آن دهان نيست که تنگ شکر است آن دهان نيست که تنگ شکر استشاعر : عطار وان ميان نيست که مويي دگر استآن دهان نيست که تنگ شکر استکز دهان تو دلم تنگتر استزان تنم شد چو ميانت باريکچشم سوزن که به دو رشته در استبه دهان و به ميانت ماندخبري باز دهد بيخبر استهر که مويي ز ميان و ز دهانتوز دهان تو سخن چون شکر استاز ميان تو سخن چون مويي استنه سخن را ز دهانت گذر استنه کمر را ز ميانت وطني استموي ديدي که ميان کمر استميم ديدي که به جاي دهن استچه دهان چون صدفي پر گوهر استچه ميان چون الفي معدوم استچون دهان تو از آن نامور استچون ميان تو سخن گفت فريد