تکامل روانشناختی آدمیان

بدون شک باید مبحث تکامل انسان را که آدمیان به وجود آورده اند از دو منظر متفاوت ملاحظه کرد، یکی اینکه این تکامل به معنای تغییر در جسم و تکامل زیستی است و دیگر اینکه به معنای تکامل روحی یا تکامل روانی نیز هست.
جمعه، 25 مرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تکامل روانشناختی آدمیان
از منظر فلسفه‌ی قدیم اروپا که از یونان آغاز می شود، ماهیت انسان عبارت از توانایی فکری و توانایی تشکیل جوامع است. ارسطو، اندیشمند طراز اول یونان، که بر اساس دانش تجربی عظیم خویش تا پایان قرون وسطا مرجعیت علمی و فلسفی بود، تعریفی از آدمیان به دست داد که تا به امروز هم تأثیر گذار بوده است. او دید که تفاوت بین آدمیان و حیوانات توانایی عقلی انسان ها است و آدمیان را موجوداتی دارای عقل (حیوان ناطق animal rationale) تعریف کرد که در عین حال اجتماعی نیز هستند و توانایی اداره‌ی زندگی اجتماعی را دارند. در فلسفه‌ی رواقی و مسیحیت در درجه ی دوم بر عنصر رهایی تأکید خاصی می شود. پیش از آن ارسطو تأکید کرده بود که روح نیست که خشمگین می شود یا مورد ستم قرار می گیرد یا می اندیشد. همان طور که جان نمی تواند چیزی ببافد یا خانه ای بسازد بلکه آدمیان این کارها را به واسطهی روح هایشان انجام می دهند.
 

مسئله‌ی بدن و روح

نزد افلاطون، استاد ارسطو و پیروان او و آگوستین و مخصوصا دکارت، نوعی دوگانه انگاری شدید می یابیم. در این نوع نگاه انسان، اتحاد تعارض آمیز ذهن و جسم ، اتحاد آزادی و نظم تلقی می گردد و این باور، پیوند میان طبیعت و روان را مشکل می سازد. از دیگر سو یگانه انگاری وحدت وجودی اسپینوزا که می خواست یک جوهر واحد الهی با دو ویژگی یعنی امتداد و اندیشه فرض کند، هیچ راه حلی به دست نداد. آیا باید جهان و تمام رنجهایش را با پروردگار یکی کنیم و خود فردی مان را تنها تغییر جوهرى الهی بدانیم؟ آلبرت انیشتین تعین گرایی اسپینوزا را باور کرده و درست به همین دلیل از پذیرش مکانیک نامتعین کوانتوم سرباز می زد. گتفرد ویلهم لایب نیتس ( ۱۶۴۶ - ۱۷۱۶ ) در باب میانجی گری میان دوگانه انگاری و یگانه انگاری از موازی بودن روان و جسم حمایت کرد که بر اساس آن آفریدگار بدن و روح را بدون اینکه تأثیری بر یکدیگر داشته باشند، با هم هماهنگ کرده است. اما این عقیده فرضیهی محض است و هیچ مبنای تجربی ندارد.
 
بدون شک باید مبحث تکامل انسان را که آدمیان به وجود آورده اند از دو منظر متفاوت ملاحظه کرد، یکی اینکه این تکامل به معنای تغییر در جسم و تکامل زیستی است و دیگر اینکه به معنای تکامل روحی یا تکامل روانی نیز هست. قبل از هر چیز تکامل جسمی بر اساس فسیل های متعددی که یافته شد، مورد تحقیق قرار گرفت که هرچه بیشتر و دقیق تر با روش های بهینه می توان دربارهی آنها تحقیق کرد تا سن آنها به دست آید (بر اساس تاریخ آمینواسید). سپس با تحلیل نوع رفتار تمام ارگانیسم‌های حیوانی تا انسان می کوشیم تا تکامل فرآیند روان شناختی را توصیف کنیم. فرآیندهایی همچون آگاهی، حیث التفاتی و ذهنیت.تا زمانی که کسی یکی از معانی روح را به نحو استعاری مراد می کند و به آن عینیت ندهد، می توان از کژفهمی پرهیز کرد.با این حال الگوهای تمامیت و اتحاد بدن و روح روز به روز بیشتر گسترش یافت. تحقیق بر مبنای تطبیق رفتارهای حیوانات و آدمیان، الگوهای مستدلی در حوزهی تکامل حاصل آورد به نحوی که دوگانه انگاری سنتی بدن و روح که از سوی افلاطون، آگوستین و دکارت مطرح شده بود، منسوخ شد اما به هیچ وجه کاملا جای آن را نگرفت. در هر صورت اگر لازم باشد دوگانه انگاری توصیف تأثیر متقابل بدن و روح باشد باید آن را توضیح داد. دکارت می پنداشت غدهی صنوبری که در عمق مغز قرار دارد جایگاه روح است اما این ویژگی را نمی توان به نحو تجربی به اثبات رساند و چگونه یک موجود روحانی نیروی جسمانی ایجاد می کند؟
 

روان به جای روح

امروزه می توان تکامل روان شناختی را بر مبنای تلفیق ژنتیک، نظریه‌های فیزیولوژیکی و نظریه‌های قوم شناختی توضیح داد. بر این اساس اصطلاح «روح» - که به معنای ابزار (اساس) فرآیندها و پدیدارهای روانشناختی یا به اصطلاح ارسطوئیان به معنای «صورت» (غایت) جسم دانسته می شود- به سختی به عنوان یک اصطلاح علمی به کار می رود. اصطلاحی که به جای آن به کار می رود واژهی «روان» است. این واژه دال بر این نیست که اصل حیات جدای از جسم است، بلکه به معنای کلیت فرآیندهای عاطفی و عملکردهای فکری آگاه و ناخودآگاه است.
 
الهیات معاصر نیز از جهان بینی دوگانه انگار دست برداشته است. روح و جسم دو جهان متفاوت نیستند و انسان از دو «جوهر» کاملا متفاوت تشکیل نشده است. بنابراین امروزه مردم از «رفتار» حیوانی و رفتار انسانی سخن می گویند. در نتیجه عمدة از واژگانی استفاده می کنند که میان روحانی و جسمانی فرق بگذارد. در گذشته رفتارها بر اساس ویژگی هایشان به جسمی و روحی تقسیم می شد. در دورهی بعد ولفهارد پانن برگ الهی دان پروتستان با اقتباس از تحقیقات رفتاری، تجربه ی ممتاز یک جهان خاص درون روح را این گونه توضیح داد:
 
بر اساس مطالعات انسان شناختی رفتار، این تجربه به واسطهی کیفیت منحصر به فرد رفتار جسمی، توضیح داده می شود. عالم درونی اندیشه ها و مفاهیم خاموش تنها مشخص می کند که انسان می تواند از علم بیرونی سخن بگوید... زبان که شرط ظهور عالم روحانی درون است خود برخاسته از رابطهی فیزیکی انسان با محیط اطراف است. در نتیجه فرق بین عالم درون و عالم بیرون یک واقعیت ازلی نیست بلکه در نتیجه ی رفتار جسم انسان است. این باور پیامد این سخن است که در انسان واقعیت مستقلی به نام «روح» وجود ندارد که در مقابل بدن قرار گرفته باشد. همان طور که بدن، صرفا مکانیکی یا ناآگاهانه به حرکت درنمی آید. عالم درون و عالم بیرون هر دو انتزاعی اند. آنچه واقعیت دارد یکپارچگی مخلوق زنده ای به نام انسان است که آگاهانه رفتار می کند و با جهان رابطه برقرار می کند.
 
البته کسانی که آموزش علمی می دهند هنوز هم می توانند به نحو استعاری از «روح» سخن بگویند: با دید منفی (خانهای «بی روح»)، به روش قدیمی (روستایی که ۵۰۰ روح دارد)، به بیان شاعرانه («روح» اروپا)، در نماز (روح من از خدا مسرور میشود) یا علامت اختصاری مدرن (sos' Save our souls روح ما را محفوظ بفرما). تا زمانی که کسی یکی از معانی روح را به نحو استعاری مراد می کند و به آن عینیت ندهد، می توان از کژفهمی پرهیز کرد. اما امروزه مردم از «انسان» خوب، درستکار، شریف به جای «روح» خوب، درستکار، شریف سخن می گویند و امروزه مراقبت از روح به کل بدن شخص و نه فقط به بعد فناناپذیر او مربوط می شود.
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط