گر نبودي در جهان امکان گفت

گر نبودي در جهان امکان گفت شاعر : عطار کي توانستي گل معني شکفت گر نبودي در جهان امکان گفت بس که گفت و بس گل معني که رفت جان ما را تا به حق شد چشم باز يک نفس ننشست و يک ساعت نخفت بي قراري پيشه کرد و روز و شب بر سر آورد و به خون دل بسفت بس گهر کز قعر درياي ضمير بهتر از ما راهبر نتوان گرفت پاک‌رو داند که در اسرار عشق وآنچه ما گفتيم در عالم که گفت آنچه ما ديديم در عالم که ديد زانکه راز گفت نيست از ما نهفت آنچه بعد از ما بگويند آن ماست...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر نبودي در جهان امکان گفت
گر نبودي در جهان امکان گفت
گر نبودي در جهان امکان گفت

شاعر : عطار

کي توانستي گل معني شکفتگر نبودي در جهان امکان گفت
بس که گفت و بس گل معني که رفتجان ما را تا به حق شد چشم باز
يک نفس ننشست و يک ساعت نخفتبي قراري پيشه کرد و روز و شب
بر سر آورد و به خون دل بسفتبس گهر کز قعر درياي ضمير
بهتر از ما راهبر نتوان گرفتپاک‌رو داند که در اسرار عشق
وآنچه ما گفتيم در عالم که گفتآنچه ما ديديم در عالم که ديد
زانکه راز گفت نيست از ما نهفتآنچه بعد از ما بگويند آن ماست
لاجرم خود را نمي‌يابيم جفتتربيت ما را ز جان مصطفاست
گردنان را زير بار توست سفتتا تويي عطار زير بار عشق
عقل را نظم تو مي‌آيد شگفتصورت جان است شعرت لاجرم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.