عجيب الخلقه محتضر

آيا نقاشي معاصر ايران، هنري زنده است؟ بگذار همين اول کار، تعريفم را از نقاشي معاصر ايران، روشن کنم. منظورم از نقاشي معاصر ايران، آن گونه اي از نقاشي است که امروز در گالري ها ارائه مي شود، در بي ينال ها...
چهارشنبه، 10 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عجيب الخلقه محتضر

 عجيب الخلقه محتضر
عجيب الخلقه محتضر


 

نويسنده: محمد صمدي




 
تأملي در حيات اجتماعي نقاشي معاصر ايران
آيا نقاشي معاصر ايران، هنري زنده است؟ بگذار همين اول کار، تعريفم را از نقاشي معاصر ايران، روشن کنم. منظورم از نقاشي معاصر ايران، آن گونه اي از نقاشي است که امروز در گالري ها ارائه مي شود، در بي ينال ها برگزيده مي شود، در مورد آنها در تنديس و سگال و حرفه هنرمند، نقد و تحليل نوشته مي شود، معمولاً «بدون عنوان» است و از همه مهمتر تابع حال و هواي جماعت نقاش و دانشجويان هنر و منتقدان هنر معاصر و روشنفکر است و نه هر اثر نقاشي ايراني که صرفاً در زمان معاصر توليد شده است.
اين بار البته قرعه به نام نقاشي افتاده است و من نويسنده اين سوال را از شماي خواننده درباره تئاتر معاصر ايران هم دارم و در زمينه ي مجسمه سازي معاصر ايران و چند شاخه و رشته هنري ريز و درشت ديگر.
هنر رسانه است و اصولاً هيچ پديده اي در عالم وجود فاقد پيام و اثر نيست؛ به ويژه اگر آن پديده محصول ذوق و طبع آدميزادي باشد که خدا به او عقل و احساس و فطرت داده و آن قدر آدم حسابش کرده که قباي خلقت به اندامش بپوشاند و برايش کتاب و نبي بفرستد. حتي همان کوبلن دوزي و گل چيني سازي و مرواريد بافي بانوان خانه دار و زورآزمايي هاي تکنيکي و فرماليستي نقاشان پاساژ قائم تجريش و گالري داداشي هم در پس ظاهر زيبا (يا نازيبايشان) يک باطن عميق تر دارد و اگر باور بفرماييد، يک جهان بيني و يک ايدئولوژي.
پس اين آش کشک خاله است، پايت را که به ساخت هنر بگذاري و اراده ي خلق اثر کني، سطحي از باطنت برملا مي شود. دنيايت را با مخاطب شريک مي شوي و رسماً يعني اينکه يک «بفرما» زده اي مخاطب که سر سفره ات بنشيند. چه شعر باشد و چه تابلوي گلدوزي و چه نقاشي آبستره.
زندگي هنر در حيات اجتماعي آن است و ناگفته پيداست که «هنر بي مسئوليت»و «هنر براي هنر» چه حرف مزخرفي است آن هم در عالمي که سوسک هايش بايد مازاد حشرات ريزتر از خود را ببلعند و همان حشرات ريزتر بايد هزار و يک «مسئوليت» خودشان را به بهترين صورت به جا بياورند و گياهان دقيقاً سر موقع گرده افشاني کنند و محصول بدهند و گاوها و گوسفندهاي زبان بسته شير و گوشت بدهند تا مبادا زندگي ما (که همان هنرمندي که فقط براي هنر خلق هنر مي کند هم، جزءمان است) مختل شود. با اطمينان کامل مي نويسم که نقاشي معاصر ايران (صرف نظر از معدود هنرمندان استثنايي آن) رابطه اي با حيات اجتماعي ندارد، چون نسبتي با جامعه ايراني در عصر حاضر ندارد.
دلمان را به فروش خوب آثار ايراني ها در حراج دبي و کريستي و حضور در بي ينال و نيز و... خوش نکنيم. مثل ما به آن سخنراني مي ماند که براي عالم و آدم خطابه مي خواند و آن وقت درون خانه با زن و بچه اش حرفي براي گفتن ندارد.
مي فرماييد الان در ناف پاريس و نيويورک هم هنر معاصر مخاطب عام ندارد و هنرمندان فقط براي قشرخاص و روشنفکر حرف مي زنند. بايد عرض کنم: خب چه بدتر! موجود عجيب الخلقه اي که اهالي مسقط الرأس خودش هم تحويلش نمي گيرند، چرا ما بايد حلوا حلوا کنيم؟
مي فرماييد خيلي چيزها مخاطب عام ندارند. بعضي از فروعات جزئيه فقهي و برخي از اشکال فلسفي ممکن است در طول تاريخ به درد دين و دنياي ديارالبشري نخورد. سلمنا! خب جسارتا بايد گفت پرداختن به آنها هم عمر تلف کردن است و البته شأن هنر و کارکرد آن، چيزي است که مقايسه آن با فقه و فلسفه و بسياري علوم ديگر، قياس دقيقي به نظر نمي رسد. چه آنکه اصلاً هنر در ارتباط با مخاطب معنا دارد.
نقاشي معاصر ايران را براي چند صباحي تعطيل کنيد، مثلاً همه هنرمندان فعالش را براي چند سال بفرستيد فرصت مطالعاتي پاريس، بفرستيد نيويورک، بفرستيد لندن يا همين سنگاپور و چين و هند. نمايشگاه ها و بي ينال ها و جشنواره ها و اکسپوها را هم در خارج از ايران برگزار کنيد. تابلوهاي مدرن و پست مدرن و انتزاعي و تجريدي و آبستره و «بدون عنوان» را هم از جلوي چشم مردم دور کنيد تا کسي نبيندشان. فقط اقتصاد هنرمندان و نقاشان و منتقدان و گالري دالرها و دلالان را تأمين کنيد فکر مي کنيد چه اتفاقي مي افتد؟
باز هم اطمينان کامل مي نويسم «هيچ». بله هيچ اتفاقي نمي افتد. چون نقاشي معاصر ايران براي مردم مهم نيست.
خيلي بي رحمانه است. بله. واقعيت رابطه «هنر و اجتماع» همين قدر بي رحمانه است اگر از يک نگاه هنرمند به اين رابطه نگاه شود و البته زماني از آن سوي رابطه يعني «اجتماع» و «مردم» هم بي رحمانه به نظر مي رسيد وقتي مردم با هزار و يک مشکل ريزو درشت بايد دست و پمنه نرم کنند و هنرمند در آتليه شخصي خودش مشغول ابراز احساسات و مکاشفات باطني خود روي بوم است.
آن روزي که مردم بچه هايشان را به جنگ مي فرستادند، نقاشي معاصر ايران چه کار کرد؟ چه ابراز احساساتي کرد؟ اصلاً احساساتي شد؟!
آن روزي که تابوت بچه هاي مردم از جنگ برگشت، چه؟ نقاشي معاصر ايران چه کرد؟ چه ابراز احساساتي کرد؟ چه اشکي پاک کرد؟ چه تسلايي داد به اين مردم؟
موقع تحريم اقتصادي و شاخ و شانه کشيدن هاي غرب و شرق چه؟
بگذريم چهار نفر و بگو ده نفر و بگو بيست نفر نقاش حوزه هنري و نقاش مستقل که درد داشتند و با مردم بودند در حساب آمار و دودوتا چهارتا الان ما «النادر کالمعدوم» و البته پيش خدا، حساب، حساب ذره مثقال است و اجرا و جزاي همه محفوظ. (تازه بين آثار همان جماعت نقاش متعهد و دردمند هم، چند اثر در حافظه مردم ماند و کنار نقاشي هاي تجويدي و عکس امام و چهار قل و آيه الکرسي چاپ شد و رفت روي در و ديوار خانه و مغازه مردم؟)
امروز روي دوم سکه بيش از پيش نمايان شده است. مردم بي رحمانه به نقاشي معاصر ايران بي محلي مي کنند و اصولاً مردم سال هاست که با نقاشي معاصر ايران بيگانه اند.
نگو که خب اصولاً هنر جز نيازهاي ابتدايي بشر نيست و مردم غصه معيشت، کار، مسکن، خوراک، پوشاک، ازدواج، تحصيل و... نگو!
سينماي ايران را تعطيل کن ولو براي يک سال(و خرج زندگي همه عوامل سينماي ايران را به قدر کفايت و رضايتشان را با کمال احترام به آنها تقديم کن) باز هم صداي مردم درمي آيد.
موسيقي را اگر تعطيل کني که بايد در همه خيابان ها و کوچه پس کوچه هاي يگان ويژه بگذاري!
تعارف که نداريم. مردم هنوز تابلوهاي کمال الملک مرحوم و حيدريان و شيخ را با لذت نگاه مي کنند. بسياري از مردم، کاتوزيان و نوه سي را هنرمندتر از هانيبال الخاص مي دانند.
مي گويي در فلسفه هنر، در تاريخ هنر، «هنرمندتر» معنا ندارد؟ خب به زبان خود مردم بگو کاربلدتر، ماهرتر، واردتر، اوستاتر! چه کنند وقتي حظ بصري مي برند از اينکه آنها سيب و گلابي و آدميزاد را عين خودشان کشيده اند و باور نمي کنم که همين لذت را ببرند از نقاشي معاصر ايران.
حتي از سياه مشق هاي زنده رودي و قفل و براق و حرز و اسطرلاب سقاخانه اي ها که ادعاي مدرنيسم بومي و ايراني داشتند. نقاشي معاصر ايران همه توش و توان خود را روي هم بگذارد و يک فرشچيان، نه اصلاً يک عصر عاشورا تحويل اين مردم بدهد و بعد ادعاي ارث بکند. وقتي مردم را تحويل نمي گيري، اعتقادات اين مردم را نه تنها تحويل نمي گيري که به سخره مي گيري. از کنار دردهاي مردم بي تفاوت رد مي شوي، حتي روزمره گي هايشان را هم نمي بيني، نبايد انتظار داشته باشي که روز افتتاح نمايشگاهت سيل مردم علاقمند از درو ديوار گالري وارد شوند.
نقاشي معاصر ايران حتي در نسبيت با خواستگاه هاي متبوعش در عرصه فکر و سياست ( جريان روشنفکري و جريان اصلاح طلبي) خدمت درخوري نداشت. براي مثال در مقايسه با شعرا و داستان نويسان و سينماگران و موسيقي دانان مربوط به اين جريان ها که کارهايي کردند.
نمي خواهم کار ياد اين جماعت بدهم. اما اگر ادعا کنند که اجازه حرف زدن و فرياد زدن و اعتراض به ما نمي دهند، خدا وکيلي با وجود اينترنت، تکثير يک تصوير با فرمت jpg با کيفيت نسبتاً خوب سخت تر است يا پخش يک قطعه موسيقي يا فيلم با پايين ترين کيفيت ممکن؟
کاش اين موجود عجيب الخلقه حداقل سروصدايي مي کرد، عرض اندامي مي کرد، دادي، فريادي، چيزي که مردم بفهمند هنوز اين موجود زنده است. اگر هم سروصدايي کرده باز هم به زباني بوده که مردم نفهميدند.
نکته ديگر اينکه مردم دوست دارند هنر مورد علاقه شان را راحت تر ببينند و بشوند و با هزينه کمتر. يادمان نرفته که تا همين چند وقت پيش که فيلم هاي سينمايي روز ايراني را که مي ديديم و آن روزها چقدر سينما دار ورشکسته شد و چقدر سينما تعطيل.
و آن وقت نقاشي معاصر ايران پايش را از گالري سيحون و نگارخانه برگ و اثر صبا و موزه هنرهاي معاصر و خانه هنرمندان بيرون نمي گذارد تا به مردم سلامي بدهد و صبح بخيري و حالي و احوالي. نقاشي هاي ديواري شهر هم مي افتد دست چند شرکت تبليغاتي که با رنگ پلاستيک چهره نگاري هاي درجه چندم کنند.
(راستي اين روزها چند نقاشي ديواري خوب ديدم که اميدوارم کرد به اينکه هنوز از نقاشي کارها برمي آيد.)
اينها را ننوشتم که بگويم نقاشي معاصر را بايد تعطيل کرد! (اصولاً مگر اين نوشته ها اثري هم دارد که نگرانش باشيم؟) و ننوشتم تا جماعت نقاش مدرنيست و پست مدرنيست را زير سوال ببرم که بسياري از اين جماعت را مي شناسم و بعضي شان را دوست دارم و اين مخلوقات خدا قطعاً برايم جالب تر از کساني هستند که با خيال و احساس و شور وجنون و زيبايي و ايضاً عقل سروکاري ندارند.
بي انصافي نکنيم، روزگار ما روزگاري است که تکنولوژي در حال بلعيدن همه چيز است. شايد اگر هنوز دوربين عکاسي و کامپيوتر و فتوشاپ مثل نقل و نبات در دسترس مردم نبود و گرافيک و تصوير سازي به مدد کامپيوتر اين قدر جاي نقاشي را تنگ نکرده بود، وضع نقاشي بهتر از اينها بود.
نوشته ام ژورناليستي شد، چون فکر مي کنم بايد از اين جسارت ها و شايد گستاخي ها داشت و زياد هم داشت تا مگر شوکي به اين بيمار رو به موت وارد شود و دوباره قلبش شروع به تپش کند.
ما مي خواهيم در دنيا حرف بزنيم، قرار بود پرچم مان را روي نوک قله همه کوه هاي بلند دنيا بالا بريم شوخي که نيست، جون داديم، خون داديم، خون دل ها خورده ايم... (ياد شعر نادر ابراهيمي و صداي محمد نوري افتادم). چه کار کنيم که بعضي حرف ها را فقط با نقاشي مي شود گفت.
منبع: نشريه زمانه، شماره 93.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط