نگاهی به دیدگاههای فلسفی رابین جورج کلینگوود
چکیده:
یافتن بعضی نظریه ها در کارهای واپسین کالینگوود که پیشتر آنها را مردود دانسته بود، بطلان آن نظریه ها را ثابت نمی کند. اما گاهی مطابقت داد کارهای بعدی حتی با خودشان تا حدی دشوار است.
تعداد کلمات: 1198 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
یافتن بعضی نظریه ها در کارهای واپسین کالینگوود که پیشتر آنها را مردود دانسته بود، بطلان آن نظریه ها را ثابت نمی کند. اما گاهی مطابقت داد کارهای بعدی حتی با خودشان تا حدی دشوار است.
تعداد کلمات: 1198 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: توماس مالکوم ناکس
کالینگوود، به سائقهی آنچه به نظر می رسد راه حلی نسبتا جزمی برای مشکلات دینی بوده است، فقط با افتادن در چاه «پذیرش بی چون و چرا» از این چاله پرهیز کرد، و محل تردید است که او در نوشته هایش توانسته باشد تاریخی گرایی خود را با فراهم آوردن جهت های به حد کفایت روشن آنچنان ملموس کند که مسافر را به نجات از این دو خطر قادر سازد.
چرا او اصول تاریخ را هرگز به پایان نرساند؟ کاهش توان جسمانی، و مشغولیت به لویاتان نو دو جواب بدیهی است، ولی جواب حقیقی آن است که طرح او یا ناممکن شده بود یا غیر ضروری. اصول تاریخ یک کار فلسفی یا کوششی بود برای توصیف این که تاریخ چیست و تبیین این که دانش تاریخی چگونه امکان پذیر است. در غیر این صورت، چیزی نبود بیش از زندگی نامهی خودنوشت و شرحی از این که نویسنده به عنوان یک امر واقع چگونه در کار تاریخی خود پیش می رفت. برای کالینگووډ سال ۱۹۳۹، اولی نمی توانست باشد، زیرا فلسفه در تاریخ جذب شده بود و نوشتن دومی برای او بی فایده بود، زیرا زندگی نامه ی خودنوشت او آن موقع به چاپ رسیده بود. در این زمان حتی راهی برای او باز نبود که عمل خود را به عنوان مورخ از نظریهی فلسفی اش دربارهی عمل خود تمیز بدهد، زیرا نظر و عمل خود زندگی نامه نویسی مطابقت داده شده بودند.
بیشتر بخوانید: تاریخ طبیعت وفلسفه
او با محدودیت قایل شدن برای نقد، حتی این امکان را از بین برد که فلسفه اش ممکن است خودانتقادی ناشی از تأمل مورخ باشد. در فصل اول مفهوم کلی تاریخ به این مفهوم فلسفه اشاره ای شده است، آنجا که همچون جاهای دیگر، بین یک فکر و وقوف ما بر آن فکر، یا بین فکر درجه اول از جمله تاریخ و فکر درجه دوم (فلسفه) فرق می گذارد. به علاوه، او بر این اعتقاد بود که آگاه بودن به این معنی است که کسی که به X می اندیشد در همان حال در جایگاهی باشد که از به انتقاد کند، زیرا خود آگاهی همانا امکان انتقاد از خود است. حال به خوبی ممکن است تفکر ما بر پایه ی پیش فرض هایی پیش برود که در آغاز بر آنها واقف نیستیم، ولی اگر واقف شدن بر آنها ممکن باشد کالینگو ود فکر می کرد که ممکن است - چگونه می توانیم در مقابل نقد آنها مقاومت کنیم؟ مدعی ممکن است بپرسد «با چه معیاری؟»، ولی کالینگوود در سالهای پیشتر از آن، جواب میداد عقل به جز خودش به هیچ چیز نیاز ندارد و آنگاه می گفت تعقل، دست کم در حدی که قادر باشد مقولات خود را نقد و در آن تجدید نظر کند و خطاهای خود را دریابد، انتقاد از خود است: وقوف بر این که فرد جانبداری می کند، همانا فراتر رفتن از آن جانبداری است. پیش فرض های ناشناخته ی ما بی تردید بدون چون و چرا پذیرفته می شوند، ولی قائل بودن به این که آنها هنگامی که شناخته شدند باید به همان حال پذیرفته شوند، قائل بودن به این است که وقوف ما بر عقایدمان متفاوت از دانشی است که آنها را در معرض نقد قرار میدهد. اگر کالینگوود این نظریه را پذیرفت و فلسفه ی تاریخ را ترک کرد، به نظر می رسد دلیلش آن بوده است که شبحی برخاسته از گذشته اش او را می راند، زیرا این نظریه فورا انکار خودشناسی رئالیستی را به یاد می آورد، مثلا، کالینگوود استدلال آلکساندر را که از خود «لذت می برند، ولی او را نمی شناسند».
خواندن آثار فلسفی اخیر کالینگوود به یاد آوردن اندوهناک چیزی است که خود او دربارهی بری نوشت . او در سال ۱۹۳۲ با «زحمت فراوان» موفق شده بود خود را از شکاکیتهای جوانی اش آزاد کند و در رساله ای درباره ی روش فلسفی سلاحی را جوش داده بود که می توانست او را قادر به گشودن راه خود از میان جنگل مسائل فلسفی و برپایی مأوایی برای خودش کند که مدت های مدید او را در مقابل بادهای انتقاد در امان نگهدارد. در سال ۱۹۳۸، که زندگی نامه ی خودنوشت نوشته شد، به شکاکیت هایی برگشته بود که شش سال پیشتر به بطلان آنها پی برده بود و در نتیجه، به جز میتی افتاد که در رساله ای دربارهی روش فلسفی به اوج رسیده بود و نتیجه آن شد که شور و شوق برای تاریخ به سمتی گرایید که او را وادار کرد به حرفه ی فلسفی خود «خیانت ورزد».
آن اثر که من به آن اشاره کرده ام سازگار است؛ اما در رساله ای دربارهی متافیزیک ضد آن استدلال مستتر است و این صرفا بازگشت به واقعی گرایی دوران جوانی نویسندهی آن کتاب نیست. آن کتاب حاوی انکار هرگونه تداخل ایمان و عقل، پیش فرض و پیشنهاد نیز هست. این چیست مگر عقبگرد از نظریه ی رساله ای دربارهی روش فلسفی به نظریه ی کوک ویلسونی که ایمان و دانش تنها در نوع با هم تفاوت دارند، نه در درجه؟
یافتن بعضی نظریه ها در کارهای واپسین کالینگوود که پیشتر آنها را مردود دانسته بود، بطلان آن نظریه ها را ثابت نمی کند. اما گاهی مطابقت داد کارهای بعدی حتی با خودشان تا حدی دشوار است. رساله ای دربارهی متافیزیک اقرار میکند که نمی خواهد اندیشه های متافیزیکی نویسنده را شرح دهد، بلکه می خواهد توضیح دهد که متافیزیک چه هست و همیشه چه بوده است.» پس، اگر چنین باشد، بنا بر اصول خود او، مشکل می توان آن را یک کار تاریخی برشمرد؛ و در واقع استدلال یک بخش بسیار مهم دربارهی پیش فرض» بیشتر به صورت ریاضی عرضه شده است. حتی اگر این امر صوری باشد، مادام که ما آن چه را دربارهی مدرک و استنباط تاریخی در قطعه ای از اصول تاریخ که ذیلا به عنوان فصل پنجم، 3، چاپ شده است قبول داشته باشیم، باز هم آن استدلال را به استدلالی تاریخی نمی توان تبدیل کرد. به این ترتیب به نظر می رسد فلسفه در مقابل جذب به تاریخ، درست زمان اعلام آن، مقاومت کرده است. کالینگوود در پاسخ به این انتقاد ممکن بود بگوید که بر دید نادرستی از تاریخ متکی است. او نوشت: «حامیان این نوع نقد احساس می کنند باید با افزودن آنچه بیرون نهاده اند و تصحیح خطاهایی که وارد آورده اند و از طریق ایجاد مفهومی از فلسفه به جهت ترمیم توازن مفهوم شان از تاریخ، تاریخ را اصلاح کنند.» که در جواب آن می توان گفت ظاهرا کالینگوود نوعی الهیات جزمی لازم داشته است تا مفهوم خودش را از تاریخ متعادل کند. ولی جواب شایسته شاید این باشد که او هنوز مفهوم حقیقی تاریخ را برای ما روشن نکرده است. اگر او مسئله ی ترکیب آن چه را که عموما به فلسفه معروف است با آنچه عموما به تاریخ معروف است حل کرد تا ضابطه ی جدیدی تشکیل دهد که تاریخ خوانده شود (چنانکه در کتاب زندگی نامه ی خودنوشت پیشنهاد کرده است و وسیله ی حل تمام مسائل امور آدمی باشد، هرگز در نوشته هایش به وضوح راه حل خود را شرح نداده است.
خواندن آثار فلسفی اخیر کالینگوود به یاد آوردن اندوهناک چیزی است که خود او دربارهی بری نوشت . او در سال ۱۹۳۲ با «زحمت فراوان» موفق شده بود خود را از شکاکیتهای جوانی اش آزاد کند و در رساله ای درباره ی روش فلسفی سلاحی را جوش داده بود که می توانست او را قادر به گشودن راه خود از میان جنگل مسائل فلسفی و برپایی مأوایی برای خودش کند که مدت های مدید او را در مقابل بادهای انتقاد در امان نگهدارد. در سال ۱۹۳۸، که زندگی نامه ی خودنوشت نوشته شد، به شکاکیت هایی برگشته بود که شش سال پیشتر به بطلان آنها پی برده بود و در نتیجه، به جز میتی افتاد که در رساله ای دربارهی روش فلسفی به اوج رسیده بود و نتیجه آن شد که شور و شوق برای تاریخ به سمتی گرایید که او را وادار کرد به حرفه ی فلسفی خود «خیانت ورزد». شدت علائقی که او را جذب میکرد، توأم با پیش بینی مرگی زودرس، او را به کار بیشتر تحریک کرد.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
خواندن آثار فلسفی اخیر کالینگوود به یاد آوردن اندوهناک چیزی است که خود او دربارهی بری نوشت . او در سال ۱۹۳۲ با «زحمت فراوان» موفق شده بود خود را از شکاکیتهای جوانی اش آزاد کند و در رساله ای درباره ی روش فلسفی سلاحی را جوش داده بود که می توانست او را قادر به گشودن راه خود از میان جنگل مسائل فلسفی و برپایی مأوایی برای خودش کند که مدت های مدید او را در مقابل بادهای انتقاد در امان نگهدارد. در سال ۱۹۳۸، که زندگی نامه ی خودنوشت نوشته شد، به شکاکیت هایی برگشته بود که شش سال پیشتر به بطلان آنها پی برده بود و در نتیجه، به جز میتی افتاد که در رساله ای دربارهی روش فلسفی به اوج رسیده بود و نتیجه آن شد که شور و شوق برای تاریخ به سمتی گرایید که او را وادار کرد به حرفه ی فلسفی خود «خیانت ورزد».
آن اثر که من به آن اشاره کرده ام سازگار است؛ اما در رساله ای دربارهی متافیزیک ضد آن استدلال مستتر است و این صرفا بازگشت به واقعی گرایی دوران جوانی نویسندهی آن کتاب نیست. آن کتاب حاوی انکار هرگونه تداخل ایمان و عقل، پیش فرض و پیشنهاد نیز هست. این چیست مگر عقبگرد از نظریه ی رساله ای دربارهی روش فلسفی به نظریه ی کوک ویلسونی که ایمان و دانش تنها در نوع با هم تفاوت دارند، نه در درجه؟
یافتن بعضی نظریه ها در کارهای واپسین کالینگوود که پیشتر آنها را مردود دانسته بود، بطلان آن نظریه ها را ثابت نمی کند. اما گاهی مطابقت داد کارهای بعدی حتی با خودشان تا حدی دشوار است. رساله ای دربارهی متافیزیک اقرار میکند که نمی خواهد اندیشه های متافیزیکی نویسنده را شرح دهد، بلکه می خواهد توضیح دهد که متافیزیک چه هست و همیشه چه بوده است.» پس، اگر چنین باشد، بنا بر اصول خود او، مشکل می توان آن را یک کار تاریخی برشمرد؛ و در واقع استدلال یک بخش بسیار مهم دربارهی پیش فرض» بیشتر به صورت ریاضی عرضه شده است. حتی اگر این امر صوری باشد، مادام که ما آن چه را دربارهی مدرک و استنباط تاریخی در قطعه ای از اصول تاریخ که ذیلا به عنوان فصل پنجم، 3، چاپ شده است قبول داشته باشیم، باز هم آن استدلال را به استدلالی تاریخی نمی توان تبدیل کرد. به این ترتیب به نظر می رسد فلسفه در مقابل جذب به تاریخ، درست زمان اعلام آن، مقاومت کرده است. کالینگوود در پاسخ به این انتقاد ممکن بود بگوید که بر دید نادرستی از تاریخ متکی است. او نوشت: «حامیان این نوع نقد احساس می کنند باید با افزودن آنچه بیرون نهاده اند و تصحیح خطاهایی که وارد آورده اند و از طریق ایجاد مفهومی از فلسفه به جهت ترمیم توازن مفهوم شان از تاریخ، تاریخ را اصلاح کنند.» که در جواب آن می توان گفت ظاهرا کالینگوود نوعی الهیات جزمی لازم داشته است تا مفهوم خودش را از تاریخ متعادل کند. ولی جواب شایسته شاید این باشد که او هنوز مفهوم حقیقی تاریخ را برای ما روشن نکرده است. اگر او مسئله ی ترکیب آن چه را که عموما به فلسفه معروف است با آنچه عموما به تاریخ معروف است حل کرد تا ضابطه ی جدیدی تشکیل دهد که تاریخ خوانده شود (چنانکه در کتاب زندگی نامه ی خودنوشت پیشنهاد کرده است و وسیله ی حل تمام مسائل امور آدمی باشد، هرگز در نوشته هایش به وضوح راه حل خود را شرح نداده است.
خواندن آثار فلسفی اخیر کالینگوود به یاد آوردن اندوهناک چیزی است که خود او دربارهی بری نوشت . او در سال ۱۹۳۲ با «زحمت فراوان» موفق شده بود خود را از شکاکیتهای جوانی اش آزاد کند و در رساله ای درباره ی روش فلسفی سلاحی را جوش داده بود که می توانست او را قادر به گشودن راه خود از میان جنگل مسائل فلسفی و برپایی مأوایی برای خودش کند که مدت های مدید او را در مقابل بادهای انتقاد در امان نگهدارد. در سال ۱۹۳۸، که زندگی نامه ی خودنوشت نوشته شد، به شکاکیت هایی برگشته بود که شش سال پیشتر به بطلان آنها پی برده بود و در نتیجه، به جز میتی افتاد که در رساله ای دربارهی روش فلسفی به اوج رسیده بود و نتیجه آن شد که شور و شوق برای تاریخ به سمتی گرایید که او را وادار کرد به حرفه ی فلسفی خود «خیانت ورزد». شدت علائقی که او را جذب میکرد، توأم با پیش بینی مرگی زودرس، او را به کار بیشتر تحریک کرد.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
کروچه و خودمختاری تاریخ
زمان و ارادهی آزاد
شورش بر اثباتگرایی