هر شور وشري که در جهان است
هر شور وشري که در جهان است
شاعر : عطار
زان غمزهي مست دلستان است هر شور وشري که در جهان است جان چيست مگو چه جاي جان است گفتم لب اوست جان، خرد گفت گويند مگو که بيش از آن است وصفش چه کني که هرچه گويي ميخر که هنوز رايگان است غمهاش به جان اگر فروشند سرمايهي عمر جاودان است در عشق فنا و محو و مستي کان يار لطيف بينشان است در عشق چو يار بي نشان شو و آيينهي تو همه جهان است تو آينهي جمال اويي ميده که سرم ز مي گران است اي ساقي بزم ما سبکخيز آن باده که کيمياي جان است در جام جهان نماي ما ريز کامشب شب بزم عاشقان است اي مطرب ساده ساز بنواز چون حاصل عمرم اين زمان است از رفته و نامده چه گويم ما را سر يار مهربان است ما را سر بودن جهان نيست کين راه به پاي رهروان است اين کار نه کار توست خاموش وين کار نه بر سر زبان است کاري است بزرگ راه عطار