انسان و مسئوليت
گفته شد که کيفر نتيجه ي منطقي مسئول انگاري انسان مي باشد و ويژگي اخير نيز به مختار بودن او بسته است؛ زيرا گزينش آزادانه رفتار به معناي پذيرفتن پيامدهاي آن مي باشد. در کند و کاوي ژرف تر، رگه هاي انتخابگري انسان را در هدف آفرينش ، يعني آزمايش او مي يابيم.همان که قرآن مي فرمايد:
« انا جعلنا ما علي الأرض زينه لها لنبلوهم أيهم أحسن عملا» (کهف 7)؛ در حقيقت ، ما آنچه را که بر زمين است زيوري براي آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم که کدام يک از ايشان نيکوکارترند.
در توضيح آيه ي شريفه گفته شده است:
هدف از آفرينش جهان آزمايش انسان و جداسازي نيکان از بدان به منظور پاداش دهي يا به کيفر رساندن آنان بوده است و اقدام اخير نيز به نوبه ي خود با هدف به اجرا درآمدن وعده الهي مي باشد.(1)
در آيات ديگر، به صورت جداگانه به موضوعات جداسازي انسان هاي خوب و بد به عنوان هدف از آزمايش،(2) اعطاي پاداش و کيفر به عنوان هدف از جداسازي(3) و سرانجام، محقق شدن وعده حق الهي به عنوان هدف دادن پاداش و کيفر(4) اشاره شده است. افزون بر ويژگي انتخابگري انسان، فزوني نعمت هاي الهي که وي از آنها بهره مي برد نيز از جمله دلايلي مي باشد که پايه هاي مسئول انگاري انسان را در برابر رفتارهايش تشکيل مي دهد. قرآن کريم در اين باره مي فرمايد:
« ثم لتسألن يومئذ عن النعيم » (تکاثر 8)؛ سپس در همان روز است که از نعمت [روي زمين] پرسيده خواهيد شد.
گستره ي نعمت در آيه ي شريفه افزون برگونه ي طبيعي آن، نمونه هايي همچون نعمت هدايت الهي از راه وحي ، انبياء و امامان معصوم عليهم السلام را نيز دربر مي گيرد. و بهره گيري نا به جا از همه آنها ناخشنودي خداوند را به عنوان صاحب اصلي انسان در پي دارد . (5) از آيه ي دهم سوره ي مبارکه ي الرحمن که مي فرمايد « والارض وضعها للأنام » (و زمين را براي مردم نهاد) نيز برخي مسئول و مکلف بودن انسان را برداشت کرده اند:
به حسب بينش توحيدي و در معارف اسلامي، هيچ ذره اي در نظام آفرينش نيست، مگر اينکه حساب شده و مقدر است؛ يعني يک تقدير و اندازه گيري و حساب [درکار] است... وقتي که شما چيزهايي را روي برنامه اي و براي هدفي تعيين مي کنيد معنايش اين است که اگر آن هدف در اين برنامه نبود، اين مقدمات هم در کار نبود. « والأرض وضعها للأنام» معنايش اين مي باشد که اين گونه نيست که آفرينش زمين به گزاف انجام شده و بعد تصادفاً به خلفت انسان منجر گرديده ، بلکه اصلاً اين زمين حساب شده آفريده شده است؛ براي اينکه انسان بر رويش به وجود بيايد آفريده شده است، بنابراين اي انسان! تو بايد توجه داشته باشي که اين زمين را براي تو آفريده اند ، پس [تو] مسئولي ، پسر [تو] مکلفي. همه اينها نتيجه گيري براي مسئوليت و مکلف بودن [انسان] است. اين «فبأي آلا ربکما تکذبان» (الرحمن 21) توجه دادن ماست به مسئوليت و تکليفي که در برابر اين نعمت ها... که براي اين هدف آفريده شده است... داريم. (6)
اکنون با اثبات مسئول بودن انسان، جايگاه مجازات نيز روشن مي شود، زيرا بي معنا خواهد بود اگر گفته شود انسان مسئول است ، ولي زير پا گذاردن مسئوليت ها هيچ پيامدي ندارد:
حال که انسان موجودي است مسئول. بايد در صورت سوء اختيار کيفرآن را ببيند و چنين چيزي عين عقل و منطق است.(7)
3. جرم به مثابه ي گناه
گناه به هر رفتار مخالف با اوامر و نواهي الهي گفته مي شود. (8) در مباحث کيفري، شناخت گناه و پيامدهاي آن از نگاه آموزه هاي ديني راهگشاست ؛ زيرا انديشه ورزي درکاربرد هاي قرآني اين واژه، گونه اي از همسويي ميان آن و اصطلاح جرم را به دست مي دهد. براي نمونه، از پيامدهاي گناه، پديد آوردن نارسايي در کارکرد عقل، گم راه کنندگي، تيرگي دل و ايجاد ناتواني در درک و ديدن چهره حق، فرو بردن انسان در غلفت زدگي و خود فراموشي است که فرمانبري از خداوند، ويژگي هاي مقابل آن را براي او به ارمغان مي آورد. (9) چنين به نظر مي رسد که همه آثار پيش گفته گناه از جرم نيز سرچشمه مي گيرد. بدين سان ، مي توان به همسويي آن دو داوري نمود. نتيجه ي همساني گناه و جرم نيز اين است که همه بررسي ها و رويکردهاي دين درباره ي گناه، براي جرم هم درست است . البته اين همساني، کامل نمي باشد، بلکه نسبي و در دايره اي محدود ، يعني تنها برخي از گناه ها، جرم به شمار مي آيند. در نتيجه، بعضي از نگرش هاي دين درباره ي گناه ، براي جرم هم به کار بستني است.4. کيفر و مصلحت
جرم انگاري و وضع مجازات براي آن در آموزه هاي ديني، همچون ساير جهت گيري هاي آن، بي گمان حکيمانه و بر پايه مصالحي مي باشد، هرچند اين حکمت و مصلحت انديشي ها براي انسان ناشناخته است. رويکرد کلي اين مصلحت ها نيز همسويي با نظام ارزشي دين، يعني دست يابي انسان به کمال حقيقي خود، مي باشد؛ همچنان که برخي انديش وران برآن پاي مي فشرده اند:از آنجا که نظام حقوقي بخشي از نظام ارزشي مي باشد که برهمه ي رفتارهاي آدميان- خواه فردي يا اجتماعي- پرتو افکن است [از اين رو،] هدف نظام حقوقي با هدف کل نظام ارزشي بايد همسو و سازگار باشد. بنابراين، هدف نظام حقوقي- يعني سعادت اجتماعي، دنيوي- بايد چنين تفسير شود که هيچ گونه تضاد و مزاحمتي با آن هدف نهايي نداشته باشد و مناسبات اجتماعي انسان ها بايد به صورتي تنظيم شود که نظام جامعه نه تنها سد راه انسان به سوي کمال و سعادت نشود، بلکه آدمي را به پيمودن اين راه، ترغيب کند و دشواري ها و گرفتاري ها را از جلوي پاي او بر دارد.(10)
به ديگر سخن ، امر و نهي هاي قانون از يک رشته امور واقعي و تکويني نشان دارند که توده ي مردم آنها را نمي شناسند؛ قانونگذار به ناچار به جاي اعلامشان به صورت جمله ي خبري، آنها را در يک ساختار يک جمله ي انشايي - امر يا نهي- جاي داده است؛ مانند علايم اختصاري در رياضيات، فيزيک، شيمي و مانند آن، که از يک رشته امور حقيقي پرده برمي دارند . کوتاه سخن آنکه:
پشتوانه حقوق يک سلسله مصالح و مفاسد حقيقي ثابت و دگرگوني ناپذير مي باشد؛ يعني عناوين آنها و احکامي که برآن بار مي شود ثابت است. ولي مصاديق آنها چه بسا با دگرگوني اوضاع و احوال تغيير پذيرد.(11)
در تعريف«مصلحت» نيز به مفهوم فراگير آن گفته شده است:
مصلحت ... به مفهوم مطلق اين است که با بقاي حيات انساني، تکميل معاش بشر و هر آنچه حالات روحي و ذهني وي را ملزم مي سازد، ارتباط مي يابد.(12)
قرآن کريم رويکرد کلي نهي هاي الهي را زشتي آنها شناسانده است:
«قل انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن» (اعراف 33) بگو پروردگار من، تنها زشتکاري ها را- چه آشکارش [باشد] و چه پنهان- حرام گرانيده است.
براي درک مصلحت ها و به طور کلي، شناخت رفتارهاي زشت و نيکو لازم است انسان از نظام فکري استوار بر فهم و درک باطل خود سود جويد، نه گونه ي تخيلي آن؛ چرا که اندازه خطاناپذيري گروه نخست بسي کمتر از دسته ي دوم مي باشد و شايد بتوان گفت اساساً در آن خطا راه ندارد، همچنان که برخي بر اين باورند. (13) براي فهم بيشتر از دو گروه ادراکات ياد شده ، مي توان به برخورد دوگانه کودک در استفاده از داروي تلخ اشاره نمود؛ يعني، او با درک فطري و باطني خود خواهان سلامتي خويش و در نتيجه، مصرف آن داروست، هرچند به دليل اثر پذيري از فهم تخيلي اش ، مخالفت زباني و گاه حتي عملي خود را در بهره گيري از اين دارو نمايان مي سازد و به آن روي خوش نشان نمي دهد. مجازات هاي قانوني يا شرعي نيز چنانچه با نگاه عاطفي، احساسي و درک تخيلي نگريسته شوند، چه بسا همچون داروي تلخ زيان آور به نظر آيند، ولي با نگريستن از زاويه درک باطني و فطري، داوري ما درباره ي آنها تغيير يابد و با وجود تلخ بودن، اين کيفرها براي تندرستي فرد يا جامعه سودمند به شمار آيند. کوتاه سخن آنکه اسلام به جاي روي آوردن به سودهاي زودگذر ادراکات و همي و تخيلي انسان، با دورانديشي، در مورد آينده ي اشخاص يا جامعه و بر پايه ي درک دروني و فطري انسان، اين مجازات ها را تشريع کرده است. براي نمونه، درباره ي ناروايي شراب خواري يا قماربازي در قرآن کريم چنين آمده است:
«يسألونک عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم و کبير و منافع للناس واثمهما أکبر من نعفعما(بقره 219) درباره ي شراب و قمار از تو مي پرسند، بگو: درآن دو، گناهي بزرگ و سودهايي براي مردم مي باشد. [ولي] گناهانشان از سودشان بزرگ تر است.
همان گونه که ملاحظه مي شود، قرآن کريم باهشدار به فرو نغلتيدن در کوته بيني و فريب، بهره مندي از سود اندک را يادآور مي شود که با توجه به زيان دراز مدت شرابخواري و قمار، يعني از دست دادن عقل و دارايي، بايد از دو گناه ياد شده ، دوري جست . در حقيقت ، با بهره گيري از اين قاعده منطقي که مي گويد: «براي دست يابي به سودي اندک و کوتاه مدت نبايد زير بار زياني بزرگ و بلند مدت رفت» ما را به دوري گزيني از اين دو گناه فرا مي خواند. پيداست درک اين حقيقت تنها در سايه ي بهره گيري از فهم باطني و دروني شدني است ، نه گونه تخيلي، و همي و احساسي آن.
از آنچه درباره ي پيوند کيفر و مصلحت در آموزه هاي ديني گفته شد، رگه هاي پيوند ميان کيفر و مصلحت دريافت شدني است؛ چراکه دلايلي همچون گناه آشکار بودن، زيان بار بودن و ناسازگار نبودن با سعادت و کمال انسان، براي ممنوع کردن رفتار بيان شده است؛ ممنوع بودني که گاه انجام آنها کيفر را درپي دارد . بدين سان، مي توان گفت: سخن به ميان آوردن از چرايي کيفر در آنها گوياي پرداختن به مصلحت هاي کيفر است.
5- کيفر، بازتاب رفتار
در آموزه هاي ديني، اين رويکرد که نفس انسان از هر رفتاري، از جمله کيفر، اثر مي پذيرد موجب شده است که در سنجش با حقوق جزا، در مورد آن نگاهي ژرف تر صورت گيرد. تا جايي که حتي جهت گيري اصلي مجازات در اسلام به ويژگي هاي نفساني پيوند خورده است .(14) در برخي آيات قرآن نيز اين حقيقت به دست مي آيد؛ براي نمونه، در آيات 225 سوره مبارکه «بقره» مي خوانيم :«يواخذکم بما کسبت قلوبکم»؛ (خداوند) شما را بدان چه دل هايتان (از روي عمد) فراهم آورده است ، بازخواست مي کند.
نيز در آيه اي ديگر آمده است:
«و ان تبدوا ما في أنفسکم أو تخفوه يحاسبکم به الله » (بقره 284) اگر آنچه در دل هاي خود داريد آشکار يا پنهان کنيد، خداوند شما را به آن محاسبه مي کند.
اين دو آيه و آياتي از اين دست، (15) هر چند به پاداش و کيفر اخروي اشاره دارند که در آن، ميان رفتار و جزا پيوند حقيقي و يگانگي برقرار مي باشد؛ يعني آنچه به نيکوکاران و بدکاران به عنوان پاداش و کيفر داده مي شود؛ تجسم رفتارخود آنهاست، (16)ولي با اين همه، چه بسا بتوان از آنها چنين برداشت کرد که کيفر بايد از لايه سطحي بزه گذر کند و با هدف گرفتن سطوح زيرين آن، ژرفاي دل انسان را تحت تأثير قرار دهد. به ديگر سخن، بازتابي حقيقي و واقعي براي رفتار سرزده از بزهکار باشد تا در کنار رعايت همساني ميان جرم و مجازات، به کار بستن آن نيز ارزشمند ترين پيامد را براي وي به دنبال داشته باشد؛ يعني کشاندن او به سوي کمال حقيقي خود. چنين به نظر مي آيد که وضع مجازاتي با اين ويژگي ، از توان بشر بيرون مي باشد و مجازات هاي تشريع شده ي الهي با توجه به آن وضع شده اند.
6- کيفر به مثابه ي رحمت
دغدغه هاي اسلام در فراهم کردن زمينه هاي کمال و بالندگي انسان و تلاش در جلوگيري از بي فروغ نشدن نور فطرت حق جوي او، اين نتيجه را مي دهد که حتي در کيفرهاي وضع شده، سيمايي مهر آميز را از خود به نمايش گذارده است، هرچند گمانه زني هايي همچون «خشنوت گروي » بدان نسبت داده مي شود. اين حقيقت به گونه اي غيرمستقيم از آياتي که به رحمت فراگير الهي اشاره دارند، دريافت شدني مي باشد. براي نمونه، در آيه ي 21 سوره مبارکه ي «نور» آمده است:« ولو لا فضل الله عليکم و رحمته ما زکا منکم من أحد» و اگر فضل خدا و رحتمش بر شما نبود، هرگز هيچ يک از شما پاک نمي شد.
يا در آيه ي شريف ديگري مي خوانيم:
«الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور » (بقره 257) خداوند سرور کساني است که ايمان آورده اند؛ آنان را از تاريکي ها به سوي روشنايي به در مي برد.
از يک سو، مي توان قانون الهي و از جمله کيفر را در مجموعه گسترده رحمت الهي جاي داد؛ و از ديگر سوي ، گناه که نور فطري و همزاد با آفرينش انسان را کم فروغ مي کند، (17) بي گمان باز عوامل حرکت انسان به سوي تاريکي مي باشد؛ از اين رو، رويارويي با آن، بايسته است . وانگهي، مجازات هاي شعري را که بازتاب الهي در برابر رفتارهاي بزهکارانه مي باشد مي توان از عوامل تاريکي زدا برشمرد. نتيجه آنکه اين کيفرها در رديف بخشايش الهي جاي دارند. آرامش زايي مجازات نيز، به دليل دست يابي زيان ديدگان و قربانيان جرم به حقوق از دست رفته ي خود، از جمله نشانه هاي ديگر قرار گرفتن کيفر در مجموعه فراگير رحمت الهي است. مجرم با انجام بزه ، زمينه ي دريافت رحمت الهي را در خود که لازمه ي ربوبيت تکويني او مي باشد از ميان مي برد. (18) شايد بتوان اين نکته را از آيه ي شريفه ي زير برداشت نمود:
«غذابي أصيب به من أشاء و رحمتي وسعت کل شي» (اعراف 156)؛ عذاب خود را به هرکس بخواهم مي رسانم و رحتم همه چيز را فراگرفته است.
يادآوري اين نکته ناگزير مي نمايد که رحمت الهي در دو قلمرو «عام» و «خاص» مطرح است. قلمرو عام رحمت الهي يعني: به کار بستن بيشترين توانمندي گنجايش ها در آفرينش هر موجود . رحمت خاص نيز عبارت است از توفيق هاي رهيابي به نيکبختي و مقصد نهايي از سوي آن گروه از انسان ها که زمينه ي آن را خود فراهم آورده اند. بي گمان، جرم در اين راه، مانعي است جدي و چون مجازات به رويارويي با آن بر مي خيزد و دست کم آن را مهار مي کند، مي توان آن را از دريچه هاي بخشايش الهي به شمار آورد. شايد کفر، همچون ساير امتياز هاي انسان، از جمله عناصر تکريم و فضيلت بخشي خداوند در حق او باشد. همان که در آيه ي هفتادم سوره مبارکه «اسراء» آمده است:
«ولقد کرمنا بني آدم ... و فضلنا هم علي کثير ممن خلقنا تفضيلا» و به راستي ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم ... و آنان را بر بسياري از آفريده هاي خود برتري آشکار داديم.
گفتني است «تکريم» به ويژگي هاي اختصاصي انسان اشاره دارد و «تفضيل» به صفات مشترک او با حيوان گفته مي شود که انسان در آن هم بر حيوان برتري داده شده است. (19)
7 . کيفر و حکمت الهي
به استوار سازي همه اجزاي جهان بر نيکوترين ساختار ممکن که از چيرگي خداوند بر آنها حکايت دارد، «حکمت» گفته مي شود. قرآن کريم در اين باره مي فرمايد:«وهو القاهر فوق عباده تو هو الحکيم الخبير» (انعام 18) و اوست که بربندگان خود چيره است و اوست حکيم آگاه .
اين چيرگي يعني آگاهي کامل به نيک و بد و مصالح حقيقي انسان، چرا که خداوند، هم مالک حقيقي اوست و هم مالک حقيقي اختيار او.(20) بي گمان، تشريع کيفر نيز زير مجموعه اي از اين نظام احسن مي باشد که همانند ساير اجزاي آن با حساب و کتاب دقيق آراسته است تا آنجا که قرآن کريم از آن نعمت ياد مي کند:
«هذه جهنم التي يکذب بها المجرمون يطوفون بينها و بين حميم آن فبأي آلاء ربکما تکذبان » (الرحمن 43-45) اين است همان جهنمي که تبه کاران آن را دروغ مي خواندند. ميان [آتش] و ميان آب جوشان سرگردان باشند. پس کدام يک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد.
عبارت « تکذيب کيفر» که در آيه ي شريف به کار برده شده، معناي نسبت دروغ دادن مي باشد که غير از دروغ دانستن است؛ يعني چون انسان دلش مي خواهد چيزي دروغ باشد مي گويد دروغ است، در حالي که واقعيت، چيز ديگري است؛ همان که گاهي گفته مي شود: انشاءالله دروغ است؛ يعني دوست دارد دروغ باشد. و همين طور درباره راست بودن که گاه چنين گفته مي شود، ولي حقيقت اين است که راست و دروغ بودن، دلبخواهي نمي باشد، بلکه چه دل انسان بخواهد و چه نخواهد ، بايد راست را راست و دروغ را دروغ بداند. البته به دليل آنکه انسان دوست دارد کيفر نباشد و از طرفي، دلش مي خواهد به فسق و فجور بپردازد قيامت و جهنم را انکار مي کند. درباره پيوند آيه ي شريفه ، با کيفر و حکمت الهي گفته شده است:
عجيب اين است. اينها را هم که قرآن ذکر مي کند باز مي گويد: « فبأي آلاء ربکما تکذبان» قرآن مي خواهد بگويد که اين کيفر، لازمه ي عمل است، جز نظام احسن عالم است؛ اگر نبود، نعمت ناقص بود. يعني آن فيض عام ، وجود عالم پروردگار اقتضا مي کند که به هر چيزي، آنچه را که استحقاق همان را دارد ، بدهد براساس کل عالم که شما نگاه بکنيد ، اينها چون روي حساب دقيق حکمت و عدل است ، جزء آلاء [نعمت هاي] پروردگار است که اگر اين [کيفر] نبود، آن [نمعت ها] هم نبود. اگر بنا بود که اين يکي نباشد [مي بايست] آن ديگري هم نباشد.(21)
باور برخي ، در شکل دهي رفتار انسان دو نظام علمي و عيني نقش دارند، ولي همه حقيقت افعال الهي تنها در نظام خارجي خلاصه شده است؛ زيرا اين انسان است که مي کوشد با کاوش هاي ذهني، رفتارهاي خود را هماهنگ با واقعيات خارجي سامان دهد. (22) درحالي که آنچه درباره خداوند مي يابيم همان فعل خارجي است ، آن هم آميخته با مصلحت ها و حکمت ها، از اين رو، فعل خداوند از مصلحت پيروي نمي کند، بلکه مصلحت خود، زاييده و دنباله رو فعل الهي است.(23) قرآن کريم هم که مي فرمايد: «لا يسأل عما يفعل و هم يسألون » (انبياء 23) (درآنچه [خدا] انجام مي دهد، چون و چرا راه ندارد، و[لي] آنان [ = انسان ها] بازخواست مي شوند.) به همين حقيقت اشاره دارد. نتيجه آنکه کيفرهاي مطرح شده در آيين الهي، همچون ساير افعال خداوند، خود حکمت مي باشند و بر پايه ي حساب و کتاب دقيق و نظام احسن، استوارند. گفتني است اين بنيان استوار، افزون برآنکه در اصل تشريع کيفر هست، در چشم پوشي الهي از آن همچون توبه، (24) شفاعت (25) و مانند آنها نيز وجود دارد. حکيمانه بودن «گذشت» نيز از آن روست که در نگرش اسلام، اين مؤلفه بيهوده و گزاف نيست، بلکه وسيله اي است براي جهت دهي جامعه به سوي اخلاق برتر. از اين رو، اين منظور تنها در فرض هاي ياد شده از «گذشت» يعني توبه و شفاعت ، دست يافتني است.(26)
پی نوشت:
1- سيد محمد حسين طباطبايي ، پيشين ، ج 10، ص 145.
2- براي نمونه، ر.ک انفال :37.
3- براي نمونه ، ر.ک جاثيه :2.
4- براي نمونه، ر.ک انبياء :104.
5- سيدمحمد حسين طباطبايي ، پيشين ، ج 20، ص405.
6- مرتضي مطهري ، پيشين ، ج6، ص 169.
7- سيد محمد حسين طباطبايي ، پيشين ، ج2، ص 448-449.
8- ابن منظور، لسان العرب (بيروت، احياء التراث العربي ،1988)، واژه ي «اثم»
9- سيدمحمدحسين طباطبايي ، پيشين ج2، ص 181- 182
10 و 11- محمد تقي مصباح ، پيشين ، ص 92/ ص 93.
12- محمد خالد مسعود، فلسفه ي حقوق اسلامي، ترجمه ي محمدرضا مظفري و فخرالدين اصغري(قم، بوستان کتاب، 1382)، ص45.
13- سيد محمد حسين طباطبايي ، پيشين ج2، ص 37.
14- سيدمحمد حسين طباطبايي ، پيشين ،ج5، ص 232-233.
15- براي نمونه، ر.ک آل عمران: 30/ نساء 10/کهف :49 / زلزال : 6-8/ بقره: 281/ حشر: 18.
16- مرتضي مطهري، مجموعه آثار (قم ، صدرا، 1373) ، ج 1، ص 230
17 و 18- سيد محمد حسين طباطبايي ، پيشين ، ج8، ص 279.
19- همان، ج 13، ص 152.
20- همان،ج7، ص 38.
21- مرتضي مطهري، پيشين ،ج6، ص 63.
22- محمد ابوزهره، الجريمه(قاهره، دارالفکرالعربي، بي تا) ص 31.
23- سيدمحمدحسين طباطبائي ، پيشين ،ج14، ص 272.
24- براي نمونه، ر.ک زمر:53-55/ نساء :18.
25- براي نمونه، ر.ک زخرف :86.
26- سيدمحمد حسين طباطبائي، پيشين، ج6، ص 366.
/خ