بنيانگذار مشروطه افغانستان (2)

نظر به اينکه اکثريت مردم افغانستان از برادران اهل تسنن هستند، بين شهيد بلخي و علماي اهل سنت در کشورهاي منطقه و جهان اسلام تا چه اندازه همفکري و همکاري وجود داشته است؟
جمعه، 23 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بنيانگذار مشروطه افغانستان (2)

بنيانگذار مشروطه افغانستان (2)
بنيانگذار مشروطه افغانستان (2)


 





 

نظر به اينکه اکثريت مردم افغانستان از برادران اهل تسنن هستند، بين شهيد بلخي و علماي اهل سنت در کشورهاي منطقه و جهان اسلام تا چه اندازه همفکري و همکاري وجود داشته است؟
 

شهيد بلخي که يک شخصيت پر انگيزه و پر جنب و جوش بود، در ارتباط با مسائل اسلامي حالت حماسي داشت و در قبال دين و دشمنان دين احساس مسئوليت مي کرد. او واقعا خواستار برقراري حکومت مستقل اسلامي در منطقه براي مسلمانان بود. بر اين اساس ايشان هميشه با شخصيت هاي اسلامي و انقلابي جهان اسلام در ارتباط بود. زماني که به سوريه مي رود و سخنراني مي کند، و با بعضي از علماي اهل سنت و شخصيت هاي فلسطيني در سوريه ارتباط برقرار مي کند. سپس به عراق مي رود و با شخصيت هاي برجسته اين کشور ديدار و گفت و گو به عمل مي آورد، و در نجف اشرف با آيت الله العظمي سيد محسن حکيم و آيت الله سيد محمد باقر صدر ملاقات مي کند، همچنين در حوزه علميه نجف با علما و روحانيون افغاني به گفت و گو مي نشيند و يک حالت انقلابي به وجود مي آورد که خيلي از آن شخصيت ها در آن زمان آمادگي پذيرش ديدگاه هاي او را نداشتند. در واقع خيلي از آن ها فقط مشغول درس بودند. آن ها آمادگي ورود به فضاي فرهنگ انقلابي يا بيايند براي جامعه شان کارهاي مؤثري انجام دهند، اين آمادگي را نداشتند.
ولي شهيد بلخي شور و هيجان عميقي در نجف اشرف به وجود آورد. او که بتازگي از زندان آزاد شده و تحت تعقيب رژيم پادشاهي قرار داشت، و در عين حال تحت تعقيب عوامل وابسته به رژيم بود و به رغم همه مشکلات يک تحول عميقي در نجف اشرف ايجاد کرد که بسيار شگفت انگيز بود. من اولين بار نوار سخنراني هاي شهيد بلخي را در نجف اشرف از آقايي به نام پرهيزکاران گرفتم. ايشان در نجف حوزه اي تأسيس کرده بود که طلاب و روحانيون در آن تحصيل مي کردند. آقاي بلخي در اين حوزه سخنراني کرده و درباره راهکارهاي تحول در جامعه اسلامي، نحوه مبارزه با استکبار و استعمار و راهکار وحدت اسلامي در جهان اسلام بحث کرده است.
سپس شهيد بلخي به ايران مي آيد و در حوزه علميه قم با استقبال چشمگير علما و روحانيون ايران قرار مي گيرد. که آيت الله مکارم شيرازي و آيت الله سبحاني در آن جلسه حضور داشتند. آقاي بلخي در آن جلسه درباره چگونگي گذراندن 15 سال در زندان و مقاومت در برابر انبوه مشکلات و فشارها و لزوم اميدوار بودن به آينده و اميدبخشي به حوزه علميه قم سخن مي گويد. که اين سخنان تأثير چشم گيري در قم بر جاي مي گذارد. در اين باره آيت الله سبحاني در سال 1365 در پايان درس خود چنين گفته بود: «من از آقاي بلخي تعجب کردم که شناخت اين آقا از تاريخ مانند دريا بود. من ايشان را يک نابغه ديدم». به هر حال ايشان با بهره گيري از علم و دانش خود توانست در قم يک تحولي ايجاد کند.
نکته ديگر اين است که شهيد بلخي بيش از چهل سال در ايران و افغانستان با مرحوم آيت الله بهلول همدرس، هم مبارزه، همزندان و همسفر بوده است. من در ديداري که با مرحوم بهلول داشتم، ايشان از عظمت آقاي بلخي نام برد. ايشان در آن ديدار گفت که آقاي بلخي درياي خروشاني بود. من مقالات آقاي بلخي درباره بهلول را در هفته نامه «پيام وجدان» که در دهه 1340 از سوي علامه بلخي در کابل منتشر مي شد خوانده ام. شهيد بلخي در آن مقاله پيرامون شخصيت جهادي مرحوم بهلول تعريف و تمجيد کرده است. همچنين هرگاه از آقاي بهلول درباره شهيد بلخي سؤال مي کردند ايشان چنين پاسخ مي داد که بلخي عجب مرد دليري بود. من شخصاً در مشهد در يکي از سخنراني هاي مرحوم بهلول شرکت داشتم و از ايشان درباره شهيد بلخي سؤال کردم که ايشان از شهيد بلخي به نيکي ياد کرد. منظور اين است که شهيد بلخي با علماي جهان اسلام در ايران، عراق، لبنان، مصر، سوريه، پاکستان و افغانستان ارتباط تنگاتنگ داشته است. در ارتباط با علماي اهل تسنن، او نه تنها با شخصيت هاي علمي علماي اهل سنت ارتباط داشته و آنها را تحت تأثير افکار تقريب خواهانه خود قرار مي داده بلکه همين آقاي بلخي حتي با شخصيت هاي سياسي و سران جنبش هاي آزادي بخش منطقه همچون پاکستان مانند عبدالغفار خان که عليه روس ها و آمريکايي ها مبارزه مي کردند ارتباط داشته است. همين آقا با وجودي که از قوم پشتون است، متأثر از ديدگاه هاي آقاي بلخي بوده و در مراسم خاکسپاري او در کابل حاضر مي شود و سخنراني مي کند و از آقاي بلخي تمجيد و قدرداني به عمل مي آورد. او چنين مي گويد: «ما با همفکري و راهنمايي علامه بلخي مي خواستيم بين اقوام و مذاهب اسلامي در افغانستان، پاکستان، هندوستان و کشمير وحدت به وجود بياوريم. و اين اختلاف خانمانسوز را که استکبار جهاني به وجود آورده از بين ببريم. اما افسوس که اين طرح با شهادت بلخي به مرحله عمل نرسيد. بنابراين شهيد بلخي با شخصيت هاي سياسي و سران جنبش هاي اسلامي و علماي شيعه و اهل تسنن در جهان اسلام ارتباط تنگاتنگ داشت، و آن ها افکار تقريب خواهانه او را مي پذيرفتند.

شهيد بلخي چگونه با بهلول آشنا شد؟ علت اينکه بهلول به افغانستان سفر مي کند و آنجا دستگير مي شود؟
 

در سال 1314 که آقاي بهلول در مسجد گوهرشاد مشهد قيام مي کند، و اين قيام به شدت سرکوب مي شود، ايشان به طور مخفيانه از ايران به افغانستان فرار مي کند. مي دانيد که رضاشاه وقتي مسئله کشف حجاب را مطرح کرد، مردم مسلمان مشهد در مسجد گوهر شاد متحصن مي شوند و همزمان گارد شاهنشاهي آنجا مي ريزد و مردم را به خاک و خون مي کشاند و کشتار وسيعي صورت مي گيرد. منتها مردم طوري آقاي بهلول را نجات و فراري مي دهند. شهيد بلخي نقل کرده که در تحصن مسجد گوهرشاد و سخنراني آقاي بهلول حضور داشته است. او در جهت تشويق مردم به مقاومت و احساس مسئوليت سخنراني مي کرده است. لذا به محض اينکه آقاي بهلول از ايران خارج مي شود و به افغانستان مي رود، رضاشاه براي پادشاه افغانستان نامه مي نويسد، و در پي اين نامه بهلول دستگير و زنداني مي شود. آنها در زندان مدتي با هم بودند. بهلول پس از گذشت سال ها از زندان آزاد مي شود و ارتباطش را با شهيد بلخي دوباره از سر مي گيرد. لذا مهمترين دلايل زنداني شدن مرحوم بهلول در کابل به خاطر نقش او در قيام مسجد گوهرشاد بوده است. نقش آقاي بلخي هم در اين قيام بي تأثير نبوده است. لذا نظر به اينکه مشاور حضرت آيت الله بهلول بوده از ايران فرار مي کند و به افغانستان باز مي گردد و مبارزات خود را ادامه مي دهد. تا اينکه سرانجام در سال 1329 در پي تدارک طرحي براي سرنگوني رژيم پادشاهي افغانستان که يک رژيم وابسته و دست نشانده بود و حقوق مسلمانان و شيعيان را سلب کرده بود سرنگون کند، همراه جمعي از دوستان دستگير و به زندان افکنده شد، و مدت 15 سال را در زندان گذراند. آقاي بهلول از سال 1324 تا 1327 در زندان بلخ زنداني بوده و در اين مدت هم علامه بلخي در آن شهر فعاليت هاي فرهنگي و سياسي خود را ادامه مي داده است. آن دو بزرگوار مدتي هم با يکديگر ارتباط داشتند که دولت استبدادي وقت با آگاهي از اين ارتباطات بيدرنگ آقاي بهلول را به زندان هاي بدخشان و جلال آباد منتقل مي کند.

شهرهاي بلخ و بخارا و سمرقند در گسترش فرهنگ و تمدن اسلامي تاريخچه ديرينه دارند. تا چه اندازه ميان اين حوزه هاي علمي ارتباط و همفکري وجود داشته است؟
 

در حقيقت حوزه تمدن اسلامي در منطقه آسياي ميانه حوزه واحد و يکپارچه بوده است. چون در سده هاي قبل از حضور انگليسي ها که حدود دو قرن افغانستان را در اشغال داشتند، يا بعضي از پادشاهان محلي وابسته به آن ها بودند و در اوايل قرن بيستم کشوري به نام افغانستان شکل گرفت. ما معتقديم که اين کشور با فشار انگيسي ها شکل گرفت. در آن دوره ارتباط فرهنگي و تمدني بسيار عميقي ميان اين حوزه ها وجود داشته است. شهرهاي ياد شده که اکنون در مرز ترکمنستان و ازبکستان قرار دارند وابسته به خراسان بوده و خراسان هم پايتخت ايران بوده است. بوعلي سينا و امثال او هم از اين منطقه برانگيخته شدند. بوعلي سينا مادرش «ستاره خانم» از بلخ است و پدرش «سينا» از بخارا است. بسياري از شخصيت هاي علمي ديگري همچون ابوزيد بلخي و کعبي که در علم کلام تبحر داشتند و بسيار معروف هستند در اين منطقه متولد شدند. در سمرقند هم بسياري از شخصيت هاي اسلامي در اين منطقه حضور داشتند و اين حوزه، حوزه تمدن مشترک اسلامي است، و زبان فارسي در آنجا به شدت رواج داشته است. حتي مي بينيم که جناب حکيم فردوسي در زمان حيات متأثر از رودکي بوده و رودکي هم متأثر از بعضي از شخصيت هاي بلخ بوده است. در واقع احياي زبان فارسي که زبان دري باشد از بلخ آغاز مي شود.
چون ما مي دانيم که حدود صد سال پيش در ايران زبان فارسي وجود دارد، ولي بسيار آميخته با زبان عربي است. اگر متون فارسي صد سال پيش ايران را ملاحظه کنيد، متوجه مي شويد که تا چه اندازه آميخته با زبان عربي است. اما زبان فارسي در بلخ و سمرقند و بخارا زبان خالص بوده است. ملاحظه مي کنيد که امثال بيروني و ناصرخسرو با زبان خالص فارسي مطلب مي نويسد. بوعلي سينا دانشنامه اش را به زبان فارسي مي نويسد. اينها چون متأثر از فرهنگ دين و قرآن کريم هستند، پايه هاي حوزه تمدن را استحکام مي بخشند. لذا بلخ به عنوان «ام البلاد» شهرت پيدا مي کند. اکنون آثاري داريم که در مشهد چاپ شده و اکنون کتابي به عنوان «دانشمندان بلخ» در مشهد در آستانه چاپ است و در اين کتاب زندگي حدود سه هزار تن از دانشمندان اين حوزه بررسي شده است.
درست است که ما در سمرقند، بخارا، عياش و ترمذ دانشگاه هاي بزرگي داريم و دانشمندان بزرگي در آن سرگرم تحصيل هستند. ده ها تن از علماي اهل حديث و محدثين اهل سنت از اين دانشگاهها فارغ التحصيل شدند. ولي اصل محوريت اين منطقه همان بلخ است که حتي روزگاري آتشکده زرتشتي ها در آنجا قرار داشت و امروزه به جاي آن مسجد ساخته شده است.
 

اگر امکان دارد از نتيجه مبارزات شهيد بلخي توضيح دهيد. او پس از اينکه به يک سطح علمي قابل توجهي رسيد به چه علت به پيکار سياسي و مبارزه روي آورد و حزب ارشاد اسلامي را تشکيل داد؟
 

در حقيقت حزب ارشاد اسلامي که شهيد بلخي آن را تأسيس کرد اولين تشکيلات سياسي و فرهنگي شيعه در افغانستان بود. تأسيس اين حزب برخواسته از انگيزه هاي ديني و ملي بلخي، و يکي از فعاليت هاي انقلابي او به شمار مي رفته است. چون او عقيده داشت که کار فردي به جايي نمي رسد. ممکن است يک فرد خوب و تأثيرگذار بوده باشد ولي وقتي که اين فرد اعدام مي شود اهداف او هم از بين مي رود. لذا در افغانستان در آن شرايط خفقان آور کار گروهي انتخاب کرد و اين تشکيلات سياسي را به وجود آورد. يکي از همراهان و معاونان شهيد بلخي يک متفکر تحصيل کرده و دانشگاهي به نام آقاي سيد علي اصغر شعاع بود که او هم سرانجام در زندان دهمزنگ کابل در کنار شهيد بلخي به شهادت مي رسد. يکي ديگر از ياران بلخي، ابراهيم گاو سوار بود. در عين حال چند شخصيت از برادران اهل سنت هم در اين تشکيلات حضور داشتند. جزئيات حرکت حزب ارشاد اسلامي و آمار شهداي آن را نويسندگان سرشناسي همچون آقاي مير غلام محمد غبار و محمد صديق فرهنگ نوشته اند).
لذا اغلب ياران شهيد بلخي در زندان اعدام مي شوند. ولي آقاي بلخي به خاطر اينکه مسئول اين انقلاب بوده است، دولت وقت از اعدام او ترس و هراس داشت و پيشبيني کرده بود که کشتن بلخي براي رژيم سنگين تمام مي شود، و به همين دليل او را به حبس ابد محکوم مي کند. و ممنوع الملاقات مي شود، و فقط عده اي از دوستان و همکاران او به نام هاي سيد علي اصغر شعاع، سيد مير آقا کابلي (پدر شعاع) سيد سرور جويا، دکتر عبدالرحمن محمودي، براتعلي تاج، سيد انور شاه بهسودي، محمد آصف آهنگ، سيد جسين صادقي، سيد غلام حسن واعظ بلخي و سيد صدر الواعظين بلخابي را اعدام مي کنند. شهيد بلخي در دادگاه اظهار مي دارد: «من به شاه و نمايندگان او اعلام کرده ام که مسئول همه کارهاي حزب ارشاد من هستم و منکر اين اتهامات نيستم. انقلابي را که در فروردين 1329 آغاز کردم من مسئول آن هستم و ساير افراد بايد آزاد شوند. مسئول مستقيم اين حرکت انقلابي من هستم. شما از من چه مي خواهيد؟ من براي اعدام و کشته شدن آماده ام، و ديگران را آزاد کنيد».

شهيد بلخي در زمينه تقريب بين مذاهب اسلامي چه فعاليت هايي انجام داد؟
 

شهيد بلخي پس از گذراندن 15 سال زندان دوباره آزاد مي شود، و فعاليت هاي سياسي و فرهنگي خود را از سر مي گيرد. او در چارچوب مبارزات خود پس از آزادي از زندان اين ضرورت را احساس مي کند که بين اقوام و طوايف افغانستان وحدت اسلامي و انسجام و برادري برقرار کند. زيرا در آن مرحله اختلافات مذهبي و فرقه اي بين شيعيان و اهل تسنن به اوج رسيده بوده و دولت وقت هم به آن دامن مي زده است. شهيد بلخي متفکر و فيلسوف اسلام شناس به معناي واقعي بود. او با رويکرد قرآني که داشت، به سيره پيامبر اکرم (ص) و پيشوايان معصومين اقتدا مي کرد. با ديدگاه فلسفي و جهان بيني اسلامي که داشت معتقد بود همه کثرت ها به وحدت باز مي گردد. اين همان شعاري است که ملاصدرا مطرح مي کند و مي گويد: «درست است که ما در اين جهان کثرت و تنوع و تعدد داريم. اما در واقع همين کثرت و تعدد و تنوع خودش وحدتي است که اينها را به وجود آورده است». در واقع شهيد بلخي معتقد به وحدت در کثرت و کثرت در وحدت بود. آقاي بلخي معتقد بود که تنها مسئله وحدت شيعه و سني مطرح نيست. بلکه به وحدت امت اسلامي اعتقاد داشت که اين امت، امت واحده است. و در واقع اين استعمار است که اين تکثر و اين اختلافات مصنوعي را ميان امت واحده دامن زده و آمده اين پيکره واحده اسلامي را تجزيه کرده است.
شهيد بلخي در سخنراني خود در نجف اشرف مي گويد: «زماني که اروپايي ها وارد اندلس (اسپانيا) شدند تا شهرهاي اشبيليه و غرناطه را پس بگيرند، ملاحظه کرديم که ابتدا ميان ما مسلمانان به اختلافات دامن زدند. مسلمانان اندلس را به عرب و بربر و اورپايي دسته بندي کردند و سرانجام دامنه شرک و نفاق در پيکر اسلام ريشه دواند، و اسلام از تحول و پيشرفت باز ماند، و امت اسلامي تجزيه شد». شهيد بلخي مي گويد: «ناسيوناليسم امروز هم برابر است با شرک و کفر و نفاق». به تعبير علامه اقبال «ناسيوناليسم کفن اسلام است». لذا شهيد بلخي به وحدت اسلامي مبتني بر قرآن کريم «ان هذه أمتکم أمه واحده و أنا ربکم فأعبدون» اعتقاد داشت. آقاي بلخي از اين نظر به وحدت امت اسلامي معتقد بود و تجزيه کشورهاي اسلامي را نقشه استعمار مي دانست. به طور مثال شهيد بلخي مي گفت: «ايران، افغانستان و آذربايجان روزي کشوري يکپارچه بودند، و توسط استعمار از يکديگر جدا شدند، و ميان شان مرزهاي مصنوعي تحميل کردند. ما در تلاش هستيم که روزي اين مرزها را برداريم، و امت اسلامي را دوباره متحد و يکپارچه کنيم». سيد جمال الدين (اسدآبادي) افغاني و امام خميني (ره) هم اين ديدگاه را داشتند. بلخي اختلافات فکري بين مذاهب اسلامي را يک امر طبيعي مي دانست. زيرا بحث هاي کلامي وجود دارد و اين موجب بروز اختلافات فکري، فقهي ميان فقها و مجتهدين مي شود. همانگونه بين خود مذاهب اسلامي اختلاف وجود دارد. مگر اختلاف فقهي بين احمد بن حنبل و امام ابو حنيفه شديد نيست. احمد بن حنبل يک نوع گرايش هاي نقلي دارد و بيشتر تعبدي يا قشري فکر مي کند. اما ابو حنيفه مردي عقل گراست، و چون شاگرد امام صادق (ع) بوده گرايش هاي علم کلامي و اعتزالي دارد. و در واقع براي عقل نقش قائل نيست چون معتقد به قياس در فقه است. بنابراين در بين خود اهل سنت هم اختلاف وجود دارد. در بين ما شيعيان هم اختلاف وجود دارد. چون باب اجتهاد هميشه باز است، و هر کسي مي تواند بر مبناي اجتهاد فقهي اش نظريه اي را پايه گذاري کند، و فتوا صادر نمايد. لذا اختلاف طبيعي است و بايد در همه علوم وجود داشته باشد.
شهيد سيد اسماعيل بلخي معقتد بود که اختلاف فکري و فقهي وجود دارد. اما چرا در زمينه سياسي با هم اختلاف داشته باشيم؟ چرا مذهب را وسيله اي براي تجزيه و جنگ قرار دهيم؟ همان طوري که متأسفانه وهابي هاي تکفيري که اگر چه پيروان همه مذاهب را مشرک و کافر مي دانند، ولي ما آن ها را مسلمان مي دانيم. با يکي از طلاب متأثر از مذهب وهابي بحث مي کردم و او سرانجام متقاعد شد که بينش وهابي عليه شما اهل سنت و عليه ما شيعيان مشترک است، و در عين حال ما نمي پذيريم که شما را مشرک و کافر معرفي کنند. ما مسلمان و امت واحده هستيم. کافر کسي است که اعتراف مي کند کافر است وگرنه کسي که «لا اله الا الله» مي گويد از نظر فقهي مسلمان است.
بنابراين شهيد بلخي مي خواست اين مسائل را ريشه يابي کند. برخي از اين اختلافات را طبيعي مي دانست. که در بين همه مذاهب اسلامي و در بين همه افراد وجود دارد. شايد اين اختلافات موجب رشد جامعه هم بشود. اصولاً منشأ همه اين اختلافات، تفرقه، دو دستگي، کشمکش، درگيري و تکفير يکديگر، استعمارگران و به خصوص انگليسي هاست که بر مبناي سياست «اختلاف بينداز و حکومت کن» استوار گشته است. بلخي اين سياست تفرقه افکنانه را سياست استعماري تعريف مي کند.
در مسائل ملي هم اينگونه فکر مي کرد. شهيد بلخي مي گفت: «مسلمانان داراي تنوع قومي، فرهنگي، زباني و منطقه اي هستند. اين تنوع يک زيبايي است. به طور مقال اگر هنرمندي که روي پارچه نقاشي مي کند. اگر نقاشي يک رنگ و يکنواخت باشد زيبا نيست. ولي اگر در آن تنوع وجود داشته باشد در آن زبان فارسي، اردو، ترکي و عربي نقش بندد، آنگاه اين پارچه زيبا مي شود. چرا که هر کدام از اين زبان ها ارزش خاص خود را دارد. اسلام اين قدرت را داشت که اين قابليت هاي متنوع را در پرتو دين هماهنگ و متحد و منسجم کند. اين تنوع را که يک نوع زيبايي است منسجم کند. اختلافات قبيله اي و قومي را در امت واحده هضم کند. اختلافات قبيله اي و قومي براي ما مشروعيت دارد، و نه اختلافات مذهبي».

در حال حاضر انديشه ها و ديدگاه هاي شهيد بلخي چه جايگاهي بين ملت افغانستان به ويژه بين شيعيان دارد؟
 

شهيد بلخي با توجه به برجستگي هايي که داشت يک شخصيت مخلص بود. اصولاً جوهره وجود انسان را همان روح ايماني شکل مي دهد، و نه چهره و قيافه شخص. نظر به اينکه آقاي بلخي روح الهي و روح ايماني داشت. جوهره ديني او برجسته بود، و به اخلاص و تعهد شهرت داشت. طبيعي است که اين اخلاص در مردم تأثيرگذار است. هر فردي که براي خدا کار کند و به تعبير پيامبر خدا (ص) و امام (ره) کسي که براي خدا کار کند درون او يک جوهره نوراني بروز مي کند، و موجب محبت مردم به اين انسان مي شود. قرآن مي فرمايد «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا». يعني خدا براي اين افراد با ايمان و صالح و مخلص در دل مردم محبت ايجاد مي کند. همانگونه که پيامبر اکرم (ص) درباره امام حسين (ع) فرموده است «ان للحسين حراره في قلوب المؤمنين لا تبرد ابدا» يعني در دل مؤمنان محبت گرمي نسبت به حسين بن علي وجود دارد که به رغم مرور زمان و به رغم تبليغات وهابي ها و استعمارگران هرگز سرد نمي شود.
در زمان هاي گذشته، اشخاصي همچون متوکل عباسي مي کوشيدند اين نور خدا را خاموش کنند ولي هرگز موفق نشدند. چون آقاي بلخي براي خدا کار مي کرد و براي خدا مي انديشيد. ذات و وجود و کل حيات او از ابتدا تا انتها براي خدا بود. از دوران جواني که پيکار را آغاز کرد شرايط سختي بر او تحميل شد. چون او هرگز ظلم، بي عدالتي و بي حجابي در افغانستان را تحمل نمي کرد. لذا زود هنگام مبارزه را آغاز کرد و بر مردم تأثير گذاشت. به اين دليل مردم افغانستان او را از صميم قلب دوست دارند، و معقتدند هر کسي که براي خدا کار مي کند، نتيجه کارش اين چنين خواهد بود.
من در اين گفت و گو شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر را مثال مي زنم. او چهار سال پيش از شهادت براي شاگردان خود جلسه خاص تشکيل داد و به اين تعبير خطاب به طلاب گفت که آقايان من به شما طلاب حوزه علميه مي گويم «لماذا هذه الوجوه مکفهره علينا».
 
اين سخن دقيق اوست. يعني اي مردم چرا چهره مردم نجف نسبت به ما علما ورم کرده و ترشرو است؟ اين نشان مي دهد که مردم عراق از روحانيون و علما توقعاتي داشتند که برآورده نمي شد. آقاي صدر از طلاب مي پرسد که آيا مردم از دست روحانيون ناراحت هستند؟ اين مردم مشکلات اقتصادي و سياسي دارند. چون حکومت ظالم حزب بعث آزادي مردم را سلب کرده بود. اين روحانيون و مراجع حوزه نجف براي مردم کاري نکردند. بر اين اساس مردم از دست شان ناراحت هستند و چهره شان ورم کرده است.
ما اگر بياييم به مشکلات مردم رسيدگي کنيم. ايمان خود را به خدا تقويت کنيم. از جان و مال خود براي اسلام مايه بگذاريم. مردم اصلاح مي شوند. شهيد بلخي در افغانستان اينگونه عمل کرد و در دل مردم جاي گرفت. شهيد صدر تعبير زيبايي به کار برده و مي گويد: اگر بياييم قلب اصلي را که خداست و همه هستي تابع اوست به دست بگيريم. آنگاه انسان ها تابع خدا مي شوند. چون خدا را نداريم مردم از ما رويگردان مي شوند. شهيد بلخي مي گفت که ما بايد مانند آهن ربا باشيم تا ذرات کوچک آهن را جذب کنيم. يعني مردم جذب کنيم. امام خميني (ره) هم با اين شيوه مردم را جذب کرد. مگر اين امام نبود که مي گفت من قلب خود را براي شمشيرها و سر نيزه هاي شما آماده کرده ام ولي براي شنيدن زورگويي هاي شما آماده نيستم. امام اين انقلاب را براي خدا انجام داد. بنابراين مردم ايران، افغانستان و عراق مردم خوبي هستند اين روحانيون و نخبگان بايد همراه مردم باشند.
از اين نظر شهيد بلخي واقعاً و با تمام وجود مردم را دوست داشت. در عين حالي که در زندان مخوف دهمزنگ کابل زنداني بود، در فصل زمستان چنين (عباي) گرمکن خود را به يک زنداني اهل سنت تقديم کرد. آن برادر سنتي به شهيد بلخي مي گويد که هوا بسيار سرد و شما به اين چپن نياز داريد. ولي شهيد بلخي مي گفت که اين زنداني، مسلمان است و نبايد احساس سرما کند. من براي اين مردم قيام کردم و مرگ در راه آنان شيرين است.
امام خميني (ره) هم همين ديدگاه را داشت و مي گفت که زندگي من به اسلام خدمتي نکرد. بلکه مرگ من باعث اثري شود. اينها پيروان واقعي اسلام و قرآن و پيامبر (ص) و امام حسين (ع) هستند. لذا ما وظيفه داريم فرهنگ شهادت را حفظ کنيم. به مجله شاهد ياران که فرهنگ ايثار و فرهنگ مجاهدان را حفظ مي کند تبريک مي گويم.

شهيد بلخي در آن دوره که سرزمين فلسطين تازه اشغال شده بود چه ديدگاهي نسبت به قضيه فلسطين داشت؟
 

همين طور که مي دانيد از لحظه آغاز بحران فلسطين، اين قضيه براي جهان اسلام يک قضيه مرکزي بوده است. چون همه عوامل کفر از صليبي ها گرفته تا صهيونيست ها و امپرياليسم غرب در مقابل مسلمانان جبهه گيري کرده بودند. شهيد بلخي قضيه فلسطين را قضيه مرکزي جهان اسلام مي دانست. او به خاطر بينش و آگاهي سياسي که داشت همواره مسئله فلسطين را در سخنراني ها و مقالات خود مطرح کرد. و از پراکندگي حکومت هاي بي عرضه و مرتجع در جهان عرب به شدت انتقاد مي کرد. او در اشعار خود مي گويد: «نمي بيند اين يهود طرد شده از اروپا، به قلب جهان اسلام آمده اند و مانند غده سرطاني رويش کرده و ما با اين همه نيرو و امکانات اقتصادي و انساني نتوانستيم در فلسطين پيروز شويم». البته او سخنراني ها و اشعار زيادي درباره فلسطين بيان کرده است. در طول مبارزات خود براي کمک و مساعدت به مردم فلسطين اقدامات چشمگيري به عمل آورده است. شهيد بلخي در يکي از سخنراني هاي خود انقلاب فلسطين را ستوده و علت شکست ارتش هاي عرب در جنگ سال 1948 را پراکندگي و تفرقه حکومت ها و ملت هاي عرب دانسته است. دلايل اين شکست را ضعف ايمان، نبود اتحاد و هماهنگي در جهان اسلام و جهان عرب دانسته است. شهيد بلخي گفته بود که اگر ما خطر صهيونيسم را بر جهان عرب و جهان اسلام جدي نگيريم سرانجام اسرائيل و کشورهاي غربي جهان اسلام را اشغال خواهند کرد و اسرائيل ديگري در منطقه به وجود مي آورند.
منبع: شاهد ياران شماره 64




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط