دردمندي پيش شبلي ميگريست شاعر : عطار شيخ پرسيدش که اين گريه ز چيست دردمندي پيش شبلي ميگريست از جمالش تازه بودي جان من گفت شيخا دوستي بود آن من شد جهان بر من سياه از ماتمش دي بمرد و من بمردم از غمش اين چه غم باشد، سزايت بيش از ينست شيخ گفتا چون دلت بيخويش ازينست کو نميرد تا نميري زار تو دوستي ديگر گزين اي يار تو دوستي او غم جان آورد دوستي کز مرگ نقصان آورد هم از آن صورت فتد در صد بلا هرک شد در عشق صورت مبتلا و او از آن حيرت...