خصوصیات اخلاقی شهید لشکری (2)

به هر حال هواپیمای حسین لشکری سقوط کرد و روز 31 شهریور جنگ شروع شد، و جنابعالی وارد عملیات شدید، در آن لحظات که سوی کرکوک می رفتید فکر می کردید که شما هم روزی اسیر یا شهید شوید؟
سه‌شنبه، 7 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خصوصیات اخلاقی شهید لشکری (2)
 خصوصیات اخلاقی شهید لشکری(2)






 

به هر حال هواپیمای حسین لشکری سقوط کرد و روز 31 شهریور جنگ شروع شد، و جنابعالی وارد عملیات شدید، در آن لحظات که سوی کرکوک می رفتید فکر می کردید که شما هم روزی اسیر یا شهید شوید؟

در روز اول جنگ در همان عملیات140 فروندی «کمان 99» سه تن از بچه های پایگاه شهید شدند. شهید حجتی، شهید شاه لو، شهید افشین آذر بودند. این سه خلبان در روز اول جنگ رفتند و برنگشتند. برنگشتن این سه خلبان یک نوع تأثیر منفی جزئی بر روحیه سایر خلبان ها گذاشت. در روز دوم جنگ کسی از پایگاه ما شهید نشد. ولی شنیدم از پایگاه های دیگر دو سه هواپیما سانحه دیدند. در روز سوم جنگ (دوم مهر) خود بنده افتادم. من در آن مدت به شدت درگیر بودم و مرتب پرواز می کردم. به طور مرتب به من دستور می دادند که آقا برو فلان جا را بزن. زیاد در فکر سرنوشت خود نبودم که به قول معروف فردا چه می شود. می گفتم بالاخره جنگ شده و باید بروم از کشورمان دفاع کنم.
آن روز مرتب پشت سر هم پرواز داشتیم. همینطور پروازها جلو رفت و من تا آخرین لحظه می پریدم و روز سوم جنگ بود که مورد اصابت موشک عراقی ها قرار گرفتم.

گفته شده که اولین پرواز حسین لشکری هم داوطلبانه بوده است؟ آیا در گردان شما در پایگاه تبریز هم خلبانی بود که داوطلبانه پرواز کرده باشد.

ببینید من صبح روزی که اسیر شدم رفته بودم اربیل. آن روز در حال پنجمین پرواز بودم که اسیر شدم. خدا بیامرزد آقای ظریف خادم لیدر پرواز من بود. اربیل را که زدیم، در مسیر بازگشت ناگهان آقای ظریف خادم به خلبان های همراه گفت برگردید آن هلی کوپترهای روی باند را بزنید. من هم با سرعت خیلی زیاد در حال فرار بودم. گفتم خب برگردم هلی کوپترها را بزنم. همین طور که در حال گردش خیلی تند برای حمله مجدد بودم، نزدیک بود با آشیانه های پایگاه عراقی ها برخورد کنم. چون هم ارتفاعم پایین بود و هم سرعتم زیاد بود.
در آن وضعیت جیغ کشیدم. زیرا به قدری به گردنم فشار آمده بود که نمی توانستم راست بشوم. درد شدیدی به گردنم وارد آمده بود به هر حال موفق شدم خودم را از آنجا نجات بدهم. چون پدافند هم به شدت فعال شده بود و هم حال خودم خراب شده بود و نمی توانستم راحت پرواز کنم. به پایگاه تبریز برگشتم دیدم عراقی ها آمده اند باند را زده اند. با هزار بدبختی در تاکسی وی به زمین نشستم. تاکسی وی جایی است که هواپیما را برای پرواز تاکسی می کنند. چون که ساعت شش و نیم یا هفت صبح به پرواز رفته بودم و ساعت هشت و نیم نشسته بودم، با خود گفتم خب من پنج پرواز داشته ام و الان هم گردنم درد می کند. بروم به مسئولان پایگاه بگویم مرا از پرواز بعدی بردارند و بگذارند برای فردا. آمدم در پست فرماندهی دراز کشیدم. چون واقعاً احساس کردم حالم مساعد نیست و نمی توانم گردنم را راست کنم. در همان حال دراز کش دیدم دو تا از بچه های «اف-5» پایگا تهران با درجه سروانی آمدند بالای سرم گفتند چند تا سؤال داریم. من ستوان یک بودم و آن ها سروان بودند. بلند شدم نشستم.
سوال کردند که آقا وضع چه جوری است؟
من داشتم توجیه شان می کردم که آقایان در آن قسمت ها ضد هوایی عراق خیلی قوی است و حواستان باشد، که ناگهان از بلندگوی پایگاه شنیدم می گوید اسکندری بیاید اتاق جنگ. من هم بیدرنگ با آن دو سروان خلبان خداحافظی کرده و به اتاق جنگ رفتم دیدم که دارند توجیه می کنند تا به کرکوک حمله کنیم.
آمدم بگویم آقایان من گردنم درد می کند و مرا از این پرواز معذور بدارید. دیدم حال روحی یکی از بچه ها خیلی متشنج و عصبی است. دست و پای او داشت می لرزید. ترس وجود او را فراگرفته بود. گفت نمی توانم پرواز کنم. امکان دارد بروم و خود را به کشتن بدهم خدا بیامرزد شهید مصطفی اردستانی گفت آقا تو نمی خواهد بروی... من جای تو می روم...
اردستانی که این حرف را زد من ماندم. با خود گفتم خب اگر من الان بگویم که گردن من هم درد می کند و نمی توانم پرواز کنم امکان دارد این سخن تأثیر منفی روی دسته 4 نفره بگذارد. یکی از خلبانان این دسته آب شد، و اردستانی خدابیامرز جایگزین او گردید. اگر هم بگویم که من هم نمی توانم پرواز کنم، باید خلبان دیگری را جستجو کنند و معلوم نیست که چه کسی باشد. با خود گفتم بگذار این پرواز را هم برویم تا ببینیم بعداً چه می شود.

و این پرواز آخرتان بود؟

آره دیگه آن پرواز را رفتم و برنگشتم. برای پاسخ به پرسش تان باید گفت که پروازهای داوطلبانه اینجوری بود. خیلی کم بود افرادی بگویند که آقا ما نمی توانیم برویم. اکثر خلبانان برای پروازهای عملیاتی آمادگی می کردند.

خلبانان ایرانی تا چه اندازه رعایت می کردند که به مناطق مسکونی و غیرنظامی عراق آسیب نرسانند؟

در آن اوایل نقشه ها مشخص بود. به طور مثال می گفتند آقا بروید باند پایگاه را بزنید. مرکز سوخت آن پایگاه را بزنید. آشیانه های پرواز را یک جوری بزنید تا هواپیماهای داخل آن منهدم شوند. هواپیماهای داخل رمپ را بزنید. مناطق نظامی، زاغه ها ی مهمات و مراکز استقرار ضد هوایی را بزنید. خب نقشه ها در اوایل جنگ مشخص بود.

در مدت دو سالی که اسارت را در ابو غریب گذراندید، حسین لشکری به چه صورت وقتش را می گذراند؟

در حقیقت شهید حسین لشکری یک شخصیت ویژه ای داشت. از ویژگی های فروانی برخوردار بود. انسان خیلی آرام و خونسرد بود. هنگام صحبت کردن جوک های زیادی می گفت. وقتی برای رفتن به هواخوری صبحگاهی در آسایشگاه را بازمی کردند، حسین آخرین نفر می آمد بیرون. با هم زیاد شوخی داشتیم. در محوطه می آمد پیاده روی و ورزش می کرد. ولی آن جوری که سایر بچه ها تحرک آنچنانی داشتند و ورزش سنگین می کردند، می دویدند و نرمش می کردند، حسین زیاد تو این مایه ها نبود فقط می آمد قدم می زد.
من خیلی خود را مدیون شهید لشکری می دانم. زیرا قبل از این که اسیر شوم، چون سرعتم خیلی زیاد بود، وقتی پریدن بیرون دندان هایم بر اثر فشار باد هوا و فشار آن پرشی که مرا انداخت بیرون شکستند. فک هایم خوردند به هم و دندان هایم شکستند. به همین علت فک هایم چرک کردند. بدنم چرکین شد و به پایهایم سرایت کرد و به مدت یک سال و نیم به صورت مقطعی فلج بودم. لذا شهید حسین لشکری در زندان خیلی به منرسیدگی کرد.

بهداری عراقی ها رسیدگی نمی کرد؟

در آن اوایل که روزی بلند شدم نماز صبح بخوانم، احساس کردم صورتم کمی ورم کرده است. خب آینه نداشتم که ببینم چه شده. موقعی که بلند شدم نماز بخوانم ناگهان بیهوش شدم با کله خوردم زمین. یک زمان چشمم را باز کردم دیدم بچه ها دور و برم را گرفته اند و آب می زنند به صورتم. در زندان ابو غریب بودیم. بعد به نگهبان ها خبر دادند که آن ها آمدند و مرا با اسکورت به بیمارستانی در بغداد منتقل کردند. سپس یک سری آمپول های پنیسیلین و آنتی بیوتیک دادند و گفتند دندان های شما چرک کرده و باید کشیده شود. ولی چون الان عفونت کرده و ورم دارد نمی شود دندان ها را کشید. بعد از مصرف پنیسیلین ها و آنتی بیوتیک ها عفونت برطرف شد و سرپا شدم. تا این که سر و کله مأموران عراقی دوباره پیدا شد و آمدند ما را از اسیران نیروی زمینی جدا کردند و یکسری را به اردوگاه بردند.

منظورتان خلبان ها را از سایر جدا کردند؟

آری... تعداد 27 خلبان را کلاً از دیگران جدا کرده و به زندان پایگاه الرشید در بغداد منتقل کردند. البته تعدادی از این خلبان ها را هم به اردوگاه ها بردند. من و مرحوم حسین لشکری در زندان الرشید دوباره هم سلول شدیم. به خاطر این که مسائل حساسیتی میان بچه ها زیاد بود، آمدیم یک دوره جابه جایی گذاشتیم. به طور مثال مدتی که اسیران در یک سلول با هم زندگی می کردیم، کمی نسبت به هم حساس می شدند. این بود که همه بچه ها آمدند هر سه ماه یک بار جابه جا می شدند. مثلاً یکی می رفت به دیگری می گفت بیا این دوره با هم، هم سلول شویم. این جابه جایی خیلی از مسائل و مشکلات داخل زندان را کاهش می داد. من در آن دوره با حسین لشکری هم سلول بودم. در زندان الرشید دو سلول پنج نفره داشتیم و بقیه سلول ها دو نفره بودند.

همیشه شما با حسین لشکری در یک سلول بودید؟

گاهی من با حسین لشکری هم سلول بودم و گاهی دیگران بودند. بعضی وقت ها متفاوت بودیم. مدتی احمد سهیلی و علی مرادی با اعظمی هم سلول ما بودند. وقتی ما را به زندان الرشید انتقال دادند، دوباره چرک بدنم مرا فلج کرد. سرهنگ محمودی ارشد بازداشتگاه خلبان ها هر چه به عراقی ها می گفت که حال این فرشید اسکندری وخیم است، آنها دکتر نمی آوردند. تا این که موقعی که غذای اسیران را آوردند، سرهنگ محمودی قبول نکرد غذا را تحویل بگیرد و همه اعتصاب غذا کردند. عراقی ها هم خیلی به این مسئله حساسیت داشتند. آمدند پیگیری کردند و پرسیدند که چرا غذا نمی خورید؟ سرهنگ محمودی برگشت به آن ها گفت که همرزم ما اینجا در حال مرگ است، برای او دکتر بیاورید. سرانجام عراقی ها رفتند و دکتر خیلی خوبی آوردند که مقدار زیادی دارو تجویز کرد و بعد از گذشت مدتی حالم کمی بهبود یافت. زمانی که فلج بودم و نمی توانستم راه بروم شهید لشکری ساعت 9 شب می آمد و مرا کول می کرد و دستشویی می برد. چون عراقی ها ساعت 9 شب درهای سلول ها را می بستند و بچه ها باید قبل از آن وقت می رفتند دستشویی. بعد از آن وقت درها بسته می شد و به دستشویی دسترسی نداشتند. من خیلی مدیون این بنده خدا هستم... خداوند روح او را شاد کند. پاداش او را زیاد کند... او را بر سر سفره حضرت علی(ع) بنشاند... از این نظر خیلی گردن من حق داشت. در این حالت مریضی که داشتم مرا مرتب تر و خشک می کرد.

فقط لشکری این ویژگی ها را داشت یا همه خلبان های اسیر به هم کمک کمی می کردند؟

در واقع شهید لشکری بیش از همه نوع دوست بود. گاهی می آمد مرا بغل می کرد و به سلول دیگری می برد و آنجا می نشستیم با دوستان صحبت می کردیم. سر موقع می آمد و مرا فرشید صدا می کرد. با شوخی به من می گفت بلند شو بیا کولم بریم. خیلی حواس او جمع بود که نکند مأموران عراقی بیایند و در سلول ها را ببندند و من جا بمانم. از این نظر می گویم که با دیگران تفاوت داشت. البته دیگران هم به هر حال کمک می کردند. ولی شهید لشکری مانند یک مسئول، مثل یک پرستار بود. یک چنین حالتی داشت.

موقعی که عراقی ها می خواستند حسین را از شما جدا کنند، اسیران اعتراضی یا واکنشی نشان ندادند؟

تا زمانی که عراق قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد را پذیرفت ما با هم بودیم. ناگهان مأموران عراقی آمدند و از حسین لشکری خواستند هرچه سریع لباس هایش را بپوشد و همراه آن ها برود. دقیقاً دو روز بعد از قبول قطعنامه آمدند و او را بردند. هرچه سؤال کردیم او را کجا می برید؟ گفتند مسئله ای نیست. می رویم چند تا سؤال از او می کنیم و برمی گردیم. سرانجام حسین رفت و ما از آن پس هرگز او را ندیدیم. بعد هرچه از عراقی ها پرسیدیم حسین کجاست؟ می گفتند جای او خوب است. بعد از گذشت مدتی، در تلویزیون عراق صدام «لعنت الله علیه» را در حال مصاحبه دیدیم که می گفت ایران آغازگر جنگ بوده است. مصاحبه صدام به این مناسبت بود که در آن برهه جلساتی در سازمان ملل متحد به منظور معرفی کشور آغازگر جنگ شروع شده بود. در آن برهه عراقی ها مرتب در رسانه ها ادعا می کردند که ایران آغازگر جنگ بوده و عراق هیچ مسئولیتی در این زمینه ندارد. آن ها می گفتند ما یک «طیار ایرانی» (خلبان ایرانی) داریم که قبل از آغاز جنگ اسیر شده است. با این وصف حسین لشکری را به عنوان یک مدرک جنگی نگه داشته بودند.

اشاره کردید که شهید لشکری آدم شوخ طبع بوده است. در آن مراحل که سال های طولانی در کنار هم بودید چه خاطره ای ناگفته از او دارید؟

ما بعد از گذشت دو سال از قبول قطعنامه ملل که آزاد شدیم، اولین کاری که درعراق انجام دادیم، به نماینده صلیب سرخ خبر دادیم که یک همرزم اسیر در عراق وجود دارد که هنوز به صلیب سرخ معرفی نشده است. اعتراض کردیم که چرا خلبان اسیری به نام حسین لشکری را از ما جدا کرده اند. نه نماینده صلیب سرخ توجه کرد و نه عراقی ها او را به صلیب سرخ معرفی کردند. نماینده صلیب سرخ اصلاً تحویل نگرفت. وقتی هم به ایران برگشتیم به فرمانده نیروی هوایی و به همه جا این را منعکس کردیم که آقا یک چنین داستانی اتفاق افتاده و آقای لشکری را از ما جدا کردند و بردند. بعد از مدت ها پیگیری که به هر حال هشت سال گذشت، او سرانجام آزاد شد و به میهن بازگشت.
روزی که قرار بود شهید لشکری بعد از آزادی وارد پایگاه هوایی یکم شکاری (تهران) شود من با همسرم و تنها پسرم به فرودگاه رفتیم. چون زمانی که اسیر شدم سه ماه از ازدواجم گذشته بود. وقتی به ایران برگشتم دیدم یک پسر ده ساله دارم. به هر حال وقتی شنیدم دارند حسین لشکری را می آورند به سرعت خود را همراه همسرم و پسرم به پایگاه یکم رساندم. همین که نزدیک درب ورودی رسیدم دیدم حسین لشکری را از ماشین پیاده کردند. یعنی طوری اتفاق افتاد که حسین لشکری جایی پیاده شد که ما آنجا ایستاده بودیم. من بیدرنگ پریدم و او را در آغوش گرفتم و همدیگر را ماچ و بوسه کردیم. او هم از دیدن من خیلی احساساتی شده بود و زد زیر گریه. من هم نمی توانستم خودم را کنترل کنم. به هر حال به او تبریک و خوش آمدید گفتم و از هم جدا شدیم. زیرا مراسم استقبال گرمی برای او تدارک دیده بودند. این صحنه برای من خیلی جالب و خاطره انگیز بود.

بعداز آزادی و بازگشت حسین لشکری به تهران روابط دوستانه تان را از سر گرفتید؟

بعد از گذشت چند روز به خانه او رفتم و این بار دید و بازدیدهای خانوادگی آغاز شد. همچنین چند بار در مراسم مختلفی که برگزار می شد شرکت می کردیم. شهید حسین لشکری بعد از مدتی هم به عنوان مشاور مدیرعامل کارخانه نورد اهواز در تهران بود مشغول کار شد. زمانی که حسین آنجا مشغول کار بود گاهی به من زنگ می زد و می گفت فرشید امروز می آیی با هم آبگوشت بخوریم. می گفتم آره می آیم و هنگام ظهر می رفتم آنجا و بازگویی خاطرات گذشته را شروع می کردیم. خلاصه بعد از بازگشت به ایران از این داستان ها زیاد داشتیم.

نیروی هوایی در مجموع چند خلبان اسیر در عراق داشت؟

نیروی هوایی کلاً 52 خلبان آزاده دارد.

غیر از شهید حسین لشکری از این خلبان های آزاده کسی هم شهید شده است؟

آری... تعدادی شان فوت کردند. خلبان ایوب حسین نژاد، حسین مسی خلبان هوانیروز، حاج سفید پی خلبان «اف-4» و خلبان اکبری بود که فوت کردند.

سرتیپ به هر حال شما و شهید لشکری از قربانیان جنگ تحمیلی هستید. در صورت امکان یک تحلیل مختصری از سرنوشت صدام و وضعیت کنونی عراق بفمرایید...

از نام جنگ تحمیلی مشخص است که کشوری به ما حمله کرد و ما در مقام دفاع برآمدیم، و این ملت واقعاً مردانه ایستادگی کرد. یعنی مردم ما در مقابل همه دنیا ایستادند. اکنون که می بینید در تحریم هستیم، از آن موقع هم از سوی همه کشورهای دنیا در تحریم بودیم. در حالی که همه کشورهای جهان به صدام کمک می کردند. سرباز به او می دادند. انواع اسلحه به او می دادند. فراموش نمی کنم که تا دو سال بعد از قبول قطعنامه در عراق بودیم. صدام «لعنت الله علیه» چهار پنج ماه بعد از قبول قطعنامه رژه هوایی برگزار کرد. روز رژه دهانمان بازمانده بود. چون هواپیما بود که از بالای سر ما پرواز می کرد و رد می شد. انگار نه انگار که این آدم کلی هواپیما در جنگ از دست داده است. چون قدرت های خارجی بلافاصله جایگزین می کردند. ولی وضعیت ایران اینجوری نبود. ما یک گلوله که شلیک می کردیم جایگزین نداشت. یک هواپیما که از دست می دادیم جایگزین نداشت. یک تانکی را که از دست می دادیم مشکلاتی در پی داشت. این مردم با آن شرایط ایستادند و شکر خدا سربلند و سرافراز درآمدند. در حالی که اکنون وضعیت عراق به شدت نابسامان است. وهابی ها هم آنجا برای تفرقه افکنی کلی سرمایه گذاری کرده و مردم را به جان هم انداخته اند.
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 85


 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.