دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم

دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم شاعر : عطار مرغ جان بي بال و پر شد چون کنم دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم دور از رويت ز شوق روي تو در سر آن يک نظر شد چون کنم گفتم آخر کار من بهتر شود بند بندم نوحه‌گر شد چون کنم اشک و رويم همچو سيم و زر بماند گر نشد بهتر بتر شد چون کنم هر زمان تا جان فشاند بر تو دل عمر رفت و سيم و زر شد چون کنم ليک چون هر لحظه جاني نيست نو عاشق جاني دگر شد چون کنم دي مرا گفتي که جان با من بباز عمر ازين حسرت به سر شد چون...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم
دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم
دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم

شاعر : عطار

مرغ جان بي بال و پر شد چون کنمدل ز عشقت بي خبر شد چون کنم
دور از رويت ز شوق روي تودر سر آن يک نظر شد چون کنم
گفتم آخر کار من بهتر شودبند بندم نوحه‌گر شد چون کنم
اشک و رويم همچو سيم و زر بماندگر نشد بهتر بتر شد چون کنم
هر زمان تا جان فشاند بر تو دلعمر رفت و سيم و زر شد چون کنم
ليک چون هر لحظه جاني نيست نوعاشق جاني دگر شد چون کنم
دي مرا گفتي که جان با من ببازعمر ازين حسرت به سر شد چون کنم
ني که جان درباختن سهل است ليکغمزه‌ي تو پاک بر شد چون کنم
آتش عشق تو نتوانم نشاندچون ز جان جان بي خبر شد چون کنم
در حضور تو دل عطار راکابم از بالاي سر شد چون کنم
عشق تو در پرده مي‌کردم نهانهرچه بود از ماحضر شد چون کنم
مدتي رازي که پنهان داشتمچون سرشکم پرده‌در شد چون کنم
يک نظر بر تو فکندم جان و دلدر همه عالم سمر شد چون کنم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما