آن دو روبه چون به هم هم برشدند شاعر : عطار پس به عشرت جفت يک ديگر شدند آن دو روبه چون به هم هم برشدند آن دو روبه را ز هم افکند باز خسروي در دشت شد با يوز و باز ما کجا با هم رسيم، آخر بگوي ماده ميپرسد ز نر، کي رخنهجوي بر دکان پوستين دوزان شهر گفت اگر ما را بود از عمر بهر راه بر من ميزند وقت حضور ديگري گفتش که ابليس از غرور در دلم از غبن آن افتاد شور من چو با او برنميآيم به زور وز مي معني حياتي باشدم چون کنم کز وي نجاتي باشدم...