سخنران: حسن رحيم پور ازغدي
استاد حسن رحيم پور ازغدي در جمع مسلمانان هندي و ايراني و دانشجويان مقيم هند، درباره «معنويت، کدام معنويت؟» مطالبي مطرح کرد که در ضمن آن، مقايسهاي ميان معنويت اسلام و معنويت در مکاتب و اديان ديگر صورت گرفته است. بخشهايي از اين سخنراني را که دقيقا مرتبط با بحث عرفانهاي دروغين است.
يکي از مرتاضهاي هندي ميگفت: من 40 سال است که در کنار رود گنگ نشسته و از اين محوطه چند صد متري بيرون نرفته ام. در واقع او از 2 سالگي اطراف رود گنگ بود و وقتي من او را ملاقات کردم 42 سال داشت. استخوانهاي پهلويش از لاغري بيرون زده بود و تمام تابستان و زمستان کنار آتش مينشست.
عکسهاي ريشنا و کريشنا را که پشت سرش نصب کرده بود، نشان ميداد و ميگفت: اينها ميآيند شبها، پيش خود من مينشينند و ما باهم صحبت ميکنيم.
من حرف او را انکار نکردم، چون بدون اين که به حق و باطل کار داشته باشيم، رياضت به خودي خود قدرت ميآورد. رياضت، فيزيک نفس است. با رياضت، نفس قوي و بدن ضعيف ميشود. با رياضت کشيدن ميتوان جلوي خشم، شهوت
و نفس را گرفت.
پس قدرتي در آدم ايجاد ميشود که به طور معمول در ديگران نيست؛ البته اين قدرت به خودي خود حقانيتي براي کسي ايجاد نميکند، اما علامت قدرت است، مثل ورزش جسمي، کسي تلاش ميکند و جسمش را پرورش ميدهد، سپس با دندان بر اثر تمرين ماشيني را جابه جا ميکند، ولي براي ما انجام چنين کاري غيرممکن است. رياضت، نوعي ورزش است. از اين رو گاهي اگر کسي مشرک نباشد، فرشتگان را يا در صورت داشتن شرک، اجنه يا حتي نيروهاي شيطاني را ميبيند يا بر اثر مکاشفه، با شياطين مواجه ميشود و آنها را با خدا و ديگران اشتباه ميگيرد و ادعاهايي ميکند. حتي انسانهاي صالحي هستند که ملائکه و فرشتگان را ميبينند و اينها را قاتي کرده، از اينرو شرک و خرافه و خطا را وارد حقيقت رباني ميکنند. اين خطا چه در شرق و چه در غرب ديده ميشود. در اينجا ميخواهم يکي از اين انواع معنويت يعني معنويت هندويي را توضيح بدهم که چه نوع معنويتي است.
معنويت هندويي اگر اصلش هم توحيدي باشد که من انکار نميکنم و ممکن است توحيدي باشد و شايد هم نباشد اکنون دچار خطا و انحراف است.
اسلام با ماده پرستي و ماترياليسم، با انسان پرستي و اومانيسم، با حيوان پرستي و طبيعت پرستي، چه با ظاهر ديني و چه سکولار، پول پرستي و طلا پرستي، قدرت پرستي و با اين نوع مظاهر شرک مبارزه ميکند.
اسلام، هم معنويت را قبول کرده و با ماترياليسم مبارزه ميکند و هم با خرافه پرستي مبارزه کرده و نميگذارد آنها بشر را منحط بکنند.
اما در اين معنويت شرک آميز، به عنوان نمونه هندوئيسم ميبينيم که جهان شلوغ شده است. ترافيکي از اشياء و اشباح مقدس همه جا را شلوغ کرده است. خدايان براساس اساطيرشان خيلي زياد هستند. اين را هم بگويم که در آخرت کساني که فقط به طور شناسنامهاي مسلمان هستند و هيچ ارتباطي با ايمان و عمل صالح ندارند، تفاوتي با هندو و غيره ندارند؛ البته در زندگي دنيايي فرق ميکنند و مثلا احکام ارث و ازدواج شان و ... باهم متفاوت است.
در آخرت مسلمان شناسنامهاي هيچ فرقي با يک هندو، بودايي، مسيحي و مشرک ندارد؛ چون اصل تقوا، ايمان و عمل صالح است. پس من راجع به مردم هند صحبت نميکنم که مردماني مستضعف چه فکري و چه مادي هستند، بلکه بحث من درباره هندوئيسم و بودئيسم است که ميليونها طرفدار دارد.
مثلا خيليها فکر ميکنند بت پرستي فقط مربوط به قدما بوده است؛ ولي اکنون ما در جهان 2 يا 3 ميليارد بت پرست داريم و در سراسر دنيا، از مسلمانها خيلي بيشتر هستند. در آفريقا بخصوص نيمه مرکزي و غرب و در امريکاي مرکزي و لاتين بت پرستي رايج است.
در اديان مختلف ديگر که ما با آنها مشکل داريم، اين نوع معنويت جهان را پر از اشباح و اشيايي کرده است که باهم ازدواج ميکنند، حسادت ميورزند، لشکرکشي و قهر ميکنند. در پي ظهور اين تفکرات، الهههاي شرقي و غرب، جهان را واقعا شلوغ کردهاند.
اما توحيد جهان را خلوت ميکند. توحيد اين نوع الههها را جمع و جهان را از خرافه خلوت ميکند.
به طور مثال، بعضي سازندگان معابد بعدا خودشان بت ميشوند. يعني مجسمه وي را آنجا که معبد را ساخته، گذاشتهاند و او را سجده ميکنند. يعني مردم براحتي خدا ميشوند. انبيا با اين تفکر مخالفند؛ چرا که اين شرکا است.
خدايان در هند در قالب برهما، ويشنو، کريشنا و... ظهور ميکنند. در ميتولوژي روم و يونان خدايان به شکل ژوپيتر، آدونيس و ونوس ظاهر ميشوند.
در مصر قديم اوزيرس، ايزيس و اورس، خداي مرد و خانمش و دخترشان مطرح هستند.
در ايران، ميترا، ميتره، مهرپرستي، خورشيدپرستي و بعدا آتش پرستي مطرح شد.
در عالم مسيحيت اين انحراف به شکل پدر، پسر و روح القدس مطرح است که يک فرهنگ غيرتوحيدي است. همه جا اين حالت است. آن وقت اسلام با شعار «لا اله الا الله» اعلام ميکند که خدا يکي است، مبدا قدرت، مبدا آفرينش، معاد و غايت آفرينش و مدير آفرينش يکي است و آن خدايي است که ديدني نيست. قربانياي که ميکنيد، به خدا نميرسد، تقواي شماست که به خدا ميرسد. گوشت و خون قربانيها به خدا نميرسد، بلکه به فقرا ميرسد. اين براي رشد شماست. اين تفکر ميآيد که بگويد به يک خدا ايمان بياوريد، به يک مبدا براي آفرينش و به يک مرکز براي اين عالم ايمان بياوريد. به يک مبداء و معاد و به يک خداي ناديدني ايمان بياوريد. به اين ترتيب، اسلام با اين انحطاط معنوي در ميافتد. چون انحراف در عبادت را انحراف بزرگ ميداند ولو اين که آنها بگويند اين خدايان متعدد، تجلي يک خداست؛ همانطور که در زمان پيغمبراکرم هم همين را ميگفتند، اما اين ادعا، انحراف در عبادت است.
اسلام آمد تا خداي رها از اوهام و خرافات، خداي منزه از شرک، خداي مطهر از ماده و جسم، خداي بي نياز به ازدواج و همتا را رواج دهد.
اما اين خدايان همه ازدواج ميکنند و زن و بچه و پدر و مادر دارند. من معني اين آيه «لم يلد و لم يولد ولم يكن له كفوا احد» را در هند بهتر فهميدم. قبلا با خودم ميگفتم مگر اين خدايان نواده دارند که قرآن ميفرمايد: «لم يلد و لم يولد و لم يکن له کفوا احد»، اما اکنون در هند فهميدم که خيليها به چشم آدم نگاه ميکنند و ميگويند اين خدايان زاد و ولد دارند. فرهنگ اسلامي آمده تا خداشناسي شرق و غرب را درست نمايان کند و بگويد با خدا رابطه معرفتي درستي برقرار کنيد.
عالم غيب را باور کنيد، اما با خرافات مخلوط نکنيد. اسلام رياضت دارد، اما رياضتهاي آن عاقلانه و فطرت پسند است. در کنار معنويت آن، اخلاق، عدالت، معرفت، عشق و آگاهي و طهارت است. برادري و برابري، صلح و رحمت و جهاد و شهادت هم هست.
اين جامعيت، اين تعادل و سيستم منطقي معرفت را شما در کدام ديني ميبينيد؟ شما ميتوانيد اسلام را با همه اين اديان مقايسه کنيد و ببينيد که اسلام همه مفاهيم ارزشي را در جاي خود بدرستي مطرح کرده است.
ما يک دين تميز داريم. ديني که عبادت را بدون غسل و وضو، اصلا قبول ندارد. ديني که ميگويد روزي 5 بار بايد خودتان را بشوييد. ديني که ميگويد اگر مو، دهان، پا و بدن شما بوي بد بدهد، حق ورود به مسجد را نداريد.
اما در جاي ديگر، مثلا در همين معبد بنارس، حيوانات از سگ و گاو و خوک و کثافات آنها در جايي مقدس ديده ميشوند.
ما ميخواهيم بپرسيم معنويت آري يا نه؟ و کدام معنويت آري و کدام معنويت نه؟ معنويت توام با شرک، متافيزيک غلط و منحرف است و ضرر آن کمتر از شرک، الحاد و ماده گرايي نيست.
بعضيها ميگويند خوب معنويت، معنويت است. ربطي به دين اسلام و هندوئيسم و بودائيسم ندارد، اما، اين معنويت عام بي معناست.
معنويت اسلام کاملاً متفاوت است و آثار معرفتي، سياسي و اجتماعي متفاوتي دارد.
با توجه به اين که من از مکتبها حرف ميزنم و نه از پيروان، ميخواهم يک پرسش را در برابر 3 مکتب مطرح کنم. مکاتب اصالت رنج، اصالت لذت و اصالت کمال.
در معنويت دو اصل بايد وجود داشته باشد وگرنه معنويت نيست. اول، تقوا يعني مقاومت در برابر شهوت، شراب و غفلت. هر معنويتي که در آن تقوا نيست دروغ است. دوم، معرفت و عقلانيت. ما بايد مرز متافيزيک صحيح با خرافه را بفهميم که تا کجاست. تا کجا ما در متافيزيک معقول و انساني هستيم و از کجا ديگر وارد خرافه شده ايم.
در برابر فرهنگ معنوي شرق که مبتني بر اصالت رنج است، دو سه قرني است که فرهنگي رشد کرده و رفته رفته مسلط ميشود که ما از آن به نام فرهنگ غرب يا ارزشهاي سکولار نام ميبريم. اين فرهنگ درست در مقابل فرهنگ شرق که بر اصالت رنج مبتني است، مبتني بر اصالت لذت است.
کليد فهم هندوئيسم و بودئيسم، عرفان هندي و شرقي در کلمه اصالت رنج است. کليد فهم فرهنگ سکولار و ارزشهاي غربي امروز که خودشان به آن فرهنگ مدرن ميگويند، در فهم کلمه اصالت لذت است يعني همه چيزش براساس اصالت لذت است. رسماً و علناً ميگويند که معنويت کلاً مساوي است.
با خرافات، مگر آن که بعد از لذتهاي غريزي يعني هر لذت بدني، سکس، شراب و هر کار ديگر که دچار افسردگي ميشويم، کمي به ما آرامش و اميد براي ادامه اين زندگي عبث، احمقانه و بي معني بدهد. موقتاً يک معنا بتراشد و به ما ارائه دهد تا ما اين زندگي را تحمل کنيم، تحمل زندگي با همان معنويت بدون رنج و براي لذت و نه معنويت براي کمال !
اگر کسي فرهنگ اسلامي را ميخواهد بشناسد، کد آن اين است: اصالت کمال، پس فرهنگ و عرفان شرقي با کد اصالت رنج، فرهنگ و معنويت غربي با کد اصالت لذت و معنويت توحيدي اسلام با کد اصالت کمال شناخته ميشود.
در کمال معنوي اسلامي يک سري رنجهاست و از طرفي هم يک سري لذتها وجود دارد.
اسلام ميگويد تو هم بدن داري و هم روح و جسم و روح تو هر دو حقوقي دارند. فرهنگ اسلامي در جستجوي تعالي و تکامل انسان است.
منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان؛(1388)، کژراهه (گزارشهايي از فرقههاي نوپديد و عرفانهاي دروغين)، تهران: موسسه جام جم، چاپ اول.
يکي از مرتاضهاي هندي ميگفت: من 40 سال است که در کنار رود گنگ نشسته و از اين محوطه چند صد متري بيرون نرفته ام. در واقع او از 2 سالگي اطراف رود گنگ بود و وقتي من او را ملاقات کردم 42 سال داشت. استخوانهاي پهلويش از لاغري بيرون زده بود و تمام تابستان و زمستان کنار آتش مينشست.
عکسهاي ريشنا و کريشنا را که پشت سرش نصب کرده بود، نشان ميداد و ميگفت: اينها ميآيند شبها، پيش خود من مينشينند و ما باهم صحبت ميکنيم.
من حرف او را انکار نکردم، چون بدون اين که به حق و باطل کار داشته باشيم، رياضت به خودي خود قدرت ميآورد. رياضت، فيزيک نفس است. با رياضت، نفس قوي و بدن ضعيف ميشود. با رياضت کشيدن ميتوان جلوي خشم، شهوت
و نفس را گرفت.
پس قدرتي در آدم ايجاد ميشود که به طور معمول در ديگران نيست؛ البته اين قدرت به خودي خود حقانيتي براي کسي ايجاد نميکند، اما علامت قدرت است، مثل ورزش جسمي، کسي تلاش ميکند و جسمش را پرورش ميدهد، سپس با دندان بر اثر تمرين ماشيني را جابه جا ميکند، ولي براي ما انجام چنين کاري غيرممکن است. رياضت، نوعي ورزش است. از اين رو گاهي اگر کسي مشرک نباشد، فرشتگان را يا در صورت داشتن شرک، اجنه يا حتي نيروهاي شيطاني را ميبيند يا بر اثر مکاشفه، با شياطين مواجه ميشود و آنها را با خدا و ديگران اشتباه ميگيرد و ادعاهايي ميکند. حتي انسانهاي صالحي هستند که ملائکه و فرشتگان را ميبينند و اينها را قاتي کرده، از اينرو شرک و خرافه و خطا را وارد حقيقت رباني ميکنند. اين خطا چه در شرق و چه در غرب ديده ميشود. در اينجا ميخواهم يکي از اين انواع معنويت يعني معنويت هندويي را توضيح بدهم که چه نوع معنويتي است.
معنويت هندويي اگر اصلش هم توحيدي باشد که من انکار نميکنم و ممکن است توحيدي باشد و شايد هم نباشد اکنون دچار خطا و انحراف است.
اسلام با ماده پرستي و ماترياليسم، با انسان پرستي و اومانيسم، با حيوان پرستي و طبيعت پرستي، چه با ظاهر ديني و چه سکولار، پول پرستي و طلا پرستي، قدرت پرستي و با اين نوع مظاهر شرک مبارزه ميکند.
اسلام، هم معنويت را قبول کرده و با ماترياليسم مبارزه ميکند و هم با خرافه پرستي مبارزه کرده و نميگذارد آنها بشر را منحط بکنند.
اما در اين معنويت شرک آميز، به عنوان نمونه هندوئيسم ميبينيم که جهان شلوغ شده است. ترافيکي از اشياء و اشباح مقدس همه جا را شلوغ کرده است. خدايان براساس اساطيرشان خيلي زياد هستند. اين را هم بگويم که در آخرت کساني که فقط به طور شناسنامهاي مسلمان هستند و هيچ ارتباطي با ايمان و عمل صالح ندارند، تفاوتي با هندو و غيره ندارند؛ البته در زندگي دنيايي فرق ميکنند و مثلا احکام ارث و ازدواج شان و ... باهم متفاوت است.
در آخرت مسلمان شناسنامهاي هيچ فرقي با يک هندو، بودايي، مسيحي و مشرک ندارد؛ چون اصل تقوا، ايمان و عمل صالح است. پس من راجع به مردم هند صحبت نميکنم که مردماني مستضعف چه فکري و چه مادي هستند، بلکه بحث من درباره هندوئيسم و بودئيسم است که ميليونها طرفدار دارد.
مثلا خيليها فکر ميکنند بت پرستي فقط مربوط به قدما بوده است؛ ولي اکنون ما در جهان 2 يا 3 ميليارد بت پرست داريم و در سراسر دنيا، از مسلمانها خيلي بيشتر هستند. در آفريقا بخصوص نيمه مرکزي و غرب و در امريکاي مرکزي و لاتين بت پرستي رايج است.
در اديان مختلف ديگر که ما با آنها مشکل داريم، اين نوع معنويت جهان را پر از اشباح و اشيايي کرده است که باهم ازدواج ميکنند، حسادت ميورزند، لشکرکشي و قهر ميکنند. در پي ظهور اين تفکرات، الهههاي شرقي و غرب، جهان را واقعا شلوغ کردهاند.
اما توحيد جهان را خلوت ميکند. توحيد اين نوع الههها را جمع و جهان را از خرافه خلوت ميکند.
به طور مثال، بعضي سازندگان معابد بعدا خودشان بت ميشوند. يعني مجسمه وي را آنجا که معبد را ساخته، گذاشتهاند و او را سجده ميکنند. يعني مردم براحتي خدا ميشوند. انبيا با اين تفکر مخالفند؛ چرا که اين شرکا است.
خدايان در هند در قالب برهما، ويشنو، کريشنا و... ظهور ميکنند. در ميتولوژي روم و يونان خدايان به شکل ژوپيتر، آدونيس و ونوس ظاهر ميشوند.
در مصر قديم اوزيرس، ايزيس و اورس، خداي مرد و خانمش و دخترشان مطرح هستند.
در ايران، ميترا، ميتره، مهرپرستي، خورشيدپرستي و بعدا آتش پرستي مطرح شد.
در عالم مسيحيت اين انحراف به شکل پدر، پسر و روح القدس مطرح است که يک فرهنگ غيرتوحيدي است. همه جا اين حالت است. آن وقت اسلام با شعار «لا اله الا الله» اعلام ميکند که خدا يکي است، مبدا قدرت، مبدا آفرينش، معاد و غايت آفرينش و مدير آفرينش يکي است و آن خدايي است که ديدني نيست. قربانياي که ميکنيد، به خدا نميرسد، تقواي شماست که به خدا ميرسد. گوشت و خون قربانيها به خدا نميرسد، بلکه به فقرا ميرسد. اين براي رشد شماست. اين تفکر ميآيد که بگويد به يک خدا ايمان بياوريد، به يک مبدا براي آفرينش و به يک مرکز براي اين عالم ايمان بياوريد. به يک مبداء و معاد و به يک خداي ناديدني ايمان بياوريد. به اين ترتيب، اسلام با اين انحطاط معنوي در ميافتد. چون انحراف در عبادت را انحراف بزرگ ميداند ولو اين که آنها بگويند اين خدايان متعدد، تجلي يک خداست؛ همانطور که در زمان پيغمبراکرم هم همين را ميگفتند، اما اين ادعا، انحراف در عبادت است.
اسلام آمد تا خداي رها از اوهام و خرافات، خداي منزه از شرک، خداي مطهر از ماده و جسم، خداي بي نياز به ازدواج و همتا را رواج دهد.
اما اين خدايان همه ازدواج ميکنند و زن و بچه و پدر و مادر دارند. من معني اين آيه «لم يلد و لم يولد ولم يكن له كفوا احد» را در هند بهتر فهميدم. قبلا با خودم ميگفتم مگر اين خدايان نواده دارند که قرآن ميفرمايد: «لم يلد و لم يولد و لم يکن له کفوا احد»، اما اکنون در هند فهميدم که خيليها به چشم آدم نگاه ميکنند و ميگويند اين خدايان زاد و ولد دارند. فرهنگ اسلامي آمده تا خداشناسي شرق و غرب را درست نمايان کند و بگويد با خدا رابطه معرفتي درستي برقرار کنيد.
عالم غيب را باور کنيد، اما با خرافات مخلوط نکنيد. اسلام رياضت دارد، اما رياضتهاي آن عاقلانه و فطرت پسند است. در کنار معنويت آن، اخلاق، عدالت، معرفت، عشق و آگاهي و طهارت است. برادري و برابري، صلح و رحمت و جهاد و شهادت هم هست.
اين جامعيت، اين تعادل و سيستم منطقي معرفت را شما در کدام ديني ميبينيد؟ شما ميتوانيد اسلام را با همه اين اديان مقايسه کنيد و ببينيد که اسلام همه مفاهيم ارزشي را در جاي خود بدرستي مطرح کرده است.
ما يک دين تميز داريم. ديني که عبادت را بدون غسل و وضو، اصلا قبول ندارد. ديني که ميگويد روزي 5 بار بايد خودتان را بشوييد. ديني که ميگويد اگر مو، دهان، پا و بدن شما بوي بد بدهد، حق ورود به مسجد را نداريد.
اما در جاي ديگر، مثلا در همين معبد بنارس، حيوانات از سگ و گاو و خوک و کثافات آنها در جايي مقدس ديده ميشوند.
ما ميخواهيم بپرسيم معنويت آري يا نه؟ و کدام معنويت آري و کدام معنويت نه؟ معنويت توام با شرک، متافيزيک غلط و منحرف است و ضرر آن کمتر از شرک، الحاد و ماده گرايي نيست.
بعضيها ميگويند خوب معنويت، معنويت است. ربطي به دين اسلام و هندوئيسم و بودائيسم ندارد، اما، اين معنويت عام بي معناست.
معنويت اسلام کاملاً متفاوت است و آثار معرفتي، سياسي و اجتماعي متفاوتي دارد.
با توجه به اين که من از مکتبها حرف ميزنم و نه از پيروان، ميخواهم يک پرسش را در برابر 3 مکتب مطرح کنم. مکاتب اصالت رنج، اصالت لذت و اصالت کمال.
در معنويت دو اصل بايد وجود داشته باشد وگرنه معنويت نيست. اول، تقوا يعني مقاومت در برابر شهوت، شراب و غفلت. هر معنويتي که در آن تقوا نيست دروغ است. دوم، معرفت و عقلانيت. ما بايد مرز متافيزيک صحيح با خرافه را بفهميم که تا کجاست. تا کجا ما در متافيزيک معقول و انساني هستيم و از کجا ديگر وارد خرافه شده ايم.
در برابر فرهنگ معنوي شرق که مبتني بر اصالت رنج است، دو سه قرني است که فرهنگي رشد کرده و رفته رفته مسلط ميشود که ما از آن به نام فرهنگ غرب يا ارزشهاي سکولار نام ميبريم. اين فرهنگ درست در مقابل فرهنگ شرق که بر اصالت رنج مبتني است، مبتني بر اصالت لذت است.
کليد فهم هندوئيسم و بودئيسم، عرفان هندي و شرقي در کلمه اصالت رنج است. کليد فهم فرهنگ سکولار و ارزشهاي غربي امروز که خودشان به آن فرهنگ مدرن ميگويند، در فهم کلمه اصالت لذت است يعني همه چيزش براساس اصالت لذت است. رسماً و علناً ميگويند که معنويت کلاً مساوي است.
با خرافات، مگر آن که بعد از لذتهاي غريزي يعني هر لذت بدني، سکس، شراب و هر کار ديگر که دچار افسردگي ميشويم، کمي به ما آرامش و اميد براي ادامه اين زندگي عبث، احمقانه و بي معني بدهد. موقتاً يک معنا بتراشد و به ما ارائه دهد تا ما اين زندگي را تحمل کنيم، تحمل زندگي با همان معنويت بدون رنج و براي لذت و نه معنويت براي کمال !
اگر کسي فرهنگ اسلامي را ميخواهد بشناسد، کد آن اين است: اصالت کمال، پس فرهنگ و عرفان شرقي با کد اصالت رنج، فرهنگ و معنويت غربي با کد اصالت لذت و معنويت توحيدي اسلام با کد اصالت کمال شناخته ميشود.
در کمال معنوي اسلامي يک سري رنجهاست و از طرفي هم يک سري لذتها وجود دارد.
اسلام ميگويد تو هم بدن داري و هم روح و جسم و روح تو هر دو حقوقي دارند. فرهنگ اسلامي در جستجوي تعالي و تکامل انسان است.
منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان؛(1388)، کژراهه (گزارشهايي از فرقههاي نوپديد و عرفانهاي دروغين)، تهران: موسسه جام جم، چاپ اول.