بود مردي شيردل خصم افکني

بود مردي شيردل خصم افکني شاعر : عطار گشت عاشق پنج سال او بر زني بود مردي شيردل خصم افکني يک سر ناخن سپيدي آشکار داشت بر چشم آن زن همچون نگار گرچه بسياري برافکندي نظر زان سپيدي مرد بودش بي‌خبر کي خبر يابد ز عيب چشم يار مرد عاشق چون بود در عشق زار دارويي آمد پديد آن درد را بعد از آن کم گشت عشق آن مرا را کار او برخويشتن آسان گرفت عشق آن زن در دلش نقصان گرفت اين سپيدي گفت کي شد آشکار پس بديد آن مرد عيب چشم يار چشم من عيب آن زمان...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بود مردي شيردل خصم افکني
بود مردي شيردل خصم افکني
بود مردي شيردل خصم افکني

شاعر : عطار

گشت عاشق پنج سال او بر زنيبود مردي شيردل خصم افکني
يک سر ناخن سپيدي آشکارداشت بر چشم آن زن همچون نگار
گرچه بسياري برافکندي نظرزان سپيدي مرد بودش بي‌خبر
کي خبر يابد ز عيب چشم يارمرد عاشق چون بود در عشق زار
دارويي آمد پديد آن درد رابعد از آن کم گشت عشق آن مرا را
کار او برخويشتن آسان گرفتعشق آن زن در دلش نقصان گرفت
اين سپيدي گفت کي شد آشکارپس بديد آن مرد عيب چشم يار
چشم من عيب آن زمان آورد همگفت آن ساعت که شد عشق تو کم
عيب در چشمم چنين زان شد پديدچون ترا در عشق نقصان شد پديد
هم ببين يک عيب خود اي کور دلکرده‌اي از وسوسه پر شور دل
آن خود يک ره بجوي از جيب بازچند جويي ديگران را عيب باز
نبودت پرواي عيب ديگرانتا چو بر تو عيب تو آيد گران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط