اگر تو عاشقي معشوق دور است
اگر تو عاشقي معشوق دور است
شاعر : عطار
وگر تو زاهدي مطلوب حور است اگر تو عاشقي معشوق دور است ره زاهد غرور اندر غرور است ره عاشق خراب اندر خراب است دل عاشق هميشه در حضور است دل زاهد هميشه در خيال است نصيب عاشقان دايم حضور است نصيب زاهدان اظهار راه است جهاني ماوراي نار و نور است جهاني کان جهان عاشقان است که آن صحرا نه نزديک و نه دور است درون عاشقان صحراي عشق است به گرد تخت دايم جشن و سور است در آن صحرا نهاده تخت معشوق همه جانها چو صفهاي طيور است همه دلها چو گلهاي شکفته است که در هر لحن صد سور و سرور است سراينده همه مرغان به صد لحن که ره بس دور و جانان بس غيور است ازان کم ميرسد هرجان بدين جشن ز جشن عقل و جان و دل عبور است طريق تو اگر اين جشن خواهي دلت دايم ازين پاسخ نفور است اگر آنجا رسي بيني وگرنه اگر زين شوق جانش ناصبور است خردمندا مکن عطار را عيب