غم بسي دارم چه جاي صد غم است
غم بسي دارم چه جاي صد غم است
شاعر : عطار
زانکه هر موييم در صد ماتم است غم بسي دارم چه جاي صد غم است کم ز کم نبود نصيبم زان کم است غم نباشد کانچه پيشان است و پس کور را زانچه اگر صد عالم است عالمي است اشراق نور آفتاب چون ازوست اين درد جانم خرم است عالمي در دست بر جانم ولي گر پس از صد زخم او يک مرهم است درد زخم او کشيدن خوش بود آن من گر هست عمري يک دم است گر بسي عمرم بود تا جان بود او خليفهزادهاي از آدم است گر کسي را آن دم اينجا دست داد مرده دل زاد است اگر از مريم است ور کسي زان دم ندارد آگهي چيست آن دم، شير و روغن درهم است بي خيال و صورت وهم و قياس زانکه گر شير است بس نامحرم است ني که دايم روغن است و شير نه آن دمش در پردهي جان همدم است گر فريد اين جايگه با خويش نيست