دوش درون صومعه، دير مغانه يافتم
شاعر : عطار
راهنماي دير را، پير يگانه يافتم | | دوش درون صومعه، دير مغانه يافتم | کز مي عشق پير را، مست شبانه يافتم | | چون بر پير در شدم، پير ز خويش رفته بود | از کف پير ميکده، درد مغانه يافتم | | از طلبي که داشتم، چون بنشستم اندکي | تا ز دو چشم خون فشان، سيل روانه يافتم | | راست که درد خورده شد، موج بخاست از دلم | در بن دير خويش را، رند زمانه يافتم | | گرچه امام دين بدم، تا که به دير در شدم | طاعت و زاهدي خود، زير ميانه يافتم | | نعرهزنان برون شدم، دلق و سجاده سوختم | دشمن جان خويش را، در بن خانه يافتم | | چون دل من به نيستي، حلقه نشين دير شد | رند و قلندري شدم، زهد فسانهيافتم | | بي سر و سروري شدم، قبلهي کافري شدم | ذره به ذره را درو، عشق نشانه يافتم | | چون بنمود ناگهم، آينهي وجود روي | زانکه خيال آب و گل، جمله بهانه يافتم | | عاشق و يار دايما، در دو جهان هموست بس | نه ره دور عشق را، هيچ کرانه يافتم | | نه الم فراق را، هيچ دوا رقم زدم | خاصه که پيش هر قدم، چاه و ستانه يافتم | | در ره عشق چون روم، چون ره بي نهايت است | لاف مزن چو رهزنت، سوزن و شانه يافتم | | گر تو به عشق فيالمثل، عيسي وقتي اي فريد | |