سگ عَلَم

از اوايل مهرماه 1347 من دبير اخبار حوادث و صفحه گزارش روزنامه اطلاعات بودم. صفحه حوادث ساعت 11 بامداد بسته مي‌شد. ساعت 11 صبح نمونه صفحه حوادث جهت مشاهده و «تأييد» نزد سردبير فرستاده مي‌شد و پس از اين كه به امضاي او مي‌رسيد هرگونه تغييري در مطالب بايد با اجازه او صورت مي‌گرفت. يك روز چند دقيقه مانده به ظهر خليل بهرامي خبرنگار صفحه حوادث از اداره پزشكي قانوني به تحريريه بازگشت و گفت سگ اميراسدالله علم را كه به طرز
سه‌شنبه، 8 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سگ عَلَم
سگ عَلَم
سگ عَلَم

از اوايل مهرماه 1347 من دبير اخبار حوادث و صفحه گزارش روزنامه اطلاعات بودم. صفحه حوادث ساعت 11 بامداد بسته مي‌شد. ساعت 11 صبح نمونه صفحه حوادث جهت مشاهده و «تأييد» نزد سردبير فرستاده مي‌شد و پس از اين كه به امضاي او مي‌رسيد هرگونه تغييري در مطالب بايد با اجازه او صورت مي‌گرفت.
يك روز چند دقيقه مانده به ظهر خليل بهرامي خبرنگار صفحه حوادث از اداره پزشكي قانوني به تحريريه بازگشت و گفت سگ اميراسدالله علم را كه به طرز اسرارآميزي مرده است، جهت تشخيص علت مرگ به پزشكي قانوني آورده‌اند و در تاريخ پزشكي قانوني ما، اين نخستين سگي است كه لاشه‌اش معاينه مي‌شود و در اطراف اين موضوع حرفها، شايعات و پچ‌ و پچ‌ شنيده مي‌شود.
براي اين كه اين خبر را از «كيهان» نخورده باشيم، آن را در دو سطر نوشتم و بدون اين كه جريان را به سردبير اطلاع دهم با حذف يك مطلب، اين خبر را در صفحه حوادث جاي دادم.
پس از انتشار روزنامه، عباس مسعودي مدير روزنامه اطلاعات تلفن پيچ شد كه چرا اين خبر را چاپ كرده‌ايد و كسي كه آن را چاپ كرده، سوءنظر داشته است. سناتور مسعودي همان روز به من گفت كه رئيس سازمان امنيت به او گفته است كه نويسنده خبر احتمالاً وادار به اين عمل شده است و كشته شدن سگ احتمالاً يك توطئه امنيتي بوده است كه نبايد به اين سرعت افشا مي‌شد و كا.گ.ب (سازمان جاسوسي شوروي) مورد سوءظن است!
همان شب من را از دبيري صفحات حوادث و اجتماعي بركنار كردند و ممنوع‌القلم شدم.
با مداخله و فشار سنديكا، ممنوع‌القلم شدن من روز 11 ديماه پايان يافت و صفحه گزارش به من بازگردانده شد و روز بعد اسمم را بالاي آن چاپ كردم تا بازگشت دوباره خود را ثابت كنم ولي داستان مردن سگ همچنان ذهن مرا مشغول داشته بود.
چند سال گذشت، روزي بر حسب اتفاق در مطب يك دكتر در خيابان جامي تهران با يك رفتگر بازنشسته روبرو شدم كه داستان سگ علم را براي دوستش كه هر دو در ماجرا مداخله داشتند، بازگو مي‌كرد.
رفتگر گفت: فهميدي كه چرا ما را مأمور كشتن سگ زبان بسته كردند؟ دومي جواب داد: چيزهايي شنيده‌ام و...
رفتگر بازنشسته گفت كه «علم» بعضي شبها پس از به خواب رفتن همسرش از خانه بيرون مي‌‌رفت و ... زنش اين سگ را آورده بود و نمي‌گذاشت كه با علم اخت بگيرد. سگ تعليم ديده بود كه به محض خارج شدن يا بازگشتن علم پارس بكند و همسرش را آگاه كند تا دعوا به راه اندازد. اين بود كه علم پس از اطلاع از نقشه، ترتيب سم خوردن سگ را به رفتگر محله داد.
مطلب را به سناتور مسعودي گفتم، گفت كه اين حرفها سند نمي‌شود، ولي او قبول دارد كه علم ضعف زن‌بارگي دارد و شنيده‌ام گاهي شاه را هم قاطي اين كارها مي‌كند. حرفش را نزن، مسئله تمام شده است!
سالها بعد هنگامي كه مجموعه كتاب خاطرات علم انتشار يافت، خود وي بدون اشاره به قضيه سگ اعتراف به خروج شبانه از خانه و زن‌بارگي و تحريك حسادت زنش كرده است.
خاطرات مطبوعاتي، «نشر آبي»
منبع:روزنامه ايران




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط