بحمدالله که از بود و نبودم بحمدالله که از بود و نبودمشاعر : عطار اگر شادي ندارم غم ندارمبحمدالله که از بود و نبودمکه در هر دو جهان مرهم ندارمچه ميگويم که مجروحم چنان سختکه را گويم چو يک محرم ندارمجهاني راز دارم مانده در دلوليکن زور يک شبنم ندارمحريفي ميکنم با هفت درياولي چون ناقصم محکم ندارمبسي گوهر دهد دريام هر دمبه قدر از هر دو کونش کم ندارماگر يک گوهر آيد قسم عطارچه عالم چون سر خود هم ندارمسر مويي سر عالم ندارمکه گويي عمر جز يک دم ندارمچنان گم گشتهام از خويش رفتهوگر دارم درين عالم ندارمندارم دل بسي جستم دلم بازچرا خود را بسي ماتم ندارمچو دل را مينيابم ذرهاي باز