دردم آخر که جان آمد به لب شاعر : عطار شيخ خرقان اين چنين گفت اي عجب دردم آخر که جان آمد به لب باز کردندي دل بريان من کاشکي بشکافتندي جان من شرح دادندي که درچه مشکلم پس به عالميان نمودندي دلم بت پرستي راست نايد، کژ مباز تا بدانندي که با داناي راز بندگي افکندگيست اي هيچ کس بندگي اين باشد و ديگر هوس کي ترا ممکن شود افکندگي نه خدايي ميکني نه بندگي بنده و افکنده شو ، زنده بباش هم بيفکن خويش و هم بنده بباش در ره حرمت بهمت باش نيز...