرفتند.
۶- ماليات اصناف: كليه صنوف ماليات مى دادند و مبلغ آن به نوع صنف آنها بود. در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه دو صنف خباز و قصاب از پرداخت ماليات معاف شدند.
۷- مطلق العنانى: در كردستان، بختيارى و مناطق عشايرنشين رعايا در موقع تغيير محل و نقل و انتقال و كوچ از ملكى به ملك ديگر مجبور بودند مبلغى از ۳۴ قران تا هشت تومان به عنوان مطلق العنانى بپردازند و ورقه اجازه نامه اى به اسم «تعليقه» دريافت دارند. بدون در دست داشتن اين ورقه هيچ رعيتى حق انتقال به مكان ديگرى را نداشت.
۷- ماليات تنباكو: به عشور تنباكو مشهور بود. عملاً از هر بار تنباكو چهار قران و ده شاهى وصول مى گرديد.
۸- گمركات: اين نوع ماليات در مبادى مرزها و يا در دروازه ورودى و خروجى شهرها گرفته مى شد. گمركات همواره تحت نظر وزارت استيفا و ماليه (دارايى) بود.
۹- ماليات اراضى: اين نوع ماليات برحسب نوع آبيارى زمين متفاوت بود.
با توجه به اين ماليات ها، وضع مردم بسيار بد بود و فقط وضع معيشت مستوفيان و منشيان آنها بسيار خوب بود زيرا در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه مستوفيان ماهيانه يكصد تومان حقوق مى گرفتند. اگر مى خواهيد ارزش يكصد تومان را بدانيد كافى است كه آگاه شويم كه با آن پول افراد مى توانستند در تهران يك باب حياط نسبتاً خوب را براى خود خريدارى كنند و يك باب خانه متوسط را به مبلغ پنجاه تومان مى خريدند. گران ترين كالسكه با دو راس اسب كه مورد پسند اعيان و اشراف تهران بود به مبلغ هشتاد تومان خريدارى مى شد. كسى كه در آن زمان يعنى در فواصل ۱۳۱۳ قمرى (۱۲۷۵ شمسى) تا ۱۳۲۴ (۱۲۸۵ شمسى) مى توانست يك كالسكه شيك دواسبه خريدارى كند مثل اين است كه در زمان ما يك فرد مرفه يك بنز بسيار شيك بخرد. به عبارت ديگر هشتاد تومان در يكصد و ده سال قبل برابر با قيمت يك اتومبيل آبرومند امروزى بوده است.
• نگاهى گذرا به نابسامانى هاى اقتصادى و اجتماعى از ابتداى قاجار تا مشروطه
وقتى كه فرزند عباس ميرزا به نام محمدميرزا معروف به محمدشاه به سلطنت رسيد، رشوه خوارى از روستاها تا دربار شاهى مانند يك بيمارى، همه گير شد. در روستاها، كدخداها از درآمد ناچيز روستانشينان، مالياتى تحت عنوان «سيورسات» (سورسات) مى گرفتند كه به جهت پذيرايى از ماموران دولت كه به روستاها وارد مى شدند، مصرف مى شد. دربار و شخص محمدشاه نيز مستقيماً رشوه دريافت مى كرد. يك نمونه از آن، اين بود كه محمدشاه از يك تاجر انگليسى به نام «ادوارد برجيس» مبلغ كلانى به عنوان رشوه دريافت كرد و در نتيجه دستور داد كه فروش اجناس و پارچه هاى وارداتى او در ايران به هر صورتى آزاد باشد.
• نگاهى به دوره ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه
در اين مدت ۴۷ روز كه بين مرگ محمدشاه و بر تخت نشاندن ناصرالدين شاه فاصله افتاد، «مهدعليا» مادرشاه به كمك مستوفيان جيره خوارش دو كرور تومان (يك ميليون تومان) سكه طلا را از خزانه بدون هيچ مجوزى برداشت كردند. تمام مدت سلطنت ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه كه ۶۱ سال طول كشيد به غير از سه سال اوليه آن كه ميرزا تقى خان اميركبير صدراعظم بود و امور مملكت در روال قانونى قرار گرفت، بقيه سال هاى ناصرالدين شاه و سلطنت فرزند بى لياقتش كه مردم به او آبجى مظفر مى گفتند نه تنها ديوان استيفا به جز مدت اندكى كه در دست افراد كاردان بود اكثراً زيرنظر چپاولگران اداره مى شد و آن پدر و پسر با اخذ بيش از هزار مورد رشوه به جويندگان مقام و پست هاى اشرافيت، علاوه بر مشاغل نان و آب دار، القاب مختلف مى دادند. زمانى كه از ابتداى سلطنت ناصرالدين شاه، اميركبير همه كاره مملكت شد و در واقع ناصرالدين شاه سلطنت مى كرد و نه حكومت، امور ماليه و دارايى ايران سروسامانى يافت زيرا امير دستور داده بود كه كليه مواجب و مستمرى هايى كه از جانب دربار و يا خزانه كه زير نظر شاه بود و يا وجوه نقدى كه از جانب ديوان استيفا و زيرنظر مستوفى الممالك ها كه در واقع در حكم وزراى دارايى بودند به اشخاص بيكار و سربار قطع گردد و افراد بيكار حقوق و مواجب دريافت نكنند. اميركبير آن قدر در مخارج مملكتى دقيق بود كه زمانى شاه بدون اجازه امير مبلغى را به يكى از افراد «قوانلو» داده بود. امير به محض اطلاع از اين امر، نامه اى به شرح زير به ناصرالدين شاه نوشت: «قربان خاك جواهرآساى همايونت شوم- حسب الامر مواجب قوانلو را گرفتم كه بدهند. اطمينان دارم كه من بعد امر مبارك براى تعيين و تزييد مواجب اين و آن شرف صدور نمى يابد. به اولاد ذكور قوانلو بايد در ولايات شغل داد كه سربار، بار نيايند. مال دولت و مردم و آنچه در خزانه هست اگر حفظ نكنيم ضررش دامنگير مملكت مى شود. گفته ام كه كتابى بنويسند كه اجزاء دولت تعليم بگيرند.» امير سپس متحد المآل (بخشنامه اى) به تمام دفاتر استيفا نمود و خاطرنشان ساخت كه به جز حكم او هيچ كس، حتى شاه و مادرش مهدعليا از درآمد مملكتى حق ندارند هر مبلغى را به هر كس ببخشند. ضمناً هر كس كار نمى كند نبايد از بودجه ديوان استيفا براى او حقوقى مقرر كرد. كنت گوبينو سفير فرانسه در تهران در كتاب «سه سال در آسيا» درباره اقدامات اصلاحى امير در مورد خزانه و دارايى ايران مى گويد: «هنگامى كه اميرنظام (ميرزاتقى خان اميركبير) زمامدار شد تصميم گرفت كه اصول رشوه گيرى را براندازد و براى حصول اين منظور مقرر داشت كه اولاً به مقدار كافى به كارمندان دولت حقوق بدهند و ثانياً حقوق آنها را سر ماه بپردازند. ولى با اينكه كارمندان دولت حقوق خود را دريافت مى كردند، طولى نكشيد كه صداى آنان بلند شد زيرا خود را از گرفتن رشوه محروم مى ديدند. كارمند دولت ايران ترجيح مى دهد كه صد تومان حقوق دريافت كرده و ماهى صد تومان ديگر رشوه بگيرد ولى دويست تومان حقوق مرتب را دريافت نكند.» (به نقل از تاريخ رجال بامداد) اين مرض را شاه در مملكت شايع كرده بود زيرا ناصرالدين شاه هر هفته يك بار به خانه اعيان، اشراف و شاهزادگان درجه يك مى رفته و در ضمن پيشكش هايى تقديم به او مى شده ولو هر مبلغى مثلاً اگر پنجاه تومان هم بود، قانع مى شد. حتى رجال اصلاح طلب دوره ناصرالدين شاه مانند ميرزا يوسف مستوفى الممالك براى آنكه اسب سركشى مثل ناصرالدين شاه را رام كنند و بتوانند به آسانى و بدون مداخلات بى حد شاه ديوان استيفا (وزارت دارايى) را اداره كنند، خودشان گهگاه به شاه رشوه مى دادند. اعتمادالسلطنه در يادداشت هاى روزانه خود در اين مورد مى گويد: «دوشنبه ۱۱ جمادى الاولى ۱۲۹۸: امروز صبح عشرت آباد رفتم، معلوم شد شاه سوار مى شوند و منظورشان رفتن به يوسف آباد ملك ميرزا يوسف مستوفى الممالك است. در همان روز ظل السلطان و فرزندش جلال الدوله نيز مهمان مستوفى الممالك بودند. مستوفى الممالك پنجاه تومان پيشكش كرد. جلال الدوله فرزند ظل السلطان نيز پنجاه تومان.» اما مناديان فساد مالى و ادارى و خائنان به كشور مانند ميرزا آقاخان نورى (اعتمادالدوله) و مهدعليا مادر شاه اسباب تبعيد و قتل امير را فراهم كردند.
قتل امير در واقع مرگ اصلاحات سياسى، اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى بود. زيرا زمانى كه اميركبير به صدراعظمى رسيد امور مالى كشور در دست دو هزار مستوفى و دو هزار لشكرنويس (رئيس دارايى قشون) بود كه از نظر نيروى انسانى در ديوان استيفا تورم شديدى احساس مى شد به طورى كه اكثر ماليات هاى اخذ شده به مصرف مواجب آنان مى رسيد. اكثر اين لشكرنويس ها و مستوفيان با دادن پيش كشى به اين مشاغل رسيده بودند و به قول مردم آن زمان همه آنها «مداخل» (درآمدن ناشى از دزدى و رشوه خوارى) داشتند. اميركبير بعد از آنكه از كار بر تخت نشستن ناصرالدين شاه آسوده گشت و مشكلات موجود بر سر راه را برداشت ميرزا هدايت الله خان وزير دفتر را كه از مستوفيان صحيح العمل بود و در دستگاه ديوانى امير از عهده همه آزمون هاى كارى با روسفيدى موفق گرديده بود مامور تعديل نيرو در دستگاه ماليه مملكت نمود. او توانست از بين وزراى لشكر و مستوفيان، شايسته ترين را انتخاب كند و سپس به دستگاه مالياتى كشور سروسامان داد (او پدر دكتر محمد مصدق بود). هدايت الله خان وزير دفتر به امانت دارى، حسن خلق و ديندارى معروف بود. از ديگر مستوفيان و بزرگان دستگاه ماليه كشور در زمان ناصرالدين شاه كه فردى ورزيده در كار خويش و متخصص در امور ماليه بود، ميرزا يوسف آشتيانى بود كه از جانب ناصرالدين شاه لقب مستوفى الممالك دريافت كرد و علاوه بر آن شاه، لقب «آقا» را نيز به او داد و اعتبار او به حدى رسيد كه وزارت داخله (كشور) را نيز به او سپرد و طبق نوشته مهدى بامداد در تاريخ رجال ميرزا يوسف مستوفى الممالك در ۱۲۸۰ ه.ق به امر ناصرالدين شاه، اصطلاحات سابق از قبيل رئيس دفتر استيفا، وزير دفتر و غيره كه در مورد وزير دارايى استعمال مى شد، موقوف گرديد و ميرزا يوسف مستوفى الممالك را مخاطب به وزير دارايى كرد. در واقع ۷۰سال قبل از آنكه فرهنگستان واژه ماليه را منسوخ و به جاى آن «دارايى» را بگذارد، ناصرالدين شاه عنوان وزارت دارايى را براى مستوفى الممالك برگزيد. مستوفى الممالك با همه درايت و كاردانى كه داشت اهل مماشات با دربار بود و با آنكه اصلاحاتى در امور ماليه كشور به عمل آورد ولى قادر نبود جلو ولخرجى هاى رجال دوره قاجاريه و شخص شاه را بگيرد و گهگاه براى آنكه شاه را با خود همراه سازد، به او رشوه و پيشكش هم مى داد. او با آنكه يكى از اركان دولت بود ولى نمى توانست جلو رشوه خوارى هاى شاه و افزون طلبى هاى كامران ميرزا نايب السلطنه و ظل السلطان فرزندان شاه را بگيرد. ميرزا يوسف در ۱۳۰۳ هجرى قمرى درگذشت. به توصيه ناصرالدين شاه همه القاب و عناوين مستوفى الممالك حتى عنوان «آقا» نيز به فرزند ايشان يعنى حسن مستوفى واگذار شد و مقرر گرديد كه هدايت الله خان وزير دفتر در امور ديوان استيفا حسن مستوفى را يارى دهد. حسن مستوفى از رجالى بود كه در دوره مشروطيت بارها وزير ماليه (دارايى) شد و تا ۱۳۰۶ شمسى ۱۰بار نخست وزير شد. خانواده مستوفى الممالك و وزير دفتر عموزاده يكديگر بودند. از صداقت وزير دفتر همين بس كه يادآور شويم كه در فاصله چند ماهى كه ميرزا يوسف مستوفى الممالك مريض شده بود و تا هنگام مرگ او در ۳ رجب ۱۳۰۳ اتفاق افتاد، چون هدايت الله خان وزير دفتر بر امور وزارت دارايى نظارت مى كرد و به قول امروزى ها بازرس بود، در كتابچه ويژه خود سه كرور (۵/۱ ميليون) و چندين هزار تومان تقلب و سندسازى افراد ديوان استيفا كه زير نظر ميرزا يوسف كار مى كردند كشف كرد. در زمان وزارت استيفا (وزارت دارايى) مستوفى الممالك معاونت حاكم تهران (معاون فرماندار تهران) علاوه بر اين پست، عنوان پيشكارى دارايى را نيز برعهده داشت و در گرفتن انواع ماليات به مستوفيان كمك مى كرد و چنين فردى عنوان وزير تهران را نيز برعهده داشت و يكى از وزراى تهران ميرزا عيسى خان وزير بود. در ۱۲۸۸ هجرى قمرى قحطى بزرگى در تهران روى داد كه نان از يك من هفت شاهى به يك من يك قران و سپس به پنج قران رسيد در آن زمان شاه در سفر عتبات بود. مردم و لوطى هاى شهر تهران اين شعر را مى خواندند و بر در و ديوار تهران مى نوشتند. شاه كج كلا- رفته كربلا- گشته پر بلا - نان شده گران- يك من يك قران يك من يك قران _ ما شديم اسير- از دست اين وزير- منظور همان ميرزا عيسى خان وزير بود كه در ۱۲۹۳ به امر شاه معزول شد. حال مى توان با يك مقايسه به درايت ميرزا تقى خان اميركبير پى برد. در زمان عزل امير بودجه كل مملكت در ۱۲۶ ، ۸۲۸/۲۵۷/۲۸ (بيست و هشت ميليون و دويست و پنجاه و هفت هزار و هشتصد و بيست و هشت قران) بود. امير توانست قيمت ها را به سطح نازلى كاهش دهد. گندم در آن زمان پنج من يك قران بود ولى بيست سال بعد نان از قرار هر من نيم شاهى در دوره امير به يك من هفت شاهى و سپس يك قران و بعداً پنج قران رسيد.
• كامران ميرزا نايب السلطنه و مسعود ميرزا ظل السلطان آفت هاى اقتصاد ايران
سعودميرزا پسر چهارم ناصرالدين شاه بود. او سه سال از مظفرالدين ميرزا بزرگتر بود و چون مادرش عقدى نبود به وليعهدى نرسيد. او ابتدا حاكم اصفهان و شيراز شد. او كردستان و لرستان، همدان و گلپايگان و مازندران، يزد، اراك (عراق عجم) و خوزستان را در حاكميت خود داشت. ظل السلطان از ۱۳۰۰ ه ق به فكر وليعهد شدن افتاد. مهدى بامداد در جلد چهارم تاريخ رجال در اين باره مى نويسد: «ظل السلطان حاضر شد كه يك ميليون تومان به شاه تقديم كند تا اينكه مظفرالدين ميرزا را از وليعهدى معزول كند و وى را به جاى او به ولايت عهدى تعيين كند. ناصرالدين شاه به مظفرالدين ميرزا در تبريز نوشت كه ظل السلطان حاضر است كه دو كرور تومان بدهد تا وليعهد شود بلافاصله پيشكار مظفرالدين ميرزا به شاه نوشت كه ۱۰ كرور تومان (پنج ميليون تومان) جهت قبله عالم حواله خواهند نمود. بر اثر ظلم و جورى كه همواره ظل السلطان به مردم مركز حكومت خود يعنى اصفهان مى كرد اكثر مردم اين شعر را براى او سروده بودند. ستاره كوره ماه نمى شه _ شازده لوچه شاه نمى شه. (چون چشم راست ظل السلطان چپ بود.) او تا زمانى كه بر دوپنجم ايران حاكم بود، هر قدر مستوفيان ماليات مى گرفتند، همه را مى گرفت و مقدار بسيار كمى از آن را براى ديوان استيفا به تهران مى فرستاد. او ساليانه با هدايا و پيشكش هاى زياد به تهران آمده و پدرش را براى ابقاى خود به حكومت دوپنجم ايران راضى مى كرد. نوكران و پيشكاران ظل السلطان هر كدام براى خود فرمانروا و حاكمى محسوب مى شدند. اعتمادالسلطنه در يادداشت هاى خود مى نويسد: سه شنبه پنجم شعبان ۱۳۰۵ عصر من خدمت ظل السلطان رسيدم اما جور غريبى ادرار فرمودند. پيشخدمت باشى كه به ابراهيم خليل خان معروف است به شاهزاده كمك كردند. همان پيشخدمت باشى آب ريخت، طهارت گرفته و من خيلى تعجب كردم. از نوكران ديگر ظل السطان، فردى بود به نام مصطفى قلى خان عرب عامرى معروف به سهام السلطنه كه از خوانين اردستان بوده و مدت ها حاكم يزد و كاشان بود. او مدت ها شغل «قراسورانى» (عهده دار امنيت جاده ها) بين راه كاشان و يزد و اردستان را برعهده داشت. اعتمادالسلطنه در يادداشت هاى روزانه خود راجع به او مى گويد: «يكشنبه ۳ جمادى الاول ،۱۳۰۶ مصطفى قلى خان اردستانى ملقب به سهام السلطنه كه رئيس قراسوران بوده اما خودش دزدباشى بود، پريروز فوت كرد.» در مورد قساوت ظل السلطان داستان ها گفته اند. در دوران طفوليت در كاخ گلستان، غلام بچه ها را وادار مى كرد براى او گنجشك بگيرند. او گنجشك ها را با سر ميخ كور مى كرد و سپس به پرواز مى داد و به مظفرالدين ميرزا مى گفت كه داداش ببين چطورى مى پره. در اصفهان اگر احساس مى كرد كه يكى از پيشكارهايش ثروت زيادى اندوخته، به او قهوه قجرى مى داد و بعد از آن كه جان به جان آفرين تسليم مى كرد، اموال او را متصرف مى شد. پدرش ناصرالدين شاه در تهران چنين كارى نمى كرد بلكه وقتى مى شنيد كه يكى از رجال پولدار و صاحب مكنت فراوان فوت كرده فوراً دستور صورت بردارى از اموال او را صادر مى كرد و هر چيز گرانبها و نقدينه اگر در منزل متوفى بود به دربار منتقل مى كرد و بقيه آن را به وراث مى سپرد.ظل السلطان با آن همه جنايات در ايران دوره استبدادى، مجازات نشد. ادوارد براون در تاريخ انقلاب ايران مى نويسد كه ظل السلطان پس از شكست محمدعليشاه از مشروطه خواهان در انزلى دستگير شد ولى با پرداخت يكصد هزار ليره انگليسى آزاد شد و به خارج از كشور رفت. (مظنه ليره در آن زمان ۵۴ ريال بود و يكصد هزار ليره برابر با ۵۴۰ هزار تومان مى شد) ظل السلطان در زمان ناصرالدين شاه و همچنين مظفرالدين شاه علاوه بر آنكه درآمد مالياتى دوپنجم خاك ايران را به يغما مى برد ساليانه از دربار هفتاد و شش هزار تومان حقوق دريافت مى كرد. حتى در مجلس دوره اول مشروطه براى او مقررى ساليانه اى در حدود دوازده هزار تومان وضع كردند.فرزندان ظل السلطان اكثراً در دوره مشروطيت به پست هاى حساس رسيدند. اكبرميرزا صارم الدوله كه به نام اكبر مسعود معروف بود در كابينه ميرزا حسن وثوق الدوله به مدت يك سال در ۱۲۹۷ شمسى وزير ماليه بود. او در اصفهان و ساير بلاد املاك زياد خريد و در زمره ثروتمندان كشور شد. برادرش سلطان حسين مسعود كه در زمان پدرش به او جلال الدوله مى گفتند بر اثر واليگرى فارس ثروت بى كرانى اندوخت. چون ناصرالدين شاه مى خواست او را عزل كند قريه فرح زاد را به مبلغ چهل هزار تومان به عبدالحسين ميرزا فرمانفرما فروخت و تمام پول آن را به عنوان پيشكش به ناصرالدين شاه داد و در پست خود باقى ماند. در دوره پهلوى املاك جلاليه (پارك لاله فعلى) را خريدارى كرد. در سفر سوم ناصرالدين شاه به فرنگ امتياز نشر اسكناس ايران به بانك شاهنشاهى كه متعلق به انگليس بود سپرده شد.
• فساد مالى در دوره مظفرالدين شاه
• انواع ماليات ها در دوره ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه
۱- ماليات سرانه: در روستاها از هر مرد چهار قران و از زنان و كودكان ۲۵/۲ قران در سال ماليات سرانه اخذ مى شد.
۲- سيورسات: عبارت بود از ارزاقى كه به زور از مردم روستاها جهت پذيرايى از فرستادگان دولت و قاصدان حكام گرفته مى شد. اين ماليات را حاكمان (فرمانداران) در شهرها به عنوان حق سفره دريافت مى كردند. اين حق به صورت فوق العاده اى به مواجب فرماندار اضافه مى شد.
۳- ماليات روساى عشاير: در آغاز نوروز هر سال عشاير و ايلات ماليات ويژه اى به شاه مى دادند كه در واقع باج سنگينى محسوب مى شد. آن روسا نيز براى جبران پولى كه داده اند، گاهى كاروانيان را غارت مى كردند و كار به جايى مى كشيد كه مالياتى را كه براى تامين بودجه كشور و حفظ امنيت جمع آورى مى شد، خود باعث عدم امنيت مى شد.
۴- ماليات مستغلات: ماليات دكان ها و ساختمان ها كه مطابق مميزى و تشخيص مامور ديوان استيفاى بهاى دقيق آن معين مى شد.
۵- ماليات اغنام و احشام: اين ماليات در نقاط مختلف كشور فرق داشت. در منطقه بختيارى از هر ماديان سالى ۵ قران اخذ مى شد. در هر ولايتى اين ماليات تفاوت داشت. در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه مقرر شد كه در هر سال بز، شتر، گوسفند ماديان هر كس را شمارش كند. براى هر شتر پنج قران و هر گوسفند سالى يك قران ماليات پرداخته مى شد. علاوه بر اين بر املاكى كه به صورت تيول به مردم داده شده بود ماليات مى گرفتند.
۶- ماليات اصناف: كليه صنوف ماليات مى دادند و مبلغ آن به نوع صنف آنها بود. در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه دو صنف خباز و قصاب از پرداخت ماليات معاف شدند.
۷- مطلق العنانى: در كردستان، بختيارى و مناطق عشايرنشين رعايا در موقع تغيير محل و نقل و انتقال و كوچ از ملكى به ملك ديگر مجبور بودند مبلغى از ۳۴ قران تا هشت تومان به عنوان مطلق العنانى بپردازند و ورقه اجازه نامه اى به اسم «تعليقه» دريافت دارند. بدون در دست داشتن اين ورقه هيچ رعيتى حق انتقال به مكان ديگرى را نداشت.
۷- ماليات تنباكو: به عشور تنباكو مشهور بود. عملاً از هر بار تنباكو چهار قران و ده شاهى وصول مى گرديد.
۸- گمركات: اين نوع ماليات در مبادى مرزها و يا در دروازه ورودى و خروجى شهرها گرفته مى شد. گمركات همواره تحت نظر وزارت استيفا و ماليه (دارايى) بود.
۹- ماليات اراضى: اين نوع ماليات برحسب نوع آبيارى زمين متفاوت بود.
با توجه به اين ماليات ها، وضع مردم بسيار بد بود و فقط وضع معيشت مستوفيان و منشيان آنها بسيار خوب بود زيرا در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه مستوفيان ماهيانه يكصد تومان حقوق مى گرفتند. اگر مى خواهيد ارزش يكصد تومان را بدانيد كافى است كه آگاه شويم كه با آن پول افراد مى توانستند در تهران يك باب حياط نسبتاً خوب را براى خود خريدارى كنند و يك باب خانه متوسط را به مبلغ پنجاه تومان مى خريدند. گران ترين كالسكه با دو راس اسب كه مورد پسند اعيان و اشراف تهران بود به مبلغ هشتاد تومان خريدارى مى شد. كسى كه در آن زمان يعنى در فواصل ۱۳۱۳ قمرى (۱۲۷۵ شمسى) تا ۱۳۲۴ (۱۲۸۵ شمسى) مى توانست يك كالسكه شيك دواسبه خريدارى كند مثل اين است كه در زمان ما يك فرد مرفه يك بنز بسيار شيك بخرد. به عبارت ديگر هشتاد تومان در يكصد و ده سال قبل برابر با قيمت يك اتومبيل آبرومند امروزى بوده است.
• نگاهى به قيمت ها از مرگ ناصرالدين شاه تا اوايل مشروطيت