الگوهای شبکه های عصبی توجه، فرضیههای مربوط به پردازش سلسله مراتبی و ترتیبی را رد می کنند (کوهن، دونبار و مک کللندا، ۱۹۹۰؛ پاف، هیجدن و هودسون، ۱۹۹۰). آنها اظهار می کنند که کنترل رفتاری با ساختار زیست شناختی مغز تناسب بیشتری دارد تا با الگوسازی رایانه ای ذهن. رویکرد ICS تیسدیل و برنارد (۱۹۹۳) بعضی از جنبه های الگوی شبکه های عصبی را یکپارچه کرده است، اما بر جنبه های تجربی شناختها تأکید دارد. رویکرد سیستم های آنها در پردازش اطلاعات بیشتر همسو با تجربه انسان است تا نظریه شناختی سنتی. با توجه به بیست و دو سال تجربه با مراقبه ذهن آگاهی معمول، انبوه گزارش های شرکت کنندگان و دادههای پدیدارشناختی گزارش شده توسط شرکت کنندگان در پژوهش (هرینگ، ۲۰۰۵؛ کرنفیلد، ۱۹۷۹؛ ماسون و هارگریو، ۲۰۰۱)، توصیف تفکرات و حس های بدنی هم ظهور طی آموزش ذهن آگاهی به طور شگفت آوری با الگوی شبکه عصبی و همینطور رویکرد ICS جور در می آید که در آن گفته میشود شناخت مجسم است.
الگوهای شبکه عصبی توصیف شده برای پردازش اطلاعات (الگوهای پیوندگرا) ساختار مشترکی دارند که شامل سه لایه از واحدهای پردازش عصب-ماننده بیشمار است که هر واحد نیز سه وضعیت جاری برای فعالیت دارد (مثبت، خنثی یا منفی) و هر واحد اثر تحریک کننده یا بازدارنده بر دیگر واحدها دارد. لایه درونداد، اطلاعات را از محیط دریافت می کند و از طریق آن فعال می شود؛ لایه برونداد اطلاعات را از سیستم دریافت می کند و به طور درونی فعال می شود؛ یک لایه سوم از واحدهای میانی نیز وجود دارد که نه به طور مستقیم از محیط درونداد می گیرد و نه به آن برونداد می فرستد (مک کللند، روملهارت و گروه پژوهشی PDP، ۱۹۸۶). براساس این الگوها دانش به صورت الگوهای فعالیت در مجموعه ای از واحدها توزیع می شود، نه اینکه درون مکان خاصی ذخیره و از طریق یک عامل مرکزی دستکاری شود. بعضی از شبکه ها باید در نتیجه مهارت فرد، تکرر و تازگی استفاده، هیجانات مرتبط با شبکه های خاص و غیره، فعال تر شوند.
الگوهای تفکری را که طی مراقبه ذهن آگاهی به صورت پویا در هشیاری ظاهر می شوند، می توان برحسب فعالیت درون شبکه ای و بین شبکه ای تبیین کرد. واکنش های ذهنی معمول درمانجو به حسهای بدنی خوشایند و ناخوشایند و افکار هم ظهور، به صورت خودکار پسخوراندهایی به شکل فعال سازی بیشتر، به سیستم میدهند و به این ترتیب شبکه را برای حفظ اطلاعاتی که تولید می کند، تقویت می نمایند. این فرایند در زیر توصیف شده است.
سه علت درونی افکار مزاحم
کاربران خبره ذهن آگاهی به دو بافت عمده اشاره کرده اند که افکار ناخواسته به هشیاری دخول می کنند. یکی از این بافت ها درونی و دیگری برونی است. منبع بیرونی حواس پرتی شامل همه محرکهای ادراک شده در محیط خارجی است. بوی کباب همسایه خاطره خوشایند (به همراه هم حس های بدنی هم ظهور) بهترین مهمانی شما را در چند سال گذشته و صدای عبور موتور از خیابان خاطره ناخوشایند تصادف و حس های بدنی هم ظهور با آن را به خاطر می آورد. از آنجا که تمرین مراقبة نشسته مستلزم به حداقل رساندن چنین محرکهای حسی با تمرین در جای ساکت و آرام و با چشمهای بسته است، عوامل بیرونی افکار مزاحم اغلب فقط در اوایل دوره آموزش مشکل سازند. به خاطر داشته باشید که با توجه به این مسائل، تمرین در اماکن سربسته مؤثرتر است.بافت درونی نیز در بعضی درمانجویان مشکل ساز است. بافت درونی منبع مداوم و خودسازمان یافته از افکار مزاحم است که نیازی به محرک بیرونی و انتظار فرد ندارد. افکار مزاحم بیشتر به عنوان پیامد نیروی فعال سازی عصبی مربوط ظاهر می شوند تا اینکه پیامد رویدادهای بیرونی باشند. در زمان آرمیدگی در حالی که به تنفس طبیعی (کنترل نشده) یا حسهای بدنی توجه می کنیم، شبکه های عصبی دارای بیشترین قدرت، قبل از شبکههای دیگر در هشیاری بازنمایی شده و برای ما به صورت یک فکر ادراک می شوند.
نیرومندی فعال سازی شبکه های عصبی که افکار را فعال می کنند، از طریق سه عامل درونی تعیین میشود: تازگی و تکرر فعال شدگی شبکههای عصبی این افکار، و بار هیجانی آنها (حسهای بدنی مرتبط). هرچه الگوی فعال شدگی تکراری تر و تازه تر باشد، نیروی فعال شدگی اش در اعصابی که آن را تولید می کنند، بیشتر است. به عبارت دیگر، هرچه فکر یا ایده ای با فراوانی و تازگی بیشتر روی دهد، در سلول های مغزی مربوط بیشتر فعال می ماند و بیشتر احتمال دارد که حین آرمیدگی به هشیاری ما وارد شود. برای مثال رویدادهای تازه ای مثل گفت وگوی جالب با همکار، تصویر تصادف اتومبیل با ترس از مردود شدن در امتحان پیش رو، بیشتر احتمال دارد که هنگام استراحت به هشیاریمان وارد شوند.
ادامه دارد..
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاریفرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیدهدار، صص31-29، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393