چون شد آن حلاج بر دار آن زمان

چون شد آن حلاج بر دار آن زمان شاعر : عطار جز انا الحق مي‌نرفتش بر زبان چون شد آن حلاج بر دار آن زمان چار دست و پاي او انداختند چون زبان او همي‌نشناختند سرخ کي ماند درين حالت کسي زرد شد خون بريخت از وي بسي دست بريده به روي هم چو ماه زود درماليد آن خورشيد و ماه روي خود گلگونه بر کردم کنون گفت چون گلگونه‌ي مردست خون سرخ رويي باشدم اينجا بسي تا نباشم زرد در چشم کسي ظن برد کاينجا بترسيدم مگر هرکه را من زرد آيم در نظر جز چنين گلگونه...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چون شد آن حلاج بر دار آن زمان
چون شد آن حلاج بر دار آن زمان
چون شد آن حلاج بر دار آن زمان

شاعر : عطار

جز انا الحق مي‌نرفتش بر زبانچون شد آن حلاج بر دار آن زمان
چار دست و پاي او انداختندچون زبان او همي‌نشناختند
سرخ کي ماند درين حالت کسيزرد شد خون بريخت از وي بسي
دست بريده به روي هم چو ماهزود درماليد آن خورشيد و ماه
روي خود گلگونه بر کردم کنونگفت چون گلگونه‌ي مردست خون
سرخ رويي باشدم اينجا بسيتا نباشم زرد در چشم کسي
ظن برد کاينجا بترسيدم مگرهرکه را من زرد آيم در نظر
جز چنين گلگونه اينجا روي نيستچون مرا از ترس يک سر موي نيست
شيرمرديش آن زمان آيد به کارمرد خوني چون نهد سر سوي دار
کي چنين جايي مرا بيمي بودچون جهانم حلقه‌ي ميمي بود
در تموز افتاده دايم خورد و خورهر که را با اژدهاي هفت سر
کمترين چيزيش سر دار اوفتدزين چنين بازيش بسيار اوفتد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط