دردمندي پيش شبلي مي‌گريست

دردمندي پيش شبلي مي‌گريست شاعر : عطار شيخ پرسيدش که اين گريه ز چيست دردمندي پيش شبلي مي‌گريست از جمالش تازه بودي جان من گفت شيخا دوستي بود آن من شد جهان بر من سياه از ماتمش دي بمرد و من بمردم از غمش اين چه غم باشد، سزايت بيش از ينست شيخ گفتا چون دلت بي‌خويش ازينست کو نميرد تا نميري زار تو دوستي ديگر گزين اي يار تو دوستي او غم جان آورد دوستي کز مرگ نقصان آورد هم از آن صورت فتد در صد بلا هرک شد در عشق صورت مبتلا و او از آن حيرت...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دردمندي پيش شبلي مي‌گريست
دردمندي پيش شبلي مي‌گريست
دردمندي پيش شبلي مي‌گريست

شاعر : عطار

شيخ پرسيدش که اين گريه ز چيستدردمندي پيش شبلي مي‌گريست
از جمالش تازه بودي جان منگفت شيخا دوستي بود آن من
شد جهان بر من سياه از ماتمشدي بمرد و من بمردم از غمش
اين چه غم باشد، سزايت بيش از ينستشيخ گفتا چون دلت بي‌خويش ازينست
کو نميرد تا نميري زار تودوستي ديگر گزين اي يار تو
دوستي او غم جان آورددوستي کز مرگ نقصان آورد
هم از آن صورت فتد در صد بلاهرک شد در عشق صورت مبتلا
و او از آن حيرت کند در خون نشستزودش آن صورت شود بيرون ز دست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط