«فمينيسم (1) به نظريهاي اشاره دارد که معتقد است به زنان بنابر زن بودنشان ستم شده است يا در موقعيت نابرابر بودهاند. ارائهي بحثي يکپارچه دربارهي فمينيسم کار چندان آساني نيست؛ زيرا فمينيسم مکتب فکري منسجمي به شمار نميآيد. بنابراين بهتر است از فمينيسمها صحبت کنيم. به هر روي، شناخت اين جريان فکري به مثابهي شناخت رقيبي براي افکار اصيل ديني دربارهي زنان و خانواده است و از اين جهت ضروري مينمايد».
دربارهي تاريخ پيدايش فمينيسم تا حدي اختلاف نظر وجود دارد. برخي معتقدند تاريخ رسمي آغاز گرفتن فمينيسم با آثاري که در اعتراض به موقعيت زنان منتشر شده، مشخص ميشود. به استثناي يک يا دو اثر، چنين آثاري نخستين بار در دههي 1630 منتشر شد و به منزلهي جرياني پيوسته تا 150 سال بعد همچنان ادامه يافت. از سال 1780 تاکنون، نوشتههاي فمينيستي بيش از پيش به صورت کوششي مهم و دستهجمعي درآمده است. (2)
در برابر، کساني - به حق- معتقدند در سراسر تاريخ فلسفه، نويسندگاني بودهاند که تصويري کليشهاي از جنسيت را به چالش فراخوانده و تصاويري متفاوت از زنان ارائه کردهاند، ولي آثار آنان به رويدادهاي واحد نينجاميده است. از نظر ايشان شايسته نيست آنان را شتابزده جزو ديدگاههاي فمينيستي معاصر بدانيم. (3) بنابراين اعتقاد، تنها در اواخر قرن هجدهم، جرياني از بحث فلسفي با هدف آزادي زنان کم کم قوت گرفت و تنها در اواخر قرن نوزدهم واژهي فمينيسم پديد آمد. (4)
گذشته از دستنوشتههاي مري آستل در قرن هفدهم، تکانهي اصلي را مري ولستون کرافت ايجاد کرد. وي با نقد شديد ديدگاههاي افرادي چون ژان ژاک روسو، معتقد بود توانايي عقلي زنان و مردان برابر است. وي با تأکيد بر توان عقلاني، زنان، فروتري آنان را به دليل تفاوتهاي جسماني و رواني ميان زنان و مردان به چالش ميکشيد. او معتقد بود زنانگي زنان بيش از آن که معلول زيستشناسي باشد، ساختهي فرهنگ و آموزش است. به همين سبب، بر ضرورت آموزش عقلاني زنان تأکيد داشت. (5) کتاب او را که استيفاي حقوق زنان ترجمه شده است، انجيل فمينيسم ميخوانند. بعدها اين مباحثات افزون بر تلاشهاي ديگر، به پيدايش جريان سازمانيافتهتر و متمرکزتر فمينيسم در 1850 انجاميد. (6)
1. امواج فمينيستي (7)
بيشتر نويسندگان براي فمينيسم دو موج را شناسايي کردهاند و گروهي نيز پيدايش موج سوم را باور دارند.استفاده از تعبير «موج» براي اشاره به جزر و مد رويدادهايي است که در تاريخ فمينيسم پديد آمده است. مباحثات فمينيستي گاه بسيار فعال و گاه در افول بوده است. موج نخست فمينيسم به منزلهي يک جنبش شناسايي ميشود؛ يعني کنشي دستهجمعي بر پايهي هويتي مشترک. (8) موج دوم هنگام پيدايش نظريهپردازيهاي فمينيستي است. در اين دوران فمينيسم کوشيد نظريههاي فمينيستي را شکل دهد در هر يک از اين امواج، گفتاري مسلط (هژمونيک) وجود داشت؛ يعني گرايشي فعالتر در صحنهي مبارزات يا گفت و گوها حاضر بود. ما در اين نوشتار ميکوشيم شاخصها يا شعارهاي اصلي گفتار مسلط را در هر موج بيان کنيم.
1-1. موج نخست
غرب تحولات بسياري را پشت سر ميگذاشت و فمينيسم از دامان اين دگرگونيها سر برآورد. پشت کردن به مفاهيم کليسايي، از جمله پليدي ذاتي انسان، گناه اوليه، مقصر بودن حوا به منزلهي يک زن براي رانده شدن نماد مذکر يعني آدم از بهشت و اهميت و استقلال يافتن توان عقلاني بشر براي سامان دادن به زندگي، از تحولات معرفتي، فلسفي و کلامي بود. زناني بودند که باور داشتند ذهن، معرفت و خرد جنسيت ندارد. (9) بر همين اساس خواستار شدند از نظر عقلاني موجوداتي برابر با مردان ارزيابي شوند. افزون بر اين تحولات، پيدايش کارخانهها مفهوم اجتماع يا سپهر عمومي به منزلهي محل تجمع ثروت و قدرت معنايي ديگر يافت. زنان افزون بر آنکه به خانهداري تشويق ميشدند فعالان جنبش زنان احساس زيان و بيکفايتي را به آنان تلقين ميکردند. از سوي ديگر، با مکانيزه شدن صنعت، امکان راهيابي زنان به دستهاي مشاغل مانند صنايع نساجي، تايپ و مشاغل خدماتي فراهم شد.مهمتر از زمينههاي ياد شده، رخدادهاي سياسي - اجتماعي، مانند پيدايش جنبشهاي مردمي بود. از آن ميان ميتوان به جنبشها و انقلابهايي که به از ميان رفتن حکومتهاي ديکتاتوري انجاميد. جنبش سياهان يا مبارزه عليه نژادپرستي و جنبش ضد الکل اشاره کرد. پيدايش فضاي دموکراتيک، ايدهي حقوق برابر شهروندي و همراهي زنان با جنبشهاي اجتماعي، زنان را براي آغاز حرکتي دستهجمعي آماده ساخت. (10) در هر حال، موج آغازين فمينيسم، به دليل همزماني با رواج اصول ليبراليسم، ليبراليستي به شمار ميآمد. براي تفکيک ميان اين جريان و جرياني فمينيستي که پس از جنگهاي جهاني دوم، به ويژه در آمريکا پيدا شد، آن را فمينيسم ليبرال اوليه مينامند.
فمينيسم ليبرال ار حقوق و برابري سخن ميگفت. آنان تمايل داشتند نتايج تساوي را با تفاوتهاي زن و مرد آشتي دهند. ايشان با نقش همسري و مادري نميجنگيدند، ولي در عين اعتقاد به اهميت اين نقشها براي زنان، به تساوي زن و مرد در زندگي اجتماعي معتقد بودند. (11)
فمينيستهاي ليبرال بر پايهي اصول ليبراليسم به تساوي ذاتي و انساني مرد و زن معتقد بودند هدف اصلي آنان کاربرد اصول آزاديخواهانهي استقلال و فردگرايي دربارهي زنان به صورت يکسان و مساوي با مردان بود؛ به اين معنا که قوانين نبايد براي زنان حقوقي کمتر از مردان قايل شود. آنان حقوق مساوي را بر پايهي تساوي زن و مرد در توانايي عقلاني درخواست ميکردند. (12)
نکتهي مهم آن است که پيدايش حکومتهاي دموکراتيک، ايدهي حقوق شهروندي را تحکيم بخشيد. از ميان ديگر امتيازها، حق رأي براي زنان فمينيست اهميتي ويژه يافت. در آن دوران، زنان براي کسب حق رأي بيش از هر زمان کوشيدند. از سوي ديگر، بسياري از زنان معتقد بودند الکليسم منشأ بسياري از خشونتهاي مردان در قبال زنان است. به همين دليل، نهضت زنان با اين دو مسئله ارتباطي محکم پيدا کرد. شمار چشمگيري از اين زنان بر پايهي آموزشهاي انجيل به مبارزه برخاستند که البته، امروز نهضت فمينيسم به زنده نگه داشتن ياد و خاطرهي آنان تمايلي ندارد؛ زناني مانند فرانسيس ويلارد که کوشش طولاني مدت آنان براي کسب حق رأي و مبارزه با الکل به ثمر نشست. (13) زنان آمريکايي در سال 1920 حق رأي به دست آوردند و با کسب حق رأي که همهي تلاش جنبش را به خود معطوف داشته بود، نهضت زنان رو به افول نهاد. (14)
1-2. موج دوم
موج دوم فمينيسم را در اواخر دههي شصت و دههي هفتاد شناسايي ميکنند. به بار نشستن جنبش زنان در موج نخست، زماني که حق رأي زنان به رسميت شناخته شد، با جنگهاي جهاني همزمان بود. جنگ، انگيزههاي صنفي و اهداف گروه زنان را در هم نورديد. مردان و زنان براي اهدف مشترک همراه شدند. با اين حال، زنان بسياري براي حفظ و گرداندن چرخ اقتصاد وارد کارخانهها شدند.از همين روي، بين دههي بيست تا دههي شصت ميلادي، با وجود فعاليتهاي شمار کمي از زنان فمينيست، دورهي افول فمينيسم به شمار ميآيد. در همين فاصله، به سال 1949 کتاب جنس دوم سيمون دوبوار و پس از آن، کتاب راز و رمز زنانهي بتي فريدن در 1963 با ادبياتي جديد وارد عرصه شدند. در اين دو کتاب، موقعيت زنان در خانه و خانواده، نهاد ازدواج و رابطهي قانوني با همسران، کار خانگي، نقش مادري، اصول روانشناختي و رفتارشناسي مربوط به زنان، حرکتهاي اصلاحگرايانه براي حل مسئلهي زنان و بسياري مسائل ديگر به چالش کشيده شدند.
در اين دوره نيز، جريانهايي موازي در جنبش فمينيستي وجود داشت، ولي گفتار مسلط اين دوره از آن فمينيسم راديکال بود. البته در ايالات متحدهي آمريکا جنبش فمينيستي با گرايش ليبراليستي فعالتر و پرطرفدارتر بود. براي تفکيک ميان آن و جريان فمينيسم ليبرالي آغازين، در اين مرحله فمينيسم ليبرال ثانويه خوانده ميشد.
ما شعارها و مسئلههاي مهمي را که در اين دوره در ويترين جنبش فمينيستي مطرح شد بيان ميکنيم؛ بدون آنکه رابطهي دقيق اين شعارها يا راهبردها را با گرايشها در اين بخش معلوم سازيم. سپس در بحث گرايشها به اين مسئله خواهيم پرداخت.
1-2-1. تحليلها، تبيينها و راهبردها
1. در اين دوره، بيش از هر چيز فمينيسم، فقر «نظريه» را احساس کرد. بنابراين دربارهي مسائل مهمي نظريهپردازي و مفهومسازي کرد.2. از اين نظريهها و مفاهيم گاه در تحليلها، گاه در تبيين و علتيابي وضعيت زنان و گاهي در راهبردها استفاده شد.
3. در اين دوره نظريهي مهمي مطرح شد که به «پدرسالاري» معروف است. منظور از پدرسالاري، ساختار و وضعيتي است که زنان بر پايهي آن، نابرابري را چه در عرصهي عمومي و چه در حيطهي خصوصي تجربه ميکنند. حيطهي خصوصي شامل روابط شخصي يک زن در مسائل زناشويي نيز هست.
هدف از طرح واژهي «پدرسالاري»، آگاه ساختن از خصوصيترين روابط در تحليل فمينيستي است. در واقع، محل نزاع را از مردسالاري در زندگي اجتماعي به پدرسالاري تبديل کردند تا «ستمِ خانگي» نيز شناسايي شود. به عبارت ديگر، فمينيستها معتقد بودند پدرسالاري نظامي است که از خانواده آغاز ميشود و در حيطهي اجتماع نيز ادامه مييابد و اين نظام را همهي مردان در قبال همهي زنان براي تسلط بيشتر به کار ميگيرند.
4. مفهومسازي مهم ديگر در اين دوره تفکيک ميان جنس و جنسيت است. از اين پس واژهي Sex براي اشاره به جنس و واژه Gender با دقتي بيشتر براي اشاره به جنسيت به کار رفت. مراد از جنس، آن دسته از ويژگيهاي زنانه است که منشأ زيستي دارند؛ مانند بارداري و زايمان. منظور از جنسيت نيز همهي ويژگيها و رفتارهايي است که خانواده، اجتماع و فرهنگ به نام «زنانه» ساختهاند و به زنان تحميل ميکنند. (15) عاطفيتر بودن زنان، مادري و اطاعتپذيري، بخشي از اين ويژگيها ساختگي است!
5. يکي از مهمترين شعارها در دوران ياد شده، اين بود: «شخصي سياسي است». (16) منظورِ اصلي اين شعار، از ميان برداشتن هراس زنان براي طرح مشکلات شخصي، جلوگيري از ابتکار شخصي زنان براي حل مسائل، از بين بردن حيطهي خصوصي که در آن راحتتر به زنان ستم ميشد، فراگير کردن راهحلها با استفاده از تجارب شخصي افراد و استفاده از روشهاي سياسي و انقلابي براي حل مشکلات زنان بود.
6. همجنسخواهي در اين دوران راهبرد مهمي به شمار ميآمد. همجنسخواهي تنها در حيطهي روابط جنسي مطرح نبود، بلکه اين ايده براي اشاره به تأکيد فمينيستها بر بازداشتن از همراهي مردان با نهضت فمينيسم به کار ميرفت.زنان در اين دوره اغلب به تشکلهاي زنانه دعوت ميشدند. پيشفرض اين نظريه آن بود که زنان در قياس با مردان انسانهايي بهترند؛ ويژگيهاي اخلاقي بهتري دارند؛ در جايگاه يک زن همديگر را بهتر درک ميکنند؛ و رفاقت آنان نه مانند مردان بر مبناي رقابت، بلکه بر مبناي همدلي است. (17) پيرو اين همجنسخواهي، از يک سوي شعار خواهري (18) همهي زنان جهان و از سوي ديگر ضرورت رفتارهاي همجنسگرايانه در همهي عرصهها حتي روابط جنسي مطرح بود.
7. در اين دوره، نهضت عملياي که مشابه نهضت حق رأي درگرفت، کوشش فراگير براي قانوني کردن حق سقط جنين بود. اين فعاليت نيز در جهت نظريهي «خويشتن مالکي» و حق تسلط بر بدن، برابري مردان و زنان در تمايلات جنسي و حق ارضاي غريزهي جنسي بدون قيد و شرط مطرح شده بود.
8. در اين دوره، بيش از هر چيز ديگر با خانوادهي طبيعي (متشکل از مرد و زني که بر پايهي رابطهاي قانوني با هم زندگي ميکنند) و ازدواج مخالفت شد. از نظر موج دوميها، خانواده نخستين جايگاه براي ايجاد ستم به زنان است که در آن با استفاده از موقعيت زيستي زنان از آنان بهرهکشي ميشود و ايشان را به مردان وابسته ميسازد. (19)
به هر تقدير، موج دوم از آنِ زناني است که در پرتو تجارب شخصي کوشيدند نظريههاي اجتماعي و روانکاوي را دوباره بررسي کنند و از ديدگاه يک زن، بار ديگر نظريههايي را مطرح سازند. فمينيسم، اگر چه در اين دوره کمتر از ديگر مقاطع وحدت و انسجام داشت، به سبب گستردهي علايق (موضوعهاي کانون توجه) و عمق انتقادها، از امواج پيشين فمينيسم نيرومندتر بود. (20) از نظر برخي زنپژوهان، انقلاب جنسي و ديگر تحولاتي که در وضعيت زنان پيش آمد، بيشتر زاييدهي موج دوم فمينيسم بود. (21)
3 -1. موج سوم
موج سوم فمينيسم در بستر پيدايش جريان پست مدرنيسم شکل گرفت. معرفي موج سوم به منزلهي جرياني واحد، به همين دليل ناممکن است. براي فهميدن موج سوم فمينيسم که پست مدرنيستي است لازم است فضاي پست مدرن تبيين شود. توضيح اين فضا کار چندان آساني نيست؛ زيرا به شدت تناقضآميز و تفاوت محور است. بنابراين ما ميکوشيم در قالب عباراتي ويژگيهاي آن را به اختصار بيان کنيم.پست مدرنيسم، فضاي پيش آمده در دهههاي اخير است؛ اگرچه برخي بر اين باورند نيچه نخستين کسي بود که با انتقادهايش در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، پيدايش تدريجي آن را اعلام کرد، رويکرد پست مدرنيسم، رويکردي انتقادي است. انتقادهاي آن متوجه مدرنيته و همهي وعدههاي عصر مدرن براي رهايي و راحتي بشر است. افرادي که ايدههاي پست مدرنيستي را شکل دادند متعددند و ديدگاههاي متنوعي را ارائه کردهاند. به دليل تفاوتهاي آشکار بين ديدگاههاي آنان، براي شناسايي پست مدرنيسم لازم است هر شخص و کتابهاي او را بررسي نماييم، ولي اين کار در نوشتار حاضر ممکن نيست.
شخصيتهاي مهم موج پست مدرن کساني چون ژاک دريدا، ميشل فوکو، ژان فرانسوا ليوتار، ژان بودريار (انديشمندان فرانسوي)، ريچارد رورتي، السدير مکنتاير، توماس کوهن و پُل فايرابند (انديشمندان انگليسي زبان) و ويتگنشتاينِ متأخرند. (22) آنچه در پي ميآيد، نکتههاي مهمي است که در کتابهاي انديشمندان ياد شده وجود دارد.
1. يکي از مسائل مهم دربارهي نگرش پست مدرن، ضرورت نقد هميشگي است. (23) پست مدرنيستها در پي ارائهي نظريهي معيني نيستند و اصولاً با «نظريهپردازي» مخالفاند. آنان وظيفهي يک انديشمند را نقد هميشگي ديدگاهها ميدانند؛ يعني نقد يک نظريه خودش اصالت دارد، نه براي رسيدن به يک نظريهي جايگزين.
2. پست مدرنيستها با نظريههاي کلان در هر زمينهاي (اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، علمي، فلسفي، سياسي و...) مخالفاند. از نظر آنان، ديدگاههاي دورهي مدرن سرشار از «فراروايتهاي کلان» (24) و نظريههاي کلي است؛ همانگونه که در اين دوره وعدههاي بزرگي دربارهي رهايي، آسايش، انهدام فقر و گرسنگي و ... به بشر داده شد که هيچ يک تحقق نيافت. از اين روي پست مدرنيستها منتقدان دورهي مدرناند.
3. پست مدرنيستها بر اين باورند که در دورهي مدرن، تنها گروهي مسئوليت توليد دانش را در جهتي که مايل بودند بر دوش گرفتند. فلاسفه و جامعهشناسان، دارندگان قوهي عقل تخصصي بودند و حق داشتند تفسير و تبيين کنند. فلاسفه و دانشمندان به سبب پيوند با قدرت، هميشه همان را گفتهاند که قدرتها خواستهاند؛ (25) در حالي که از نظر پست مدرنيستها عقل همگان معتبر است (26) و هر کس ميتواند با شرکت در گفت وگو ايدهي خود را در برابر ايدهي ديگران طرح کند. هيچ کس نيز به پذيرش ايدهي ديگران ملزم نيست.
4. از نظر آنان حقيقت مطلقي وجود ندارد. هر کس ميتواند گوشهاي از حقيقت را بيان کند. پس همهي ايدهها در همهي زمينهها، حتي اخلاق، نسبياند. (27)
5. هيچ روشي براي طرح ديدگاه وجود ندارد و لازم نيست انديشه از شيوه و منطقي ويژه پيروي کند. (28)
6. هر کس چشماندازي (29) دارد و هر چشماندازي ميتواند معتبر باشد.
(30)
7. هيچ ساختاري اعتبار تمام ندارد؛ زبان، دين، فرهنگ و ... بنابر اين هر کس ميتواند امتيازهاي خود را حفظ کند. هر کس با هر فکر، نژاد، مذهب، درجهي علمي و ... بايد به رسميت شناخته شود. (31)
8. تفاوت، اصلي اصيل و مهم است. هرگونه تلاش براي ايجاد همسانسازي نارواست. (32)
9. به هر کس و هر چيز - همان گونه که هست - بايد مشروعيت بخشيد و آن را پذيرفت و نبايد هيچ نظمي از بيرون به کس يا چيزي تحميل شود. بنابراين تکثر و چند گونگي امري خير است که همهي تفاوتها را به طور يکسان اعتبار ميبخشد.
1-3-1. فمينيسم پست مدرنيستي
فمينيستها بنابر روش معمول خود که از ايدئولوژيها، مکاتب و علوم، زنانه استفاده ميکردند از ديدگاههاي پست مدرنيستي نيز بسيار سود بردند. يکي از نظريههاي آنان بر رابطه ميان دانش و قدرت مبتني بود. رابطهي ميان دانش و قدرت، از باورهاي صريح ميشل فوکوست. فمينيستهاي اين دوره معتقدند از آنجا که قدرت همواره در دست مردان بوده، جريان توليد دانش نيز جرياني مردمحور است. مردان هيچگاه به زنان و تجارب آنان در جهت توليد دانش توجه نکردهاند.ديدگاه ديگر آنان دربارهي «تفاوت» است. فمينيستهاي پست مدرن از کليگويي دربارهي زنان و تحليل زندگي آنان، بيان علتهاي ستمديدگي ايشان و نيازها و راهبردهاي حل مسائلشان، پرهيز ميکنند. رسميت بخشيدن به اين باور که هر زني با زنان ديگر متفاوت است موجب شده که برخي بگويند به شمار زنان دنيا، فمينيسم داريم. تحليل فمينيستي در اين باره آن است که تاکنون نظريهي فمينيستي بازتابِ خواستههاي زنان طبقهي متوسط سفيدپوستِ آمريکايي اروپايي بوده است؛ اما اکنون زمان آن رسيده است که حقوق و اوضاع زنان ديگر مانند سياهان، کارگران، پيروان مذاهب و سالمندان ديده شود.
يکي از نتايج اين تحليل، پيدايش فمينيسمهاي مضاف است؛ مانند فمينيسم سياه، اکوفمينيسم، (33) فمينيسم اسلامي و فمينيسم صلحطلب.
فمينيستهاي پست مدرن اغلب دانشگاهيانياند که بيش از حد با مباحثههاي علمي و واگرداني ادبيات علوم به نظريهي فمينيستي درگيرند. برخي از آنان از نظريهي «بازيهاي زباني» فلاسفهي پست مدرن براي هدف خود سود جستند؛ برخي از نظريهي روانشناسي ژاک لاکان استفادهي زنانه کردند؛ و برخي مانند ژوليا کريستوا تجربه ويژه خود را در رخداد بارداري و زايمان مبناي تحليل فمينيستي خويش قرار دادهاند. بنابراين تشتت و اضطرابي که در فضاي پست مدرن ديده ميشود به جريان فمينيستي آن نيز سرايت کرده است.
يکي از مشکلات فمينيستهاي پست مدرن، از همين اصالتبخشي به تفاوت ناشي ميشود. اگرچه اين سخن کاملاً به جاست که نبايد نظرها و تجارب دستهاي ويژه ملاک نظريهپردازيهاي کلان باشد اما مشروعيت دادنِ افراطي به تفاوت موجب نابودي جنبشها و نظريهپردازيها ميشود. اگر هر زني با زنان ديگر تا بدانجا متفاوت باشد که هيچ تجربهي مشترک، هدف مشترک، رفتار و ارزش مشترک نداشته باشند، جنبشي پديد نميآيد. بدون هويت و هدف مشترک، گروه شکل نميگيرد. نتيجهي اين انديشه، فروپاشيدن فمينيسم در عمل است. براي همين «بيعملي» و تأکيد بر توهمهاي نظري، گروهي از فمينيستها معتقدند فمينيسم تا نهايت پست مدرن پيش نميرود؛ (34)
يعني فمينيسم تا آنجا پست مدرني نميانديشد که هيچ دليلي براي جنبش و فعاليت نداشته باشد. از سوي ديگر، اگر فمينيسم به واقع پست مدرني بينديشد، ناچار است همهي ديدگاهها را به منزلهي يک چشمانداز بپذيرد. آنگاه رهبري کردن جريان و استدلال کردن براي اثبات حقانيت نظريهي فمينيستي در برابر ديگر نظريهها کاري بيمعناست. چشمانداز باوري که اساس نظريههاي پست مدرن را تشکيل ميدهد راهي براي فمينيسم نميگذارد که بگويد علومي که زنان ايجاد ميکنند از علومي که مردان ايجاد کردهاند بهتر است؛ زيرا چشمانداز مردانه به علوم همان قدر اعتبار دارد که چشمانداز زنانه. بنابراين نميتوان گفت دانش فمينيستي جايگزين مسلمي براي دانشهاي پيشين است.
2. رهيافتهاي فمينيستي
رهيافتهاي فمينيستي گوناگوناند. ما در اين نوشتار به چهار گرايش اشاره ميکنيم: فمينيسم ليبراليستي، فمينيسم راديکالي، فمينيسم مارکسيستي و فمينيسم سوسياليستي.همانگونه که گذشت، زنپژوهان، فمينيسم را جنبش فکري يگانهاي نميشناسند. (35) وامداري فمينيسم از جريانهاي فکري بزرگ و عام مانند ليبراليسم و مارکسيسم در اين پراکندگي بسيار تأثير داشته است؛ (36) همانگونه که ميانهروي و تندروي رهبران جنبش (راديکاليسم) نيز در شعبه شعبه کردن آن سهم فراوان داشت. لنگرمن و برنتلي در مقالهي خود قالب مناسبي را براي فهم اين تنوع ارائه ميکنند. آنان مينويسند: گرايشهاي گوناگون فمينيستي را ميتوان در رابطه با پاسخ آنان به سه پرسش ذيل شناسايي و دستهبندي کرد:
1. دربارهي زنان چه ميدانيم؟
2. چه علل و عواملي موجب پيدايش اين وضعيت شده است؟
3. چه راه حلي براي از بين برداشتن وضعيت موجود وجود دارد؟
هر يک از گرايشهاي فمينيستي بر حسب آموزههاي اساسي خود به پرسشهاي بالا پاسخي ميدهند که آنها را از يکديگر متمايز ميکند. براي مثال، فمينيسم مارکسيست دربارهي پرسش نخست ميگويد که زنان ستمديدهاند. در پاسخ پرسش دوم ميگويد اختلاف طبقاتي و تقسيم جامعه به کارفرما و کارگر (جامعهي سرمايهداري) عامل پيدايش ستم به زنان است و در پاسخ به پرسش سوم نيز راه حل کلي و عامش را که دربارهي رهايي بشر همواره مطرح کرده است. ارائه ميکند؛ يعني رفع اختلاف طبقاتي، انهدام سرمايهداري و حاکميت طبقهي کارگران. (37) از نظر ريک ويلفورد فمينيستها را ميتوان از نظر راهبرد حل مشکلات، تقسيمبندي کرد؛ يعني با توجه به سومين پرسش که در نوشتهي بالا خوانديم. وي مينويسد که برخي از گرايشهاي فمينيستي استراتژي مذکور محور دارند و زنان را به تقليد از مردان واميدارند. گروهي از آنان در پي راه حلهاي مذکر - مؤنث ميروند و زنان را به پيش گرفتن رفتارهايي که به زنان و مردان - هر دو - نسبت ميدهند تشويق ميکنند. دستهي سوم نيز کسانياند که به ويژگيهاي زنانه اهميت ميدهند و زنان را به اتخاذ استراتژي مؤنث محور واميدارند. (38)
2-1. فمينيسم ليبرال
فمينيستهاي ليبرال - همانگونه که از عنوانشان پيداست - در پي تعميم اصول ليبراليسم مانند برابري حقوق، استقلال، آزادي و فردگرايي براي زنان به منزلهي شهروندان جامعهي باز بودند. آنان زنان را موجوداتي عقلاني ميدانستند که در ذات انساني با مردان شريکاند. از نظر آنان تفاوت در جسمانيت مانع برابري مردان و زنان در حقوق نيست. نابرابري جنسي که زنان در جامعهها با آن رو به رويند خلاف اصول کلي ليبراليسم است و حقوق طبيعي زنان را از آنها سلب کرده است. اين در حالي است که اين حقوق به اقتضاي طبيعيبودنشان سلب ناشدنياند.فمينيسم ليبرال، نظريهاي اصلاحطلبانه (رفورميستي) است؛ يعني نهادها و ساختارهاي موجود در جامعه را ميپذيرد و با وجود آنها براي اصلاح وضعيت ميکوشد. براي مثال، مؤسسههاي مدني و ساختارهاي دموکراتيک و ارزشهاي سرمايهداري را پذيرفته، ولي معتقد است که بايد در همين قالب، به اصلاحي بزرگ دست زد تا وضعيت نابرابر مردان و زنان اصلاح شود.
دغدغههاي مهم فمينيستهاي ليبرال مرخصي، حقوق زايمان، ديگر مزاياي محيط کار، حقوق شهروندي مشکلات مربوط به مشاغل زنان، برابري زن و مرد در مقام والدين و آموزش فارغ از جنسيت براي دختران و پسران است. يکي از آرمانهاي مهم فمينيستهاي ليبرال تحقق جامعهي دوجنسي (Androgyny) است. اعضاي اين جامعه ممکن است از نظر جسمي مذکر يا مؤنث باشند، اما ويژگيهاي مردانه و زنانه را با اختلافات اغراقآميز روانشناختي نشان نميدهند. به عبارت ديگر، مردان به اندازهي کافي صفات زنانه و زنان به اندازهي کافي صفات مردانه را آموخته و دروني کردهاند. از نظر اينان، بايد در خانواده و مدرسه و پيامهاي رسانهي همگاني به صورتي دگرگوني ايجاد کرد تا افراد در نقشهاي جنسي (فقط مردانه يا فقط زنانه) اجتماعي نشوند و اين نقشها را در زندگي خود بازتوليد نکنند. (39)
نقد
به طور طبيعي، مباني عام اين نظريه اشکالهايي دارد؛ اشکالهايي که به ليبراليسم وارد است. آموزههاي اساسي ليبراليستي مانند انسانگرايي، تأکيد يک جانبه بر حقوق (منهاي تکاليف)، آزادي فردي، فردگرايي و اصالت استقلال اصولياند که شيرازهي زندگيهاي خانوادگي و اجتماعي را در غرب از هم پاشيده است. فمينيسم ليبراليستي کوشيده است همين مفاهيم را به زندگي زنان نيز وارد سازد. اين مسئله به معناي سرعت بخشيدن به فزونطلبي و خودخواهي بشر است. زنان در هجمهي ليبراليسم، کساني بودند که با تکيه بر روحيهي ديگرخواهي، تيمارداري و اخلاق زنانه و مادرانهي خويش، خانواده را حفظ کردهاند. تسري آموزههاي ليبراليسم به زنان، يعني از بين بردن واپسين روزنههاي اميد درباره خانواده.اما گذشته از اين اشکالها، فمينيسم ليبراليستي در مقايسه با گرايشهاي ديگر به تناقضهاي بزرگي دچار است. پذيرش تفاوتهاي زيستي مردان و زنان و اعتقاد به برابري کامل آن دو در عرصهي اجتماعي، يکي از اين تناقضهاست.
عرصهي اجتماعي، آن هم با حفظ همان ساختارهاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي موجود، عرصهاي انعطافناپذير است. برابري در فرصتها و نتايج، يعني يکسانسازي همهي عرصههاي رقابت براي مردان و زنان. آنگاه چگونه ممکن است زناني که نقشي ويژه در توليدمثل دارند، يا دست کم در دوراني خاص رواني شکنندهتر و قواي بدني ضعيفتري دارند بتوانند به طور يکسان با مردان رقابت کنند؟ به دليل ممکن نبودن رقابت از همهي جنبههاست که ليبراليستها پيوسته از حقوق خاص زنان، به ويژه حقوق مربوط به دوران بارداري و شيردهي سخن ميگويند؛ در حالي که نظام اقتصادي سرمايهداري و نظام اقتصادي سوسياليستي هر کدام با شيوهي خاص خود با اين حمايتها مخالفت ميکنند. کارفرمايان نظام سرمايهداري دادن امتياز به زنان را در دوران بارداري به سود خود نميبينند؛ آن هم در وضعيتي که ناچارند نيمي از کارگرانشان را از ميان زنان برگزينند. نظام سوسياليستيِ دولت محور نيز اين حمايت را برنميتابد؛ زيرا به گسترش عرصهي خصوصي در برابر دولت ميانجامد.
تناقض ديگر به وضعيت خانواده مربوط است. ليبراليسم و دولت سرمايهداري از يک سوي عرصهي خصوصي، از جمله خانواده را حمايت ميکند. اما از سوي ديگر، زماني که با فمينيسم گره ميخورد، ناچار است به عرصهي عمومي و فعاليتهاي فردي، اشتغال تمام وقت بانوان و ... اهميت دهد. اين همان چيزي است که جين فريدمن در کتاب خود بارها يادآور شده است که فمينيسم پيوسته ميان بحث تفاوت و تساوي حيران و شناور مانده است. (40)
2-2. فمينيسم مارکسيست
نظريهي فمينيستي - مارکسيستي حاصل تلاش زناني است که مارکسيسم (41) را به صورتي گسترش دادند تا بتوانند توضيح پذيرفتهاي دربارهي ستم به زنان در جوامع سرمايهداري ارائه دهد. به عبارت ديگر، اين نظر پيوند تحليل طبقاتي مارکسيستي با اعتراض اجتماعي فمينيستي است. همانگونه که مارکسيسم در ريشهيابي هر مسئله، تحليلي اقتصادي ارائه ميدهد و اقتصاد را زير بناي همه چيز ميداند، نظريهي فمينيستي - مارکسيستي نيز عوامل نظام اجتماعي سرکوبگرانه را در برابر زنان عوامل اقتصادي ميشمارد.بنا به تعبير برخي، مشکل اين نظريه آن است که مارکس خود به جايگاه زنان در جامعهي سرمايهداري توجهي نداشت. وي به خانواده رويکردي طبيعتگرايانه داشت و معتقد بود زنان بايد در قلمرو خانگي باقي بمانند و تيمارداري کنند. از نظر او، ورود زنان به عرصهي کار و اقتصاد، تهديدي عليه طبقهي کارگر است. (42) بعدها انگليس تحليلي دربارهي خانواده ارائه کرد که دستاويز بزرگي براي فمينيستها شد. از نظر انگلس در پي تحول جنبش اقتصادي و پيدايش جامعههاي فئودالي (زمينداري و دورهي کشاورزي) ثروت در دست مردان انباشته شد. مردان براي حفظ ثروت در نسل خود و انتقال ميراث تشکيل خانواده دادند؛ يعني با ازدواج، زنان را مهار کردند تا از هويت وارثان خود مطمئن شوند. از آن پس، زنان به عنوان موجوداتي فرودست در نقشهاي خانگي تثبيت شدند. اين در حالي بود که ادعا ميشود در جوامع اشتراکي اوليه، زنان در جايگاه توزيع کنندگان ذخيرهي غذايي، از اقتدار کافي برخوردار بودند. از نظر فمينيستهاي مارکسيست، خانهداري زنان و حذف آنان از عرصهي عمومي، بعدها بيشترين سود را به نظام سرمايهداري رساند. کارگران با التيامي که در خانواده به دست ميآوردند، فشار حاصل از کار را تحميل ميکردند و افزون بر آن از دسترنج زنان خود نيز بهرهمند ميشدند.
اگرچه، فمينيستهاي مارکسيست پذيرفتهاند که مسئلهي زنان تنها اختلاف طبقاتي نيست، همواره براي مبارزهي طبقاتي اولويت قايل ميشوند. از اين روي آرمان فمينيستي آنان نيز مبارزه با سرمايهداري، از ميان بردن اختلاف طبقاتي و تغيير الگوي اقتصادي است. البته در کنار اين تحليل معتقدند که نفي خانواده به منزلهي نقطهي آغاز ستم، ميتواند به رفع ستم عليه زنان کمک شاياني کند. (43)
نقد
گذشته از ايرادهاي کلياي که بر تحليل مارکسيستي از يک سوي و نظريهي فمينيستي از سوي ديگر وجود دارد، نظريهي فمينيستي - مارکسيستي به اشکالهاي مهمي دچار است.نخست آنکه شواهد کافي و بيرقيبي بر وجود جوامع اشتراکي (کمونها) در ماقبل تاريخ وجود ندارد.
دوم، بنابر شواهدي که مردمشناسان،حتي خود انگليس ارائه ميدهد، در جوامع ماقبل طبقاتي نيز زنان (با وجود مشارکت در تهيهي غذا) در تساوي کامل با مردان نبودهاند.
سوم، اين تحليل فعاليت زايشي زنان را کاملاً ناديده گرفته و معلوم نکرده است که چرا در زمانهاي اوليه نيز زنان همواره به کارهاي زنانه سرگرم بودهاند.
چهارم، اين نظريه معلوم نکرده چرا با آنکه سرمايهداري همواره در پي بالاترين ميزان بهرهوري است، زنان را از کار در عرصهي عمومي بازداشته است؛ در حالي که منافع فراواني از کار ارزان زنان به دست ميآورد.
پنجم، از نظر ديگر فمينيستها، اين نظريه بيش از حد انتزاعي است؛ به تجربههاي عيني زنان اعتنايي ندارد؛ و از توضيح دربارهي انواع ستمها به زنان، مثل ستمي که در خود طبقهي کارگر، شوهران به همسرانشان روا ميدارند يا ستمي که بر اقليتها و يا زنان رنگينپوست ميرود غفلت کرده است. (44)
2-3. فمينيسم راديکال
فمينيستهاي راديکال نظريهاي ارائه کردهاند که بنابر آن، نابرابري در شکل ستمگري تحقق يافته است. از نظر آنان اگر چه ستمگري در همه جا به چشم ميخورد، بنياديترين ساختار ستمگري به جنسيت مربوط است. اين ساختار پدر سالاري است. به اين معنا که ستمهاي اجتماعي نيز، بازنمايي پدرسالاري است؛ نظامي که همواره مردان را بهتر، رئيس و صاحب اختيار معرفي ميکند. (45)با قرار دادن نقطهي آغاز تحليل در خانواده، اين نهاد از چند جنبه توجه فمينيستهاي راديکال را جلب کرد: خانواده حريمي خصوصي است که از انتشار مسائل زنان به بيرون جلوگيري ميکند. بنابراين بايد دانست که هيچ مسئلهي شخصي و خصوصي وجود ندارد. از خانواده نبايد حمايت کرد؛ چون هيچگاه براي زنان منافعي را در پي ندارد. از اين روي، رويکرد ليبراليستي براي راديکالها هرگز پسنديده نيست. زنان با مادري به خانواده و فرزند تعلق خاطر پيدا ميکنند. پس بايد با خانواده مبارزه کرد؛ زيرا عناصر عاطفي به وابستگي زنان و پذيرش نظام پدرسالاري دامن ميزنند. شولاميت فايرستون در کتاب خود ديالکتيک جنس (1974) نوشته است: فرودستي زنان تنها در حوزههاي نماياني مثل قانون و اشتغال نيست. بلکه در روابط شخصي نيز وجود دارد. از نظر او مرد دشمن اصلي است. (46)
اين دسته بيش از هر چيز بر احساسات، روابط شخصي و تجارب افراد تکيه دارند. مسئلهي غريزهي جنسي براي اين گروه بسيار با اهميت بوده است. آنان بسيار کوشيدهاند ثابت کنند زنان در مسئلهي روابط جنسي بايد به منزلهي عناصر فعال ديده شوند. قانوني کردن سقط جنين و استفاده از لوازم کنترل بارداري، امکان انتخابهاي آزادتري را در اين زمينه به زنان ميدهد.
گروهي از فمينيستهاي راديکال مانند فايرستون مشکل اصلي را زيستشناسي زنان و ويژگيهاي بدني آنان دربارهي توليد مثل ميدانستند بنابراين راه آزادي زنان را استفاده از تکنولوژيهاي بارداري، مانند لقاح مصنوعي خارج از رحم معرفي کردند.
در برابر و به دنبال پژوهشهايي که از دههي هفتاد به بعد دربارهي خشونت پيشگي و پرخاشگري مردان انجام شد، بيشتر فمينيستهاي راديکال باور يافتند مشکل اصلي زيستشناسي مردان است، نه زنان؛ يعني عوامل جسماني و رواني مردان به منزلهي عامل اصلي ستمگري معرفي شد. اين دسته که کريستين دلفي و مونيک ويتينگ جزو آناناند بر برتري جنس زن و ارزشهاي اخلاقي زنانه تأکيد فراوان دارند. به باور آنان، رهايي زنان مرهون عملي سياسي، گسترده و انقلابي است که در همهي مسير آن، زنان بايد از مردان کناره بگيرند يا پيوسته با آنان مبارزه کنند. از نظر آنان، زنان با تحکيم و اعلام خواهري و تأکيد بر همجنسخواهي، ميتوانند جامعهي زنستيز خود را به طور اساسي تغيير دهند. به عبارت ديگر، آرمان اين دسته از فمينيستها الگوي آندروژني (دوجنسي) نيست، بلکه ويژگيهاي ارزشمند، همواره صفات زنانهاند. (47) فمينيستهاي راديکال به مسئلهي توليد دانش و کشف خط علمياي که زنان در طول تاريخ ايجاد کردهاند، ولي از آن غفلت شده، يا به عمد پنهان گرديده است، بسيار اهميت ميدهند. (48)
نقد
فمينيستهاي راديکال اغلب دستهاي از دانشگاهيان بودهاند که بدبينانه حتي صميمانهترين و شخصيترين روابط زنان را با مردان سياسي ميديدند و آن را بر مبناي روابط قدرت تحليل ميکردند. از نظر برخي از آنان، زنان تنها يک مقولهي سياسي و اقتصادي يعني يک طبقهاند و «زن» به منزلهي يک جنس واقعيت ندارد؛ يعني جوانب بيولوژيک زندگي زنان در اين رويکرد انکار ميشود. اين افراد به گونهاي افراطي همهي مسائل را به روابط جنسي ميان زنان و مردان تحليل ميکنند. تصويري که آنان از رابطهي آن دو ارائه ميکنند، رابطهاي مملو از ستمگري و ستمديدگي است. در مقابل، گروه ديگر زنان را محکوم جبر طبيعت ميدانند؛ مگر آنکه فناوري بارداري به دادشان برسد. در هر حال نتيجه يکي است. از نظر همهي فمينيستهاي راديکال نبايد به زنان آزادي داد تا خود راه و شيوهي زندگيشان را برگزينند. آنان هيچگاه نبايد شيوهي يک زن را در مقام همسر يا خانهدار بپذيرند. در واقع فمينيسم راديکال نظريهاي تماميتخواه است که دستور يکساني به همهي زنان ارائه ميکند. در اين ايده که عملگرا، سياسي و تجربهمحور است، تجارب همهي زنان ديده نميشود. استراتژيهاي فمينيسم راديکال، خود نماد خشونت و ناسازگاري است. پستنگري به يک جنس، چه مذکر و چه مؤنث همواره فرهنگ و نظامهاي نادرستي را ترتيب ميدهد که امنيت رواني و جسماني را از افراد سلب ميکند. جداييطلبي فمينيستهاي راديکال، زنان و جامعه را از بهرهگيري از ويژگيهاي مثبت مردانه محروم ميسازد.از سوي ديگر، پدرسالاري از حيث نظري توان آن را ندارد که همهي مسائل و مشکلات زنان را توجيه کند. به عبارت ديگر، نميتوان همهي عوامل را در ترتيبات فرهنگي سياسي، اجتماعي و اقتصادي ناديده گرفت و همهي مسائل زنان را در عرصهي خصوصي و عمومي به پدرسالاري ارجاع داد. اين پرسش همواره وجود دارد که چگونه زنان با اين نظام گسترده به نام پدرسالاري در تمام طول تاريخ کنار آمدهاند و اين نظام توانست تا بدين اندازه در زواياي پيدا و پنهان زندگيشان نفوذ کند.
2-4. فمينيسم سوسياليستي
اين گرايش در واقع تلفيقي از فمينيسم مارکسيستي و راديکالي است. هدفي که اين گرايش براي خود ترسيم کرده آن است که نظريههاي ياد شده را در هم ادغام کند و گاهي پيشتر از آنها بردارد. (49) ارجاع همهي مسائل زنان به نظام اقتصادي طبقاتي در نظريهي فمينيسم مارکسيستي، باعث گرديد اين نظريه به عدم شناسايي همهي علل و عوامل ستم بر زنان متهم شود. اين مسئله به معناي بيکفايتي فمينيسم مارکسيتي براي تحليل و علتيابي وضعيت زنان و کشف راهحلها بود. فمينيسم راديکالي نيز از نظر اين جريان ناکافي به نظر ميآمد؛ زيرا با تأکيد بر ستمگري جنسي و پدرسالاري (ستم به زنان بر پايهي ويژگيهاي جسماني و رواني زنان يا مردان)، از شناسايي عنصر مهم اقتصادي يعني اختلاف طبقاتي فروگذار کرده است. بنابراين فمينيسم سوسياليستي ميکوشد به هر دو عامل توجه کند؛ يعني هم عوامل اقتصادي و هم پدرسالاري. به گفتهي ژوليت ميچل (50) اين گرايش روايتي فمينيستي از روش مارکسيستي است، براي آنکه بتواند به پرسشها فمينيستي پاسخ فمينيستي (زنانه) بدهد. (51)فمينيستهاي سوسياليست مانند فمينيستهاي مارکسيست به ماترياليسم تاريخي پايبندند. ماترياليسم تاريخي به اين معناست که همواره شرايط مادي زندگي بشر، تجربه، شخصيت، انديشههاي انساني و حتي نظامهاي اجتماعي را الگوبندي ميکند. (52) در اين نظريه، تاريخ نيز چيزي نيست جز بازتاب اين اوضاع، تجارب و شخصيتهاي انساني. بنابراين وضعيت مادي تجارب، شخصيتها، انديشهها و نظامها را ميسازد و اينها نيز تاريخ را. يعني مسئلهي اصلي در تحول تاريخ و جامعه، دگرگونيهاي مادي و اقتصادياند.
با اين توضيح، کمکم سخن اصلي فمينيستهاي سوسياليست آشکار ميشود. آنان معتقدند وضعيت اقتصادي نابهنجار (هرگونه تقسيم کار بين کارگر و کارفرما) موجب ايجاد سلطهي جنس مذکور شده است. مردان که در حوزهي خصوصي صاحب دارايي و در حوزهي عمومي مالکان و سرمايهداران بودند تسلطي همه جانبه بر زنان يافتند. با استفاده از همين تسلط، بارداري و زايمان زنان نيز در سلطهي مردان درآمد. اين مسئله رد جاي خود به پدرسالاري همه جانبه انجاميد. مردان حتي در اجتماع نيز شيوههاي به دست آمده در علوم خود ساخته را براي گذران دوران بارداري و زايمان زنان به آنان تحميل کردند. از نظر اينان، مهمترين راه برونرفت از اين وضعيت، تغيير ساختار اقتصادي جامعه و از بين بردن نظام جنسيت / جنس است؛ يعني رهايي زنان در گرو از ميان رفتن هرگونه تقسيم کار بين کارگر و سرمايهدار و بين زن و مرد است. (53)
کليدواژهي اين گرايش در تحليل وضعيت زنان، پدر سالاري سرمايهدارانه است.
نقد
افزون بر نقد مباني سوسياليسم بايد گفت، اين نظريه با انضمام دو گرايش کاملاً متفاوت خواسته است نارسايي هر گرايش را در تحليل وضعيت زنان بپوشاند؛ در حالي که با جمع کردن بين دو ديدگاه، اشکالالهاي آن دو در اين نظريه جمع ميشود.ديدگاه مارکسيستي، جبر تاريخي ژرفي را طرح ميکرد که بنا بر آن، همهي رفتارهاي آدميان بازتاب وضعيت اقتصادي معرفي ميشود؛ يعني تا هنگامي که آن وضعيت وجود دارد، انسانها مجبورند که آن را اين گونه در رفتار خود نشان دهند. ديدگاه راديکالي نيز از نفوذ پدرسالارياي سخن ميگويد که در همهي لايههاي زندگي خصوصي و عمومي زنان وجود دارد. ريشهي اين پدرسالاري نيز يا ويژگيهاي زيستي زنان (بارداري و زايمان) است يا ويژگيهاي رواني و جسماني مردان (پرخاشگري، قدرت جسماني و...)؛ يعني جبر زيستي.
حال پرسش اينجاست که با ضميمه کردن عناصري که فرد فرد انسانها را به پيش گرفتن رفتاري خاص يعني ستمگريي و ستمشوندگي دعوت ميکند و آنان را در خود غرق کرده، چه کسي و با چه روشي ميتواند وضعيت را تغيير دهد: مرداني که بنابر تحليل ايشان از اين وضعيت سود ميبرند يا زناني که از همه سوي در اين ساختارها محصورند؟
پينوشتها:
1. (ترجمهي واژهها از کتاب فرهنگ نظريههاي فمينيستي اثر مگي هام و سارا گمبل استفاده شده است). Female (في ميل): واژهاي که در نظريهي فمينيستي تنها به جنبهي زيستشناختي تفاوت جنسي اختصاص يافته و به معناي مؤنث است. در برابر Feminine (فمينين) به معناي زنانه، واژهاي است که به ساخت اجتماعي زن گفته شده است (منظور از ساخت اجتماعي زنان، ابعادي در زنانگي است. که متأثر از فرهنگ و اجتماع در ظاهر يا رفتار زنان پيدا ميشود).
Femininism (فمينينيسم): اصطلاحي است که برخي فمينيستها براي توصيف ايدئولوژي برتري جنس زن به کار ميبرند.
Femininity (فمينينيتي): واژهاي است که توضيح ميدهد «مؤنث بودگي» ساختهي جامعه و گوياي برخورداري از جذابيت جنسي براي مردان است.
Feminisms (فمينيزمز). اين واژه به مکتبهايي اشاره دارد که طرفداران آن خود را فمينيست ميدانند و تحليلهاي متنوعي از علل ستم عليه زنان و راهکارهاي برون رفت از وضعيت ياد شده ارائه ميدهند.
Feminist (فمينيست): اين واژه نيز مانند فمينيسم تعريف واحدي ندارد؛ زيرا هر فمينيستي تحليل متفاوتي از وضعيت زنان و علل و راهحلهاي مربوط به اين وضعيت دارد.اين واژه به اشخاص، نه مکاتب اشاره دارد. اما همهي فمينيستها در باور به وجود موقعيت فرودست براي زنان يا ستمديدگي آنان هم داستاناند. همانگونه که معتقدند اين وضعيت تبعيضآميز يا ستمباره به سبب «جنس» آنان برايشان به وجود آمده است (براي آگاهي بيشتر ر. ک: سوزان جيمز، فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ترجمهي عباس يزداني، ص 81؛ پاملا ابوت و کلر والاس، در آمدي بر جامعهشناسي زنان - نگرشهاي فمينيستي، ترجمهي مريم خراساني، ص 245؛ ريک ويلفورد، «فمينيسم»، مقدمهاي بر ايدئولوژيهاي سياسي، ترجمهي م. قائد، ص 346).
2. جورج ريتزر، نظريهي جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمهي محسن ثلاثي، ص 464.
3. سوزان جيمز، فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ترجمهي عباس يزداني، ص 82.
4. همان.
5. همان، ص 87.
6. ر. ک: پاتريشيا مدو لنگرمن، «نظريهي فمينيستي معاصر»، نظريههاي جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمهي محسن ثلاثي، ص 464.
7. feminist waves.
8. در اين باره ر. ک: حميرا مشيرزاده، «زمينههاي ظهور فمينيسم در غرب»، مجموعه مقالات اسلام و فمينيسم، ص 505.
9. ريک ويلفورد، «فمينيسم»، درآمدي بر ايدئولوژيهاي سياسي، ترجمهي م. قائد، ص 354.
10. براي آگاهي تفصيلي ر.ک: حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريهي اجتماعي، تاريخ دو قرن فمينيسم؛ همو، «زمينههاي پيدايش فمينيسم در غرب»، مجموعه مقالات اسلام و فمينيسم، ص 505.
11. ر. ک: آليسون جگر، «چهار تلقي از فمينيسم»، بولتن مرجع، گزيدهي مقالات و متون دربارهي فمينيسم، ترجمهي س. اميري، ص 20؛ سوزان جيمز، «فمينيسم»، فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ترجمهي عباس يزداني، ص 86-89.
12. ر. ک: همان، ص 21-22.
13. براي آگاهي بيشتر ر. ک: دايانا پاسنو، فمينيسم، راه يا بيراه؟ ترجمهي محمدرضا مجيدي.
14. حق شرکت در انتخابات در نيوزيلند سال 1893، در فنلاند 1906 و در انگلستان 1918 به زنان داده شد. ر. ک: سوزان جيمز، «فمينيسم»، فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ترجمهي عباس يزداني، ص 82.
15. ر. ک: مگي هام و سارا گمبل، فرهنگ نظريههاي فمينيستي، ترجمهي فيروزه مهاجر، نوشين احمدي خراساني و فرخ قرهداغي، ص 398، 181- 183.
16.Personal is Political
17. در فمينيسم موج دوم هم گرايشهاي مذکور محور که بر پايهي ترجيح صفات مردانه بود وجود داشت و هم نظريهي برتري جنس زن قوت فراواني داشت. مؤنث محوري را ژنوسنتريک (female centred) genocentric و مذکر محوري را آندروسنتريک (male centred) androcentric مينامند.
18. Sisterhood.
19. سوزان جيمز، «فمينيسم»، فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ترجمهي عباس يزداني، ص 91؛ پاملا ابوت و کلر والاس، جامعهشناسي زنان، ترجمهي منيژه نجم عراقي، ص 291-292.
20. آليسون جگر، «چهار تلقي از فمينيسم»، بولتن مرجع، گزيدهي مقالات و متون دربارهي فمينيسم، ص 20؛ «فمينيسم»، فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ترجمهي عباس يزداني، ص 95.
21. توني گرنت، زن بودن، ترجمهي فروزان گنجيزاده، ص 61-62.
22. براي ويتگنشتاين بنابر تحولي که در انديشههاي وي رخ داد، دو دوره برميشمارند که براي شناسايي دو دوره، به ويتگنشتاين متقدم و ويتگنشتاين متأخر تعبير ميشود.
23. آلکس کالينکوس، نقد پست مدرنيسم، ترجمهي اعظم فرهادي، ص 118؛ زيگمونت باومن، اشارتهاي پست مدرنيته، ترجمهي حسن چاوشيان، ص 225.
24. Metanarrative.
25. حسين علي نوذري، مدرنيته و مدرنيسم، ص 216؛ فرانکلين لوفان بومر، جريانهاي بزرگ در تاريخ انديشه غربي، ترجمهي حسين بشيريه، ص 774؛ زيگمونت باومن، اشاراتهاي پست مدرنيته، ترجمهي حسن چاوشيان، ص 222- 223.
26. زيگمونت باومن، اشاراتهاي پست مدرنيته، ترجمهي حسن چاوشيان، ص 212 و 230 و 603؛ لارنس کهون، از مدرنيته تا پست مدرنيسم، عبدالکريم رشيديان، ص 610 و 604؛ ا. ام بوخنسکي، فلسفهي اروپايي معاصر، ترجمهي شرفالدين خراساني، ص 232 - 233.
27. جني تيچمن و گراهام وايت، فلسفه اروپايي در عصر نو، ص 323؛ شاهرخ حقيقي، گذر از مدرنيته، ص 27.
28. شاهرخ حقيقي، گذر از مدرنيته، ص 53.
29. Stand Point.
30. همان، ص 43.
31. ر. ک: استوارت سيم، بورين وان بون، نظريهي انتقادي، قدم اول، ترجمهي پيام يزدانجو، ص 88.
32. ر. ک: محمد ضيمران، انديشههاي فلسفي در پايان هزارهي دوم، ص 208.
33. زنان طرفدار محيط زيست. اين گروه با اين باور که زنان به طبيعت نزديکترند؛ اخلاق مراقبت از طبيعت دارند؛ و از آلودگي محيط زيست خود و کودکانشان بيشتر آسيب ميبينند، به وجود آمدهاند. براي آگاهي بيشتر ر. ک: حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريهي اجتماعي، تاريخ دو قرن فمينيسم، ص 422- 426.
34. ر. ک: همان، ص 465، 485-493.
35. پاملا ابوت و کلر والاس، مقدمهاي بر جامعهشناسي، ترجمهي مريم خراساني، حميد احمدي، ص 245.
36. ريک ويلفورد، «فمينيسم»، مقدمهاي بر ايدئولوژيهاي سياسي، ترجمهي م. قائد، ص 347.
37. البته نويسندگان انواع گوناگون نظريههاي فمينيستي را نخست در سه نظريهي تفاوت، نابرابري و ستمگري طبقهبندي کردهاند و پس از آن، گرايشات خاص را به منزلهي زير مجموعهي عناوين بالا تقسيمبندي ميکنند. در عين حال، همه فمينيسم مارکسيستي را ذيل نظريه ستمگري قرار نميدهند. ر. ک: پاتريشيا مدو لنگرمن، «نظريهي فمينيستي معاصر»، نظريهي جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمهي محسن ثلاثي، ص 464 - 460؛ همچنين ر. ک: پاملا ابوت و کلر والاس، جامعهشناسي زنان، ترجمهي منيژه نجم عراقي، ص 287.
38. مذکرمحورها (androcentric)، مؤنث محورها (genocentric) و دو جنسيها (androgynous)ر. ک: ريک ويلفورد، «فمينيسم»، مقدمهاي بر ايدئولوژيهاي سياسي، ترجمهي م. قائد، ص 348.
39. ر. ک: همان.
40. ر.ک: جين فريدمن، فمينيسم، ترجمهي فيروزه مهاجر، ص 17.
41. مارکسيسم نظريهي مبسوطي است که به طور عمده همهي مشکلات انسانها را در جوامع و در همهي ابعاد به اختلاف طبقاتي و سرمايهداري نسبت ميدهد. اين نظريه آرمان رهايي بشر دارد و معتقد است که رهايي بشر، جز از راه حاکميت کارگران و انهدام جامعهي طبقاتي ممکن نيست.
42. ر. ک: پاملا ابوت و کلر والاس، مقدمهاي بر جامعهشناسي نگرشهاي فمينيستي، ترجمهي مريم خراساني، حميد احمدي، ص 247.
43. براي آگاهي بيشتر ر. ک: پاتريشيا مدو لنگرمن، «نظريه فمينيستي معاصر»، نظريهي جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمهي محسن ثلاثي، ص 479- 483؛ پاملا ابوت و کلر والاس، جامعهشناسي زنان، ترجمهي منيژه نجم عراقي، ص 288- 292؛ آليسون جگر، «چهار تلقي از فمينيسم»، بولتن مرجع، گزيدهي مقالات و متون دربارهي فمينيسم، ترجمهي س. اميري، ص 22- 23.
44. براي آگاهي بيشتر ر. ک: آليسون جگر، «چهار تلقي از فمينيسم»، بولتن مرجع، گزيدهي مقالات و متون دربارهي فمينيسم، ترجمهي س. اميري، ص 22-23.
45. ر. ک: حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريهي اجتماعي، تاريخ دو قرن فمينيسم، ص 310- 312.
46. پاملا ابوت و کلر والاس، مقدمهاي بر جامعهشناسي نگرشهاي فمينيستي، ترجمهي مريم خراساني و حميد احمدي، ص 255.
47. براي آگاهي بيشتر ر. ک: پاتريشيا مدو لنگرمن، «نظريهي فمينيستي معاصر»، نظريهي جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمهي محسن ثلاثي، ص 488- 491.
48. پاملا ابوت و کلر والاس، جامعهشناسي زنان، ترجمهي منيژه نجم عراقي، ص 296.
49. پاتريشيا مدو لنگرمن، «نظريهي فمينيستي معاصر»، نظريهي جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمهي محسن ثلاثي، ص 491.
50. Juliet Mitchell.
51. آليسون جگر، «چهار تلقي از فمينيسم»، بولتن مرجع، گزيدهي مقالات و متون دربارهي فمينيسم، ترجمهي س. اميري، ص 27.
52. پاتريشيا مدو لنگرمن، «نظريهي فمينيستي معاصر»، نظريهي جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمهي محسن ثلاثي، ص 293.
53. براي آگاهي بيشتر ر. ک: پاملا ابوت و کلر والاس، جامعهشناسي زنان، ترجمهي منيژه نجم عراقي، ص 298.
علاسوند، فريبا، (1391)، زن در اسلام (جلد اول) کليات و مباني، قم: مرکز نشر هاجر، چاپ دوم.