الف. سیسرو فکر میکرد که جهان چنان زیباست که نمیتوان به چیزی زیباتر از آن اندیشید. زیبایی میتواند هم در هنر و هم در طبیعت یافته شود. برخی اشکال و رنگهای خاص، نه تنها در هنر بلکه در طبیعت نیز، صرفا به عنوان زیبایی و تزئین به کار میروند.
ب. دیدگاه او درباره رابطه بین هنر و طبیعت این بود که آثار هنری ساخته شده توسط انسان، نمیتوانند به اندازه آثار طبیعی عالی و ممتاز باشند؛ اما با اخد و انتخاب زیباییهای طبیعت میتوانند به تدریج بهبود یافته و تکمیل شوند.
ج. در خصوص عوامل موثر در هنر، سیسرو معتقد بود که هنر بر حسب تعریف، تحت مقوله قوانین قرار دارد، اما تحت تأثیر تمایلات و کششهای آزادانه (liber motus) نیز هست. هنر مستلزم مهارت و استعداد است. با عقل و خرد جلو میرود اما شکوه و عظمتش را مدیون الهام (adflatus) است.
سیسرو اندیشههای قدیمی را اخذ کرد، اما آنها را باز تعریف نموده و بدآنها دقت و روشنی بیشتری بخشید: او میان زیبایی و سودمندی، زیبایی جدی و زیبایی فریبنده، هنر و مهارت، هنرهای کلامی و تجسمی تمایزی را ترسیم کرد. افزون بر این، اندیشههای زیباشناختی محدود به اینها نمیشد؛ او اندیشههای مبتکرانهتری داشت، به خصوص درباره فرآیند خلاقانه و تجربه زیباشناختی.
اندیشههایی در ذهن هنرمند
زیباشناسان قدیم باید نظرشان را در باب تقلید در هنر بیان میکردند. سیسرو نیز در این مورد ابراز عقیده کرد. او در رابطه با تقلید جمله شگفت انگیز را نوشته است: بی گمان حقیقت بر تقلید چیره میشود...بنابراین به نظر او تقلید نه تنها چیزی غیر از حقیقت است، بلکه از برخی جهات با آن متضاد نیز میباشد این جمله سیسرو بار دیگر نشان میدهد که قدما تقلید را به عنوان کپی برابر با اصل واقعیت نمیدانستند، بلکه به عنوان بازنمایی آزادانه واقعیت به شمار میآوردند. سیسرو همچنین نوشت که بارزترین نمونه هنرمندانی که تقلید میکنند، سخنرانان هستند، و سخنرانان تنها میتوانند خصلتها و منشها را تقلید کنند و نه اشیاء را.
سیسرو میگفت، اگر هنر تنها حاوی حقیقت بود، در این صورت غیرضروری میشد. او با پیروی از ارسطو بر ویژگی داستانی شعر تأکید میکرد. چه چیزی میتواند به اندازه شعر، تئاتر، یا نمایش صحنهای، غیرواقعی باشد؟ زمانی که هنرمند چیزی را میبیند، فرمها را نه تنها بر اساس جهان واقعی، بلکه بر اساس جهان درون خودش طراحی میکند. هنرمند آثارش را نه تنها بر اساس شباهت به چیزهایی که قبلا دیده است بلکه بر اساس شباهت به ایدههایی شکل میدهد که در ذهن دارد. وقتی که فیدیاس (Phidias) مجسمه زئوس را ساخت، میبایست کارش را بر اساس الگویی از زیبایی (species pulchritudinis) که در ذهنش پدید آمده بود (ipsius in mente) به پیش برده باشد.
در هنر عناصری از واقعیت وجود دارد، اما عناصر ایدئال نیز در هنر موجود است: هنر دارای الگویی بیرونی است اما الگویی درونی نیز در ذهن هنرمند شکل گرفته است. افلاطون پیش از هر چیز تشابهات میان الگوی بیرونی و اثر هنری را خاطر نشان میکرد؛ در حالی که ارسطو بیشتر تفاوتهای میان آن دو را ذکر مینمود. سیسرو در هنر بیشتر بر چیزی که زاییده ذهن هنرمند است تأکید داشت؛ او با این کار، به نمایندگی از دورهای جدید سخن میگفت.
سیسرو از فرمهای موجود در ذهن هنرمند با عنوان «ایده» یاد میکرد. البته او نظریه و خود واژه «ایده» را از افلاطون که او را «استاد و نویسنده بزرگ» مینامید و نیز از آکادمی افلاطون و به ویژه از استادش آنتیوخوس (Antiochus) گرفته بود. اما در اتخاذ و انتخاب نظریه افلاطون برای مقتضیات زیباشناسی، تغییراتی اساسی اعمال کرد. بنا به نظر افلاطون «مثل» مظهر فرمهای ذهنی انتزاعی بودند، در حالی که سیسرو معتقد بود که آنها به معنای فرمهای محسوس عینی هستند.
برای فهم هنر که از تصاویر عینی نیز بهره میبرد، ایدههای انتزاعی دارای ارزش اندکی بودند؛ بنابراین افلاطون در نظریه هنرش آنها را به کار نگرفت. او از مفهوم مثل در نظریه هستی شناسیاش استفاده کرد و در نظریه هنر از آن سودی نجست. بنابراین بنیانگذار ایدئالیسم در فهم هنر یک ایدئالیست به شمار نمیآمد؛ او (افلاطون) معتقد بود که مثل انسان را در قلمرو دانش عملی و کنش های اخلاقی هدایت میکنند، نه در قلمرو هنر؛ الگوی هنر اعیان واقعی است نه مثل.
از طرف دیگر، مثل عینی سیسرو میتوانست در نظریه هنری به کار گرفته شود. آنها مبنایی برای فهم جدید آفرینش هنری مطرح ساختند که با دخیل دانستن الگوهای درونی اثر هنری، توضیح کاملتر را درباره اثر هنری ارائه میدادند. در حالی که افلاطون رویکرد هنرمند را به عنوان رویکردی تقلیدی و منفعل تصور میکرد، سیسرو بر نقش فعال این رویکرد توجه مینمود.
حس زیباشناختی
سیسرو بر نقش عنصری فعال نه تنها در خالق و تولیدکننده اثر هنری بلکه در مخاطب و نه تنها در روانشناسی هنرمند بلکه در روان شناسی مخاطب و ناظر نیز پی برد. او این مسئله را چنین بیان کرد که انسان دارای احساس ویژه (sensus) زیبایی و هنر است. انسان به وسیله این احساس، هنر را درک و ارزیابی میکند و درستی و نادرستی آن را معین میسازد این نگرش اندیشههای جدیدی را در برمیگیرد که عبارتند از: انسان میتواند هنر و زیبایی را نقد و ارزیابی کند، این یک توانایی جداگانه است و احساسی فطری میباشد.این دیدگاه مبنی بر اینکه تجربه زیباشناختی مبتنی بر یک «احساس» درونی است، نتیجه منطقی نگرشی است که میگوید آفرینش هنری نیز مبتنی بر یک «مثال» درونی و فطری زیبایی است. هر دو دیدگاه نقش عنصر انفعال را از آفرینش هنری و تجربه زیباشناختی کنار گذاشتند؛ به عبارت دیگر هر دو نگرش با مزایا و معایبی که داشتند، پیشگام طرح نظریههای مدرن یعنی «حس هنری» و «حس زیبایی» شدند.
مثل برخی از نویسندگان متقدم، سیسرو توانایی ادراک زیبایی، نقد و بررسی هنر را صرفا به انسان نسبت میداد. تنها اوست که در میان همه موجودات زنده «زیبایی، جذابیت و هارمونی را ادراک میکند». اما سیسرو پا را از این نیز فراتر نهاد و گفت، انسان برای دیدن جهان و تقلید از آن آفریده شده پیش از سیسرو، تنها ممکن است که ارسطو این عقیده را پذیرفته باشد.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص420-417، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392