نویسنده:زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
هر اندیشه جدیدی حاوی متغیرها و مفاهیمی خاص با تبیینی منحصر به فرد است که اندیشه دورکیم از این کل مستثنی نمیباشد؛ برخی از مهمترین مفاهیم وی عبارتاند از:
1. فرد و جامعه؛ فرد در نظریه دورکیم یک مفهوم نظری است که کاملاً با فردی که در جامعه با آن برخورد داریم متفاوت است. این مفهوم به بخش اجتماعی نشده شخصیت فرد، به فردی که از زندگی اجتماعیاش جدا شده، و گاهی به فردی که در پی تحقق تمایلات و منافع خودخواهانه است، اطلاق میشود.
دورکیم با نشان دادن اینکه نیروهای اجتماعی چگونه بر نیروهای فردی نقش دارند، نهتنها این نکته را به اثبات رساند که جامعهشناسی مستقل از روانشناسی است بلکه قدرت نیروی اجتماعی، نسبت به نیروی فردی را نیز آشکار ساخت.
او معتقد بود که انسان تابع جامعه است و جامعه مقدم بر فرد است و قوانین جامعه حاکم بر ترقی آدمی است و هستی اجتماعی از نظر او جامعه است. او تقسیم کار گسترده را با اعتقادات مشترک، با نظم اخلاقی که یکپارچگی اجتماعی را تضمین می کند مربوط می سازد و وظیفه خود را تعریف نظام اخلاقی مناسب برای جامعه می دانست که این نظام اخلاقی وظیفه متحد کردن طبقات و گروه های شغلی را با همدیگر برای یک هدف مشترک بر عهده داشت در واقع تعهد اخلاقی همچون پاد زهری برای وضعیتی است که در نتیجه کاهش تعهد مذهبی پدید می آید. او بر این باور بود که جمع در میان خود شیوه عمل می آفریند و اخلاق به عنوان تنظیم کننده روابط است که در طول زمان عرصه های روابط تغییر می کند چون باور های جمعی متفاوت می شود. بنا بر تعریفی که در تقسیم کار اجتماعی آورده وجدان جمعی را مجموعه باورها و احساسات مشترک در بین حد متوسط اعضای یک جامعه می داند که ما فوق وجدان های فردی است و نتیجه زندگی گروهی است و تنها ماهیت گروه می تواند آن را توجیه کند و حجم وتراکم گروه بر چگونگی ظهور وجدان جمعی مؤثر است که بعد ها تصورات جمعی و شیوه مشترک اندیشه که مجموعه ایده های اجتماعی است جانشین وجدان جمعی می شود. دورکیم نه به صفات فردی بلکه به ویژگی های گروه ها و ساختارها می پرداخت. او بر مسائلی همچون انسجام یا عدم انسجام گروه های مذهبی خاص تأکید می کرد و نه بر مختصات فردی مؤمنان آن گروه ها. او نشان داده بود که یک چنین خواص گروهی جدا از مختصات فردی اند و از همین روی، باید آن ها را مورد بررسی جداگانه قرار داد. او حالت های گوناگون رفتار را در جمعیت های خاص و ویژگی های گروه های خاص و با دگرگونی این ویژگی ها به بررسی می کشید.
- رویکرد دورکیم به فرد
بحث دورکیم درباره خودکشی نوعدوستانه، برخی از پیچیدگی های رهیافت او را روشن می سازد. دورکیم را غالباً به داشتن یک فلسفه ضد فردگرا متهم می کنند، فلسفه ای که بیشتر در صدد مهار کردن محرک فردی و لگام زدن به توانایی های افراد در جهت پیشبرد مقاصد جامعه است. هر چند که نمی توان وجود چنین گرایش هایی را در کار دورکیم انکار کرد، اما همین پرداختن او به خودکشی نوعدوستانه خود نشان می دهد که او می کوشید تا میان داعیه های جامعه و افراد تعادلی را برقرار نماید، نه این که تلاش های فردی را سرکوب کند. او با آن که به خطرهای فرو پاشیدگی سامان اجتماعی به خوبی آگاه بود، اما این نکته را نیز تشخیص داده بود که اعمال نظارت تام بر کنشگران اجتماعی می تواند به همان اندازه بی هنجاری و عدم تنظیم اجتماعی به جامعه آسیب رساند. دورکیم در سراسر زندگی اش می کوشید تا میان داعیه های اجتماعی و فردی تعادلی را برقرار نماید.
دورکیم از آنجا که علیه گرایش ذره اندیشانه بیشتر فیلسوفان عصر روشن اندیشی واکنش نشان داده بود و جامعه شناسی اش را بر پایه دلبستگی به ابقای سامان اجتماعی استوار ساخته بود، براستی که یکی از اندیشمندان وابسته به سنت محافظه کاری به شمار می آید. همچنان که رابرت نیسبت به گونه قانع کننده ای ثابت کرده است، اصطلاح های کلیدی ای چون انسجام، همبستگی، یکپارچگی، اقتدار، شعایر و تنظیم نشان می دهند که جامعه شناسی دورکیم بر پایه یک رشته قضایای ضد ذره اندیشانه استوار است. از این جهت، او مانند پیشینیان سنت پرست بود، هر چند که او را چندان هم نمی توان در زمره اندیشمندان اجتماعی سنت پرست به شمار آورد. دورکیم از نظر سیاسی یک لیبرال و یک مدافع راستین حقوق فرد در برابر دولت بود. او همچنین در مورد خطرهای افراط در تنظیم رفتار افراد نیز هشدار داده بود، هر چند که لبه تیز تیغ حمله اش بیشتر متوجه کسانی بود که می گفت که بی هنجاری به همان اندازه که برای کل سامان اجتماعی آسیب زا است، برای فرد نیز زیان بار است.
- تقدم جامعه بر فرد
در مرکز جامعهشناسی دورکیم، این فکر قرار دارد که فرد از جامعه زاییده میشود و نه جامعه از افراد. این تقدم از نظر منطقی در طرز تبیین نمودهای اجتماعی خود را نشان میدهد. نمیتوان نمودهای اجتماعی (مثلاً تمایزپذیری اجتماعی و همبستگی ارگانیکی) را بر اساس پدیدههای فردی تبیین کرد. اقتصاددانانی که تقسیم کار اجتماعی را ناشی از نفعی میدانند که افراد برای تقسیم وظایف مابین خود به منظور افزایش بازده اجتماع داشتهاند، در اشتباه هستند. به نظر دورکیم این نوع تبیین بر اساس عقلانیت رفتار فردی، در حکم واژگون کردن نظم واقعی است.
از نظر دورکیم اندیشه چیره و الگو، اندیشه ترکیب شیمیایی است، چرا که این ترکیب پدیدههایی را متجلی میسازد که خصوصیات عناصر جدا از هم نمیتوانستند پیش از آن به ما بنمایند. او این درس را از رونوویه آموخته است که: محتوای کل چیزی بیش از اجزاء آن است. دورکیم معتقد است که در هر طبقه هستی اشکال نوینی ظاهر میشود که در اصلیت خود شایستهتحقیق با روشهای ویژهاند. همچنانکه شیمی کلید زیستشناسی را به دست نمیدهد، زیستشناسی نیز کلید جامعهشناسی را در برابر ما نخواهد نهاد. دورکیم برای حیات جمعی استقلال نسبی را اعلام میکند، چیزی که او «امکان اشکال عالی واقعیت» مینامد.
دورکیم میگوید: «احساسهای فردی و در پی ترکیبها و تخریبهای دوسویهای که حاصلشان تشکیل احساسهای جمعی است، در واقع بدل به چیز دیگری میگردند. پس برآیند یا نتیجه بدست آمده از هر یک از روانهای فردی فرا میگذرد همچنانکه کل از جزء فرا میگذرد. این برآیند همانسان که محصول جمع است، درون جمع نیز هست. معنای بیرونی بودن آن نسبت با اجزا همین است. بیتردید هر کس از آن چیزی در خود دارد، اما همه آن نزد هیچکس نیست. برای آنکه بدانیم به راستی چیست، باید به مسأله پیوند جزء و کل و یگانه گشتن جزء در کل توجه داشته باشیم. این اوست، برآیند است که میاندیشد، احساس میکند و میخواهد، هر چند نتواند جز با میانجی آگاهیهای جزئی بخواهد، احساس کند و یا عمل نماید. نیز اینکه چگونه پدیدههای اجتماعی به طبیعت شخصی افراد بستگی ندارند از همین جاست. از آنروست که در یگانگی و ادغامی که پدیده اجتماعی میوه آنست، کلیه منشهای فردی گوناگون نازا میگردند و متقابلاً یکدیگر را محو میسازند. تنها عامترین صفات طبیعت انسانی بر جای میمانند.»
2. تبیین کارکردی؛ گر چه تبیین های کارکردی در رهیافت اسپنسر سهم عمده ای داشتند و رگه هایی از استدلال کارکردی در کار اگوست کنت نیز دیده می شود، اما این دورکیم بود که منطقه رهیافت کارکردی را در بررسی پدیده های اجتماعی روشن ساخته بود. دورکیم میان بررسی کارکردی و تاریخی و نیز میان پیامدهای کارکردی و انگیزش های فردی، آشکارا تمایز قائل شده بود. مفهوم کارکرد در همه آثار دورکیم نقش تعیینکنندهای دارد. در تبیین یک واقعیت اجتماعی، نشان دادن علت آن کافی نیست، بلکه ما باید در بیشتر موارد، کارکرد آن واقعیت را در تثبیت سامان اجتماعی نیز نشان دهیم.
- تحلیل کارکردی و تحلیل تاریخی
دورکیم تحلیل کارکردی را از دو روش تحلیلی دیگر جدا دانست که یکی در جستجوی ریشه های تاریخی و علت ها و دیگری در پی منظوره ها و انگیزه های فردی است. روش دوم از نظر دورکیم در بررسی های جامعه شناختی اهمیت حاشیه ای دارد، زیرا انسان غالباً در اعمالی درگیر می شوند که قادر به پیش بینی پیامدهای آن ها نیستند. اما جستجوی خاستگاه ها و علت های تاریخی، از دید دورکیم، همان نقش ضروری و موجهی را در کارهای جامعه شناختی دارد که تحلیل کارکردها دارد. در واقع، او متقاعد شده بود که برای تبیین کامل پدیده های جامعه شناختی، هم باید از تحلیل تاریخی استفاده کرد و هم از تحلیل کارکردی. تحلیل کارکردی آشکار می سازد که یک مورد اجتماعی خاص مورد بررسی چه تأثیرهایی بر عملکرد نظام کلی یا اجزای سازنده آن می گذارد. اما تحلیل تاریخی تحلیل گر را قادر می سازد تا نشان دهد که چرا تنها همان واقعیت مورد بررسی و نه واقعیت های دیگر، از نظر تاریخی توانسته است یک کارکرد خاص را به عهده گیرد. پژوهشگر اجتماعی باید جستجوی علت های مؤثر یک پدیده را با تعیین کارکرد آن پدیده در هم آمیزد. مثال:
مفهوم کارکرد در همه آثار دورکیم نقش تعیین کننده ای دارد. در تقسیم کار دورکیم هدف اصلی اش را تعیین «کارکردهای تقسیم کار می داند، یعنی اینکه تقسیم کار چه نیاز اجتماعی را برآورده می سازد». کتاب صورت های ابتدایی حیات دینی اختصاص دارد به نشان دادن کارکردهای گوناگونی که کیش ها، آیین ها و باورهای مذهبی در جامعه انجام می دهند. یکی دیگر از نمونه های رهیافت کارکردی دورکیم، بحث او درباره بزهکاری است.
- تحلیل کارکردی دورکیم از بزهکاری
دورکیم در بحث از انحراف و بزهکاری، از روش متعارف کاملاً دوری می گزیند. بر خلاف بیشتر جرمشناسان که جرم را یک پدیده آسیب شناختی تلقی می کردند و به دنبال علت های روانشناختی آن در ذهن بزهکار بودند، دورکیم رخداد جرم را یک پدیده بهنجار می دانست و حتی برای پیامدهای آن، کارکردهای مثبت اجتماعی نیز قائل شده بود. جرم برای آن بهنجار است که هیچ جامعه ای نیست که بتواند که سازگاری تام با دستورهای اجتماعی را بر همه اعضایش تحمیل کند و اگر هم بتواند چنین کاری را انجام دهد، چنان سرکوبگر می شود که برای همکاری های اجتماعی افرادش هیچ گونه آزادی عملی باقی نمی گذارد. برای آن که جامعه انعطاف پذیر بماند و درهایش به روی دگرگونی و تطبیق های تازه باز باشد، انحراف از هنجارهای جامعه ضرورت دارد. «هر جا جرم وجود داشته باشد، احساسات جمعی به آن اندازه انعطافپذیری دارند که صورت تازه ای به خود گیرند و جرم گهگاه به تعیین صورتی که این احساسات در آینده به خود خواهند گرفت کمک می کند. «یک جرم اگر بارها در جامعه رخ دهد، در واقع نشان دهنده صورت اخلاقی آینده است و از پیش تعیین می کند که اخلاق در آینده چه صورتی را به خود خواهد گرفت». اما دورکیم گذشته از تشخیص یک چنین پیامدهای مستقیم جرم، کارکردهای غیر مستقیمی را نیز برای جرم پیدا کرده بود که اهمیت شان کمتر از کارکردهای مستقیم آن نیست. دورکیم چنین استدلال می کرد که یک عمل بزهکارانه از طریق برانگیختن احساسات جمعی علیه دست درازی به هنجارهای جامعه، منهیات اجتماعی را مشخص می سازد. از این روی، جرم به گونه ای پیش بینی نشده، توافق هنجار بخش در مورد مصلحت عامه را تقویت می کند. «جرم وجدان های درستکار را گرد هم می آورد و به آن ها تمرکز می بخشد».
- تاثیر تحلیل کارکردی دورکیم بر مکاتب علوم اجتماعی
دورکیم چه در بررسی پدیده های مذهبی یا اعمال بزهکارانه و چه در روشن ساختن تأثیر اجتماعی تقسیم کار یا دگرگونی های ساختار اقتدار خانواده، همیشه خود را به سان یک تحلیلگر توانای کارکردی نشان می دهد. او به پیدا کردن رد خاستگاه های تاریخی پدیده های مورد بررسی اکتفاء نمی کند، بلکه گذشته از جستجوی علت های مؤثر پدیده ها، به بررسی پیامدهای پدیده ها برای ساختارهایی که این پدیده ها به صورت های گوناگون در آن ها جا گرفته اند، نیز توجه دارد. از این جهت، او را باید نیای بنیانگذار آن نوع تحلیل کارکردی دانست که به همت رادکلیف براون و مالینوفسکی بر انسان شناسی بریتانیایی تفوق پیدا کرد و سپس تحت تأثیر تالکوت پارسونز و رابرت، کی. مرتون، به مکتب آمریکایی کارکرد گرایی در جامعه شناسی شکل بخشید.
3. بیهنجاری؛ هرگاه شیرازه تنظیمهای اجتماعی ازهم گسیخته گردند، نفوذ نظارت کننده جامعه بر گرایشهای فردی، دیگر کاراییاش را از دست خواهد داد و افراد جامعه به حال خودشان واگذار خواهند شد. دورکیم چنین وضعیتی را "بیهنجاری" میخواند. پس اگر تنظیم شیرازههای نظم اجتماعی بهم بخورد آنومی یا بیهنجاری است. آنومی یا بیهنجاری از نظر دوركیم همان ضعف هنجاری است كه ناشی از: 1) پایین بودن نظارت اجتماعی، 2) همبستگی پایین افراد جامعه است. این اصطلاح به وضع بیضابطگی نسبی در کل جامعه یا در برخی از گروههای ترکیبکننده آن راجع است. در این موقعیت، آرزوهای فردی دیگر با هنجارهای مشترک تنظیم نمیشوند و در نتیجه، افراد بدون راهنمای اخلاقی میمانند و هر کسی تنها هدفهای شخصیاش را دنبال میکند. بی هنجاری یا بی ضابطگی کامل از نظر تجربی امکان پذیر نیست، اما جوامع گوناگون را می توان بر حسب میزات فراوانی( زیادی یا کمی) درجات تنظیم های هنجار بخش شان از یکدیگر مشخص کرد. وانگهی، در چهارچوب هر جامعه خاصی، گروه هایی با درجات متفاوت بی هنجاری می توانند وجود داشته باشند. دگرگونی اجتماعی می تواند در کل جامعه یا بخش هایی از آن، بی هنجاری ایجاد کند. برای مثال، بحران های اقتصادی ممکن است بر لایه های هرم اجتماعی تأثیر بیشتری داشته باشند تا لایه های پایین تر. هر گاه کسادی اقتصادی به یک نوع تحرک اجتماعی نزولی ناگهانی بیانجامد، افراد تحت تأثیر این قضیه تنظیم زندگی شان به هم می خورد. چرا که چشمداشت های مرسومی که گروه آن ها در شرایط اجتماعی قبلی برای شان فراهم می کرد؛ دیگر فراهم نمی آورد. به همین سان، افزایش سریع تنعم می تواند به تحرک اجتماعی عمودی و شتابان برخی از مردم بیانجامد و در نتیجه، آن ها را از آن اتکاء اجتماعی ای که در سبک زندگی جدیدشان نیازمندند، محروم سازد. مدتی طول می کشد که تازه به دوران رسیده ها مورد تأبید گروه اجتماعی ایی که جدیداً به آن پیوسته اند را کسب نمایند. بنابر این هرگونه تحرک سریع در ساختار های اجتماعی که به از هم پاشیدگی شبکه هایی بیانجامد؛ احتمال وقوع بی هنجاری را قوت می بخشد.
دورکیم استدلال می کرد که فراوانی اقتصادی که امیال بشری را بر می انگیزاند، با خود خطر وقوع بی هنجاری را نیز به همراه می آورد. زیرا این فراوانی «ما را می فریبد تا باور کنیم که تنها به خودمان وابسته ایم». حال آنکه «فقر ما را در برابر خودکشی محافظت می کند، زیرا به خودی خود یک عامل بازدارنده است». از آنجا که تحقق امیال انسان بستگی به منابعی دارد که در دسترس او قرار دارند، بینوایان که منابع محدودتری در اختیار دارند، کمتر دچار بی هنجاری می شوند.
- نظریه رفتار انحرافی
دورکیم با تبیین آمادگی های گوناگون در برابر ناهنجاری بر حسب فراگرد اجتماعی یعنی بر حسب رابطه میان افراد و نه بر وفق گرایش های زیست شناختی آن ها، در واقع نظریه جامعه شناختی رفتار انحرافی را مطرح ساخته بود، هر چند که خود نتوانسته بود دلالت های عام این بصیرت مهم را نشان دهد. به گفته رابرت.کی.مرتون که نخستین بار دلالت های فراگیر اندیشه دورکیم را در این زمینه کشف کرده و با روشی منظم آن ها را بسط داده بود، «ساختارهای اجتماعی فشار معینی را بر برخی افراد جامعه اعمال می کنند تا آن ها را به رفتار ناسازشکارانه وا دارند».