اسیر مرگ سیاه

ویلیام آکامی مهم ترین و تأثیرگذارترین عالم الاهی قرون سیزدهم و چهاردهم محسوب می شود. ویلیام برای «تیغ آکامی» یا قانون اختصار مشهور است.
يکشنبه، 7 بهمن 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسیر مرگ سیاه
ویلیام آکامی ، سادترین توضیح
 
چکیده:
ویلیام آکامی مهم ترین و تأثیرگذارترین عالم الاهی قرون سیزدهم و چهاردهم محسوب می شود. ویلیام برای «تیغ آکامی» یا قانون اختصار مشهور است.
 
تعداد کلمات: 1355 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
اسیر مرگ سیاه
نویسنده: تونی لِین  
ترجمه: روبرت آسریان
 
ویلیام در اواخر قرن سیزدهم در آکام، که منطقه ای در استان ساری انگلستان است، چشم به جهان گشود. هنگامی که دانشجویی جوان در آکسفورد بود، به سلک راهبان فرانسیسکن پیوست. وی پس از پایان تحصیلاتش در آکسفورد شروع به تدریس کرد؛ اما برخی از افکار او بدعت آمیز تلقی می شد. در سال ۱۳۲۴ وی به دادگاه پاپی در آوینیون احضار شد تا به اتهاماتی که در مورد بدعت آمیز بودن افکارش مطرح شده بود، پاسخ گوید. وی در آنجا با پیروان جنبش فرانسیسکن های روحانی ملاقات کرد که سعی می کردند مطابق با اصولی که در رساله قانون بیان شده بود، زندگی کنند. در رساله قانون که اصول اعتقادی فرقه به قلم فرانسیس بود، فقر مطلق تعلیم داده شده بود. پاپ یوحنای بیست و دوم این گروه را به عنوان یک گروه بدعتکار محکوم کرد. در مورد این پاپ، گفته شده: «در طبیعت او هیچ یک از ویژگی هایی که قدیس فرانسیس داشت دیده نمی شد!» ویلیام را نیز همراه با برادران روحانی به زندان افکندند، اما در سال ۱۳۲۸ وی با رهبر فرانسیسکن های روحانی از زندان گریخت و به بارگاه پادشاه آلمانی، لودویگ باواریایی، که دشمن پاپ بود، پناهنده شد. بلافاصله پس از این واقعه، حکم اخراج ویلیام از کلیسای کاتولیک صادر شد و او تا زمان مرگ در بارگاه لودویگ در مونیخ زندگی خود را سپری کرد. در این مدت، پادشاه با شمشیر خود و ویلیام با قلم خود از یکدیگر دفاع می کردند. پس از مرگ لودویگ در سال ۱۳۴۷، ویلیام سعی کرد تا با کلیسا مجددا آشتی کند. وی در سال ۱۳۴۹ بر اثر مرگ سیاه یا طاعون که در آن زمان تمامی اروپا را در کام خود کشیده بود، درگذشت.
 
ویلیام آکامی مهم ترین و تأثیرگذارترین عالم الاهی قرون سیزدهم و چهاردهم محسوب می شود. ویلیام برای «تیغ آکامی» یا قانون اختصار مشهور است. این قانون، «قانون سادگی» نام گرفته است؛ «ساده ترین توضیح، بهترین توضیح محسوب می شود» یا «هنگامی که چند فرضیه می توانند مطلبی را توجیه کنند، طرح فرضیه های متعدد کاری عبث است.» ویلیام این اصل را در مورد نظریه های قرون وسطا درباره مفاهیم کلی به کار گرفت و نتایجی مخرب از آن حاصل گشت.

  بیشتر بخوانید :   پدر الهیات لاتین

ویلیام بحث در مورد «مفاهیم کلی» را مجددا باب کرد که پیش از آن، پیتر آبلار راه حل هایی برای آن یافته بود. ویلیام این بحث را از دیدگاهی دیگر مطرح کرد؛ وی استدلال می کرد که تنها، مفاهیم جزئی واقعیت دارند و مفاهیم کلی مفاهیمی صرفأ ذهنی هستند که خارج از فکر فردی که در مورد آنها می اندیشد، وجود خارجی ندارند. من در ذهن خود، مفهومی ذهنی از انسانیت دارم. مفهوم انسانیت یک مقوله منطقی سودمند است اما واقعیت امر، این است که ذاتی مستقل و مادی به نام انسانیت وجود خارجی ندارد. آنچه در جهان مادی وجود خارجی دارد، وجود انسان های منفرد است. مفاهیمی کلی مانند انسانیت، وجود خارجی ندارند و فقط در اذهان ما موجودند. مفاهیم جزئی واقعی ترند و مفاهیم کلی را حتى نمی توان واقعیت هایی دانست که مفاهیم جزئی در آنها شریک باشند. ویلیام وجود مفاهیم کلی را به عنوان مفاهیم صرف رد نمی کند، اما به جز این، واقعیت دیگری برای آنها قائل نیست. ما در اینجا با عاملی روبه رو می شویم که نقش مهمی در رشد و توسعه فردگرایی در غرب ایفا کرده است که این عامل اغلب به اشتباه، آرمانی مسیحی معرفی شده است. امروزه برای ذهنیت معاصر غربی، درک آموزه های مسیحی چون گناه اولیه با کفاره مشکل به نظر می رسد، چرا که برای درک آنها باید پیش فرض نوعی یگانگی و وحدت را برای نژاد انسانی در نظر گرفت.
 ویلیام آکامی مهم ترین و تأثیرگذارترین عالم الاهی قرون سیزدهم و چهاردهم محسوب می شود. ویلیام برای «تیغ آکامی» یا قانون اختصار مشهور است. این قانون، «قانون سادگی» نام گرفته است؛ «ساده ترین توضیح، بهترین توضیح محسوب می شود» یا «هنگامی که چند فرضیه می توانند مطلبی را توجیه کنند، طرح فرضیه های متعدد کاری عبث است.» ویلیام این اصل را در مورد نظریه های قرون وسطا درباره مفاهیم کلی به کار گرفت و نتایجی مخرب از آن حاصل گشت.
ویلیام همچنین بر این باور بود که هر نوع دانش حقیقی، به گونه ای تجربی و توسط حواس کسب می شود. تنها، واقعیت هایی که باید شناخته شوند مفاهیم جزئی هستند و این واقعیت ها را نیز باید با تجربه حسی شناخت. هیچگونه مفهوم کلی واقعی، وجود ندارد که در ذهن بتوان در مورد آن به تفکر و تعمق پرداخت. این امر، قدرت عقل را برای اینکه ورای امور این جهان قرار بگیرد، شدیدا محدود می کند. اثبات وجود خدا ممکن نیست و تنها می توان استدلالهایی که احتمال دارد صحیح باشند، مطرح کرد. سیر انفکاک و جدایی الاهیات و فلسفه که توسط دانز اسکوتوس  آغاز شده بود، توسط ویلیام تداوم یافت و نتایج دیگری از آن منتج گشت. خدا نه توسط عقل (توماس آکویناس) و نه توسط تنویر بوناونتوره)، بلکه تنها توسط ایمان، می تواند شناخته شود. عالمان الاهی صرفا باید بر مکاشفه خدا تکیه کنند و عقل تنها می تواند در حمایت از آنچه مکاشفه آشکار می کند، احتمالا استدلال ها و براهینی مطرح سازد. از نظر ویلیام، نقطه پایان ترکیب عقل و ایمان این است. این دو را می توان از یکدیگر منفک نکرد، اما هر یک از آنها باید نقش و جایگاه خودشان را کاملا حفظ کنند که عقل باید به مطالعه طبیعت و ایمان نیز به شناخت خدا محدود شود.
 
ویلیام بر دانش و معرفت تجربی تأکید کرد و در کنار آن، بر مفهوم آزادی خدا که از دانز اسکو توس به عاریت گرفته بود، تأکید می کرد. این تأکیدات راه را برای پدید آمدن علم نوین در قرن شانزدهم هموار کردند. ارسطو چنین استدلال کرده بود که سیاره ها باید در مدارهایی دایره ای شکل حرکت کنند، چون دایره کامل ترین شکل است. در حالی که آموزه آزادی خدا بیانگر این بود که خدا مجبور نیست سیارات را در مدارهایی به اشکال خاص قرار دهد. تأکید ویلیام بر دانش تجربی ضرورت مشاهده را نشان می داد تا ثابت گردد آیا سیارات در مدارهایی دایره شکل حرکت می کنند یا خیر؟
 
ویلیام، هنگامی که در مونیخ بود در مورد رابطه دولت و کلیسا مطالب بسیاری به نگارش در آورد که البته اکثر این مطالب علیه پاپ بود. وی بر این باور بود که بالاترین مرجع قدرت و تصمیم گیری در کلیسا نباید پاپ باشد، بلکه شورایی عمومی که نمایندگانی از غیرروحانیون نیز عضو آن هستند، باید این نقش را بر عهده داشته باشد. چنین نگرشی، که شوراگرایی نامیده می شود، در قرون چهاردهم و پانزدهم طرفداران بسیاری یافت، بخصوص در دوران شقاق بزرگ (۱۳۷۸-۱۴۱۴) که در این دوران، پاپ های رقیب ادعای تصدی مقام پاپی را می کردند. ویلیام این نظر را مطرح کرد که پاپ هیچگونه قدرت دنیوی ندارد و نیز اینکه امپراتور می تواند پاپ را از مقامش خلع نماید. وی همچنین، بر این باور بود که تنها کتاب مقدس و کلیسای جامع جهانی خطا نمی کنند و پاپ باید خود را مطیع آنها سازد.
 
تعلیم ویلیام در مورد فیض خدا و اراده آزاد انسان نیز در قرون وسطا تأثیر بسیاری بر جای گذاشت. وی به شبه پلاگیانیسم تجدید حیات داد که در سال ۵۲۹ در شورای اورانژ * محکوم شده بود. اما در این زمان دیگر این محکومیت به فراموشی سپرده شده بود. دیگر عالمان الاهی قرون وسطا که قبل از ویلیام میزیستند مانند توماس آکویناس و دانز اسکوتوس تعلیم می دادند که خدا فیض خود را از کسانی که تمام تلاش خود را می کنند دریغ نمی دارد، اما بر این باور بودند که مسیحیان توسط فیض خدا تمام تلاش خود را می کنند. ویلیام همین اصل را پذیرفت و آن را در مورد اشخاصی به کار گرفت که هنوز فیض خدا را دریافت نکرده بودند. از نظر او، شخص بی ایمان یا فردی مسیحی که فیض خدا را از دست داده بود، می توانست با نیروی شخصی خود، تمام تلاشش را بکند و بدین سان، سزاوار دریافت فیض گردد. توماس برادواردین ۲* با این تعلیم مخالفت کرد و در قرن بعد، گابریل بی إل ۳* آن را شرح و بسط بیشتری داد.
 
نگرش ویلیام آکامی در تقابل با نگرش آکویناس و اسکوتوس، که «طریق قدیمی» نام گرفته است، «طریق نوین» نامیده می شود. نگرش و عقاید وی تفکر غالب بر دوران پایانی قرون وسطا بود. مارتین لوتر و دیگراصلاحگران پروتستان، تأثیر زیادی از الاهیات او گرفتند و در دامان الاهیات او پرورش یافتند. تأثیر الاهیات اسکوتوس را بر آنان، چه در مخالفتشان با برخی آراء وی و چه در پذیرش برخی از نظریه های او می توان مشاهده کرد .

منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)

  بیشتر بخوانید :
  تفتیش عقاید در مسیحیت
  رنج و عمل نجات بخشی در مسیحیت
  نگاهی به سیر سلطه ی کلیسا در قرون وسطی

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط