معناشناسي لغوي
1. اِحساس
«اِحساس» برگرفته از «حَسّ» (حاء و سين) با دو معناي اصلي غلبه پيدا کردن بر چيزي از راه قتل و غير آن و ابراز صدا و ناله هنگام احساس درد است. (1) از اهل لغت يکي از معاني مادّه «حسّ» را رقّت و عطوفت پيدا کردن به يک شخص (2) دانسته و يادآوري کردهاند گويا قلب انسان در پي رقّت پيدا کردن از روي مهر ومحبّت دچار رنج و درد ميشود. (3) بعضي محققان گفتهاند: حقيقت احساس ادراک و يافتن با حس است. (4) بعضي هم اظهار داشتهاند: اصل اِحساس (باب اِفعال از حسّ) به معناي ديدن است؛ ولي بعداً در معناي يافتن و علم با کمک هر کدام از حواس به کار رفته است. (5) بر اساس مطالب ياد شده مادّه «حسّ» در نوعي يافتن و ادراک از راه يکي از حواس کاربرد دارد.2. استيناس
«اِستيناس» از «اُنس» (همزه، نون و سين) با معناي اصلي ظهور يک شيء گرفته شده است. (6) اهل لغت «آنستُ فَزَعاً...» (باب افعال از اُنس) را چنين معنا کردهاند: ناراحتي و بيتابي را در درون خود يافتم. (7) فيومي گفته است: «استَأنت به» (باب اِستفعال از اُنس) به معناي آرامش پيدا کردن دل و جان با آن شيء و وحشت پيدا نکردن از آن است؛ (8) يا نوشتهاند: ايناس (از باب اِفعال) در برابر وحشت کردن و به معناي ديدن، علم و شنيدن است. (9) برخي پژوهشگران مادّه «أنس» را در برابر کراهت و گريختن دانسته وگفتهاند: ايناس (باب إفعال از اُنس) ديدن همراه با انس و استيناس يافتن همراه با أنس است. (10) از مجموع معاني ياد شده ميتوان استنباط کرد که «ايناس» و «اِستيناس» در نوعي دريافت و ادراک علمي و حسّي به کار ميروند.3. ايلاف
«ايلاف» از «ألف» (همزه، لام و فاء) به معناي انضمام و گردآوردن يک شيء با چيز ديگري گرفته شده است. (11) برخي اهل لغت إلف و اِيلاف (از باب اِفعال) را به انس گرفتن با مکان خاص (يا يک شيء) معنا کردهاند؛ (12) همچنين گفتهاند: إلف (مادّه ايلاف) به معناي انس گرفتن با يک شيء و محبت به آن است. (13) با توجه به اينکه مادّه «ايلاف» به معناي انس است، ميتوان گفت لازمه آن يافتن و نوعي ادراک يک شيء است.4. وجدان
«وجدان» (مصدر) از «وجد» (واو، جيم و دال) بر الفت و انس گرفتن با يک شيء دلالت ميکند. (14) اهل لغت معناي وجدان را رسيدن به يک شيء (و يافتن آن) دانستهاند. (15) برخي پژوهشگران اظهار داشتهاند: وُجود اقسامي دارد: الف) يافتن از راه حواش؛ ب) يافتن از راه نيروي شهوت؛ ج) يافتن از راه قوّه غضب؛ د) يافتن با عقل. (16)معنا شناسي تفسيري
1. احساس
برخي از مفسران در ذيل آيه «فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْکُفْرَ ....» (17) اظهار داشتهاند: «احساس» در آيه ياد شده و آيه «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ...» (18) به معناي وجدان و يافتن است. (19) بعضي ديگر گفتهاند: معناي احساس در آيه مذکور علم و وجدان (دريافت خاص) است. (20) مرحوم شيخ پس از ذکر آيه ياد شده ميگويد: احساس يافتن از طريق حس و حس در آيه «إِذْ تَحُسُّونَهُمْ ...» (21) به معناي قتل است؛ زيرا شخص مقتول احساس درد ميکند و از معاني حسن عطوفت است؛ زيرا صاحب آن احساس (يافتن دروني) رقّت ميکند. (22) ابن عاشور نيز در ذيل آيه «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ»، (23) «احساس» را به ادراک حسّي معنا کرده است. (24) از مطالب ياد شده ميتوان نتيجه گرفت مادّه «حسّ» در نوعي علم، ادراک و يافتن دروني به کار ميرود.2. استيناس
«ايناس» در آيه «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً» (25) به وجدان (26) (يافتن)، علم، وجدان و احساس، (27) وجدان و شناختن (28) يا علم (29) تفسير شده است؛ همچنين يکي از معاني «إستيناس» در آيه «...لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً .... حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا...» (30) به گفته بعضي، طلب انس از راه علم (31) يا طلب انس گرفتن صاحبخانه (32) است؛ بر اين اساس يافتن و نوعي معرفت در معناي مادّه «انس» نهفته است.3. ايلاف
مفسران در ذيل آيه «لاِيلافِ قُرَيش» (33) اظهار داشتهاند: اِيلاف ضد ايحاش (به وحشت انداختن) و نظير اِيناس (انس گرفتن) است و اُلفت با يک شيء ملازمت و عادت پيدا کردن و آرامش يافتن نفس با آن است. (34) لازمه اُنس انسان با يک شيء و آرامش پيدا کردن نفس با آن، نوعي يافتن و ادراک از آن شيء است.4. وجدان
برخي مفسران در ذيل آيه «.... يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً....» (35) اظهار داشتهاند: حقيقت وَجَد دستيابي به يک شيء و مشاهده آن است و در اين آيه، فعل «يَجِد» در معناي تحقق استعاره آورده شده است. (36) معناي وجود يا وجدان از نظر مفسران، روشن و بديهي بوده است؛ از اين رو کمتر به معناي آن پرداختهاند؛ ولي از ذکر معاني گوناگون براي وجود (37) و دستيابي به يک چيز و مشاهده آن براي وجد (38) ميتوان استفاده کرد که مادّه «وجدان» عام و کلي است و دريافت علمي و نوعي ادراک را نيز شامل ميشود.جمعبندي و تحليل نهايي
1. با توجه به مطالب ياد شده و با عنايت به نظرات برخي محققان، واژگان مزبور در معناي دريافت خاصّي اشتراک دارند.2. در معناي لغوي و تفسيري بيان شد که مادّه «احساس» در نوعي ادراک با حس و دريافت علمي به کار ميرود. از مطلب ياد شده استفاده ميشود که احساس در قرآن به درک حسّي منحصر نيست (چنان که راغب گفته بود)؛ (39) زيرا بعضي مفسران معناي آن را علم و وجدان دانسته بودند (در معناي تفسيري ذکر شد»؛ ولي برخي پژوهشگران اظهار داشتهاند: احساس مربوط به حواس ظاهري و ادراک درباره حس مشترک يا عقل است و افزودهاند: احساس با حواس ظاهري از مشاهدات و با حس باطني از وجدانيات است. (40) نظر مزبور اگر از نظر اصطلاحي هم پذيرفته شود از آيات مورد استشهاد در معناي تفسيري احساس برداشت نميشود. بعضي محققان معناي اصلي در مادّه مذکور را احاطه، غلبه و ... دانسته و گفتهاند: علم و وجدان از مفاهيم حقيقي آن نيست. (41) (بلکه از کاربردهاي آن است).
3. گفته شد در معناي ايناس و استيناس نوعي يافتن و معرفت نهفته است. برخي صاحبنظران در اين باره گفتهاند: استيناس انس پديد آمده به سبب مجالست و در برابر استيحاش (دوري جستن و گريختن) است و گاهي به معناي استعلام به کار ميرود. (42) بعضي هم اظهار داشتهاند: معناي اصلي در مادّه ياد شده، نزديک شدن همراه با ظهور در مقابل گريختن، وحشت و دوري جستن است و اين معنا در تمام مشتقات مادّه «انس» محفوظ است. «تَسْتَأْنِسُوا» (43) طلب کردن اهل خانه براي نزديک و آشکار شدن و (کنايه از اذن خواستن) است. (44)
4. از معناي تفسيري وجدان استفاده شد که معناي کلي اين مادّه يافتن و دريافت علمي، يکي از مصاديق آن است. بعضي پژوهشگران براي مادّه «وَجَد» اين معناي را ذکر کردهاند: مواجه شدن، معرفت، ديدن، رسيدن به يک شيء و انديشيدن؛ (45) همچنين اظهار داشتهاند: دو قيد ادراک و حالت حدوث در معناي اصلي آن ملاحظه شده است. (46) از مجموع معاني لغوي و تفسيري که پيشتر براي اِحساس، اِيلاف، اِيناس و اِستيناس بيان شد و با توجه به مطالب ياد شده در سطرهاي پيش ميتوان نتيجه گرفت:
الف) احساس نوعي دريافت علمي از راه حواس است.
ب) ايلاف انس گرفتن با يک شيء همراه با محبت و لازمه آن نوعي دريافت و ادراک علمي است.
ج) ايناس و استيناس انس گرفتن همراه با ظهور و يکي از کاربردهاي آن، ادراک علمي و حسي است.
د) وجدان عام و کلي است و دريافتها و ادراکهاي گوناگون و پديد آمده از راه حس، قوه شهوت، نيروي غضب و عقل را در بر ميگيرد.
پينوشتها:
1. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج2، ص 9.
2. ابندريد؛ جمهرةاللغه؛ ج1، ص 400. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيباللغه؛ ج3، ص 406 (به نقل از فرّاء). اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاجاللغه و صحاحالعربيه؛ ج3، ص 917.
3. ابن فارس؛ معجم مقاييساللغه؛ ج2، ص10.
4. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 232. ماده «حسّ» در شش آيه آمده است.
5. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 136.
6. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج1، ص 145.
7. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج1، ص 113. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيباللغه؛ ج13، ص 87.
8. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 25.
9. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاجاللغه و صحاح العربيه؛ ج3، ص 905.
10. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 94. مشتقات «إيناس» و «استيناس» در شش آيه ذکر شده است.
11. ابن فارس؛ معجم مقاييساللغه؛ ج1، ص 131.
12. ابندريد؛ جمهرةاللغه؛ ج1، ص 73.
13. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 18.
14. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج6، ص 86.
15. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1927.
16. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظالقرآن؛ ص 854.
17. آل عمران: 52.
18. مريم: 98.
19. ابوزکريا فرّاء؛ معاني القرآن؛ ج1، ص 216.
20. ابواسحاق زجّاج؛ معاني القرآن و اعرابه؛ ج1، ص 416. ابوبکر سجستاني؛ غريبالقرآن؛ ص 52. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريبالقرآن؛ ص 302.
21. آل عمران: 152.
22. محمد بن حسين طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج2، ص 472.
23. مريم: 98.
24. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج16، ص 90.
25. نساء: 6.
26. ابوزکريا فرّاء؛ معاني القرآن؛ ج1، ص 257.
27. ابوبکر سجستاني؛ غريبالقرآن؛ ص 54. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريبالقرآن؛ ص 297.
28. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 117.
29. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج4، ص 32.
30. نور: 27.
31. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج7، ص 426.
32. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج18، ص 158.
33. قريش: 1. مشتقات «ألفت» در هشت آيه ذکر شده است.
34. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج10، ص 413.
35. نساء: 110.
36. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج4، ص 250.
37. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 854.
38. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج4، ص 250.
39. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 232.
40. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 54.
41. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج2، ص 219.
42. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 115.
43. نور: 27.
44. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج1، ص 160.
45. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 944.
46. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج13، ص 33.
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.