زهي در کوي عشقت مسکن دل

زهي در کوي عشقت مسکن دل شاعر : عطار چه مي‌خواهي ازين خون خوردن دل زهي در کوي عشقت مسکن دل گرفته جان پرخون دامن دل چکيده خون دل بر دامن جان به صد جان من شدم در شيون دل از آن روزي که دل ديوانه‌ي توست که خون عاشقان در گردن دل منادي مي‌کنند در شهر امروز همي کوشم به رسوا کردن دل چو رسوا کرد ما را درد عشقت برآمد دود عشق از روزن دل چو عشقت آتشي در جان من زد که دل هم دام جان هم ارزن دل زهي خال و زهي روي چو ماهت که آسان است بر تو بردن...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زهي در کوي عشقت مسکن دل
زهي در کوي عشقت مسکن دل
زهي در کوي عشقت مسکن دل

شاعر : عطار

چه مي‌خواهي ازين خون خوردن دلزهي در کوي عشقت مسکن دل
گرفته جان پرخون دامن دلچکيده خون دل بر دامن جان
به صد جان من شدم در شيون دلاز آن روزي که دل ديوانه‌ي توست
که خون عاشقان در گردن دلمنادي مي‌کنند در شهر امروز
همي کوشم به رسوا کردن دلچو رسوا کرد ما را درد عشقت
برآمد دود عشق از روزن دلچو عشقت آتشي در جان من زد
که دل هم دام جان هم ارزن دلزهي خال و زهي روي چو ماهت
که آسان است بر تو بردن دلمکن جانا دل ما را نگه‌دار
به خون درمي‌کشم پيراهن دلچو گل اندر هواي روي خوبت
که نزديک است وقت رفتن دلبيا جانا دل عطار کن شاد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما