در خراسان بود دولت بر مزيد
در خراسان بود دولت بر مزيد
شاعر : عطار
زانک پيدا شد خراسان را عميد در خراسان بود دولت بر مزيد سرو قامت، سيم ساعد، مشک بوي صد غلامش بود ترک ماه روي شب شده در عکس آن در همچو روز هر يکي در گوش دري شبفروز سر به سر سيمن برو زرين سپر با کلاه شفشه و با طوق زر هر يکي را نقره خنگي زير ران با کمرهاي مرصع بر ميان دل بدادي حالي و جان بر سري هرک ديدي روي آن يک لشگري ژندهاي پوشيده سر پا برهنه از قضا ديوانهاي بس گرسنه گفت آن کيستند اين خيل حور ديد آن خيل غلامان را ز دور کين غلامان عميد شهرماست جملهي شهرش جوابش داد راست اوفتاد اندر سر ديوانه دود چون شنيد اين قصه آن ديوانه زود بنده پروردن بياموز از عميد گفت اي دارندهي عرش مجيد برگ داري لازم اين شاخ باش گر ازو ديوانهاي ، گستاخ باش پس مکن گستاخي و بر خود مخند ور نداري برگ اين شاخ بلند خويش ميسوزند چون پروانگان خوش بود گستاخي ديوانگان چه بدو چه نيک جز زان جايگاه هيچ نتوانند ديد آن قوم راه