گرافیک ، هنر سخنگو
تهیه کننده : مجید مکاری
منبع : راسخون
منبع : راسخون
طراحى گرافيک در واقع اصطلاحى است عام براى حرفهاى متشکل از طراحى حروف، تصويرسازي، عکاسى و چاپ به منظور ارائه اطلاعات يا آموزش. اين اصطلاح را اولين بار ويليام اديسون ديگينز در سال ۱۹۲۲ بکار برد. با اين همه فقط پس از جنگ جهانى دوم بود که کاربرد آن رايج شد.
ارتباط بصرى در مفهوم وسيع آن تاريخ طولانى مدتى دارد. زمانى که انسان اوليه براى يافتن غذا به شکار مىرفت و جاى پاى حيوانى را بر روى گِل مىديد، در واقع نوعى نشانهٔ بصرى را مشاهده مى کرد. اثر گرافيکى مى تواند نشانه باشد، مانند حروف الفبا؛ يا يک نظام نشانهاى ديگر را شکل دهد؛ مانند علائم جادهاي. علائم گرافيکى در کنار هم تشکيل تصوير مىدهد. طراحى گرافيک در يک معنا حرفهٔ انتخاب يا ساخت علائم و آرايش آنها بر يک سطح براى انتقال يک ايده است. گرافيک هنرى است که ترسيم کردن و نگاشتن عناصر اصلى آنرا تشکيل مى دهند.
طراحى گرافيک به مثابهٔ يک تخصص فقط از واسط سدهٔ بيستم مطرح شد. تا آن هنگام شرکتها و مؤسسات تبليغاتى توسط هنرمندان تجارى اداره مىشد. اين متخصصين عبارت بودند از: صفحه بند؛ حروفچين که عنوان و متن را با تمام جزئيات طرحريزى مى کرد؛ تصويرگران که هر نوع آثار ترسيمى از نمودارهاى فنى تا اسکيس هاى مُد را تهيه مى کردند؛ هنرمندانِ طراح حروف، روتوشکاران و ديگرانى که طرحهاى نهايى را براى تکثير آماده مى کردند. امروزه طراح گرافيک با مؤسسات و آتليه ها همکارى دارند. آنها نه تنها تبليغات و آگهى ها، بلکه مجلات و روزنامه هايى را که اين آگهى ها در آن چاپ مى شوند، طراحى مى کنند تا اواخر سدهٔ نوزدهم آثار گرافيکى به صورت سياه و سفيد بر کاغذ چاپ مىشد. طى چندين سده، کارکردهاى اصلى گرافيک اندک تغييرى يافته است و هر طرح ممکن است به چند روش مورد استفاده قرار گيرد. نخستين کارکرد طراحى گرافيک معرفى يا شناسائى است گفتن اينکه يک چيز چيست؟ يا متعلق به کجاست؟ مانند علائم ساختماني، تابلو، برچسب روى بسته بندى ها و ... کارکرد دوم که در اصطلاح حرفهاى ”طراحى اطلاعات“ شناخته مىشود، در زمينهٔ اطلاع رسانى و آموزش است و رابطهٔ يک چيز را با يک چيز ديگر از نظر جهت، موقعيت و مقياس مشخص مى سازد. مانند نقشه، نمودار. کارکرد سوم که متمايزتر از اين دو کارکرد است يعنى نمايش و تبليغ (پوستر و آگهي) که به قصد جلب توجه مخاطب و ماندگار کردن پيام است.
در قرن بيستم تبليغات و چاپ تجارى به هنر گرافيک يورش مى برد اما آثار چاپى هنرى که به وسيلهٔ ماشينهاى دستى و به روشهاى کمابيش سنتى انجام مىگيرد، به زندگى خود ادامه مى دهد. هنرمندان تجسمى به ابداعات طرح و حروف مىپردازند. ليتوگرافي، حکاکى روى چوب و لينولئوم، تيزابکاري، سيلک اسکرين و سريگرافى و چاپهاى مخلوط همه امکاناتى هستند که نقاشان بکار مىبرند.
طى دههٔ ۱۹۶۰، طراحى گرافيک به عنوان شيوهاى براى حل مشکلات ارتباطى و اطلاع رسانى مطرح شد و به همين ترتيب در رسانه هاى همگانى نيز به عنوان مُد مطرح شد. چيزى که با سليقهٔ به روز بودن و حتى پيشرفت مرتبط بود. اما تغيير در سبک آن حاصل چندمين عامل مؤثر مانند پيشرفتهاى فناورى در حوزهٔ رسانه و نيز تحولات رايج در جامعه بود. و از آنجائىکه تنها هنر بصرى نبود و کلام نيز در آن نقش مؤثرى داشت مى توانست مورد توجه کارشناسان و صاحب نظرانى که نسبت به اهميت اجتماعى ارتباطات آگاه شده بودند، قرار بگيرد.
طراحى گرافيک طى دههٔ ۱۹۶۰ علاوه بر حوزه هايى که پيش از آن در اختيار سنت هاى صنعتگرى بود، مانند طراحى روزنامه، به رسانهٔ جديد تلويزيون و ويدئو هم گسترش يافت. نقش طراحى گرافيک در خدمات عمومى و تبليغات فرهنگى نيز افزايش پيدا کرد.
در دههٔ ۱۹۷۰، طراحى گرافيک به بخشى از تجارت پول بدل شد و عمدتاً از آن براى ارائه نوعى هويت بصرى قابل تشخيص براى شرکتها بهره بردارى شد. تمام سازمانها و مؤسسات، هرچند کوچک، ضرورت استفاده از يک نوع نماد يا نشانه را حس کردند. به تدريج طراحان جهت بازاريابى محصولات و خدمات و خلق تصاوير که بتواند يک محصول يا شرکت را مشخص سازد، به کار فرا خوانده شدند. با ظهور رايانه هاى شخصي، طراح تقريباً کنترل کاملى بر تمامى مراحل پيش از چاپ پيدا کرد.
طراحى گرافيک در برگيرندهٔ نوعى زبان است با دستور نامعين و با الفبايى پيوسته در حال گسترش. ما تنها زمانى يک اثر گرافيکى را به درستى درک مىکنيم که بتوانيم زبان آنرا بفهميم.
هنر گرافیك یكباره ساخته نشده. این هنر دنباله رو بقیه هنرها مثل خط، نقاشی و… به اینجا رسیده است، پس برای ارزیابی كردن آن مجبوریم از ابتدای تاریخ مرحله به مرحله جلو بیاییم تا به اصل برسیم. هنر ابتدائی، هنری است كه توسط انسانهایی ایجاد شده كه هنوز با تمدن آشنا نشده اند.
از آثار دوره قبل از تاریخ میتوان به نقاشی شنی و از دوره تاریخی میتوان صورتكها را نام برد با بوجود آمدن تمدن در هفت هزار سال قبل از میلاد در خاورمیانه (بین النهرین) هنر تغییركرد، تمدنهای بین النهرین سومر، اكد، بابل و آشوریها بودند.
از سومریها مجسمه های (تل اسمر) و (واركا) باقی مانده كه دارای چشمهای بزرگ هستند و هنر مند همه حالتها را كه ممكن است باعث مبهم شدن پیكرها شود از كار خود دور میكند. اكدیان هم هنری مثل سومریها داشتند، ولی در زمان حکومت بابلیها پادشاهی به نام حمورابی با نوشتن قوانینی بر لوحی كه در نقش برجسته پشت آن از خدای خورشید الهام گرفته یكی از مشهورترین پادشاهان بین النهرین شد.
اما صومر ها معتقد به كار بودند، اعتقاد داشتند که كار با انسان متولد میشود ولی بعد از مرگ جسم به زندگی ادامه میدهد و در كارهایشان دو گیاه بومی «پاپیروس و لوتوس» زیاد دیده میشود، كه نشانه مصر علیا و مصر سفلی است.
هنر هند كه حوالی شمال رود سند در هزاره سوم قبل از میلاد تشكیل شد در موهنجودارو تعدادی مهر سنگی به دست آمده كه با هنر بین النهرین پیوند دارد شیوا یكی از خدایان قدیم هند بوده كه در این آثار دیده میشود (همیشه هنر در طی دوره هایی تحت تاثیر مذهب بوده است) و بعد در هند دو آیین بودایی و برهمن بوجود آمد كه اولین نشانه سلطه بودا سر ستونی به شكل چهار شیر و چرخ است.
بعد از این به هنر یونان باستان می رسیم چهارچوب هنری آنان طبیعت پردازی بوده است و تحت تاثیر هنر مصر و بین النهرین بودند. برای اولین بار در ظروف آنها بود كه پیكر انسان مورد مطالعه قرار گرفت و چیزی كه در كارشان مشهود است، این است كه آنها معتقد بودند كه قدرت ذهن انسان، او را از حیوانات برتر میكند.
آغاز هنر سرزمین روم مردم ایتالیا ضمن آنكه در نخستین دوران حیات خویش از انوار تابان خورشید یونان روشنایی میگرفتند، خود نیز خصوصیات محكم و ریشه داری داشتند .
هنر اتروسك (اتروپایی) و هنر رومی را مانند هر هنر دیگر باید همچون آمیزهای از تاثیرات بر خاسته از منابع بیرونی و عناصری از خود این سرزمین در نظر گرفت هنر رومی وارث بلافصل تمام فرهنگهای پیشین حوضه مدیترانه، از جهات بسیار تركیبی از هنرهای روزگار باستان بود و اساساً با كل هنر یونان تفاوت داشت. به همین دلیل در دوره بعد هنر روم نمادی از هنر روزگاران باستان به شمار میرفت از لحاظ تكامل سیاسی با تاریخ یونان در سده پنجم پیش از میلاد كه با آغاز عصر پریكلس انجامید در ایتالیا قرینه ای پیدا نكرد زیرا در اینجا كشاكشهای پایان پذیر و تلخ میان قبایل ایتالیك از یك طرف و قبایل ایتالیك و اتروسكها از طرف دیگر، فرهنگ این سرزمین را از رشد باز داشت.
بلاخره روم بعد از سده چهارم انقلابی پدید آورد كه تا ابد در یادها خواهد ماند و امروزه نیز ملتهای جهان آن را احساس می كنند. از دجله و فرات گرفته تا مرزهای اسكاتلند قلمرو دولت واحدی بود كه زیر حاكمیت مقتدر و كار آمدش مردمانی متعلق به نژادهای گوناگون و با اعتقاد است و سنتهای مختلف به سر میبرد كه برتونها، گلها، اسپانیاییها، آلمانیها، افریقاییها، مصریها، یونانیها، سوریاییها و عربها فقط چند تایی از آنها بودند.
نبوغ یونانی با تابش هر چه بیشتر در عرصه های هنر قلم فلسفه تاریخ و عقل و تخیل میدرخشد یادمانهای رومیان در عرصه هنر در سراسر دنیا تحت حكومیت رومیان پراكنده شده اند. هنر رومی با آنكه در آغاز تحت تاثیر هنر اتروسكها و هنر یونانی بوده، ویژگیها و صفات متمایز كننده خود را بدست آورد.
اصالت دادن به مقولهي سفارش به اين معني نيست كه «سفارشدهنده» عنصر تعيينكنندهي محصول گرافيكي است و گرافيست از خود هيچ اراده و ميدان عملي ندارد. نميخواهيم بگوييم كه اگر نظر سفارشدهنده تأمين نشود، گرافيك پديد نميآيد؛ اين اهميت مربوط به تعهد و وابستهگي طراح گرافيك به اصل سفارش است نه شخص سفارشدهنده. سفارشدهنده همچون يك مخاطب بدون آگاهي از اصول و قواعد طراحي و سواد بصري، بايد از طراحي و ايدهي طراح راضي باشد و آن را بفهمد؛ اما اين مسأله هيچگاه باعث بياراده بودن طراح نشده است و اگر هم اثري آفريد كه مورد رضايت سفارشدهنده واقع نشد، از حوزهي آثار گرافيك خارج نميشود بلكه به واسطهي ناپسندآمدن نزد سفارشدهنده، طرح طراح از ثبت و ارائه باز مانده است. از اينجا اهميت جايگاه سفارشدهنده و ميزان تعهد گرافيست به خواست و سليقهي او روشن ميشود.
به گفتهي ديويد برلو ، -کارشناس ارتباطات- پيام، يك توليد علمي و فيزيكي از منبع گذار است كه داراي عوامل يا سازههايي است. اين عوامل، شامل كد و رمز، محتوا و نحوهي ارائه هستند كه چنين تعريف شدهاند:
1. كد و رمز، عبارت است از هرگروه از نمادها كه بتوانند به شيوهاي ساخته شوند كه براي برخي از افراد به اصطلاح معنيدار باشد.
2. محتواي پيام، مطالب درون پيام است كه به وسيلهي منبع براي بيان هدف او انتخاب شده است.
3. نحوهي ارائهي پيام، عبارت از تصميمهايي است كه منبع ارتباط براي انتخاب و تنظيم و ترتيب كدها و محتواها ميگيرد.
اما گرافيك در اين ساختار چه جايگاهي دارد؟ شايد گرافيك را وسيلهاي براي برقراري ارتباط بدانند اما مسلّم است كه گرافيك به دليل نياز به برقراري ارتباط پديد نيامده؛ گرافيك يكي از عوامل يا طرق ايجاد و پديداري ارتباط نيست. ممكن است بگوييم ابتداييترين ابزار و روشهاي ارتباط انسانها با يكديگر صورتي گرافيكي داشته است اما اين بدان معني نيست كه وجود گرافيك، با وجود فينفسهي ارتباط رابطهي مستقيم دارد. در واقع گرافيك به مثابه خط، در مرحلهي كتابت و ثبت و تسجيل پيامهاي انسان و يا به دنبال آن مطرح گرديده و شكل خام و ناقص زبان و خط را به وجود آورده است اما ارتباط، ديرينهتر از اين مرحله است. و از سويي، سير تكاملي خطوط از گرافيك و تصوير، تبري جسته و سرعت و سادهگي بيان را در علائم قراردادي و بسيار استريليزهتر از خطوط هيروگليف دنبال كرده است. لذا گرافيك با هدف ايجاد ارتباط در عالم ارتباطات حضور نيافته است بلكه دو خصلت عمدهاش، او را براي خدمت به انتقال پيام مستعد ميسازد: يكي، افزايش سرعت دريافت پيام و ديگري، تأثير بيشتر و عميقتر بر مخاطب (گيرندهي پيام). و البته همينكه گرافيك را يكي از شيوههاي ارتباطات و انتقال پيام ميدانند خود ميتواند اهميت عنصر پيام را در گرافيك روشن كند.
اينجا يك شبهه به وجود ميآيد؛ اين كه اگر گرافيك داراي اين خصايص است چرا سير تكامل خطوط به تدريج از صورت تصويري و گرافيكي دور شده است؟ و اگر خط هيروگليف شكل ابتدايي و ناقصي از خط به حساب آمده چرا بيش از صد سال است كه گرافيك، اينچنين گسترده مطرح گرديده و بسيارند كساني كه منتظرند تا اين هنر، تبديل به يك زبان مستقل و همهگاني شود؟
هنر گرافيك به ازاي مزايا و خصايصي كه تاكنون برشمرديم داراي معايب و محدوديتهايي نيز هست كه حد و مرزي براي توسعه و گسترش آن ترسيم ميكند. گرافيك در حوزهي تبليغات تجاري و يا زندهگي شهري و يا به عنوان راهنماي اماكن و ابنيهي عمومي شايد موفق بوده باشد و به وضوح حضوري فراگير داشته است اما در يك رفرم سياسي چهقدر مؤثر بوده است؟ در نظام آموزش و پرورش هم حضور دارد، اما اين حضور در چه سطحي است و چهقدر حياتي و مؤثر بوده است؟ اين خواص و مزايا و البته معايب، قواعد مطلقي نبودهاند كه بتوانند در تمام وجوه توسعه و تحولات تمدن به يك نسبت گرافيك را سهم دهند. گرافيك و به طور كل زبان تصوير، عمدتاً در انتقال پيامهاي بسيار كوتاه و ساده موفق هستند. يك طراح گرافيك به تجربه دريافته است كه هرگاه پيامي را براي تبديل به يك پوستر يا كارت و يا حتا تيزر تلويزيوني به او ميسپارند او بايد قبل از تبديل پيام به عناصر تصويري، آن را تا جايي كه امكان دارد ساده و خلاصه كند. شعار «شهر ما، خانهي ما» را ميتوان تبديل به يك پوستر يا بروشور نمود. اما آيا يك سخنراني سي دقيقهاي را هم ميتوان به يك پوستر مبدل كرد؟
در كتاب ارتباطشناسي، در توضيح محتواي پيام و نحوهي ارائه، دربارهي چهگونهگي تركيب قطعات يك پيام بحث ميشود و اين بحث، محدود به مدلهاي احتمالي تركيب و كنار هم چيدن كلمات يك پيام با در نظر گرفتن كلمات و تعابير مشابه است. در اين مدلها، كلمات تنها به يك ترتيب خطي قابل تركيب ميباشند اما يكي از فرصتهاي مهمي كه در گرافيك، و به طور کل در هنرهای تصویری براي انتقال مؤثر پيام وجود دارد امكان تركيب غيرخطي قطعات پيام است. به اين معني كه عناصر پيام و عناصر تصوير ميتوانند به تركيبهاي گوناگوني كه لزوماً در مسيرها و خطوط متعدد و شايد بينهايت، قابل تركيباند. در تركيب چند عدد ما تنها يك نوع تركيب خطي داريم، به اين صورت كه عددها هرچهقدر هم كه پس و پيش شوند در يك رديف ميتوانند تركيب شوند اما عناصر بصري در يك صفحهي سفيد و يا يك فضاي خالي در خطوطي افقي، عمودي، عرضي، طولي و عمقي ميتوانند قرار گرفته و تركيبات مختلفي تشكيل دهند. و اين فرصت ضمن آنكه امكان و قدرت اثرگذاري و القاي پيام را بالا ميبرد، به ما اجازه نميدهد تا پيامهاي طولانيتر از حدي مشخص را در فرآيند تصويرگريمان شركت دهيم.
البته اين بحث مربوط به طراحيهايي است كلام و خط، مطلقاً در آن حضور ندارند اگرنه در طراحيهاي مركب، اصل تصويرسازي از جايگاه خود ساقط ميشود و ديگر محصول طراحي يك اثر گرافيكي خالص نيست.
باید متوجه این نکته باشیم كه بسياري از تواناييهاي زبان تصوير، هنوز به كاربري نرسيده است و ما بسياري از اين امكانات را تجربه نكردهايم و ميتوان ديد كه تجربيات و ريسكهاي طراحان آينده، افقهاي جديدي را بگشايد؛ اما مسألهي عبور تاريخي خط از شكل هيروگليف تا صورت كنوني آن را نيز در اظهار نظر و برآورد ماهيت گرافيك نميتوان ناديده انگاشت.
برگرديم به موضوع پيام؛ گفته شد كه در گرافيك ما پيام را سادهسازي ميكنيم، اما از سويي ديگر به دنبال ايجاد پيچيدهگي در آن نيز هستيم. چهگونه؟
سادهسازي و يا استريليزه نمودن، بيشتر در فرم اثر گرافيكي اتفاق ميافتد؛ ساده نمودن تركيب، نمادها، رنگها، نزديك نمودن فرمها به سه شكل اصلي مثلث، مربع، دايره، و...
اما پيچيدهگي در محتوا و درونمايهي اثر گرافيكي اتفاق ميافتد؛ اين پيچيدهگي به معني مبهم و دور از دسترس نمودن پيام نيست، كه نقض غرض خواهد بود؛ اين، همان پيچيدهگي است كه براي مثال در شعر مشاهده ميكنيم. فيالواقع شعر، چيزي بيش از يك مثال است. ما در تدبير انتقال پيام و تعيين شعار تبليغاتي، به عبارتي «صنايع ادبي» در كار ميآوريم: ايهام، تمثيل، استعاره، تضمين و... . اين صنايع به چه منظوري به كار ميآيند؟ همهي اينها تدابيري هستند كه اديب به منظور ايجاز در كلام و بالا بردن قدرت تأثير بر مخاطب از آنها بهره ميگيرد؛ بنابراين پيچيدهگي، در آثار گرافيك هم همين نقش را بازي ميكند.
البته ذكر اين نكته از قلم نيفتد كه مخاطب، همانطور كه در گرافيك موضوعيت دارد براي شاعر -خاصه شعراي عارف- موضوعيت ندارد و از سوي ديگر قدرت تأثير شعر آنها بر مردمان تنها از حُسن صنعت ادبيشان برنميآيد بلكه از عرفان ميجوشد. اما اگر ميتوان شعر را هم قالبي هنري دانست و از تكنيك و صنعت آن سخن راند، همانطور كه كتابهاي درسي ادبيات فارسي در مدارس و دانشگاه به ما ياد دادهاند پس قياس گرافيك با شعر نيز ميسّر ميشود. كما اينكه شعر، براي شعراي معاصر عليالخصوص شعر نوسرايان چيزي بيش از يك قالب بياني نيست همچنان كه گرافيك براي طراح. لذا مقايسهي فوق با همين نگاه انجام شد.
ديويد برلو همچنين معتقد است كه پيام در درون مخاطب وجود دارد و به عبارتي ديگر در هر پيام دو معني وجود دارد: يك معني براي فرستنده و يك معني براي گيرنده. با اين اساس هم، به اين نظر ميتوان رسيد كه هدف گرافيك، نه فقط انتقال پيام، كه تفهيم دقيق و صحيح آن است به مخاطب. مفهومي كه منظور نظر نويسنده است با آنچه دريافت گيرنده است (و يا به تعبير برلو در گيرنده موجود است) دو معناي جداگانهاند و لذا يك ارتباط، وقتي محقق ميشود كه منظور فرستنده و دريافت گيرنده برهم انطباق داشته باشند. لذا وظيفهي گرافيك، به عنوان يك مؤثر در فرآيند ارتباطات، ايجاد اين انطباق است. اما وظيفهي گرافيك به عنوان هنر، بالا بردن ميزان تأثير و حقنهي پيام به مخاطب است. اينجا ديگر روشن ميشود كه هدف گرافيك ايجاد ارتباط نيست بلكه مؤثر بودن ارتباط بر مخاطب است كه اهميت دارد.
تصوير مادهي گرافيك است. طراح، تصاوير و عناصر بصري را به دست ميگيرد و با تجزيه و تركيب آنها با يكديگر اثر خويش را ميآفريند.
«... تصویر هم می تواند زبان و لوگوس داشته باشد، چون تصویر هم خط و نوشته است.»
تصویر، مجموعهای است از «نقطه، خط، سطح و رنگ» که در ترکیب با یكدیگر صورت مجازی یک شیء یا تجسم یک معنی را نشان ميدهد. اما در هنر به طور خاص تصوير، به چيزي گويند كه علاوه بر تعريف فوق، به ثبت رسيده است. پس با تصوير ميتوان نوشت كما اينكه پديد آمدن حروف و زبان هم از تصوير نويسي آغاز شده است و معني گرافيك نيز در فرهنگ لغات لاتين، همان نوشتن است.
و اما عناصر تصوير:
1. نقطه:
در هندسه نقطه چيزي است كه نه طول دارد و نه عرض و نه ارتفاع. در هنر هم همين است با اين تفاوت كه اين عنصر در هندسه قابل به دليل نداشتن ابعاد رؤيت نميشود لكن وجود و موضوعيت دارد. اما در تصوير تا رؤيت نشود وجودش تأييد نميگردد. نقطه هم ميتواند به طور مستقل در صفحه نقش شده باشد و هم محل تلاقي خطوط با يكديگر باشد. نقطه عنصر پايهي تصاوير است و به طور كل در طراحي گرافيك نقشي كليدي دارد؛ هم به عنوان يك عنصر تصويري صرف، و هم به عنوان مركز شناسايي نيروهاي تصوير و بررسي تجمع و تفرق و توازن نيروها. «ريزترين نقطه به دليل محدوديت، توازن، بيشكلي و بيوزنياش، به طور خاص براي نمايش مهمترين اصول كمپوزسيون مناسب است. نقطه در كل حوزه هنرهاي تصويري عنصري با بيشترين قدرت مانور محسوب ميشود؛»
2. خـط:
باز در هندسه، خط عنصري است داراي طول است اما عرض و ارتفاع ندارد؛ از بينهايت تا بينهايت امتداد دارد و بدينسان قابل رؤيت نيست. ولي در هنر «خط اثر قابل رؤيت يك نقطه متحرك است. پس خط متكي بر نقطه است و به آن، به مثابه عنصري پايهاي نياز دارد. حركت قلمرو واقعي خط استف خط، برخلاف نقطه كه به مركزي وابسته بوده و در نتيجه ايستاست، ماهيتاً متحرك است. خط ميتواند از هر سو تا بينهايت امتداد يابد؛ نه به شكلي بستگي دارد و نه به مركزي. اگر نقطه عنصر مهمي در ساختار تجزيه و تحليل است، خط وظيفه خطير تركيب و ساختمان را بر عهده دارد. خط متصل ميكند، جدا ميسازد، حمل و تقويت ميكند، به هم ميپيوندد و محافظت مينمايد. خطوط يكديگر را قطع ميكنند و منشعب ميشوند. خط همچون نقطه، هر قدر امتداد يابد ماهيت خود را از دست نميدهد؛»
3. سطح:
وقتي خط از عرض، و نقطه از طول و عرض، منبسط شوند سطح پديد ميآيد. در واقع در طراحيها و تصاوير، هرچه داريم سطح است؛ اما گاه آنقدر كوچك است كه نقطه به چشم ميآيد و گاه آنقدر باريك كه خط ديده ميشود.
4. رنگ:
در فيزيك، رنگ حاصل تجزيهي نور سفيد است. و در كتاب عناصر رنگ ايتن، چنين آمده است: «رنگها نيروها و انرژيهاي درخشندهاي هستند كه بر حسب اينكه از آنها آگاه باشيم يا نباشيم روي ما اثرات مثبت و منفي خواهند داشت.»
«رنگها عناصر اوليه، ثمره و فرزندان نور اصلي بدون رنگ هستند كه متضاد و همزاد آن تاريكي بدون رنگ است
همچنانكه شعله آتش نور پديد ميآورد، نور نيز رنگ را به وجود ميآورد. رنگها فرزندان نور هستند و نور مادر آنها. نور، اين اولين پديده جهان هستي، جوهر و ماهيت جاندار جهان را از طريق رنگها بر ما آشكار ميسازد. ...ماهيت اصلي رنگ يك تموج و ارتعاش تصوري است، در اينصورت رنگ موسيقي است.»
به نظر ميآيد تعاريف بالا، سياه و سفيد را از گروه رنگها محسوب نميدارند؛ اما به اعتقاد من اگر ايندو هم در يك تصوير داراي انرژي هستند و مفاهيم و احساساتي را منتقل ميسازند، رنگ محسوب ميشوند و بايد تعريف جامعتري براي رنگ، به دست آورد. رنگ، به لحاظ ماهيت تفاوتي اساسي با نقطه، خط و سطح دارد. آنها فرمهاي تصويري هستند و رنگ همچون شخصيت و روح آنهاست. ميشود در يك تشبيه ناقص نسبت ميان فرمها و رنگ را، نسبت روح و جسم دانست. اما از ديگر سو اگر سياه و سفيد را هم در ميان رنگها شمردهايم، پس رنگ ضامن رؤيت فرمهاست؛ به اين ترتيب اگر از تصوير سخن ميگوييم كه بود و نبودش به رؤيت شدن و نشدن است، پس رنگ ضامن وجود فرم و يا تصوير است.
گرافيك در حوزهي ارتباطات تصويري است. يعني گرافيك از جمله هنرهايي است كه رابطهي پيام و مخاطب يا هنرمند و مخاطب از راه تصوير صورت ميگيرد. ارتباطي كه انسانها همواره از طريق زبان و كلام برقرار ميسازند در اينجا به عهدهي تصوير است. به اين معنا، گرافيك، ناخودآگاهانه تلاش دارد تا عناصر تصويري را جايگزين كلمه و حرف نمايد.
جالب اينجاست كه بعد از هزارانسال كه فرايند تكامل خط، از هيروگليف و خطوط تصويري به علائم و قراردادي و حروف رسيده است، بهنظر ميآيد گرافيك، اين پديدهي مدرن، سعي دارد تا ما را به آنچه هزارانسال پيش داشتهايم بازگرداند!؛ البته طراح گرافيك تلاش ميكند همهچيز را، براي يكبار هم كه شده مصوًر نمايد اما صرف نظر از اينكه آيا اين تجربه بهطور كامل امكان محقق دارد يا نه، بايد از خود بپرسيم كه چه نيازي به اين كار است؟ در زبان تصوير چه قابليتهايي بيشتر از كلام و ادبيات وجود داشته كه آن را بر اين ترجيح ميدهيم؟
واقعيت آن است كه تصوير براي انتقال مفاهيم و احساسات و هرآنچه به مثابه پيام وجود دارد بسي ناتوانتر و بستهتر از ادبيات است. ما در عالم با مجموعهي عظيمي از مفاهيمي روبرو هستيم كه صورت تصويري در دنياي تجسيم و تجسّم ندارند؛ مانند بسياري از احساسات انسان. براي فرد فرد ما پيش آمده كه در تجربيات زندگاني خود به فهم و ادراكي دست پيدا ميكنيم كه براي بيان آن به ديگران دچار مشكل ميشويم. گاهي ميتوان از طرق ديگر بيان، مانند نقاشي و شعر و... آنچه را كه در دل داريم اظهار كنيم، اما در بسياري اوقات نيز نخواهيم توانست. در نسبت ميان توانستن و نتوانستن، كلام و شعر امكان بيشتري به انسان براي بيان، دادهاند و تصوير امكاني كمتر. تصوير، مبتني بر مخاطبه با چشم سر است؛ پس بسياري از اين احساسات امكان مصور شدن نمييابند. از اينرو گرافيك هرجا كه توانسته به استقلال از كلام دست يابد گسترهي معنايي و به عبارتي عمق مفهوم بسيار محدودي پيدا كرده است ؛ به اين معني كه در موارد خيلي معدود و خاص توانسته است بدون كمك كلام پيامي را انتقال دهد. هرچند اين ناتواني از ذات تصوير بر ميآيد اما گاهي گمان ميكنم كه وجه ديگري هم دارد. ناتواني تصوير در انتقال همهي مفاهيم ميتواند يك امر موقوف به زمان باشد؛ ميخواهم بگويم كه عرصههاي تجربه نشده در تصويرسازي و گرافيك فراوان است و شايد مثلاً پانصد سال بعد از اين، در مورد ناتواني تصوير، ناچار شويم تجديد نظر كنيم و روال بر قاعدهي ديگري باشد. اما عليالحساب، اگر اين ناتواني حقيقت دارد پس علت رويآوردن به گرافيك و ترجيح دادن آن بر ادبيات چيست؟
«علت آنکه بشر نیاز به تصویرنویسی یافته، خاصیت القایی است که در تصاویر نهفته است. خطوط نقوش و مخصوصاً رنگها ميتوانند بهخوبی محمل القائات روانی خاصی قرار بگیرند.»
پس خاصيت «القا» است كه انگيزهي به كارگيري گرافيك ميشود. شايد اين خصوصيت القا، به همان انرژي تصويري كه در ابتداي اين بخش از آن سخن رفت، برميگردد. منظور از «انرژي تصويري» چيست؟ به نظر واضح باشد كه اين انرژي همان معاني و احساساتي است كه عناصر بصري به بيننده ميرسانند. رنگ قرمز گرما دارد؛ خطهاي شكسته و اريب، تزلزل و ناپايداري را ميرسانند و... پس هر عنصر بصري احساس و يا مفهومي را به ما «القا» ميكند.
بر اين قاعده اگر تلاشي براي حصول به زبان تصويري مستقل صورت ميگيرد بايد در طمع به القاگري آن نهفته باشد و در اينصورت سؤال بعدي اين است كه چه نيازي به القا كردن داريم؟ چرا ميخواهيم پيام خود را القا كنيم؟ چرا تصور ميكنيم كه بايد از طريقي غير از خود پيام، بر مخاطب اثر بگذاريم؟ چرا پيام را نبايد به مخاطب ارائه كرد بلكه بايد به او القا شود؟ آيا القا كردن پيام به مخاطب مغاير آزادي فكر او نيست و باعث تحليل حق انتخاب او نميشود؟ وقتي از يكي از طراحان گرافيك پرسيدم كه اختيار و حق انتخاب مخاطب چه اهميتي در فرآيند توليد اثر گرافيكي دارد، با صراحت و شايد بدون ترديد پاسخ داد: هيچ. چنين پاسخي ميتواند نشانهي آن باشد كه يك طراح حرفهاي به وضوح پذيرفته است كه آزادي فكر مخاطب جايگاهي در گرافيك ندارد! بلكه حتا وظيفهي حرفهاي خود ميداند امكان انديشيدن و انتخاب مخاطب را به حداقل برساند. اما چرا چنين است؟ شايد مردم، به طور طبيعي با يك پيام خاص مخالف باشند و نسبت به آن واكنش منفي نشان دهند و يا شايد يك پيام بدون در نظر گرفتن قبول و ردّ مردم برايشان مضر باشد، اما يك منفعت مقطعي يا فردي ايجاب ميكند كه آن پيام خاص انتقال يافته و به مردم برسد. آيا خاصيت القايي گرافيك، براي خنثا نمودن واكنشهاي منفي يا پوشاندن اثر منفي پيام مورد نظر به كار ميآيد؟ يعني كارايي گرافيك، در «قبولاندن» هر نوع پيامي به مردم است؟ براي بررسي اين سؤالات بايد به بخش گرافيك و تبليغات برسيم؛ ليكن در همين بخش هم نكاتي هست كه نبايد از آنها غفلت كنيم.
يكي آنكه شايد «القا» مضاف بر آنكه قدرت تأثير پيام را بالا ميبرد بر سرعت دريافت پيام نيز اثر ميگذارد. اگر القاگري تصوير را از اثري بدانيم كه بر ناحودآگاه مخاطب ايجاد ميشود و در واقع ضمير ناحودآگاه اوست كه اولين و نابترين دريافت را از تصوير دارد و اگر اين القاگري را در مقابل پذيرش اختيارمند وي بدانيم، وصول به اين نتيجه سهل است كه: تصوير سريعترين تأثير را دارد.
1. خاصیت سرعت و محدودیت زمانی (بگو مصرفی) بسیاری از فراوردههای گرافیک است که چندان جایی برای تأملات عمیق و اندیشمندانه دربارهي هویت و امثال آن نميگذارد. انگیزهي اصلی گرافیک در این زمینه برقراری ارتباط هرچه سریعتر و روشنتر، گویایی هرچه بیشتر، در یک کلمه، رک و بيپرده فروش هرچه بیشتر و سریعتر است.
2. گرایش ذاتی و منطقی گرافیک به همهفهم کردن پیام، ... همهجایی و جهانی شدن.»
عموماً هنر را بيان احساسات و مكنونات دروني هنرمند ميدانند كه اگر با مسامحه بپذيريمش، لااقل براي تعريف گرافيك نميتواند چندان گويا باشد. گرافيك در تماس و ارتباط با مخاطب معني مييابد. دغدغهي گرافيك ذوق و ذائقهي مخاطب است و اگر بدان بياعتنايي كند ديگر گرافيك نيست. شايد بگويند اين دغدغه در ديگر هنرها هم وجود دارد. البته كه چنين است. اما تعهد نسبت به مخاطب، در بحث هنر برای هنر و هنر برای مردم گسترده ميشود و قابل قسمت است اما گرافیک صرفاً در حوزهي هنر برای مردم گرافیک ميشود و معنا مييابد. بنا بر این مباحث هركدام از هنرها اگر در جلب مخاطب توفيق نيابند ماهيتشان محفوظ خواهد بود و خدشهاي نخواهند ديد اما ارتباط تصويري بدون ارتباط، فقط تصوير است.
البته قرار نيست كه مصوبات فرهنگستان زبان فارسي را حق مطلب بدانيم و ملاك و معيار تعاريف قرار دهيم؛ اما در نگاهي به كليّت گرافيك و نحوهي موجوديت آن، اين معادل فارسي، اختصاصاً از جامعيت و رسايي نسبي بهره دارد. مخالف اين نظر ميتواند مخالف باشد و ما هم جاي بحث در اين موضوع را محفوظ ميگذاريم. اما براي مخالف هم مبرهن است كه همهي تلاش يك گرافيست در بهرهگيري از نمادها و سمبلها و يا ايجاد و ابداع نمادهاي جديد و تلاش براي سرعت بخشيدن به انتقال پيام، فقط و فقط معطوف به مطالبات مخاطب است و شايد از همينرو باشد كه گرافيك نسبت به ساير هنرها گسترهي متنوعتر و البته جوهري عامهپسندتر دارد.
اين مسأله -عامهپسندي- از آنروست كه عموماً كساني كه در توليدات خود، اعم از فرهنگي، تجاري، سياسي و...، به ذائقهي مخاطب اصالت دادهاند به دام عوامزدهگي افتادهاند و غرايز و احساسات زودگذر مخاطب را بدل از طبع و فطرت او مورد خطاب خويش گرفتهاند. سرآمد اين عملكرد، دوري از انديشه است. اين سخن را ميتوان به درافتادن به ورطهي ابتذال نيز تعبير نمود. البته احتمالاتي هم هست كه ابتذال و يا فاصلهي گرافيك از انديشمندي، به برخي ويژهگيها و يا ضرورتهاي ذاتي گرافيك بازميگردد. اما اشتباه نشود؛ اين ابتذال نه از نفس اصالت دادن به مخاطب، كه از سر اشتباه در شناخت طبع اوست. متأسفانه براي هنرمندان ما، چه آنهايي كه به مخاطب اهميت ميدهند و چه آنهايي كه مخاطبگريزند چنين جا افتاده كه خواست و اصلاً شعور مخاطب عام، چيزي معادل ابتذال و سطحينگري است. و با همين توهّم، كساني كه بازاري كار ميكنند آثاري سطحي و سخيف تحويل مردم ميدهند و كساني هم كه –به اصطلاح- هنري كار ميكنند و به خيال خودشان عميق هستند، صاحبان آثار بدون مخاطباند. از حق نگذريم؛ بسيارند هنرمنداني كه گرفتار اين توهّم نشدهاند اما به مانند فضاي سياستزدهي جامعه كه رأي آدمها را به تقسيم سفيد و سياه، يا چپي و راستي ميكشاند فضاي هنر ما هم گرفتار تقسيم هنري و بازاري است و مجموعاً همهي هنرمندان به اين شيوه صفبندي شدهاند!
البته بيان بسياري از ادراكات و شهودات ذهني انسانها و يا درك حقايق متعالي وراي اين عالم، مستلزم هبوط معني است اما اين مسأله هيچ ربطي به آن توهّم غالب بر هنرمندان (بيشتر، هنرمندان هنرهاي تجسمي) ندارد. هبوطي كه گفته شد مربوط به تنگناهاي بيان –فارغ از انواع آن- است و در بخشهاي بعدي، تفصيل آن خواهد آمد.
اگر گرافیست، مخاطب را در نظر نگیرد و طرحش را بر اساس احساس و تلقی سوبژکتیو خود، اجرا نماید چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در این صورت انتقال پیام محقق نخواهد شد و اگر پیام منتقل نشود هدف طراح و سفارشدهنده تأمین نميشود؛ این یعنی گرافیک، به هدف خود نرسیده است. نه كه مطلقاً نميرسد بلكه ديگر تقيّدي به هدف وجود ندارد و وقتي چنين تقيّدي از ميان رفت در اين صورت هدف ما، انتقال يك پيام به مخاطب نيست. پس چرا توليد اثر ميكنيم؟
اثری که نتواند نظر مخاطب و سفارشدهنده را تأمین کند لاجرم گرافیک نیست. ميتواند نقاشی باشد، ميتواند تصویرسازی باشد اما گرافیک نخواهد بود. (توجه کنیم که نباید تصویرسازی را با طراحی گرافیکی یکی بگیریم. تصویرسازی به معنی تجزیه و ترکیب و استریلیزاسیون تصاویر تا قلب ماهیت یک تصویر، لازمهي تولید آثار گرافیک است، اما همان گرافیک نیست) اگر قرار بود گرافیست همان کاری را که یک نقـاش بدون علم به روانشناسی رنگ و قواعد تبلیغی و القایی در هنرهای تجسمی، در دنیای شخصی و ذهنی خود به وجود ميآورد، انجام دهد دیگر چه نیازی به او داشتیم؟ اصلاً چه نیازی به تفکیک نقاشی از گرافیک ميبود؟ مسلماً یک گرافیست، یک طراح یا نقاش صِرف نیست. او مهارتهای دیگری را برای امکان برقراری ارتباط با مخاطب و تأمین مطالبات او باید بیاموزد. شاید یک نقاش بدون دانستن روانشناسی رنگ و حتا بدون علم به مبانی فرم و تصویر و یا تکنیكهای تصویرسازی و چاپ بتواند به نقاشی ادامه دهد اما یک گرافیست قطعا نمیتواند با این وضع، به عنوان گرافیست باقی بماند. گرافیست باید همهي اینها را بداند. چرا که او یک مسألهي عمده دارد و آن «مخاطب» است و مسأله ی دیگری هم دارد و آن «سفارش دهنده» است، سفارش دهنده باید برای پرداخت حقالزحمهي گرافیست قانع شود و البته ثبت اثر گرافيكي و تحقق حضور آن به دست سفارشدهنده است. به یک نقاش چنین مسائلی ندارد. او کافيست یک طراح ماهر باشد.
به او سفارش ميدهند تا پیامی را با تصویر به مخاطب منتقل کند.
و گرافیک:
هنر انتقال (ارتباط) دادن یک پیام از طریق تصویر به مخاطب است که بر اساس یک سفارش صورت ميگیرد .
و به اجمال، همان ارتباط تصویری ميخوانیمش. به اجمال؛ چرا كه «ارتباط تصويري»، تنها كلمهاي قراردادي است كه از لحاظ مفهوم حوزهاي بسيار وسيعتر از گرافيك را در بر ميگيرد؛ تا آنجا كه هر اثري را كه در طبيعت مشاهده ميكنيم و از مشاهدهي آن ميتوانيم زمان و مكان خويش را بشناسيم، مصداق ارتباط تصويري است. برگ زرد درختان كه بر زمين ميريزد چه مفهومي دارد؟ اشكال و صور گوناگون حيوانات و گياهان و جمادات هر كدام چه شناختي از خود و جغرافياي خود به ما ميدهند؟ بگذريم كه اين ارتباط تصويري نزد اهل معنا عالم ديگر و مفهومي فراتر از آنچه در اين چند سطر مراد كرديم، دارد.
عليايحال، بر مبناي آندو تعریف و بر اساس آنها مشخص ميشود که در طراحی گرافیک، مجموعاً چهار عنصر هستند که مبنا و پایهي تشکیل اثر گرافیکی محسوب ميشوند: سفارش، پیام، تصویر و مخاطب. هرکدام از این چهار، نباشند به مانند فقدان یک پایهي صندلی، اثر گرافیکی بهوجود نميآید همچنان که صندلی پا برجا و استوار نميایستد. بنا بر این، فصل عمدهي این رساله، بررسی و تبیین و شناسایی مجزای این چهار عنصر و شأن و جايگاه آنها در گرافیک خواهد بود.
ناگفته نماند مقولهي ارتباط هم با توجه به عبارت ارتباط تصویری، عنصري كليدي در شكلگيري گرافيك است؛ اما چون مباحث آن از مبحث مخاطب قابل انفكاك نبود لذا در بخش «مخاطب» از آن سخن خواهد رفت.
البته در باب تعريفي كه از گرافيست ارائه كرديم ميتوان بسيار مجادله كرد؛ كما اينكه از منظري ديگر گرافيست كسي است كه قابليت تجزيه و تحليل و تركيب تصوير و عناصر تصويري دارد. به عبارتي حرفهي او قلب تصاوير است و سازگارسازي با پيام. اما اين ملاحظه از جامعيت تعريف ابتداييمان بر مبناي عناصر مذكور نميكاهد.
هرچند اين چهار عنصر را پايه و اساس گرافيك شمردهايم اما نسبت هركدام با ماهيت گرافيك متفاوت است؛ از اين جمله، تفاوت شأن تصوير، در مقايسه با مخاطب، پيام و سفارش است. اينگونه ميتوان گفت كه تصوير، همچون نيرويي است كه در خدمت هنر گرافيك قرار ميگيرد، اما گرافيك خود هنري است كه در خدمت مخاطب، سفارش و پيام است. لذا به صرف اينكه هر چهار عنصر را پايهي گرافيك خواندهايم نميتوان گفت كه همهشان درجهي اهميت و جايگاه مترادف و يكساني در ساختار گرافيك دارند.
سؤال: هنر به طور كلي هم پيام دارد، هم سفارش دارد و هم مخاطب؛ چهگونه اين عناصر را در گرافيك منحصر ميكنيد؟
پاسخ: درست است اما واضح است كه ميزان ابتناي هنرها بر اين عناصر با ميزان وابستهگي و ابتناي گرافيك بر آنها متفاوت است. از سويي اين عناصر در گرافيك به مفهوم خاص خود منظور نظر هستند در حالي كه در ساير هنرها مفهوم عامي داشته و وجود فردي هنرمند ميتواند جاي همهي آنها را بگيرد. سينماگران، عكاسان، نقاشان و تصويرگران بيشماري را ميتوان يافت كه در فضايي انتزاعي و مستقل از جهان پيرامون خود مشغول ايجاد اثر هستند، اما چند گرافيست را ميتوانيد بيابيد كه بدون جهان پيرامون و بياعتناي به تحولات اجتماعي، اقتصادي، سياسي و تكنولوژيك، ايجاد اثر ميكند؟ عناصر سفارش، مخاطب و پيام از جهان پيرامون هنرمند گرافيست بر او وارد ميشوند هرچند كه سطح تعهد او به هركدام از اينها متفاوت است اما هنرمندان ديگر چنين نيستند.
چهبسا به همين دليل است كه گرافيك جوهرهاي پويا دارد و تحولات، را سريعتر پشت سر ميگذارد اما هيچكدام از ديگر هنرها چنين شتابي در تحول ندارند.
منابع :
گرافیک چیست ؟ http://www.iranclubs.net
گرافیک چیست؟ http://www.geraphic2.blogfa.com
طراحی گرافیک چیست؟ http://forum.niksalehi.com
گرافیک چیست؟ http://advergraph.blogfa.com
گرافیک چیست؟ http://www.mydocument.ir
/خ
ارتباط بصرى در مفهوم وسيع آن تاريخ طولانى مدتى دارد. زمانى که انسان اوليه براى يافتن غذا به شکار مىرفت و جاى پاى حيوانى را بر روى گِل مىديد، در واقع نوعى نشانهٔ بصرى را مشاهده مى کرد. اثر گرافيکى مى تواند نشانه باشد، مانند حروف الفبا؛ يا يک نظام نشانهاى ديگر را شکل دهد؛ مانند علائم جادهاي. علائم گرافيکى در کنار هم تشکيل تصوير مىدهد. طراحى گرافيک در يک معنا حرفهٔ انتخاب يا ساخت علائم و آرايش آنها بر يک سطح براى انتقال يک ايده است. گرافيک هنرى است که ترسيم کردن و نگاشتن عناصر اصلى آنرا تشکيل مى دهند.
طراحى گرافيک به مثابهٔ يک تخصص فقط از واسط سدهٔ بيستم مطرح شد. تا آن هنگام شرکتها و مؤسسات تبليغاتى توسط هنرمندان تجارى اداره مىشد. اين متخصصين عبارت بودند از: صفحه بند؛ حروفچين که عنوان و متن را با تمام جزئيات طرحريزى مى کرد؛ تصويرگران که هر نوع آثار ترسيمى از نمودارهاى فنى تا اسکيس هاى مُد را تهيه مى کردند؛ هنرمندانِ طراح حروف، روتوشکاران و ديگرانى که طرحهاى نهايى را براى تکثير آماده مى کردند. امروزه طراح گرافيک با مؤسسات و آتليه ها همکارى دارند. آنها نه تنها تبليغات و آگهى ها، بلکه مجلات و روزنامه هايى را که اين آگهى ها در آن چاپ مى شوند، طراحى مى کنند تا اواخر سدهٔ نوزدهم آثار گرافيکى به صورت سياه و سفيد بر کاغذ چاپ مىشد. طى چندين سده، کارکردهاى اصلى گرافيک اندک تغييرى يافته است و هر طرح ممکن است به چند روش مورد استفاده قرار گيرد. نخستين کارکرد طراحى گرافيک معرفى يا شناسائى است گفتن اينکه يک چيز چيست؟ يا متعلق به کجاست؟ مانند علائم ساختماني، تابلو، برچسب روى بسته بندى ها و ... کارکرد دوم که در اصطلاح حرفهاى ”طراحى اطلاعات“ شناخته مىشود، در زمينهٔ اطلاع رسانى و آموزش است و رابطهٔ يک چيز را با يک چيز ديگر از نظر جهت، موقعيت و مقياس مشخص مى سازد. مانند نقشه، نمودار. کارکرد سوم که متمايزتر از اين دو کارکرد است يعنى نمايش و تبليغ (پوستر و آگهي) که به قصد جلب توجه مخاطب و ماندگار کردن پيام است.
در قرن بيستم تبليغات و چاپ تجارى به هنر گرافيک يورش مى برد اما آثار چاپى هنرى که به وسيلهٔ ماشينهاى دستى و به روشهاى کمابيش سنتى انجام مىگيرد، به زندگى خود ادامه مى دهد. هنرمندان تجسمى به ابداعات طرح و حروف مىپردازند. ليتوگرافي، حکاکى روى چوب و لينولئوم، تيزابکاري، سيلک اسکرين و سريگرافى و چاپهاى مخلوط همه امکاناتى هستند که نقاشان بکار مىبرند.
طى دههٔ ۱۹۶۰، طراحى گرافيک به عنوان شيوهاى براى حل مشکلات ارتباطى و اطلاع رسانى مطرح شد و به همين ترتيب در رسانه هاى همگانى نيز به عنوان مُد مطرح شد. چيزى که با سليقهٔ به روز بودن و حتى پيشرفت مرتبط بود. اما تغيير در سبک آن حاصل چندمين عامل مؤثر مانند پيشرفتهاى فناورى در حوزهٔ رسانه و نيز تحولات رايج در جامعه بود. و از آنجائىکه تنها هنر بصرى نبود و کلام نيز در آن نقش مؤثرى داشت مى توانست مورد توجه کارشناسان و صاحب نظرانى که نسبت به اهميت اجتماعى ارتباطات آگاه شده بودند، قرار بگيرد.
طراحى گرافيک طى دههٔ ۱۹۶۰ علاوه بر حوزه هايى که پيش از آن در اختيار سنت هاى صنعتگرى بود، مانند طراحى روزنامه، به رسانهٔ جديد تلويزيون و ويدئو هم گسترش يافت. نقش طراحى گرافيک در خدمات عمومى و تبليغات فرهنگى نيز افزايش پيدا کرد.
در دههٔ ۱۹۷۰، طراحى گرافيک به بخشى از تجارت پول بدل شد و عمدتاً از آن براى ارائه نوعى هويت بصرى قابل تشخيص براى شرکتها بهره بردارى شد. تمام سازمانها و مؤسسات، هرچند کوچک، ضرورت استفاده از يک نوع نماد يا نشانه را حس کردند. به تدريج طراحان جهت بازاريابى محصولات و خدمات و خلق تصاوير که بتواند يک محصول يا شرکت را مشخص سازد، به کار فرا خوانده شدند. با ظهور رايانه هاى شخصي، طراح تقريباً کنترل کاملى بر تمامى مراحل پيش از چاپ پيدا کرد.
طراحى گرافيک در برگيرندهٔ نوعى زبان است با دستور نامعين و با الفبايى پيوسته در حال گسترش. ما تنها زمانى يک اثر گرافيکى را به درستى درک مىکنيم که بتوانيم زبان آنرا بفهميم.
تاریخ گرافیک
هنر گرافیك یكباره ساخته نشده. این هنر دنباله رو بقیه هنرها مثل خط، نقاشی و… به اینجا رسیده است، پس برای ارزیابی كردن آن مجبوریم از ابتدای تاریخ مرحله به مرحله جلو بیاییم تا به اصل برسیم. هنر ابتدائی، هنری است كه توسط انسانهایی ایجاد شده كه هنوز با تمدن آشنا نشده اند.
● هنر ماقبل تاریخ:
● هنر بدوی:
از آثار دوره قبل از تاریخ میتوان به نقاشی شنی و از دوره تاریخی میتوان صورتكها را نام برد با بوجود آمدن تمدن در هفت هزار سال قبل از میلاد در خاورمیانه (بین النهرین) هنر تغییركرد، تمدنهای بین النهرین سومر، اكد، بابل و آشوریها بودند.
از سومریها مجسمه های (تل اسمر) و (واركا) باقی مانده كه دارای چشمهای بزرگ هستند و هنر مند همه حالتها را كه ممكن است باعث مبهم شدن پیكرها شود از كار خود دور میكند. اكدیان هم هنری مثل سومریها داشتند، ولی در زمان حکومت بابلیها پادشاهی به نام حمورابی با نوشتن قوانینی بر لوحی كه در نقش برجسته پشت آن از خدای خورشید الهام گرفته یكی از مشهورترین پادشاهان بین النهرین شد.
اما صومر ها معتقد به كار بودند، اعتقاد داشتند که كار با انسان متولد میشود ولی بعد از مرگ جسم به زندگی ادامه میدهد و در كارهایشان دو گیاه بومی «پاپیروس و لوتوس» زیاد دیده میشود، كه نشانه مصر علیا و مصر سفلی است.
هنر هند كه حوالی شمال رود سند در هزاره سوم قبل از میلاد تشكیل شد در موهنجودارو تعدادی مهر سنگی به دست آمده كه با هنر بین النهرین پیوند دارد شیوا یكی از خدایان قدیم هند بوده كه در این آثار دیده میشود (همیشه هنر در طی دوره هایی تحت تاثیر مذهب بوده است) و بعد در هند دو آیین بودایی و برهمن بوجود آمد كه اولین نشانه سلطه بودا سر ستونی به شكل چهار شیر و چرخ است.
بعد از این به هنر یونان باستان می رسیم چهارچوب هنری آنان طبیعت پردازی بوده است و تحت تاثیر هنر مصر و بین النهرین بودند. برای اولین بار در ظروف آنها بود كه پیكر انسان مورد مطالعه قرار گرفت و چیزی كه در كارشان مشهود است، این است كه آنها معتقد بودند كه قدرت ذهن انسان، او را از حیوانات برتر میكند.
آغاز هنر سرزمین روم مردم ایتالیا ضمن آنكه در نخستین دوران حیات خویش از انوار تابان خورشید یونان روشنایی میگرفتند، خود نیز خصوصیات محكم و ریشه داری داشتند .
هنر اتروسك (اتروپایی) و هنر رومی را مانند هر هنر دیگر باید همچون آمیزهای از تاثیرات بر خاسته از منابع بیرونی و عناصری از خود این سرزمین در نظر گرفت هنر رومی وارث بلافصل تمام فرهنگهای پیشین حوضه مدیترانه، از جهات بسیار تركیبی از هنرهای روزگار باستان بود و اساساً با كل هنر یونان تفاوت داشت. به همین دلیل در دوره بعد هنر روم نمادی از هنر روزگاران باستان به شمار میرفت از لحاظ تكامل سیاسی با تاریخ یونان در سده پنجم پیش از میلاد كه با آغاز عصر پریكلس انجامید در ایتالیا قرینه ای پیدا نكرد زیرا در اینجا كشاكشهای پایان پذیر و تلخ میان قبایل ایتالیك از یك طرف و قبایل ایتالیك و اتروسكها از طرف دیگر، فرهنگ این سرزمین را از رشد باز داشت.
بلاخره روم بعد از سده چهارم انقلابی پدید آورد كه تا ابد در یادها خواهد ماند و امروزه نیز ملتهای جهان آن را احساس می كنند. از دجله و فرات گرفته تا مرزهای اسكاتلند قلمرو دولت واحدی بود كه زیر حاكمیت مقتدر و كار آمدش مردمانی متعلق به نژادهای گوناگون و با اعتقاد است و سنتهای مختلف به سر میبرد كه برتونها، گلها، اسپانیاییها، آلمانیها، افریقاییها، مصریها، یونانیها، سوریاییها و عربها فقط چند تایی از آنها بودند.
نبوغ یونانی با تابش هر چه بیشتر در عرصه های هنر قلم فلسفه تاریخ و عقل و تخیل میدرخشد یادمانهای رومیان در عرصه هنر در سراسر دنیا تحت حكومیت رومیان پراكنده شده اند. هنر رومی با آنكه در آغاز تحت تاثیر هنر اتروسكها و هنر یونانی بوده، ویژگیها و صفات متمایز كننده خود را بدست آورد.
خصوصیات گرافیک :
الف) سفارش
اصالت دادن به مقولهي سفارش به اين معني نيست كه «سفارشدهنده» عنصر تعيينكنندهي محصول گرافيكي است و گرافيست از خود هيچ اراده و ميدان عملي ندارد. نميخواهيم بگوييم كه اگر نظر سفارشدهنده تأمين نشود، گرافيك پديد نميآيد؛ اين اهميت مربوط به تعهد و وابستهگي طراح گرافيك به اصل سفارش است نه شخص سفارشدهنده. سفارشدهنده همچون يك مخاطب بدون آگاهي از اصول و قواعد طراحي و سواد بصري، بايد از طراحي و ايدهي طراح راضي باشد و آن را بفهمد؛ اما اين مسأله هيچگاه باعث بياراده بودن طراح نشده است و اگر هم اثري آفريد كه مورد رضايت سفارشدهنده واقع نشد، از حوزهي آثار گرافيك خارج نميشود بلكه به واسطهي ناپسندآمدن نزد سفارشدهنده، طرح طراح از ثبت و ارائه باز مانده است. از اينجا اهميت جايگاه سفارشدهنده و ميزان تعهد گرافيست به خواست و سليقهي او روشن ميشود.
ب) پیام
به گفتهي ديويد برلو ، -کارشناس ارتباطات- پيام، يك توليد علمي و فيزيكي از منبع گذار است كه داراي عوامل يا سازههايي است. اين عوامل، شامل كد و رمز، محتوا و نحوهي ارائه هستند كه چنين تعريف شدهاند:
1. كد و رمز، عبارت است از هرگروه از نمادها كه بتوانند به شيوهاي ساخته شوند كه براي برخي از افراد به اصطلاح معنيدار باشد.
2. محتواي پيام، مطالب درون پيام است كه به وسيلهي منبع براي بيان هدف او انتخاب شده است.
3. نحوهي ارائهي پيام، عبارت از تصميمهايي است كه منبع ارتباط براي انتخاب و تنظيم و ترتيب كدها و محتواها ميگيرد.
اما گرافيك در اين ساختار چه جايگاهي دارد؟ شايد گرافيك را وسيلهاي براي برقراري ارتباط بدانند اما مسلّم است كه گرافيك به دليل نياز به برقراري ارتباط پديد نيامده؛ گرافيك يكي از عوامل يا طرق ايجاد و پديداري ارتباط نيست. ممكن است بگوييم ابتداييترين ابزار و روشهاي ارتباط انسانها با يكديگر صورتي گرافيكي داشته است اما اين بدان معني نيست كه وجود گرافيك، با وجود فينفسهي ارتباط رابطهي مستقيم دارد. در واقع گرافيك به مثابه خط، در مرحلهي كتابت و ثبت و تسجيل پيامهاي انسان و يا به دنبال آن مطرح گرديده و شكل خام و ناقص زبان و خط را به وجود آورده است اما ارتباط، ديرينهتر از اين مرحله است. و از سويي، سير تكاملي خطوط از گرافيك و تصوير، تبري جسته و سرعت و سادهگي بيان را در علائم قراردادي و بسيار استريليزهتر از خطوط هيروگليف دنبال كرده است. لذا گرافيك با هدف ايجاد ارتباط در عالم ارتباطات حضور نيافته است بلكه دو خصلت عمدهاش، او را براي خدمت به انتقال پيام مستعد ميسازد: يكي، افزايش سرعت دريافت پيام و ديگري، تأثير بيشتر و عميقتر بر مخاطب (گيرندهي پيام). و البته همينكه گرافيك را يكي از شيوههاي ارتباطات و انتقال پيام ميدانند خود ميتواند اهميت عنصر پيام را در گرافيك روشن كند.
اينجا يك شبهه به وجود ميآيد؛ اين كه اگر گرافيك داراي اين خصايص است چرا سير تكامل خطوط به تدريج از صورت تصويري و گرافيكي دور شده است؟ و اگر خط هيروگليف شكل ابتدايي و ناقصي از خط به حساب آمده چرا بيش از صد سال است كه گرافيك، اينچنين گسترده مطرح گرديده و بسيارند كساني كه منتظرند تا اين هنر، تبديل به يك زبان مستقل و همهگاني شود؟
هنر گرافيك به ازاي مزايا و خصايصي كه تاكنون برشمرديم داراي معايب و محدوديتهايي نيز هست كه حد و مرزي براي توسعه و گسترش آن ترسيم ميكند. گرافيك در حوزهي تبليغات تجاري و يا زندهگي شهري و يا به عنوان راهنماي اماكن و ابنيهي عمومي شايد موفق بوده باشد و به وضوح حضوري فراگير داشته است اما در يك رفرم سياسي چهقدر مؤثر بوده است؟ در نظام آموزش و پرورش هم حضور دارد، اما اين حضور در چه سطحي است و چهقدر حياتي و مؤثر بوده است؟ اين خواص و مزايا و البته معايب، قواعد مطلقي نبودهاند كه بتوانند در تمام وجوه توسعه و تحولات تمدن به يك نسبت گرافيك را سهم دهند. گرافيك و به طور كل زبان تصوير، عمدتاً در انتقال پيامهاي بسيار كوتاه و ساده موفق هستند. يك طراح گرافيك به تجربه دريافته است كه هرگاه پيامي را براي تبديل به يك پوستر يا كارت و يا حتا تيزر تلويزيوني به او ميسپارند او بايد قبل از تبديل پيام به عناصر تصويري، آن را تا جايي كه امكان دارد ساده و خلاصه كند. شعار «شهر ما، خانهي ما» را ميتوان تبديل به يك پوستر يا بروشور نمود. اما آيا يك سخنراني سي دقيقهاي را هم ميتوان به يك پوستر مبدل كرد؟
در كتاب ارتباطشناسي، در توضيح محتواي پيام و نحوهي ارائه، دربارهي چهگونهگي تركيب قطعات يك پيام بحث ميشود و اين بحث، محدود به مدلهاي احتمالي تركيب و كنار هم چيدن كلمات يك پيام با در نظر گرفتن كلمات و تعابير مشابه است. در اين مدلها، كلمات تنها به يك ترتيب خطي قابل تركيب ميباشند اما يكي از فرصتهاي مهمي كه در گرافيك، و به طور کل در هنرهای تصویری براي انتقال مؤثر پيام وجود دارد امكان تركيب غيرخطي قطعات پيام است. به اين معني كه عناصر پيام و عناصر تصوير ميتوانند به تركيبهاي گوناگوني كه لزوماً در مسيرها و خطوط متعدد و شايد بينهايت، قابل تركيباند. در تركيب چند عدد ما تنها يك نوع تركيب خطي داريم، به اين صورت كه عددها هرچهقدر هم كه پس و پيش شوند در يك رديف ميتوانند تركيب شوند اما عناصر بصري در يك صفحهي سفيد و يا يك فضاي خالي در خطوطي افقي، عمودي، عرضي، طولي و عمقي ميتوانند قرار گرفته و تركيبات مختلفي تشكيل دهند. و اين فرصت ضمن آنكه امكان و قدرت اثرگذاري و القاي پيام را بالا ميبرد، به ما اجازه نميدهد تا پيامهاي طولانيتر از حدي مشخص را در فرآيند تصويرگريمان شركت دهيم.
البته اين بحث مربوط به طراحيهايي است كلام و خط، مطلقاً در آن حضور ندارند اگرنه در طراحيهاي مركب، اصل تصويرسازي از جايگاه خود ساقط ميشود و ديگر محصول طراحي يك اثر گرافيكي خالص نيست.
باید متوجه این نکته باشیم كه بسياري از تواناييهاي زبان تصوير، هنوز به كاربري نرسيده است و ما بسياري از اين امكانات را تجربه نكردهايم و ميتوان ديد كه تجربيات و ريسكهاي طراحان آينده، افقهاي جديدي را بگشايد؛ اما مسألهي عبور تاريخي خط از شكل هيروگليف تا صورت كنوني آن را نيز در اظهار نظر و برآورد ماهيت گرافيك نميتوان ناديده انگاشت.
برگرديم به موضوع پيام؛ گفته شد كه در گرافيك ما پيام را سادهسازي ميكنيم، اما از سويي ديگر به دنبال ايجاد پيچيدهگي در آن نيز هستيم. چهگونه؟
سادهسازي و يا استريليزه نمودن، بيشتر در فرم اثر گرافيكي اتفاق ميافتد؛ ساده نمودن تركيب، نمادها، رنگها، نزديك نمودن فرمها به سه شكل اصلي مثلث، مربع، دايره، و...
اما پيچيدهگي در محتوا و درونمايهي اثر گرافيكي اتفاق ميافتد؛ اين پيچيدهگي به معني مبهم و دور از دسترس نمودن پيام نيست، كه نقض غرض خواهد بود؛ اين، همان پيچيدهگي است كه براي مثال در شعر مشاهده ميكنيم. فيالواقع شعر، چيزي بيش از يك مثال است. ما در تدبير انتقال پيام و تعيين شعار تبليغاتي، به عبارتي «صنايع ادبي» در كار ميآوريم: ايهام، تمثيل، استعاره، تضمين و... . اين صنايع به چه منظوري به كار ميآيند؟ همهي اينها تدابيري هستند كه اديب به منظور ايجاز در كلام و بالا بردن قدرت تأثير بر مخاطب از آنها بهره ميگيرد؛ بنابراين پيچيدهگي، در آثار گرافيك هم همين نقش را بازي ميكند.
البته ذكر اين نكته از قلم نيفتد كه مخاطب، همانطور كه در گرافيك موضوعيت دارد براي شاعر -خاصه شعراي عارف- موضوعيت ندارد و از سوي ديگر قدرت تأثير شعر آنها بر مردمان تنها از حُسن صنعت ادبيشان برنميآيد بلكه از عرفان ميجوشد. اما اگر ميتوان شعر را هم قالبي هنري دانست و از تكنيك و صنعت آن سخن راند، همانطور كه كتابهاي درسي ادبيات فارسي در مدارس و دانشگاه به ما ياد دادهاند پس قياس گرافيك با شعر نيز ميسّر ميشود. كما اينكه شعر، براي شعراي معاصر عليالخصوص شعر نوسرايان چيزي بيش از يك قالب بياني نيست همچنان كه گرافيك براي طراح. لذا مقايسهي فوق با همين نگاه انجام شد.
ديويد برلو همچنين معتقد است كه پيام در درون مخاطب وجود دارد و به عبارتي ديگر در هر پيام دو معني وجود دارد: يك معني براي فرستنده و يك معني براي گيرنده. با اين اساس هم، به اين نظر ميتوان رسيد كه هدف گرافيك، نه فقط انتقال پيام، كه تفهيم دقيق و صحيح آن است به مخاطب. مفهومي كه منظور نظر نويسنده است با آنچه دريافت گيرنده است (و يا به تعبير برلو در گيرنده موجود است) دو معناي جداگانهاند و لذا يك ارتباط، وقتي محقق ميشود كه منظور فرستنده و دريافت گيرنده برهم انطباق داشته باشند. لذا وظيفهي گرافيك، به عنوان يك مؤثر در فرآيند ارتباطات، ايجاد اين انطباق است. اما وظيفهي گرافيك به عنوان هنر، بالا بردن ميزان تأثير و حقنهي پيام به مخاطب است. اينجا ديگر روشن ميشود كه هدف گرافيك ايجاد ارتباط نيست بلكه مؤثر بودن ارتباط بر مخاطب است كه اهميت دارد.
پ) تصوير
تصوير مادهي گرافيك است. طراح، تصاوير و عناصر بصري را به دست ميگيرد و با تجزيه و تركيب آنها با يكديگر اثر خويش را ميآفريند.
«... تصویر هم می تواند زبان و لوگوس داشته باشد، چون تصویر هم خط و نوشته است.»
تصویر، مجموعهای است از «نقطه، خط، سطح و رنگ» که در ترکیب با یكدیگر صورت مجازی یک شیء یا تجسم یک معنی را نشان ميدهد. اما در هنر به طور خاص تصوير، به چيزي گويند كه علاوه بر تعريف فوق، به ثبت رسيده است. پس با تصوير ميتوان نوشت كما اينكه پديد آمدن حروف و زبان هم از تصوير نويسي آغاز شده است و معني گرافيك نيز در فرهنگ لغات لاتين، همان نوشتن است.
و اما عناصر تصوير:
1. نقطه:
در هندسه نقطه چيزي است كه نه طول دارد و نه عرض و نه ارتفاع. در هنر هم همين است با اين تفاوت كه اين عنصر در هندسه قابل به دليل نداشتن ابعاد رؤيت نميشود لكن وجود و موضوعيت دارد. اما در تصوير تا رؤيت نشود وجودش تأييد نميگردد. نقطه هم ميتواند به طور مستقل در صفحه نقش شده باشد و هم محل تلاقي خطوط با يكديگر باشد. نقطه عنصر پايهي تصاوير است و به طور كل در طراحي گرافيك نقشي كليدي دارد؛ هم به عنوان يك عنصر تصويري صرف، و هم به عنوان مركز شناسايي نيروهاي تصوير و بررسي تجمع و تفرق و توازن نيروها. «ريزترين نقطه به دليل محدوديت، توازن، بيشكلي و بيوزنياش، به طور خاص براي نمايش مهمترين اصول كمپوزسيون مناسب است. نقطه در كل حوزه هنرهاي تصويري عنصري با بيشترين قدرت مانور محسوب ميشود؛»
2. خـط:
باز در هندسه، خط عنصري است داراي طول است اما عرض و ارتفاع ندارد؛ از بينهايت تا بينهايت امتداد دارد و بدينسان قابل رؤيت نيست. ولي در هنر «خط اثر قابل رؤيت يك نقطه متحرك است. پس خط متكي بر نقطه است و به آن، به مثابه عنصري پايهاي نياز دارد. حركت قلمرو واقعي خط استف خط، برخلاف نقطه كه به مركزي وابسته بوده و در نتيجه ايستاست، ماهيتاً متحرك است. خط ميتواند از هر سو تا بينهايت امتداد يابد؛ نه به شكلي بستگي دارد و نه به مركزي. اگر نقطه عنصر مهمي در ساختار تجزيه و تحليل است، خط وظيفه خطير تركيب و ساختمان را بر عهده دارد. خط متصل ميكند، جدا ميسازد، حمل و تقويت ميكند، به هم ميپيوندد و محافظت مينمايد. خطوط يكديگر را قطع ميكنند و منشعب ميشوند. خط همچون نقطه، هر قدر امتداد يابد ماهيت خود را از دست نميدهد؛»
3. سطح:
وقتي خط از عرض، و نقطه از طول و عرض، منبسط شوند سطح پديد ميآيد. در واقع در طراحيها و تصاوير، هرچه داريم سطح است؛ اما گاه آنقدر كوچك است كه نقطه به چشم ميآيد و گاه آنقدر باريك كه خط ديده ميشود.
4. رنگ:
در فيزيك، رنگ حاصل تجزيهي نور سفيد است. و در كتاب عناصر رنگ ايتن، چنين آمده است: «رنگها نيروها و انرژيهاي درخشندهاي هستند كه بر حسب اينكه از آنها آگاه باشيم يا نباشيم روي ما اثرات مثبت و منفي خواهند داشت.»
«رنگها عناصر اوليه، ثمره و فرزندان نور اصلي بدون رنگ هستند كه متضاد و همزاد آن تاريكي بدون رنگ است
همچنانكه شعله آتش نور پديد ميآورد، نور نيز رنگ را به وجود ميآورد. رنگها فرزندان نور هستند و نور مادر آنها. نور، اين اولين پديده جهان هستي، جوهر و ماهيت جاندار جهان را از طريق رنگها بر ما آشكار ميسازد. ...ماهيت اصلي رنگ يك تموج و ارتعاش تصوري است، در اينصورت رنگ موسيقي است.»
به نظر ميآيد تعاريف بالا، سياه و سفيد را از گروه رنگها محسوب نميدارند؛ اما به اعتقاد من اگر ايندو هم در يك تصوير داراي انرژي هستند و مفاهيم و احساساتي را منتقل ميسازند، رنگ محسوب ميشوند و بايد تعريف جامعتري براي رنگ، به دست آورد. رنگ، به لحاظ ماهيت تفاوتي اساسي با نقطه، خط و سطح دارد. آنها فرمهاي تصويري هستند و رنگ همچون شخصيت و روح آنهاست. ميشود در يك تشبيه ناقص نسبت ميان فرمها و رنگ را، نسبت روح و جسم دانست. اما از ديگر سو اگر سياه و سفيد را هم در ميان رنگها شمردهايم، پس رنگ ضامن رؤيت فرمهاست؛ به اين ترتيب اگر از تصوير سخن ميگوييم كه بود و نبودش به رؤيت شدن و نشدن است، پس رنگ ضامن وجود فرم و يا تصوير است.
گرافيك در حوزهي ارتباطات تصويري است. يعني گرافيك از جمله هنرهايي است كه رابطهي پيام و مخاطب يا هنرمند و مخاطب از راه تصوير صورت ميگيرد. ارتباطي كه انسانها همواره از طريق زبان و كلام برقرار ميسازند در اينجا به عهدهي تصوير است. به اين معنا، گرافيك، ناخودآگاهانه تلاش دارد تا عناصر تصويري را جايگزين كلمه و حرف نمايد.
جالب اينجاست كه بعد از هزارانسال كه فرايند تكامل خط، از هيروگليف و خطوط تصويري به علائم و قراردادي و حروف رسيده است، بهنظر ميآيد گرافيك، اين پديدهي مدرن، سعي دارد تا ما را به آنچه هزارانسال پيش داشتهايم بازگرداند!؛ البته طراح گرافيك تلاش ميكند همهچيز را، براي يكبار هم كه شده مصوًر نمايد اما صرف نظر از اينكه آيا اين تجربه بهطور كامل امكان محقق دارد يا نه، بايد از خود بپرسيم كه چه نيازي به اين كار است؟ در زبان تصوير چه قابليتهايي بيشتر از كلام و ادبيات وجود داشته كه آن را بر اين ترجيح ميدهيم؟
واقعيت آن است كه تصوير براي انتقال مفاهيم و احساسات و هرآنچه به مثابه پيام وجود دارد بسي ناتوانتر و بستهتر از ادبيات است. ما در عالم با مجموعهي عظيمي از مفاهيمي روبرو هستيم كه صورت تصويري در دنياي تجسيم و تجسّم ندارند؛ مانند بسياري از احساسات انسان. براي فرد فرد ما پيش آمده كه در تجربيات زندگاني خود به فهم و ادراكي دست پيدا ميكنيم كه براي بيان آن به ديگران دچار مشكل ميشويم. گاهي ميتوان از طرق ديگر بيان، مانند نقاشي و شعر و... آنچه را كه در دل داريم اظهار كنيم، اما در بسياري اوقات نيز نخواهيم توانست. در نسبت ميان توانستن و نتوانستن، كلام و شعر امكان بيشتري به انسان براي بيان، دادهاند و تصوير امكاني كمتر. تصوير، مبتني بر مخاطبه با چشم سر است؛ پس بسياري از اين احساسات امكان مصور شدن نمييابند. از اينرو گرافيك هرجا كه توانسته به استقلال از كلام دست يابد گسترهي معنايي و به عبارتي عمق مفهوم بسيار محدودي پيدا كرده است ؛ به اين معني كه در موارد خيلي معدود و خاص توانسته است بدون كمك كلام پيامي را انتقال دهد. هرچند اين ناتواني از ذات تصوير بر ميآيد اما گاهي گمان ميكنم كه وجه ديگري هم دارد. ناتواني تصوير در انتقال همهي مفاهيم ميتواند يك امر موقوف به زمان باشد؛ ميخواهم بگويم كه عرصههاي تجربه نشده در تصويرسازي و گرافيك فراوان است و شايد مثلاً پانصد سال بعد از اين، در مورد ناتواني تصوير، ناچار شويم تجديد نظر كنيم و روال بر قاعدهي ديگري باشد. اما عليالحساب، اگر اين ناتواني حقيقت دارد پس علت رويآوردن به گرافيك و ترجيح دادن آن بر ادبيات چيست؟
«علت آنکه بشر نیاز به تصویرنویسی یافته، خاصیت القایی است که در تصاویر نهفته است. خطوط نقوش و مخصوصاً رنگها ميتوانند بهخوبی محمل القائات روانی خاصی قرار بگیرند.»
پس خاصيت «القا» است كه انگيزهي به كارگيري گرافيك ميشود. شايد اين خصوصيت القا، به همان انرژي تصويري كه در ابتداي اين بخش از آن سخن رفت، برميگردد. منظور از «انرژي تصويري» چيست؟ به نظر واضح باشد كه اين انرژي همان معاني و احساساتي است كه عناصر بصري به بيننده ميرسانند. رنگ قرمز گرما دارد؛ خطهاي شكسته و اريب، تزلزل و ناپايداري را ميرسانند و... پس هر عنصر بصري احساس و يا مفهومي را به ما «القا» ميكند.
بر اين قاعده اگر تلاشي براي حصول به زبان تصويري مستقل صورت ميگيرد بايد در طمع به القاگري آن نهفته باشد و در اينصورت سؤال بعدي اين است كه چه نيازي به القا كردن داريم؟ چرا ميخواهيم پيام خود را القا كنيم؟ چرا تصور ميكنيم كه بايد از طريقي غير از خود پيام، بر مخاطب اثر بگذاريم؟ چرا پيام را نبايد به مخاطب ارائه كرد بلكه بايد به او القا شود؟ آيا القا كردن پيام به مخاطب مغاير آزادي فكر او نيست و باعث تحليل حق انتخاب او نميشود؟ وقتي از يكي از طراحان گرافيك پرسيدم كه اختيار و حق انتخاب مخاطب چه اهميتي در فرآيند توليد اثر گرافيكي دارد، با صراحت و شايد بدون ترديد پاسخ داد: هيچ. چنين پاسخي ميتواند نشانهي آن باشد كه يك طراح حرفهاي به وضوح پذيرفته است كه آزادي فكر مخاطب جايگاهي در گرافيك ندارد! بلكه حتا وظيفهي حرفهاي خود ميداند امكان انديشيدن و انتخاب مخاطب را به حداقل برساند. اما چرا چنين است؟ شايد مردم، به طور طبيعي با يك پيام خاص مخالف باشند و نسبت به آن واكنش منفي نشان دهند و يا شايد يك پيام بدون در نظر گرفتن قبول و ردّ مردم برايشان مضر باشد، اما يك منفعت مقطعي يا فردي ايجاب ميكند كه آن پيام خاص انتقال يافته و به مردم برسد. آيا خاصيت القايي گرافيك، براي خنثا نمودن واكنشهاي منفي يا پوشاندن اثر منفي پيام مورد نظر به كار ميآيد؟ يعني كارايي گرافيك، در «قبولاندن» هر نوع پيامي به مردم است؟ براي بررسي اين سؤالات بايد به بخش گرافيك و تبليغات برسيم؛ ليكن در همين بخش هم نكاتي هست كه نبايد از آنها غفلت كنيم.
يكي آنكه شايد «القا» مضاف بر آنكه قدرت تأثير پيام را بالا ميبرد بر سرعت دريافت پيام نيز اثر ميگذارد. اگر القاگري تصوير را از اثري بدانيم كه بر ناحودآگاه مخاطب ايجاد ميشود و در واقع ضمير ناحودآگاه اوست كه اولين و نابترين دريافت را از تصوير دارد و اگر اين القاگري را در مقابل پذيرش اختيارمند وي بدانيم، وصول به اين نتيجه سهل است كه: تصوير سريعترين تأثير را دارد.
ت) مخاطب
1. خاصیت سرعت و محدودیت زمانی (بگو مصرفی) بسیاری از فراوردههای گرافیک است که چندان جایی برای تأملات عمیق و اندیشمندانه دربارهي هویت و امثال آن نميگذارد. انگیزهي اصلی گرافیک در این زمینه برقراری ارتباط هرچه سریعتر و روشنتر، گویایی هرچه بیشتر، در یک کلمه، رک و بيپرده فروش هرچه بیشتر و سریعتر است.
2. گرایش ذاتی و منطقی گرافیک به همهفهم کردن پیام، ... همهجایی و جهانی شدن.»
عموماً هنر را بيان احساسات و مكنونات دروني هنرمند ميدانند كه اگر با مسامحه بپذيريمش، لااقل براي تعريف گرافيك نميتواند چندان گويا باشد. گرافيك در تماس و ارتباط با مخاطب معني مييابد. دغدغهي گرافيك ذوق و ذائقهي مخاطب است و اگر بدان بياعتنايي كند ديگر گرافيك نيست. شايد بگويند اين دغدغه در ديگر هنرها هم وجود دارد. البته كه چنين است. اما تعهد نسبت به مخاطب، در بحث هنر برای هنر و هنر برای مردم گسترده ميشود و قابل قسمت است اما گرافیک صرفاً در حوزهي هنر برای مردم گرافیک ميشود و معنا مييابد. بنا بر این مباحث هركدام از هنرها اگر در جلب مخاطب توفيق نيابند ماهيتشان محفوظ خواهد بود و خدشهاي نخواهند ديد اما ارتباط تصويري بدون ارتباط، فقط تصوير است.
البته قرار نيست كه مصوبات فرهنگستان زبان فارسي را حق مطلب بدانيم و ملاك و معيار تعاريف قرار دهيم؛ اما در نگاهي به كليّت گرافيك و نحوهي موجوديت آن، اين معادل فارسي، اختصاصاً از جامعيت و رسايي نسبي بهره دارد. مخالف اين نظر ميتواند مخالف باشد و ما هم جاي بحث در اين موضوع را محفوظ ميگذاريم. اما براي مخالف هم مبرهن است كه همهي تلاش يك گرافيست در بهرهگيري از نمادها و سمبلها و يا ايجاد و ابداع نمادهاي جديد و تلاش براي سرعت بخشيدن به انتقال پيام، فقط و فقط معطوف به مطالبات مخاطب است و شايد از همينرو باشد كه گرافيك نسبت به ساير هنرها گسترهي متنوعتر و البته جوهري عامهپسندتر دارد.
اين مسأله -عامهپسندي- از آنروست كه عموماً كساني كه در توليدات خود، اعم از فرهنگي، تجاري، سياسي و...، به ذائقهي مخاطب اصالت دادهاند به دام عوامزدهگي افتادهاند و غرايز و احساسات زودگذر مخاطب را بدل از طبع و فطرت او مورد خطاب خويش گرفتهاند. سرآمد اين عملكرد، دوري از انديشه است. اين سخن را ميتوان به درافتادن به ورطهي ابتذال نيز تعبير نمود. البته احتمالاتي هم هست كه ابتذال و يا فاصلهي گرافيك از انديشمندي، به برخي ويژهگيها و يا ضرورتهاي ذاتي گرافيك بازميگردد. اما اشتباه نشود؛ اين ابتذال نه از نفس اصالت دادن به مخاطب، كه از سر اشتباه در شناخت طبع اوست. متأسفانه براي هنرمندان ما، چه آنهايي كه به مخاطب اهميت ميدهند و چه آنهايي كه مخاطبگريزند چنين جا افتاده كه خواست و اصلاً شعور مخاطب عام، چيزي معادل ابتذال و سطحينگري است. و با همين توهّم، كساني كه بازاري كار ميكنند آثاري سطحي و سخيف تحويل مردم ميدهند و كساني هم كه –به اصطلاح- هنري كار ميكنند و به خيال خودشان عميق هستند، صاحبان آثار بدون مخاطباند. از حق نگذريم؛ بسيارند هنرمنداني كه گرفتار اين توهّم نشدهاند اما به مانند فضاي سياستزدهي جامعه كه رأي آدمها را به تقسيم سفيد و سياه، يا چپي و راستي ميكشاند فضاي هنر ما هم گرفتار تقسيم هنري و بازاري است و مجموعاً همهي هنرمندان به اين شيوه صفبندي شدهاند!
البته بيان بسياري از ادراكات و شهودات ذهني انسانها و يا درك حقايق متعالي وراي اين عالم، مستلزم هبوط معني است اما اين مسأله هيچ ربطي به آن توهّم غالب بر هنرمندان (بيشتر، هنرمندان هنرهاي تجسمي) ندارد. هبوطي كه گفته شد مربوط به تنگناهاي بيان –فارغ از انواع آن- است و در بخشهاي بعدي، تفصيل آن خواهد آمد.
اگر گرافیست، مخاطب را در نظر نگیرد و طرحش را بر اساس احساس و تلقی سوبژکتیو خود، اجرا نماید چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در این صورت انتقال پیام محقق نخواهد شد و اگر پیام منتقل نشود هدف طراح و سفارشدهنده تأمین نميشود؛ این یعنی گرافیک، به هدف خود نرسیده است. نه كه مطلقاً نميرسد بلكه ديگر تقيّدي به هدف وجود ندارد و وقتي چنين تقيّدي از ميان رفت در اين صورت هدف ما، انتقال يك پيام به مخاطب نيست. پس چرا توليد اثر ميكنيم؟
اثری که نتواند نظر مخاطب و سفارشدهنده را تأمین کند لاجرم گرافیک نیست. ميتواند نقاشی باشد، ميتواند تصویرسازی باشد اما گرافیک نخواهد بود. (توجه کنیم که نباید تصویرسازی را با طراحی گرافیکی یکی بگیریم. تصویرسازی به معنی تجزیه و ترکیب و استریلیزاسیون تصاویر تا قلب ماهیت یک تصویر، لازمهي تولید آثار گرافیک است، اما همان گرافیک نیست) اگر قرار بود گرافیست همان کاری را که یک نقـاش بدون علم به روانشناسی رنگ و قواعد تبلیغی و القایی در هنرهای تجسمی، در دنیای شخصی و ذهنی خود به وجود ميآورد، انجام دهد دیگر چه نیازی به او داشتیم؟ اصلاً چه نیازی به تفکیک نقاشی از گرافیک ميبود؟ مسلماً یک گرافیست، یک طراح یا نقاش صِرف نیست. او مهارتهای دیگری را برای امکان برقراری ارتباط با مخاطب و تأمین مطالبات او باید بیاموزد. شاید یک نقاش بدون دانستن روانشناسی رنگ و حتا بدون علم به مبانی فرم و تصویر و یا تکنیكهای تصویرسازی و چاپ بتواند به نقاشی ادامه دهد اما یک گرافیست قطعا نمیتواند با این وضع، به عنوان گرافیست باقی بماند. گرافیست باید همهي اینها را بداند. چرا که او یک مسألهي عمده دارد و آن «مخاطب» است و مسأله ی دیگری هم دارد و آن «سفارش دهنده» است، سفارش دهنده باید برای پرداخت حقالزحمهي گرافیست قانع شود و البته ثبت اثر گرافيكي و تحقق حضور آن به دست سفارشدهنده است. به یک نقاش چنین مسائلی ندارد. او کافيست یک طراح ماهر باشد.
گرافیست کیست؟
به او سفارش ميدهند تا پیامی را با تصویر به مخاطب منتقل کند.
و گرافیک:
هنر انتقال (ارتباط) دادن یک پیام از طریق تصویر به مخاطب است که بر اساس یک سفارش صورت ميگیرد .
و به اجمال، همان ارتباط تصویری ميخوانیمش. به اجمال؛ چرا كه «ارتباط تصويري»، تنها كلمهاي قراردادي است كه از لحاظ مفهوم حوزهاي بسيار وسيعتر از گرافيك را در بر ميگيرد؛ تا آنجا كه هر اثري را كه در طبيعت مشاهده ميكنيم و از مشاهدهي آن ميتوانيم زمان و مكان خويش را بشناسيم، مصداق ارتباط تصويري است. برگ زرد درختان كه بر زمين ميريزد چه مفهومي دارد؟ اشكال و صور گوناگون حيوانات و گياهان و جمادات هر كدام چه شناختي از خود و جغرافياي خود به ما ميدهند؟ بگذريم كه اين ارتباط تصويري نزد اهل معنا عالم ديگر و مفهومي فراتر از آنچه در اين چند سطر مراد كرديم، دارد.
عليايحال، بر مبناي آندو تعریف و بر اساس آنها مشخص ميشود که در طراحی گرافیک، مجموعاً چهار عنصر هستند که مبنا و پایهي تشکیل اثر گرافیکی محسوب ميشوند: سفارش، پیام، تصویر و مخاطب. هرکدام از این چهار، نباشند به مانند فقدان یک پایهي صندلی، اثر گرافیکی بهوجود نميآید همچنان که صندلی پا برجا و استوار نميایستد. بنا بر این، فصل عمدهي این رساله، بررسی و تبیین و شناسایی مجزای این چهار عنصر و شأن و جايگاه آنها در گرافیک خواهد بود.
ناگفته نماند مقولهي ارتباط هم با توجه به عبارت ارتباط تصویری، عنصري كليدي در شكلگيري گرافيك است؛ اما چون مباحث آن از مبحث مخاطب قابل انفكاك نبود لذا در بخش «مخاطب» از آن سخن خواهد رفت.
البته در باب تعريفي كه از گرافيست ارائه كرديم ميتوان بسيار مجادله كرد؛ كما اينكه از منظري ديگر گرافيست كسي است كه قابليت تجزيه و تحليل و تركيب تصوير و عناصر تصويري دارد. به عبارتي حرفهي او قلب تصاوير است و سازگارسازي با پيام. اما اين ملاحظه از جامعيت تعريف ابتداييمان بر مبناي عناصر مذكور نميكاهد.
هرچند اين چهار عنصر را پايه و اساس گرافيك شمردهايم اما نسبت هركدام با ماهيت گرافيك متفاوت است؛ از اين جمله، تفاوت شأن تصوير، در مقايسه با مخاطب، پيام و سفارش است. اينگونه ميتوان گفت كه تصوير، همچون نيرويي است كه در خدمت هنر گرافيك قرار ميگيرد، اما گرافيك خود هنري است كه در خدمت مخاطب، سفارش و پيام است. لذا به صرف اينكه هر چهار عنصر را پايهي گرافيك خواندهايم نميتوان گفت كه همهشان درجهي اهميت و جايگاه مترادف و يكساني در ساختار گرافيك دارند.
سؤال: هنر به طور كلي هم پيام دارد، هم سفارش دارد و هم مخاطب؛ چهگونه اين عناصر را در گرافيك منحصر ميكنيد؟
پاسخ: درست است اما واضح است كه ميزان ابتناي هنرها بر اين عناصر با ميزان وابستهگي و ابتناي گرافيك بر آنها متفاوت است. از سويي اين عناصر در گرافيك به مفهوم خاص خود منظور نظر هستند در حالي كه در ساير هنرها مفهوم عامي داشته و وجود فردي هنرمند ميتواند جاي همهي آنها را بگيرد. سينماگران، عكاسان، نقاشان و تصويرگران بيشماري را ميتوان يافت كه در فضايي انتزاعي و مستقل از جهان پيرامون خود مشغول ايجاد اثر هستند، اما چند گرافيست را ميتوانيد بيابيد كه بدون جهان پيرامون و بياعتناي به تحولات اجتماعي، اقتصادي، سياسي و تكنولوژيك، ايجاد اثر ميكند؟ عناصر سفارش، مخاطب و پيام از جهان پيرامون هنرمند گرافيست بر او وارد ميشوند هرچند كه سطح تعهد او به هركدام از اينها متفاوت است اما هنرمندان ديگر چنين نيستند.
چهبسا به همين دليل است كه گرافيك جوهرهاي پويا دارد و تحولات، را سريعتر پشت سر ميگذارد اما هيچكدام از ديگر هنرها چنين شتابي در تحول ندارند.
منابع :
گرافیک چیست ؟ http://www.iranclubs.net
گرافیک چیست؟ http://www.geraphic2.blogfa.com
طراحی گرافیک چیست؟ http://forum.niksalehi.com
گرافیک چیست؟ http://advergraph.blogfa.com
گرافیک چیست؟ http://www.mydocument.ir
/خ