نشانه هاي راه مبارزات علامه بلخي (2)
در مورد آزادي علامه بلخي توضيح دهيد که چگونه از زندان آزاد شد؟
يکي از مهمترين مسايلي که در لويه جرگه به عنوان نمونه بارز سياست استبدادي و غير قانوني رژيم ظاهر شاه مورد بررسي قرار گرفت، موضوع زنداني شدن علامه بلخي و ياران او به مدت 15 سال بدون محاکمه و اعلام جرم بود. در سايه اين شرايط رژيم بناچار تن به فضاي باز سياسي داد و تصميم گرفت علامه بلخي را آزاد کند. آقاي بلخي پس از آزادي به ما چنين گفت: «وزير داخله نزد من به زندان آمد و گفت که يکي از خواسته هاي شما برآورده شده و دولت از خاندان شاهي به نمايندگان مردم انتقال يافت. حالا از زندان بيا بيرون. ديگر چه مي خواهي؟ من در جواب وزير داخله خواسته هاي خود را در يازده صفحه نوشتم و برايش دادم و گفتم اگر خواسته هاي من عملي مي شود چه بهتر. اگر عملي نشود، من باز همان بلخي هستم که بودم».
شامگاه پنجشنبه بود و ما با تعدادي از بستگان در منزل نشسته بوديم. راديو هم اخبار پخش مي کرد و ناگهان اعلام کرد: «امروز اعليحضرت قانون اساسي را توشيح کرد و عفو دوازده نفر زنداني را که بدون سرنوشت 15 سال در زندان بودند اعلام کرد». همگي از شدت خوشحالي خشک شده مانديم، مادر از فرط خوشحالي کنار ديوار به زمين افتاد و از حال رفت. تصادفاً همان لحظه برق هم قطع شد و همه جا در تاريکي فرو رفت. در همين تاريکي مردم به خانه ما هجوم آوردند. از ما مي پرسيدند که خبر را شنيده ايم يا نه، و اين که دوازده نفر با اين خصوصيات غير از آقا و يارانش چه کسي مي تواند باشد. خلاصه منزل و کوچه و اطراف دروازه ما شمع باران شده بود.
روز بعد، جمعه بود و تعطيل. ما خانواده هاي زندانيان و دوستان آنان صبح زود به زندان مراجعه کرديم و مأموران زندان نبودند. روز شنبه رفتيم و باز هم روز جشن اطفال بود و همگي به مرخصي رفته بودند. روز يکشنبه 11 مهرماه 1343 ساعت 18 علامه بلخي آزاد شد. وقتي به علامه گفتند که آزاد شده ايد و به خانه برويد، او به مأموران گفت تا يازده نفر دوستانم بيرون نشوند، من همين جا مي مانم. شش نفر از ياران علامه بيرون آمدند، اما جمعيت انبوهي در اطراف در و ديوارهاي زندان موج مي زد. عکاس ها و خبرنگاران خارجي و داخلي آمده بودند. مردم گل و گلاب در دست داشتند و منتظر آقا بودند. بعد مسئولان زندان از آقا خواهش کردند که بيرون بيايد تا ازدحام جمعيت کم شود. به هر حال علامه بلخي بعد از ظهر يکشنبه 11 مهر ماه سال 1343 از زندان دهمزنگ کابل آزاد شد.
علامه بلخي پس از آزادي از زندان فوق العاده نفوذ اجتماعي پيدا کرده بود. آيا مي توانيد نمونه هايي از آن را بيان کنيد؟
دکتر محمد يوسف صدر اعظم، دکتر محمد هاشم ميوندوال و آقاي اعتمادي در همه اعياد به حضور او مي رسيدند. همين رفتار صدر اعظم ها و وزيران باعث مي شد که مديران ادرات و مأموران عاليرتبه نظام از آقاجان حساب ببرند. در سال هاي 1345 - 1346 که تظاهرات دانشجويان دانشگاه کابل به اوج رسيد، دولت قصد داشت دور دانشگاه سيم خاردار بکشد و دانشگاه را محاصره کند. علامه بلخي به اين کار دولت اعتراض کرد و پيغام داد که: «پيش از اين که به دور کانون فرهنگي کشور سيم خاردار بکشيد، بياييد و اول بلخي را به زندان ببريد. وگرنه من ساکت نمي مانم و در برابر کار شما قيام مي کنم». بعد دولت مجبور شد از اين کار صرف نظر کند. نمونه ديگر فعاليت علامه بلخي در انتخابات مجلس شورا و سنا بود که او با نفوذ معنوي که در ميان مردم و دستگاه هاي مختلف کشور داشت افراد لايق و فرهنگي را به اين دو مجلس معرفي کرد.
نوزادان لطيف زاده پسر خوانده ظاهر شاه در کودکي مي مردند. روزي همراه نوزادي به خانه ما آمد. آقا جان به اتاق ديگري آمد و از مادر يک دستمال ابريشمي تقاضا کرد. مادر پرسيد که دستمال را براي چه کاري مي خواهد؟ آقا جان به او گفت که لطيف زاده پسر خوانده ظاهر شاه آمده و خواهش مي کند که کمر پسرش را ببندم. مادر ناراحت شد و دستمال نداد ولي آقاجان گفت شما افتخار کنيد که از خانه شاه براي حاجتي به کلبه شما مي آيند. به هر حال دستمال را گرفت و کمر نوزاد را بست و براي او دعا کرد و همان نوزاد زنده ماند و بزرگ شد و او را همه جا به نام «پسر آقا» صدا مي کردند. لطيف زاده هميشه مي گفت که من اين پسر را اول از خدا و بعد از علامه بلخي مي دانم. علامه بلخي هم هميشه مي گفت مرد کسي است که در خانه دشمن، براي خود دوست تربيت کند.
حاج آقاي ناصري از روحانيون هراتي نقل کرده که او را براي خدمت سربازي مي خواستند به نقطه دوري اعزام کنند. علامه يک کاغذ نوشت و به من گفت که اين را به فلان فرمانده تحويل دهم. وقتي فرمانده نامه علامه را تحويل گرفت نامه را بوسيد و مرا به عنوان پيش نماز پادگان معرفي کرد. من دو سال پيش نماز بودم و نظاميان شيعه و سني پشت سرم نماز مي خواندند.
اگر آقاي بلخي براي عيادت بيماري به يک از شفاخانه ها مي رفت، رئيس شفاخانه، پزشکان و پرستاران دور او جمع مي شدند. بيماران صعب العلاجي را به او نشان مي دادند که از دست دکتر و دارو کاري ساخته نبود. از آقا خواهش مي کردند که براي شفاي آن ها دعا کند. او داخل هر بخشي که مي رفت، مريض ها خود را از تخت پايين مي انداختند و به دست و پاي او مي چسبيدند و تقاضاي دعا مي کردند. آقا براي هر اتاق و هر بخش، جدا جدا دعا مي خواند و حتي اتفاق افتاده بود که سرپايي براي مريض ها سخنراني کرده بود. به همان نسبت ايشان به مريض هاي فقير و بيچاره اي که از راه هاي دور پيش او مي آمدند، کمک مي کرد تا بتوانند داخل شفاخانه بستري شوند.
چه خاطره اي از دوران زندان علامه بلخي داريد؟
به خانه بازگشتيم و به مادر و علي آقا خبر داديم و بيدرنگ سه نفري همراه علي آقا به مرکز ولايت رفتيم. از صبح تا ظهر هر چه تلاش کرديم نتيجه اي به دست نيامد. پيش فرمانده امنيه، رئيس زندان و همه جا رفتيم. همگي جواب مي دادند که ما آدمي با چنين مشخصاتي در زندان نداريم و نمي شناسيم. باز نااميد و گريان به خانه بازگشتيم. فرداي آن روز دوستان آقاجان همچون طالب قندهاري، عبدالغفور قندهاري و ديگران به تلاش افتادند و معلوم شد که در پس دستگيري آقايان شعاع، بينش، آهنگ، واعظ و سيد حسين حاکم، آقاي بلخي را براي بازجويي به مرکز ولايت منتقل کرده و گفته اند که اينها به دستور و مشورت شما مي خواستند بر ضد حکومت قيام کنند.
روزهاي جمعه که فرزندان اين 12 زنداني به ملاقات پدرشان مي رفتند، ما همگي پشت در زندان اجتماع مي کرديم تا در باز شود. خيلي وقت ها ما دو خواهر و علي آقا پيش از همه به زندان مي رسيديم اما نگهبانان بدون رعايت نوبت، ديگران را به داخل راه مي دادند و ما را آخر همه راه مي دادند. نظاميان با قيافه هاي عجيب به ما خيره مي شدند و ما را مي ترساندند. هنگامي که فرزندان دوستان آقاجان براي ملاقات وارد زندان مي شدند آقاجان با نگراني از آن ها مي پرسيد که آيا شما خديجه و صديقه را نديده ايد؟ آنها مي گفتند چرا پشت در اتاق منتظر نوبت هستند. آقا جان تا رسيدن ما به اين صورت شکنجه مي شد. اين شکنجه ها را ما هميشه داشتيم. خاطره ديگري از دوران مدرسه دارم. ما دو خواهر در مدرسه ابتدايي محجوبه هروي درس مي خوانديم. يک روز که مشغول درس خواندن بوديم ناگهان بچه ها کف زنان بر سر ما ريختند و فرياد کشيدند: «هاي هاي... پدرتان دزدي کرده و زنداني شده، هاي ... هاي...». ما دو خواهر که هرگز روحيه نداشتيم و ملاقات هاي روز جمعه با پدر، در شرايط بسيار بد و بي سرپرستي و تنگدستي در خانه، روحيه ما را بسيار ضعيف کرده بود. نمي توانستيم در مدرسه از خودمان دفاع کنيم. تنها مي گفتيم: «خير! شما دروغ مي گوييد». و دست آخر گريه مي کرديم. وقتي با مادر درد دل کرديم، مادر فردا براي خانم هاجره مدير مدرسه پيام فرستاد و به اين جريان اعتراض کرد. وقتي پيام مادر رسيد، خانم هاجره ما را به دفتر مدرسه خواست و دلداري داد و آن بچه ها را توبيخ کرد.
در پايان لازم مي دانم به اين نکته اشاره کنم که در اين سال ها، دوستان و همکاران آقاجان به ما کمک و رسيدگي کردند. همچنين شيعيان کابل و بزرگان چنداول ما را تنها نگذاشتند. اين ها بيشتر مخفيانه و با احتياط مي آمدند پشت در حسينيه و احوال و وضعيت زندگي خانوادگي آقاجان را از مادر مي پرسيدند. مادر از همان پشت در تشکر مي کرد و مي گفت همگي خوب هستيم.
از چگونگي شهادت پدرتان تعريف کنيد...
علايق مذهبي علامه بلخي چگونه بود؟
غرب پس از حادثه 11 سپتامبر تلاش مي کند اسلامگرايي را مرادف تروريسم جلوه دهد و از مسلمانان و به خصوص ملت افغانستان چهره اي جنگ طلب نشان دهد. نگاه علامه شهيد بلخي به مقوله جهاد و مبارزه با استعمار چگونه بود؟
به ارادت متقابل علامه بلخي و مراجع ديني اشاره کرديد. آيا در اين باره خاطره اي در ذهن داريد؟
پس از علامه سيد اسماعيل برادرتان سيد علي بلخي نيز به شهادت رسيد. دلايل شهادت او چيست؟
سيد علي آقا بلخي چگونه به شهادت رسيد؟
در شرايط کنوني چالش هاي سياسي افغانستان و دلايل وضعيت موجود کشورتان را ناشي از چه مي بينيد؟
منبع: شاهد ياران شماره 64
/ج