بحمدالله که از بود و نبودم

بحمدالله که از بود و نبودم شاعر : عطار اگر شادي ندارم غم ندارم بحمدالله که از بود و نبودم که در هر دو جهان مرهم ندارم چه مي‌گويم که مجروحم چنان سخت که را گويم چو يک محرم ندارم جهاني راز دارم مانده در دل وليکن زور يک شبنم ندارم حريفي مي‌کنم با هفت دريا ولي چون ناقصم محکم ندارم بسي گوهر دهد دريام هر دم به قدر از هر دو کونش کم ندارم اگر يک گوهر آيد قسم عطار چه عالم چون سر خود هم ندارم سر مويي سر عالم ندارم که گويي عمر جز يک دم ندارم...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بحمدالله که از بود و نبودم
بحمدالله که از بود و نبودم
بحمدالله که از بود و نبودم

شاعر : عطار

اگر شادي ندارم غم ندارمبحمدالله که از بود و نبودم
که در هر دو جهان مرهم ندارمچه مي‌گويم که مجروحم چنان سخت
که را گويم چو يک محرم ندارمجهاني راز دارم مانده در دل
وليکن زور يک شبنم ندارمحريفي مي‌کنم با هفت دريا
ولي چون ناقصم محکم ندارمبسي گوهر دهد دريام هر دم
به قدر از هر دو کونش کم ندارماگر يک گوهر آيد قسم عطار
چه عالم چون سر خود هم ندارمسر مويي سر عالم ندارم
که گويي عمر جز يک دم ندارمچنان گم گشته‌ام از خويش رفته
وگر دارم درين عالم ندارمندارم دل بسي جستم دلم باز
چرا خود را بسي ماتم ندارمچو دل را مي‌نيابم ذره‌اي باز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.