[حکومت سلطنتی]
اصل محرک حکومت سلطنتی آن چیزی است که مونتسکیو «شرافت» مینامد - نوعی آگاهی عمیق نسبت به منزلت اجتماعی، به همراه سودای ترفیع و القاب. و سرانجام، استبداد، که ترس محرک آن است. مونتسکیو به خوبی آگاه است که تمام حکومتها آمیزهای از تمام این عناصر را در خود دارند؛ اما نکته ی مهم این است که کدام یک برجستگی بیشتری دارد. چنانچه یک اصل محرک به شدت بر حکومتی یورش آورد که با آن تناسب ندارد، از تبعات مهلک آن گریزی نیست: اصلی درست از میان میرود، و از پی آن فروپاشی و انقلاب در میرسد. این طرح وارهی مونتسکیو زایاست و به او امکان میدهد تا ورای صورت به جوهر راه برد؛ در پس نهادها، نیروهایی را کشف کند که موجب میشوند نهادها انسجام پیدا کنند، مقاومت کنند، یا سستی پذیرند. علاوه بر این، طرحواره ی فوق به او امکان میدهد تا نهادهای مناسب هر وضع را بیابد: سلطنت به مدارس، یا سازمان خانوادگی نیاز دارد، و این با آنچه در جمهوری مورد نیاز است تفاوت بسیار دارد. و سرانجام، این طرح واره به مونتسکیو امکان میدهد تا به بررسی پویایی تغییر اجتماعی بپردازد.او در یکی از فصلهای یک جملهأی کتابش که بسیار مورد علاقه ی ولتر بود مینویسد: «تلاشی هر حکومت با تلاشی اصول آن آغاز میشود». روح القوانین دیدگاه جامعی در مورد جامعه شناسی سیاسی دارد: جایی برای جامعه شناسی حقوق و آموزش فراهم میآورد، و دیدگاهی جامعه شناختی به تاریخ را نیز مطرح میکند. .... ریمون أرون گفته است که هدف مونتسکیو «آن بود که تاریخ را قابل فهم سازد» و او این هدف را گرچه به طور ناقص - نه با قائل شدن به تقدیری اسرارآمیز برای هر چیز، بلکه از طریق جست وجوی علتها، و نیز از طریق دسته بندی علتها در قالب گروههای کوچک و قابل مهار تحقق بخشید.
به این ترتیب بود که راه به سوی جامعه شناسی اثباتی گشوده شد. باید تکرار کنیم که مونتسکیو هرگز از تدوین قوانین عام و وانهادن ارزش داوری به دیگران خشنود نبود؛ او برای این کار بیش از اندازه به طبقه بندی گرایش داشت، و بیش از اندازه انسان گرا و فیلسوف بود. او دریافت که تعهد به واقعیات و ارزشها گاه او را دچار تناقض میکند. بسیار تأثرآور است که او را در جدال با خودش ببینیم: وی بسیار زیاد و با خونسردی تمام در مورد بردگی سخن میگوید، و بر این باور است که دست کم در غرب برده داری بی فایده و غیر اقتصادی است؛ و سپس به طور غم انگیزی اضافه میکند که نمیدانم مطالب این فصل از عقلم برخاسته است یا از قلبم». متمایز کردن تحقیق على از تحقیق تجویزی امری دشوار است، حتی برای مونتسکیو. تحلیل او در مورد استبداد هم تردیدهای او را نشان میدهد و هم مقاصد او را. از سویی، مونتسکیو استبداد را در زمرهی آشکال حکومت قرار میدهد، و مانند سایر حکومتها، مبانی و اصول آن را تعیین میکند و از سوی دیگر، آن را از سایر اشکال حکومت تفکیک میکند. به باور او حکومتهای سلطنتی، اشرافی و دموکراسی آشکال مشروع حکومت اند، اما استبداد همواره نکوهیده و ناپسند است.
استبداد تشکل مخوف حکومت است؛ و با خوار داشتن زندگی سر بلند میکند. هدف استبداد شاید آرامش باشد، اما آرامش مورد نظرش فقط قرین ایجاد وحشت است: «صلحی در کار نیست؛ تنها سکوت شهرهایی است که دشمن آمادهی مستر کردن آنهاست». استبداد مذهب را در رژیم ترس میگنجاند - «ترس افزون بر ترس» - و فرمانگزاران خود را غیر سیاسی میکند، و زیر لوای قوانین متغیر و نامعلوم، آنها را تابع فساد و سبعیت پلیسی میکند و از این طریق با آنها چون حیوان رفتار میکند. مونتسکیو در مقام یک جامعه شناس، تحلیل پدیدهی استبداد را مناسب دید و صحت آن را در مورد امپراتوریهای بزرگ و آب و هوای گرم پذیرفت، اما در مقام یک فرد اخلاق گرا، هیچ چیز ارزشمندی در رژیمی که بر ترس استوار است و سیاست آن خودکامگی، و محصول آن ظلم است، نیافت.
مونتسکیو، مانند یک فیلسوف فرانسوی دیگر دیده رو بیش از آنکه در وطنش تأثیرگذار باشد در خارج منشأ اثر بود. من به گسترهی امپراتوری او اشاره کرده ام از آمریکا تا روسیه، از اسکاتلند فرگوسن تا ناپل فیلانجری - اما از میان همهی سرزمینهای تابعهی او، اسکاتلند در ردیف اول قرار میگیرد. هیوم، گرچه منتقد نظریهی اخلاقی انتزاعی مونتسکیو بود و چندان هم اهل مبالغه نبود، او را «نویسندهای بانبوغ و فاضل» میانگاشت. فرگوسن او را یک کلاسیک مدرن تلقی میکرد: درباره اش سخنرانی میکرد، او را به شاگردانش معرفی میکرد، بدون هیچ نقدی از او نقل قول میآورد، و بدون تأیید کلامش را بازنویسی میکرد: در واقع، تأیید لزومی نداشت، چرا که روح القوانین سکهی رایج بحثهای عالمانه بود.
ادامه دارد..
منبع: درآمدی بر فهم جامعهی مدرن، کتاب یکم: صورتبندیهای مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص104-102، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397