جانا مرا چه سوزي چون بال و پر ندارم جانا مرا چه سوزي چون بال و پر ندارمشاعر : عطار خون دلم چه ريزي چون دل دگر ندارمجانا مرا چه سوزي چون بال و پر ندارمزاري مرا تمام است چون زور و زر ندارمدر زاري و نزاري چون زير چنگ زارمگر ره بود بر آتش بيم خطر ندارمروزي گرم بخواني از بس که شاد گردمگر چشم دارم آخر چشم از تو بر ندارمگر پردههاي عالم در پيش چشم داريکز بيم دور باشت روي گذر ندارمدر پيش بارگاهت از دور بازماندمزان با تو پر زنم من کز تو خبر ندارمنه نه تو شمع جاني پروانهي توام منتو حاضري وليکن من آن نظر ندارمعالم پر است از تو غايب منم ز غفلتپرواز چون نمايم چون هيچ پر ندارمعطار در هوايت پر سوخت از غم تو