کریستوفر پارکر
مترجم: محمد تقی ایمان پور
در مجموعه مقالاتی که به مناسبت چهلمین سال انتشار کتاب تاریخ چیست؟، از ای.اچ. کار، به چاپ رسید، دیوید کانادین (David Canadine) اعلام کرد که مورخان سدهی بیستم میلادی به فرآیندهای تحول کمتر از معانی آنها توجه نشان دادهاند. (1) از نظر وی پژوهشگران مدتی طولانی است که روی زنجیرهی توسعه و تحول که خود تشریح کنندهی شکل گیری زمان حاضر است، تمرکز نمیکنند؛ بلکه آنها در پی بی اعتبار کردن عناصری هستند که به معنای نهادها و فعالیتهای بشری شکل میدهند. این تأکید جدید به طور شفاف در کتاب کانادین، یعنی زینت گرایی: چگونه بریتانیاییها امپراتوری خود را مشاهده نمودند، نمایان میشود؛ یعنی جایی که او اظهار میدارد او امپراتوری بریتانیا را به عنوان مکانی که «ادراکات مشترکی از ساختار اجتماعی محلی در آن تقویت یافته و بازتاب داده شده است»، مورد بررسی قرار میدهد. (2) به عبارت دیگر، کانادین امپراتوری را ساختاری به شمار میآورد که به تحکیم معانی کمک کرده که توسط سازمانهای بریتانیایی منتقل شده است. برای نشان دادن این موضوع، فردی ممکن است دیدگاه «زینت گرایی» کانادین را با تفسیر مارکسیستها در تضاد ببیند، زیرا مارکسیستها تجربهی امپراتوری را به عنوان مرحلهی در توسعهی اقتصادی بریتانیای تفسیر میکنند. (3) نشانهشناسی معمولاً دانش نشانهها تعریف میشود که در این زمینه، نشانهها به معنای اهمیت انتقال و یا معانی به شمار میآیند. تاریخ جنسیت به یکباره در جهان به صورتی کامل مطرح نشد، بلکه با مطرح شدن گونهای رویکرد و رشد آن شکل گرفت، که بر نوع جنسیت تمرکز داشت و در این رویکرد روابط میان جنسیتها را بر حسب یک فرآیند تاریخی پویا میدید و این همان چیزی است که «تاریخ زنان» نام گرفت. شاید بتوان تاریخ جنسیت را یک نمونه از توسعهای دید که توسط کانادین به صورت کلی مطرح شد. در تاریخ جنسیت، هویتهای جنسیتی، اعم از مرد و زن، به عنوان ساختارهای فرهنگی و اجتماعی ارائه میشود. به عبارت دیگر، دسته بندی مفاهیم معمولاً در قالب زبان انجام میگیرد. چنان که در پایگاه اطلاع رسانی (Website) مجلهی جنسیت و تاریخ چنین آمده است:
«جنسیت و تاریخ هدفش ایجاد بحثها و گفتگوهای سودمند در زمینههای فرعی، از جمله در حوزهی تاریخنگاریها و جهتگیریهای نظری است. این مباحث از طریق چاپ و انتشار کارهایی در زمینهی تغییر مفاهیم در عرصههای کاری مشخص، دربارهی تجربهها و نشانههای جنسیت- زن و مرد بودن و متنهای تاریخی مربوط به آنها- انجام میشود». (4)
ارجاع به نشانهشناسی حاکی از تأثیر پسا مدرنیسم بر مورخان حوزهی جنسیت است. نشانهشناسی معمولاً دانش نشانهها تعریف میشود که در این زمینه، نشانهها به معنای اهمیت انتقال و یا معانی به شمار میآیند. تاریخ جنسیت به یکباره در جهان به صورتی کامل مطرح نشد، بلکه با مطرح شدن گونهای رویکرد و رشد آن شکل گرفت، که بر نوع جنسیت تمرکز داشت و در این رویکرد روابط میان جنسیتها را بر حسب یک فرآیند تاریخی پویا میدید و این همان چیزی است که «تاریخ زنان» نام گرفت. این تاریخ رشتهای فرعی بود که از حرکت آزادی خواهی زنان در اواخر دههی 1960 میلادی ظاهر شد. و این مکتب مذکور معتقد است که برای درک موقعیت زنان در زمان حاضر باید به شناسایی و مطالعهی خط سیر مظلومیت تاریخی آنها پرداخت. (5) مسئلهی کلیدیی که در اینجا باید مورد ملاحظه و توجه قرار گیرد، آن است که این رویکردها در تاریخ از هم تمیز داده شود، و این که چرا و چگونه تأکید بر مسئلهی تحول توسعه یافت. به هر حال، پیش از تحقق آن، لازم است به این نکتهی مهم توجه داشته باشیم که مورخان حوزهی جنسیت، در مخالفت با دیدگاه تاریخ زنان به طور کلی با هم سهیم هستند. برای مثال، دنیس رایلی (Denise Riley)، اظهار میدارد علت علاقهاش به ساختار جنسیت زنان نشأت گرفته از این اعتقاد است که او زبان را وسیلهای برای بیان مظلومیت زنان میداند. (6) وجود دیدگاههای متضاد در این خصوص خود نقطهی آغاز سودمندی برای بررسی بعضی از زمینهها به حساب میآید که راه را برای توسعهی تاریخ زنان هموار کرده است.
تغییر جهان
لازم است این نکتهی مهم را برای خوانندگان روشن کنیم که نوشتن تاریخ زنان (Women History)، دست کم با حروف بزرگ و به تنهایی، نمیتواند به معنای تاریخ زنان باشد. بلکه از نظر تاریخی برنامهای سیاسی علیه وضعیت موجود است. از این رو، طرفداران تاریخ زنان، همچنین مخالفان آنها، تشخیص دادهاند که جامعهی مرد سالار وضعیت موجود را غالباً با ارجاع به پیشینهی سنتی و تاریخی آن مشروعیت بخشیده است؛ در نتیجه آنها هم نیازمند این هستند که دیدگاههایشان برای دفاع از تاریخ خود را توسعه دهند. (7) این فرآیند را میتوان در بسیاری از شورشها در گذشته و حتی در دوران ناآرامی مشاهده کرد که هیچ یک با شورش و طغیان زنان آغاز نشده است.به مدت چند سده، یکی از مؤثرترین توجیههای تاریخی برای کنار گذاشتن زنان، از طریق ارجاع به گزارشهای انجیل در اخراج آدم و حوا از بهشت انجام شده است. مسئولیت اولیهی از دست دادن رحمت الهی و مورد غضب قرار گرفتن وی "Weaker Vessel" به عهدهی حوا بود. به دلیل تسلیم شدن وی به وسوسه، خداوند اعلام کرد:
«من غم و مصیبت تو را و بارداری تو را بسیار افزایش میدهم؛ در این مصیبت تو باید فرزندانی به دنیا آوری؛ و علاقهی تو به شوهرت باید برقرار بماند و او باید بر تو تسلط داشته باشد». (8)
بنابراین برای همهی زنان این مجازات الهی مقرر شده بود. این پیام با قدرت تمام به مدت صدها سال درون فرهنگ مسیحیت تقویت شد. برای مثال، کسی ممکن است کتاب مکبث (Macbeth) شکسپیر را بخواند که در آن شخصیت اصلی کتاب، توسط همسرش ترغیب میشود که پادشاه را به قتل برساند و تاج و تخت را تصرف کند و این به منزلهی هشداری است که اگر زنان «تحت سلطهی» شوهران خود نبودند، چه فجایعی ممکن بود اتفاق بیفتد. شکسپیر این نکته را با غلبهی مکدوف (Macduff) بر مکبث تقویت میکند و نشان میدهد که علت پیروزی مکدوف، عدم وابستگی وی به زنان و نوع تولد اوست؛ زیرا او «مستقیماً از زن زاده نشده»، بلکه او به جای تولد طبیعی، با سزارین به دنیا آمده بود، و به معنای دقیق کلمه، سزارین شکلی از تولد است که از طریق بدن زن انجام نمیشود، بلکه مستقل از اوست. (9)
آشوب و ناآرامی انقلاب انگلستان در سدهی هفدهم میلادی شرایطی را به وجود آورد که برخی از افراد، به ویژه اعضای گروههای افراطی، آغاز به زیر سؤال بردن نقش جنسیت کردند. سخنرانیهای «رانتر» (Ranter) باعث ارتقای حق آزادی طلاق، ازدواجهای برابر و آزادی جنسی برای زنان شد. برای توجیه این انقلاب، آنها نقلهای تاریخی خاص خودشان را از تاریخ توسعه دادند و ادعا کردند که ایشان با شکست پادشاه، رحمت الهی از دست رفته توسط حضرت آدم را دوباره به چنگ آوردند.» آنان میتوانند همانند او برهنه باشند و ورای گناه بزرگ و شرمساری، میتوانند عاشق شوند.» (10) از این رو، لازم نبود زنان به مدت طولانی تحت سلطهی شوهران و یا صرفاً تابع خواستههای جنسی آنان باشند.
انقلاب فرانسه عصیان افراطی دیگری از این نوع بت شکنیها را موجب شد. در سال 1971 میلادی تام پین (Tom Pain) که یک فردی افراطی بود، کتاب حقوق مردان (Right of Men) را منتشر کرد که دفاع صریحی از انقلاب فرانسه در برابر حملههای ادموند بورک (Edmund Burke) علیه انقلاب شمرده میشد که در کتابش تحت عنوان بازتابهایی از انقلاب فرانسه (Reflections on the Revolution in Franc) مطرح کرده است. تقریباً در حالی که بورک به گونهای اجتناب ناپذیر به ارزش تداوم سلطنت سنتی و موروثی تأکید میورزید، پین دیدگاه تاریخی دیگری ارائه کرد، دیدگاهی که سلطنت را حاصل ارتکاب دزدی ویلیام فاتح در سال 1066 میلادی میدانست. (11) در سال بعد، ماری ولستونکرافت (Mary Wollstonecraft) با چاپ و انتشار کتابش، تحت عنوان دفاع از حقوق زنان (Vindication of the Rights of Women)، بحث را به مسیر متفاوتی کشانید. او حمایت از انقلاب فرانسه را با استدلالی پرشور به منظور فراهم شدن حقوق کامل شهروندی برای زنان در هم آمیخت. همانند تندروهای سدهی هفدهم میلادی، ولستونکرافت همچنین نهادهایی را که برای سازماندهی زندگی زنان، به عنوان مثال به منظور ازدواج، ایجاد شده بود، زیر سؤال برد و آن را «فحشای قانونی» توصیف کرد. او همانند پین، تحلیلهای خود را در چارچوبی تاریخی مطرح میکرد. در این چارچوب، از دید او، حرکت جامعه دارای چند مرحله است که با بربریت آغاز میشود و به سوی نظام سلطنتی پیش میرود. همان گونه که فرهنگ بشر توسعه مییابد، دو تحول متناقض اتفاق میافتد: قدرت تفکر بشر رشد مییابد، در حالی که در همان زمان جامعه به گونهای فزاینده تحت سلطهی فرمانروایان مستبد و طفیلی قرار میگیرد. به هرحال، این موقعیت راه حل خودش را میآفریند: «هر زهری پادزهر خود را دارد»؛ و اگرچه ولستونکرافت معمولاً از این واژه استفاده نمیکند، اما هر کسی به طور منطقی میتواند فرض کند که «پادزهر» همان انقلاب است، که در «مراحل تکاملی زندگی بشر به منظور تأسیس تمدن راستین اتفاق میافتد.» (12) ولستونکرافت از واژهی «بشر» به معنای انسانیت استفاده میکند و بنابراین آن «تمدن راستین» که او ترسیم میکند، همان بود که زنان میتوانستند نقش شهروندان کامل را در آن ایفا نمایند.
اعتراض به وضعیت سیاسی و اجتماعی موجود، اغلب منجر به چالش کشیدن دیدگاههای سنتی مربوط به نقش زنان میشد. چنین اعتراضهایی به طور مکرر منجر به گسترش نقل داستانهای تاریخی جدید میشد، گرچه اغلب ماهیتی نسبتاً ابتدایی داشت. چنین ارتباطهایی میتواند به عنوان پاسخی به ارزش فرعی و خانگی زنان در جامعهای کاملاً محافظه کار باشد که به خوبی مفهوم است، همان گونه که در نقل قول زیر آمده است:
«در خصوص مردان، نظام اخلاقی ایشان بسیار غم انگیز است، اما نظام اخلاقی زنان آن به مراتب بدتر است؛ آن هم، نه تنها در رابطه با خودشان، بلکه در پیوند آنان با خانوادههای خود و در ارتباط آنها با جامعهشان؛ من کشور را نیز به آن اضافه میکنم. اگر مردان را فاسد کنید، به حد کافی بد است؛ اما اگر زنان را به فساد بکشانید، آبهای زندگی را از سرچشمهاش مسموم کردهاید». (13)
لرد شافتسبری (Lord Shaftesburry) که در دههی 1840 میلادی دربارهی استخدام زنان در معادن زغال سنگ سخن گفته است، معتقد بود که انتقال همسران و مادران از محیط خانگی، بنیانهای جامعه را بسیار تهدید میکند.
طرح این ارتباطات امر شگفت انگیزی نیست، زیرا تندروترین منتقدان جامعهی سدهی نوزدهم میلادی، یعنی کارل مارکس (Karl Marx) و فریدریش انگلس (Friedrich Engels) توجهشان را به مسئلهی خانواده و نقش زنان معطوف کردند. انگلس در کتاب خود، تحت عنوان منشاءِ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت (The Origin of the Family, Private Property and the State) میگوید که ازدواج تک همسری حاصل پیشرفت مالکیت خصوصی بود. او بحث میکند که پیش از این تحول، به دلیل این که در جوامع اولیه فرزندان همراه مادر بودند و از طریق مادر زندگی تداوم مییافت، جوامع مادر سالار بودهاند. انگلس میگوید همان گونه که کشاورزی باعث گردآوری و ذخیرهی خوراک شد و برای نخستین بار سطحی از مالکیت اهمیت یافت، مردان احساس کردند که میراث خود را با جایگزینی پدر سالاری به جای مادر سالاری و از طریق عملی کردن شیوهی تک همسری در مورد زنانشان، محافظت کنند، تا بدین صورت از تدوام شجره نسب خود اطمینان حاصل نمایند. (14) این تحول در تبدیل شدن ازدواج به وسیلهای برای انظباط اولیهی اقتصادی تأثیرگذار بود؛ البته انگلس از این رابطه به عنوان نخستین تعارض طبقاتی یاد میکند و مانند ولستونکرافت آن را «فحشاءِ احمقانه» مینامد. (15) نهاد ازدواج همچنین از نظر انگلس، با دورویی و فرصت طلبی مردان دچار فسادی شد که مردان در آن میتوانستند چند همسر داشته باشند؛ اما زنان از این حق محروم پیوستگی برقرار میکند، در نتیجه مدعی است که منطقاً هنگامی ازدواج به یک شراکت برابر تبدیل خواهد شد که در آن جامعه، مالکیت خصوصی به دنبال انقلاب سوسیالیستی از بین رفته باشد. (16) کتاب انگلس به ویژه در طرفداری از تاریخ زنان مؤثر افتاد؛ یعنی کسی که در دهههای 1960 و 1970 میلادی پا به عرصه گذاشت و توانست بر مبنای دادههای تاریخی بین مظلومیت طبقهی کارگران و مظلومیت زنان ارتباط برقرار کند.(17)
بیشتر بخوانید: تاریخنگاری زنان
مورخان پیشگام
شخصیتهایی که تاکنون نظریههایشان مورد بررسی قرار گرفت، در واقع مورخ محسوب نمیشوند، بلکه به معنای دقیق کلمه، تحلیلگران و فعالانی هستند که آثارشان ریشه در بحثهای تاریخی دارد. همان گونه که به سدهی بیستم میلادی که میرسیم، با شخصیتهایی روبه رو میشویم که میتوان آنها را به درستی مورخ به شمار آورد؛ اگرچه با توجه به پیشینهشان آنها به عنوان فمینیست میشناسند. برای مثال، آلیس کلارک (Alice Clark) در مدرسهی اقتصادی لندن به تحصیل پرداخت، جایی که توسط سوسیالیستهایی مانند فابیَن سیدنی (Fabian Sidney) و بئاتریس وب (Beatrice Webb) تأسیس شد و کاملاً به جنبش حزب گارگری وابسته بود. بنابراین، تحصیلات و تعهد کلارک به حق رأی برای زنان، او را در فضای تندروانهی اوائل سدهی بیستم میلادی قرار داد. همچنین، اولویتهای سیاسی او به روشنی به کارهای تاریخی او شکل بخشید. در کتابش، تحت عنوان زندگی زنان کارگر در سدهی هفدهم، 1919 (Working Life of Women in the Seventeenth Century)، برای مثال او در چندین جا اعلام میکند که اثر تاریخیاش برای مطالعات جامعهشناختی دارای اهمیت است. به عبارت دیگر، مطالعهی کتاب او باعث بالا رفتن فهم زندگی مردم در زمان کلارک میشود. (18)بحث اصلی کلارک این بود: زمانی همه نوع کارها در خانه متمرکز شده بود؛ در نتیجه، همسر میتوانست به عنوان یک شریک برابر در ایجاد درآمد برای خانواده نقش داشته باشد. او ادعا میکند که در طی سدهی هفدهم میلادی گرایش بیشتری به جدایی فضای خانه و کار آغاز شد که این مسئله تأثیرات منفی زیادی به دنبال داشت: اول این که، بازار کار تحت سلطهی مردان درآمد و زنان در صورتی میتوانستند از نتیجه کار همسرانشان بهرهمند شوند که آنان را در زندگی راضی نگه دارند. دوم این که، زنان دیگر نمیتوانستند در شغل شوهرانشان استخدام شوند. سرانجام این که، زنانی که به بخشهایی از طبقهی بازرگانی تعلق داشتند، از بازرگانی کاملاً دست کشیدند. (19) بسیاری از زنان به گونهای محدود به «بردگان خانگی» تبدیل شدند. (20) همچنین، زنان فرصتهای تحصیلی را از دست دادند. در اواخر سال 1914 میلادی، هنگامی که وِرا بریتَین (Vera Britain) موفق شد در «سامرویل کالج» (Somerville College)، د دانشگاه اکسفورد، قبول شود، مادرش از این سؤال دوستانش عاجز شده بود که مکرراً از او میپرسیدند: «خانم بریتین، چگونه میتوانی دخترت را به کالج بفرستی؟... مگر تو نمیخواهی که او ازدواج کند؟» (21) بنا به نظر کلارک، بسیاری از زنان طبقهی متوسط محکوم به زندگی بیهودهی خانگی بودند. (22) بئاتریس وب با نگاهی به پیشینهی امتیاز طبقاتی خودش در اواخر عصر ویکتوریا، میگوید:
بنابر آداب و رسوم متداول، تصور بر این بود که تمام وقت و نیروی یک دختر مجرد... در خدمت خانواده و یا سرگرم کردن و سرگرم شدن توسط چرخهی جامعهای بگذرد که به آن تعلق داشت. (23)
کلارک در تحلیلهایش دربارهی سدهی هفدهم میلادی، در واقع به دنبال آشکار کردن ریشههای شرایطی بود که زنان در اوائل سدهی بیستم میلادی تحت آن شرایط زندگی میکردند. (24) او میگفت فرآیندی که خانه و کار را از هم جدا کرد و از این طریق زنان را از اجتماع کنار گذاشت، محصول توسعهی سرمایهداری بود. ارتباط میان توسعهی اقتصادی و موقعیت زنان یکی از همان موضوعهایی بود که بعدها توسط طرفداران تاریخ زنان در سدهی بیستم میلادی مورد توجه قرار گرفت. به هر روی، دیدگاه کلارک راجع به سرمایهداری چیزی نبود که کنار گذاشته شود، بلکه با افزایش مشارکت زنان تا حدودی اصلاح و بهبود یافت. دیدگاه او نشأت گرفته از این باور بود که سرمایهداری وضعیتی را به وجود آورده که هدف زندگی را صرفاً از نگاه مردان میبیند. ویژگی چنین جامعهای «بیثباتی، سطحی بودن و فقر معنوی» خواهد بود. راه حل این وضعیت، «سازماندهی کامل جامعه با در نظر گرفتن حقوق مردان و زنان بود». (25) بنابراین، آزادی زنان در حد بسیار زیادی کیفیت جامعه را بهبود میبخشید. شاید این دیدگاه از بعضی جهات شبیه به ارتباطی باشد که ماری ولستونکرافت برای زنان، بین «تمدن» و حقوق کامل شهروندی ایجاد کرد.
همچنین، کلارک، علاوه بر پیشگامی در طرح اندیشهی وجود ارتباط بین موقعیت زنان و توسعهی اقتصادی، اشاره به زمینههای دیگری نیز میکرد که از نظر او، توسط نسلهای بعدی نیز ادامه خواهد یافت. کلارک در فصل مقدماتی کتابش، به عنوان مثال به طرز تفکری اشاره میکند که بر پایهی آن، بعضی معتقدند زنان دارای ویژگیهای ثابت و قطعی هستند؛ در حالی که او آن عقیده را کاملاً رد میکرد. او میگوید:
«این فرض به هر صورت بر هیچ پایهای استوار نیست، سطحیترین بررسیها نشان خواهد داد که چگونه زنان میتوانند بر اثر محیط اطرافشان به طور کامل تغییر کنند». (26)
این امر موضوع جالبی بود، زیرا میتوانست به عنوان اندیشهای از پیش ترسیم شده فرض شود و توسط مورخان جنسیت بسط یابد که هویت زنانه یک ساختار اجتماعی است که در طول زمان تغییر میکند و آن هویت یک وجود زیستی ثابت و لایتغیر ندارد. کلارک پس از اتمام کتابش، به کار خانودگی و تحکیم مبانی آن برگشت و به نظر میرسد تأثیر او به عنوان یک مورخ محدود به اوائل سدهی بیستم میلادی باشد. به هر حال، شخصیت او به مثابهی نخستین فمینیستی که عملگرایی را با کار علمی دقیق و تاریخی ترکیب کرد، دارای اهمیت است، آیوی پینجبک (Ivy Pinchbeck)که کتابش، زنان کارگر و انقلاب صنعتی 1750-1850 (Women Worker and Industrial Revolution) را برای اولین بار در سال 1930 میلادی منتشر کرد، یکی دیگر از پیشگامان مهم در این زمینه است. پینجبک، همانند کلارک، پیشرفت صنعتی شدن را در گسترش جدایی بیشتر خانه و کار مؤثر میدانست، او به هر روی نتایج نسبتاً متفاوتی دربارهی تأثیرات این فرآیند ترسیم کرد. پینجبک عقیده داشت، زنان طبقهی کارگر شاغل در کارخانهها، از «حقوق بالاتر، غذا و لباس بهتر و بهبود متناسب زندگی برخوردارند». (27) همچنین، او مدعی بود که کار در کارخانه «عزت و اعتماد به نفس و شجاعت زنان» را بالا میبرد. (28) از نظر پینجبک، این حقیقت که برخی زنان متأهل در نتیجهی صنعتی شدن، محدود به محیط خانه شده بودند نیز توسعهای سودمند به حساب میآمد:
«در این مفهوم، انقلاب صنعتی نشانگر یک پیشرفت واقعی در جامعه محسوب میشود. از هنگامی که دستمزد مردان برمبنای خانواده پرداخت میشد و راه برای تصوری جدیدتر در تربیت فرزندان و در امور خانه آماده میگشت، زنان متأهل از نظر اقتصادی سهمی مناسب و کافی یافتند. (29)
این نظریهها محافظه کارانه به گمان میآیند، اما به طور کلی در این باره در میان فمینیستهای اوائل سدهی بیستم میلادی اختلاف وجود نداشت. آلیس کلارک این اندیشه را که زنان باید به امور خانگی رسیدگی کنند، رقتآور میدانست، اما در همان حال او «آفرینش معنوی خانه و آفرینش مادی بچه» را «برترین و مهمترین شکلی توصیف میکرد که نیروی زنان در آن هدایت میشد.» (30) شاید هر دو نویسنده، بدون اینکه «تنش میان تقاضا برای برابری و دفاع از تفاوت جنسی» (31) را کاملاً با دقت توضیح دهند، درگیر این مسئله شدند. دشواری این مسئله، در برقراری تعادل بین تمایل به برابری و شناخت تفاوتهای موجود میان جنسیتهاست. این موضوعی است که بعدها در سدهی بیستم میلادی با دقت به آن پرداخته شده است.
پینجبک و کلارک در خصوص این مسئله با هم توافق نظر دارند که یکی از پیامدهای جدایی خانه از محیط کار برای زنان طبقهی متوسط یک برنامهی تحمیلی بیهوده بود. به هر حال، او در ادامهی بحث میگوید که وجود استقلال در میان زنان طبقهی کارگر برای برخی از زنان طبقهی متوسط الهام بخش بود تا با پایان یافتن سدهی نوزدهم میلادی برای اعتراض به نقش مرسوم خویش در جامعه به پا خیزند. (32) استدلال پینجبک اساساً این بود که ورود فزایندهی شماری از زنان به بازار کار، راهی برای رهایی آنها محسوب میشد. (33) این دیدگاه از بعضی جهات به تفسیر مارکسیستی شباهت داشت که مسیر آزادی زنان را از طریق تبدیل آنها به طبقهی گارگر و آگاهی طبقاتی اعضای پرولتاریا امکان پذیر میدانست. (34) پینجبک، اگرچه ورود به بازار کار را به نوبهی خود آزادی میشمرد، اما از نظر او آن مقدمهای برای انقلاب پرولتاریا به حساب نمیآمد. بعدها زنان مورخ گزارش «خوش بینانهی» او از انقلاب صنعتی را به چالش کشیدند. پَت هودسون ( Pat Hudson) ادعا کرده است، آنانی که مانند پینجبک بر اهمیت مشارکت در بازار کار تأکید میورزند، غافل از این هستند که اشاره کنند «بسیاری از نیروها در طول زمان برای ساختن و بازسازی ماهیت مرد سالاری و وابستگی زنان به مردان با هم یکی شدند.» (35) سرانجام، اهمیت اصلی کار پینجبک و کلارک در این بود که آنها با نوشتن گزارشهای تاریخیشان در مورد زنان، به تجربهی خود به عنوان موضوعی برای پژوهشها و بررسیهای تاریخی مشروعیت بخشیدند و همانها مبنایی برای پیشرفتهای بعدی قرار گرفت.
نمایش پی نوشت ها:
1- D. Cannadine (2002), What is History Now?, Palgrave Macmillan, pp. xi-xii.
2- D. Cannadine (2001), Ornamentalism. How the British Saw their Empire, Allen Lane, p.xx.
3- T. Kemp (1971), Industrialisation in Nineteenth Century Europe, Longman, p. 193.
4- WWW.blackwellpublishing (February 2007).com/aims.asp?re=0953-5233. Accessed 13.
5- S. Rowbotham (1974), Hidden From History, Pluto Press, p. IX.
6- D. Riley (1988), Am I That Name? Feminism and the Category of Women's in History, Macmillan, p. 3.
7- طبقهی اجتماعی در تاریخ به معنای تاریخ فرمانرویان، و در جامعهی تحت سلطهی مردان، به معنای تاریخ مردان است.
برای اطلاع بیشتر، ر.ک:
A. Davin (1992), quoted in C. Hall, White, Male and Middle Class. Exploration in Feminism and History, Polity Press, p. 8.
8- Genesis, 3. 16, King James Authorised Version of the Bible.
9- W. Shakespeare, Macbeth, Act V, Scene VIII.
10- Quoted in C. Hill (1975), The World Turned Upside Down, Pelican, p. 317.
11- E. Burke (1968), Reflections on the Revolution in France, First published 1970 , Pelican, p. 119: T. Paine (1969), Rights of Men. First Published 1791, Everyman, p. 163.
12- M. Wollstonecraft (1982), Vindication of the rights of Woman, First Published 1792, Penguin, pp. 98-99.
13- Lord Shaftesbury (1981), quoted in I. Pinchbeck, Women Workers in the Industrial Revolution, Virago, p. 267.
14- F. Engels (1972), The Origin of the family, Private Property and the State, First published in German in 1884, Pathfinder, p. 90.
15-Ibid., p.99 and p.105 respectively.
16- Ibid., p. 116.
17- E. Reed, Introduction, in F. Engels, The Origin of the family, Private Property and the state, p.9.
18- A. Clark (1968), Working Life of Women in Seventeenth Century, First Published 1919, Frank Cass, p. 2.
19- Ibid., p. 296.
20- M. Spring Rice (1981), working Class Wives, First Published 1939, Virago, p. 14.
21- V. Britain (1979), Testament of Youth, Fontana, p. 72.
22- M. Vicinus (1985), Independent Women. Work and Community for Single Women 1850-1920, Virago, p. 13.
23- B. Webb (1926), My Apprenticeship, Longmans, Green and Co., p. 116.
24- A. Clark ibid., Preface.
25- Ibid., p. 308.
26- Ibid., p. 1.
27- I. Pinchbech (1981), Women Worker and Industrial Revolution 1750-1850 . First Published 1930, Virago, p. 311.
28- Ibid., p. 308.
29-Ibid., pp. 312-313.
30- Clark, ibid., p. 4.
31- S. Alexander (Spring 1984), “Women, Class and sexual difference in 1930s and 19840s: Some Reflections on the writing of feminist history'. History Workshop Journal,17, p. 126.
32- Pinchbech, ibid., pp. 315-316
33- Ibid., Preface to the 1968 edition.
34- E. Marx Aveling (7November 1896), Second Report on the Gotha Congress of the German SPD, Justice, available at http://marxist.org/archive/eleanor-marx/ 1986/ 10 gotha.html#zetkin.
35- P. Hudson (1995), ‘Women and Industrialization’, in Jane Purvis(ed), Women's History. Britain1850-1945 (UCL Press, p.25.
اسپالدینگ، راجر؛ پارکر، کریستوفر؛ (1392)، مقدمهای بر تاریخنگاری، ترجمه محمد تقی ایمان پور، تهران: پژوهشکدهی تاریخ اسلام، چاپ اول.