آرمانشهر فارابی برخلاف سایر آرمانشهرهای عصر مدرن که رؤیای خیالی از بهشتی زمینی را به تصویر می کشد، انتزاعی عقلانی است. این آرمانشهر از جنس دیگری است؛ در آن هیچ اشاره ای به موقعیت جغرافیای مدینه و جزئیات معماری آن نمی شود. به علاوه آرمانشهر فارابی آشکارا دینی است. می توان آرمانشهر او را آمیزه ای از شریعت اسلام و اندیشه افلاطون قلمداد نمود. دینی بودن آرمانشهر فارابی را آنجا که تعریفی از علم سیاست ارائه می دهد و آن را به گونه ای به جهان اخروی پیوند می زند، می توان دریافت.
«علم مدنی در نخستین گام سعادت را بررسی می کند و آن را بر دو نوع می داند: سعادتی که گمان می رود سعادت است، بدون آنکه چنین باشد، و سعادتی که در حقیقت سعادت است، و عبارت است از چیزی که به دلیل ذاتش مطلوب است و در هیچ زمانی برای رسیدن به امر دیگری طلب نمی شود و سایر امور به دلیل دستیابی بدان طلب می شوند، پس هرگاه بدان برسیم، طلب را از دست می نهیم، و این امر در این حیات [دنیوی] به دست نمی آید. بلکه در حیات اخروی است که در پی این زندگانی می آید، و آن را سعادت قصوی می نامند. اما آنچه که گمان می شود سعادت است، اما در واقع چنان نیست، مانند ثروت و لذت یا کرامت و اینکه آدمی تعظیم و تکریم شود یا غیر اینها، از آنچه که طلب می شود و در این زندگانی به دست می آید، خیرات نامیده می شود.»(1)
با این تعریف هدف غایی فارابی در عرصه سیاست نظری به خوبی معلوم می شود و آن نیز تحصیل سعادت است و تنها این هدف است که او را به پژوهش های نظری در شاخه سیاست بر می انگیزاند، البته تحقق این هدف از نظر او در پرتو اجتماع و همبستگی افراد بشر ممکن می افتد؛ لذا فارابی از یک سو موکداً شرط اجتناب ناپذیر نیل به کمال و سعادت را وجود اجتماع و جامعه می داند و آدمی را در راه نیل به کمال نیازمند به حضور در اجتماع و تأسیس جامعه را ناشی از طبع بشر می شمارد.
اما از نظر او هر اجتماع و جامعه ای سعادتمند نیست؛ آن گونه نیست که به صرف تشکیل اجتماع به سعادت دست یافت و از رهگذر آن به جامعه مطلوب انسانی نائل آمد، چرا که از نظر فارابی فطرت افراد انسانی متفاوت است. تنها کسانی می توانند به سعادت نائل آیند که دارای فطرت سلیم انسانی اند و هم پذیرای معقولانند و هم آن را در جهت درست به کار می گیرند. فارابی در رساله السیاسة المدنیه چنین می نگارد:
«...نیل به سعادت آنگاه ممکن خواهد شد که از ناحیه عقل فعال، معقولات و معارف اولیه به آدمی اعطا شده باشد. چنین نیست که هر انسانی در فطرت خود آماده پذیرش معقولات و معارف اولیه باشد؛ زیرا افراد انسانی، بالطبع، توانایی های متفاوت و استعدادهای مختلف دارند، و ممکن است طبع پاره ای از آنان هیچ نوع معقولی را نپذیرند، اما برخی دیگر، قدرت پذیرش معقولات را دارند، ولی در جهت دیگری به کار می برند...، و گروه سومی نیز وجود دارند که هم معقولات را پذیرا می باشند و هم در جهت درست به کار می گیرند. اینان صاحب فطرت سلیم انسانی اند و تنها اینان می توانند به سعادت نهایی نایل آیند.»(2)
بنابر دیدگاه فارابی اجتماع بشری به دو جامعه فاضله و غیر فاضله تقسیم می شود و در نظر او جامعه فاضله که متضمن سعادت آدمی است یکی بیش نیست و اگر در یک زمان یا زمان های متوالی چند جامعه فاضله دیده می شود، ماهیتاً یکی است و فاقد انواع است. در حالی که جوامع غیر فاضله دارای انواعی است و ماهیتاً متفاوتند.
فارابی برای حکومت شأن بالایی قائل است به طوری که حکومت مدار و اساس جامعه را در نظر وی تشکیل می دهد. در نظر او جامعه فضیلت مند نمی شود مگر به وسیله حکومتی که در پرتو آن، این افعال و سنن و عادات و ملکات و اخلاق در شهرها و در میان مردم رواج یابد.»(3)
او شرط استقرار حکومت را اختیار و اراده آدمیان به شمار می آورد. بنا بر اعتقاد او حکومت باید مردم را به حفظ ملکات اخلاقی برانگیزاند و آنان را علاقه مند به رفتار فضیلت آمیز گرداند.(4) در چنین شرایطی مردم ترغیب خواهند شد فرمانبرداری کنند و سر تسلیم در برابر اراده برتر فرود آورند.
«پیدایش چنین حکومتی تنها با نیروی خدمت و فضیلتی امکان پذیر است که مورد قبول واقع شود و خوی فرمانبرداری را در دل آنان پایدار سازد و این خدمت عبارت است از پادشاهی و فرمانروایی یا هر نام دیگری که مردم برایش انتخاب می کنند حاصل این خدمت را سیاست می گویند.»(5)
فارابی در طرح آرمانی خود همچون افلاطون دیدگاه طبقاتی را دنبال می کند. هر دو متفکر به عنوان طراحان مدینه فاضله قائل به تناسب میان مدینه و عالم اند. فارابی به پیروی از افلاطون وجود تمایز در میان افراد انسانی را به حوزه ذات آدمیان منتسب می سازد و آن را مبنای نظری آرایش هندسی مدینه فاضله خود قرار می دهد.
در طرح فارابی بر اساس فرضیه اندام واری اجتماع،(6) مدینه به جسم آدمی تشبیه گردیده که از اعضای مختلف تشکیل یافته است؛ همان گونه که بدن را قلبی است که بر تمامی اعضا ریاست می کند مدینه را نیز فردی است که ریاست و زعامت بر دیگران را عهده دار می باشد.
قلب در مقایسه با سایر اعضا بالاترین مقام و مرتبت را حائز است و الباقی اعضاء خادم آن محسوب می شوند. همین طور در مدینه رئیس برجسته ترین مقام را در اختیار دارد. همه اهل مدینه خادم اویند و او خادم کسی نیست. از آنجا که در میان بدن انسان پیوندی از طبقات رتبی تقدم و تأخر برقرار است و برخی اعضا در خدمت برخی دیگر به شمار می آیند، در مدینه نیز باید زنجیره واحدی از حلقات خادم و مخدوم ایجاد نمود؛ از باب آنکه آدمیان دارای ذاتیات گوناگون و استعدادهای متفاوت بوده و اعمالی متناسب با فطریات خویش از خود بروز می دهند. جز اینکه اعضای بدن طبیعی اند و غیر ارادی عمل می کنند؛ حال آنکه اعضای مدینه اعمالشان ارادی است.
فارابی از آنجا که در نظام فکری خود همواره وحدت و ترتیب را جستجو می کند و در میان موجودات طبیعی به مراتب و درجات قائل است، در اثر معروف خویش با عنوان «السیاسة المدنیه» مشابهت میان قلب به عنوان عضو برتر بدن و رئیس به منزله برجسته ترین عنصر مدینه را چنین توصیف می دارد:
«قلب در رأس دیگر اعضاست و اعضای دیگر خادمان آنند، ولی قلب خادم عضوی نیست تا به اعضایی برسیم که تنها خادمند و هیچ عضوی خادم آنها نیست. در مدینه فاضله نیز چنین است رئیسی دارد و در تحت نظر او مراتب دیگری است که هر یک به مرتبه مادون خود سمت ریاست دارد تا جایی که دیگر عضوی در خدمت آن نیست و در تحت نظر او اعضای دیگری نیستند.»(7)
همچنین فارابی اجتماع اهل مدینه را به اجتماع موجودات در عالم هستی تشبیه می کند. از این نظر می توان سیاست او را مبتنی بر جهان شناسی و نظام آفرینش قلمداد نمود؛ همانطور که در نظام هستی مبدأ اولی وجود دارد و ترتیبی حاکم است در مدینه نیز مبدئی هست که اول است. او می خواهد رئیس اول مدینه را با مدبّر عالم قیاس کند و شأن او را تشبّه به خدا قلمداد نماید تا بتواند ملکات و خیرات ارادی را در مدینه ایجاد کند و اهل مدینه را به سعادت نائل گرداند.(8)
رئیس اول مدینه مانند موجود اول در نظام آفرینش، علت موجده و علت مبقیه مدینه است. اوست که به کمال نظری شامل فضائل نظری، فضائل فکری، فضائل اخلاقی و فضائل عملی رسیده است و بر فضائل چهارگانه احاطه لازم را دارد. این وظیفه بر عهده اوست که فضائل چهارگانه را از طریق سیاست ورزی در مدینه ایجاد کند و آنها را فعلیت ببخشد.
مقصود از فضائل نظری این است که انسان به واسطه قوه عقل نسبت به علل و اسباب موجودات معرفت حاصل نماید و حصول این نوع فضائل از طریق تعلیم صورت می پذیرد و غرض از فضائل فکری اینکه مصالح و منافع اجتماعی تشخیص داده شود و آن را به صدور احکام و قوانینی می انجامد که حاکم بر مناسبت اهل مدینه می شود.
فضایل اخلاقی عبارت است از استنباط خیر برای شخص و این در شرایطی امکان پذیر است که انسان ابتدا خیرخواه دیگران باشد و پیش از خود خیر را برای دیگران بخواهد. تحقق بخشیدن به فضایل اخلاقی را فضائل عملی گویند و حصول فضائل اخلاقی و عملی از رهگذر تأدیب و عادت ممکن می شود؛ لذا از دیدگاه فارابی نیل به سعادت در مدینه فقط با وجود رئیس مدینه امکان پذیر خواهد بود. هیچ کس جز او نمی تواند این بار سنگین را به مقصد برساند؛ زیرا او سبب به سعادت رسیدن اهل مدینه است. اوست که سعادت مدینه را تأمین می کند. مقام ریاست نخستین مدینه نمی تواند به هر کس واگذار شود، زیرا ریاست به دو چیز است یا شخص از حیث سرشت و طبیعت آمادگی احراز آن مقام را دارد یا اینکه واجد ملکه و هیأت ارادی چنان مقامی را باشد.(9)
«بنابراین کسی که دارای آن چنان نیرویی نباشد که بتواند مردم را بر انجام کارهای لازم وادار کند، و نیز نتواند دیگران را در کارهای سعادت آمیز به کار گیرد، و بلکه صرفاً بتواند آن چه را که بدو نموده شده است و بدانها ارشاد شده است عمل نماید، این چنین کسی نه در همه امور و نه به طور مطلق می تواند رئیس باشد و نه در هیچ امری از امور و بلکه این گونه افراد همواره و در همه امور باید مرئوس باشند و در تحت ریاست دیگر کار کنند.»(10)
نقش و اهمیت جایگاه رئیس مدینه، فارابی را بر آن داشت که جهت عهده دار شدن چنین مسئولیت خطیری، شرایط و صفات دوازده گانه ای را در کتاب آراء اهل المدینه الفاضله بر شمرد و بنا بر نظر او « کسی به چنین مرتبه ای نمی رسد مگر اینکه بر حسب طبیعت دوازده خصلت در وجود او جمع و در فطرت او به ودیعه گذاشته شده باشد.»(11) اوصاف دوازده گانه عبارتند از:
1.تندرست و کامل الاعضا باشد.
2.تیز فهم باشد آن چنان که رویدادها و مقصود دیگران را درست فهم کند.
3.دارای حافظه قوی باشد به طوری که هر چه را که می فهمد و درک می کند به خوبی به خاطر بسپارد و فراموشی به آسانی به او راه نیابد.
4.زیرک و هوشیار باشد تا دلیل امور را با فطانت دریابد.
5.خوش سخن و زبان آور باشد و بتواند آنچه را در دل دارد گویا بر زبان آورد.
6.دوستدار علم و دانش پرور باشد و مشکلات راه علم مانع علم آموزی او نشود.
7.در خوردن و آشامیدن و زن حریص نباشد.
8.دوستدار راستی و راستگویان باشد و از دروغ اجتناب کند و دشمن دروغ و دروغگویان باشد.
9.بزرگ نفس و دوستدار کرامت باشد.
10. ذاتاً دوستدار دادگری و مردم دادگر و دشمن ستم و مردم پیشه باشد و شخصی معتدل باشد و نه سهل انگار و لجوج و سختگیر.
11.درهم و دینار و دیگر متاع دنیوی در نظرش بی قدر باشد.
12.اراده ای قوی و نیرومند داشته باشد و در عزم و تصمیم او خلل راه نیابد.(12)
«فیلسوف رئیس باید تیزفهم و سریع التصوّر و حَفوط و صبور بر رنج تعلم و دوستدار راستی و راستگویان و عدل و عادلان باشد و در مأمولات جموح و لجوج نباشد و در مأکول و مشروب حرص به خرج ندهد و شهوات و درهم و دینار و نظایر آنها پیش او ارزش نداشته باشد؛ بزرگ نفس و پرهیزکار و تسلیم خیر و عدل باشد و از شر و ظلم متابعت نکند و درکار درست عزم قوی و راسخ داشته باشد و مطابق نوامیس و عاداتی تربیت شده باشد که متناسب با فطرت اوست و به آراء و اقوال دینی که در آن نشأت کرده است اعتقاد صحیح داشته باشد و به اعمال فاضله ای متمسک باشد که به تمام یا به قسمت اعظم آن خلل وارد نمی سازد و در عین حال به فضایلی دست یازد که ظاهراً مُخّل افعالی که شهوت جمیله دارد، نیست و اگر جوان این چنین باشد و بعد به تعلیم فلسفه بپردازد و آن را یاد بگیرد، امکان دارد که فیلسوف مزور و فیلسوف بَهَرج و فیلسوف باطل نشود.»(13)
چنان که دیده می شود بخش قابل توجهی از اوصاف دوازده گانه رئیس مدینه آشکارا به وجه تعلیم و تربیت نظر دارد و این نشان می دهد فارابی در ترسیم سیمای ریاست به خوبی به مسئله تعلیم و تربیت توجه داشته و آن را مانند افلاطون رمز سعادت مدینه به شمار می آورده است.
فارابی اگر چه در «آراء اهل المدینه الفاضله» و نیز «تحصیل السعاده» از صفات و شرایط دوازده گانه ریاست اول سخن می راند، اما در «فصول المدنی» با تأکید بر جنبه های عملی رئیس، آن را به شش صفت تقلیل می دهد که عبارتند از:«حکمت و تعقل تام و جودت تخیل و قدرت بر جهاد و تام الاعضا بودن و نداشتن نقصی که مانع جهاد باشد.»
از نظر معلم ثانی انسان کامل در مدینه زمانی شایسته مقام ریاست است که ذاتاً مستعد پذیرش چنین مسئولیتی بوده و همچنین هیأت ارادی چنین کاری را داشته باشد و تنها داشتن صفات بازگفته برای کامل شدن انسان کافی نیست؛ زیرا یک فرد زمانی از سرشت فوق العاده و کمال انسانی برخوردار می شود که در اتصال با عقل فعال قرار گیرد و اتصال به عقل فعال، چنان که در کتاب «السیاسه المدنیه» بازگو می کند مشروط به رسیدن به دو مرحله از عقل یعنی عقل منفعل و عقل مستفاد خواهد بود. از این رو رئیس مدینه فاضله از راه تفکر و تعمق و از رهگذر عقول منفعل و مستفاد معرفت را از عقل فعال دریافت می دارد. چنان که دیده می شود فارابی با طرح موضوع اتصال به عقل فعال کار را مشکل تر می کند. در شرایطی که جمع شدن اوصاف دوازده گانه در یک نفر به عنوان رئیس دشوار می آمد شرط دیگری بر آن می افزاید.
معلم ثانی تصویری که برای رئیس اول ارائه می دهد ناظر بر موجودی روحانی است که توسط روح الامین به وی وحی می شود و جامعه را بر اساس امور وحیانی اداره می کند. در واقع «فارابی عنوان نبی را از اسلام گرفته و آن را با عنوان فیلسوف افلاطونی تطبیق می دهد.»(14)
به بیان دیگر وقتی فارابی از رئیس مدینه به عنوان واضع النوامیس سخن می گوید گویی تاریخ پیامبران و پیامبری را در نظر دارد.(15) دبور(16) به حق می گوید که «فارابی وقتی که برای رئیس مدینه فاضله خود همه صفات انسانی و فلسفی را قائل می شود از او افلاطونی در جامعه محمد رسول خدا می آفریند.»(17) چنین رئیسی ضامن سعادت جامعه است. پس باید خود بهره مند از سعادت بوده و در پرتو درخشش الهی قرار گرفته باشد.
فارابی در اثر معروف خود السیاسه المدنیه چنین تصریح می دارد:
«رئیس نخست علی الاطلاق آن چنان کسی است که به طور مطلق نیازمند به رئیس دیگر نیست که بر او ریاست کند نه در کلیات، نه در جزویات، و نه در هیچ امری از امور؛ و بلکه بدان پایه ای باشد که همه علوم و معارف بالفعل او را حاصل شده باشد؛ و در هیچ امری نیازمند به کسی دیگر که او را رهبری و هدایت کند نباشد؛ و او را هم نیروی ادراک امور و وقایع تدریجی الوقوع باشد که هر آن چه متدرجاً و در طول زمان پیش آید دریابد و احکام آنها را بداند و هم نیروی ارشاد کامل داشته باشد که دیگران را در جهت آنچه می داند از اعمال و کارهای خوب هدایت و راهنمایی نماید؛ و نیز نیرویی قوی و کامل داشته باشد که به وسیله آن وظایف هر کس را به درستی معین کرده و هر کس را به کاری که باید انجام دهد و معد برای آن باشد رهبری کند و بدان امر بگمارد؛ و نیز صاحب نیرویی بود که به وسیله آن حدود وظایف و کارهای افراد را معین کرده و آنان را به سوی نیل به سعادت سوق دهد.
این قوا و احوال صرفاً در ارباب طبایع عالیه یافت می شود، در آن هنگام که نفس وی به عقل فعال پیوسته شود و فیوضات لازم را بلاواسطه برگیرد. و آن هنگام نفس وی به عقل فعال می پیوندد که نخست او را عقل منفعل حاصل آید و سپس به مرتبت عقل مستفاد رسد: و در این هنگام [وصول به عقل مستفاد] است که... به عقل فعال می پیوندد.»(18)
فارابی در ادامه با تأکید بر اینکه چنین انسانی در حقیقت نزد قدما پادشاه نامیده می شود، تصریح می دارد:
«این همان انسانی است که باید گفت مورد وحی الهی واقع شده است؛ زیرا آن هنگام به انسان وحی می رسد که بدین مرتبت از کمال نایل شده باشد؛ یعنی به مرتبه ای که بین وی و عقل فعال واسطه ای نمانده باشد.»(19)
چنان که مشاهده می شود معلم ثانی به نوعی به نبوت فلسفی قائل است، از این رو رئیس مدینه در دیدگاه وی جامع جمیع علوم است. همه فضایل انسانی و کمالات فلسفی را دارد؛ در پرتو اتصال به عقل فعال هم محیط به امور کلی است و هم محیط به امور جزئی. در علم و عمل کسی را یارای برتری بر او نیست. بر همگان فضل تقدم دارد. از راهنمایی دیگران بی نیاز است. در مدیریت بی نظیر است. همگان را رهبری می کند. استعدادها و علائق را به خوبی می شناسد. مصالح فرد و جامعه را می داند. درک و فهم او فراتر از هر درک و فهمی است.
به یک بیان رئیس مدینه در تفکر فارابی واجد هرگونه امتیاز والایی است که در عالم ذهن بتواند به تصویر کشاند او آشکارا همه این امتیازات را از موهبت اتصال به عقل فعال می داند. اتصالی که تنها او در مدینه نصیب برده است.
این اوصافی که از سوی فارابی به رئیس اول مدینه نسبت داده می شود این واقعیت را رهنمون است که چارچوب اندیشه فارابی در سیاست، افلاطونی و بسیار نخبه گرایانه است. او همه امید خود را به رئیس مدینه می بندد و برای او اهمیت زایدالوصف قائل است. افلاطون محو فساد و هرگونه تباهی را در جامعه در صورت حاکم شدن فرد نخبه یعنی فیلسوف شاه ممکن می داند. بنا به عقیده او تنها فیلسوفانند که فقط قادرند موجود حقیقی و تغییرناپذیر را بشناسد و فیلسوفان به عنوان کسی که موجود حقیقی را می شناسد بهتر از همه مردمان دیگر قادرند مراقب قوانین و امور جامعه باشند.
فارابی نیز چونان افلاطون تحقّق مدینه فاضله را در شرایطی ممکن می داند که مقام ریاست در اختیار فیلسوف شاه یا همان رئیس اول قرار گیرد. بدین سان او «مانند افلاطون، ریاست مدینه فاضله را به شخصی تفویض می کند که حکمت و ریاست را توأمان داشته باشد و او کسی جز امام در معنای شیعی آن- که با الزامات عقلی فلسفه یونانی مورد تفسیر قرار گرفته است- نیست.»(20)
از سوی دیگر او تعریف فیلسوف و پیامبر را با ابهام برگزار می کند. این ابهام در فرق نهادن میان آن دو بر اساس عقل و تخیل نیز دیده می شود. چنان که دانسته شد نبی از طریق قوه خیال یا مخیّله با عقل فعال اتصال برقرار می کند در حالی که فیلسوف حقایق ثابته را به واسطه عقل در می یابد که البته معلوم نیست از نظر او کدامیک برتر از دیگری است. هر چند چنان که ابراهیم مذکور نیز در کتاب «فی الفلاسفه الاسلامیه» عرضه می دارد:«شکی نیست که معلومات عقلی برتر و بالاتر از معلومات تخیلی است ولی فارابی به این فرق اهمیتی نداده، زیرا تا وقتی که سرچشمه وحی و الهام عقل فعال است خواه این اتصال به واسطه عقل صورت گیرد یا تخیل فرقی نمی کند. ارزش حقیقت را ربطی به روش وصول به آن نیست.»(21)
اگر مصادیقی چون نبی و ولی را از عنوان رئیس اول در طراحی مدینه فاضله فارابی مستثنی کنیم و اشکالات را خارج از این حیطه وارد آوریم، باید خاطر نشان کرد که فارابی گمان کرده است هر کس که در ورود به مرحله عقل فعال توفیق یابد، توان آن را خواهد داشت که به تمام و کمال، اداره جامعه را در اختیار گیرد و بر معضلات و مشکلات فائق آید. گویی تجربه اندوزی در میان مردم و آشنایی با جزئیات معیشتی آنان به منزله مهمترین و اساسی ترین پیش شرط غلبه بر معضلات این مدینه فاضله جایی ندارد. از این رو صفت مردم شناسی در فهرست صفات دوازده گانه رئیس مدینه فارابی قرار نمی گیرد.
مدینه فاضله فارابی به گونه ای طراحی شده است که آمیزه ای از دین و فلسفه را ترسیم می نماید و این نشان از سیمای مثبت طراحی دارد، اما این طراحی به گونه ای است که گویی فرد فرد مردم مدینه، گروه ها و طبقات اجتماعی به هیچ گونه می شوند؛ چرا که در طرح ایده آلی او همه افراد مدینه لازم است که در فهرست رئیس مدینه قرار گیرند. رئیس فردی است که قوام و دوام مدینه را متضمن است و چنین امری مادام تحقق می یابد که تمامی اعضای مدینه همچون خادمان و خدمتگزاران وی محسوب گردند. لذا به نظر می رسد فارابی نسبت به نقش مردم بی توجه است و تنها توجه خود را بیش از اعضای مدینه به رئیس معطوف می دارد. حاکم در چنین مدینه ای آن چنان مستغرق در عقل فعال است و آن چنان به اتصال با عقل فعال اشتغال دارد که کمتر امکان آن را می یابد تا در امور مدینه تدبیر کند. به عبارتی «گویی وجود رئیس فاضل در مدینه کافی است برای اینکه آن مدینه، فاضله باشد.»(22)
به علاوه در این طرح آشکارا جای قانون خالی است. در حالی که در یک طرح ایده آلی از مدینه، قانون باید آن چنان نقش محوری و جایگاه ویژه به خود گیرد که خدمات بالاترین عضو تا پائین ترین عضو مدینه را به خود معطوف دارد و فصل مشترک حلقه های گوناگون از یک زنجیره را به خود اختصاص دهد. این آرمانشهر خیالی به جای اینکه قانون را محور اجتماع قرار دهد و همگان را به اجرای آن توصیه کند، رئیس را اصل می گیرد و همگان را تابع آن به شمار می آورد. در حالیکه دوام و بقای یک جامعه تنها به وجود عضو برجسته مدینه با عنوان «رئیس» تحقق نمی یابد، بلکه هر یک از اعضا به سهم خود نقشی را در این مهم عهده دار می باشند و کم یا زیاد استواری و پایداری مدینه را متضمن می گردند.
بنابراین اندیشه سیاسی فارابی به گونه ای سامان می یابد که لاجرم به تحلیل سیاسی رأس هرم مدینه می انجامد و با تحلیل اجتماعی و سیاسی اندیشه جدید بیگانه است. به عبارتی رویکرد سیاسی فارابی بیشتر رنگ و بوی سنت گذشته را دارد که در آن روزگار اساس حکومت را؛ چه حکومت های مذهبی و چه حکومت های غیر مذهبی به دست رئیس، امام و نبی بوده است.
گذشته از آن، فارابی آن چنان اوصاف سنگینی برای رئیس مدینه بر می شمرد و حوزه ریاست را آن چنان والا جلوه می دهد که در بهترین حالت نیز کمتر کسی شایستگی آن را دارا می شود. ریاست بر چنین مدینه ای همانقدر سخت و بعضاً ناممکن است که تحقق مدینه فاضله سخت و گاه ناممکن می آید! پنداری با وضع شرایط سنگین ریاست می خواهد مدینه فاضله ای تحقق نیابد!
به علاوه چگونه می توان اتصال به عقل فعال را برای کسی به اثبات رساند و آنگاه وی را به مقام ریاست بر مدینه نائل گرداند و اساساً با چه مکانیسمی می توان این اتصال را آزمود و موفقیت آن را تضمین کرد؟ چرا که فرض است، فقط اوست که همه دانش ها و معرفت را بالفعل داراست و تنها او آگاه به امور کلی و جزیی می باشد. با فرض یگانه بودن دیگر چه مقام و مسئولی توان آن را دارد که بر اتصال وی با عقل فعال آگاهی یابد و وی را شایسته ریاست بشناسد و به اهل مدینه بشناساند؟ لذا چگونه تشخیص فیلسوف و چگونگی تشخیص فضایل حاکم از موضوعات مهمی است که در طراحی مدینه فاضله فارابی جایی ندارد.
رئیس مدینه در نظر فارابی محل الهام الهی است و خداوند وحی خویش را به واسطه عقل فعال بر او فرود می آورد. بنابراین چنین انسانی از رهگذر عقل فعال حکیم بلامنازع و فیلسوف بی کم و کاست شمرده می شود. او این همه را مرهون بهره مندی از وجودی است که به مرتبت تعقل امور الهی رسیده است.(23)
پادشاه سنّت
فارابی خود اذعان می دارد ویژگی هایی که برای رئیس اول بر می شمرد آن چنان سنگین است که کمتر کسی توفیق می یابد تمام آن را در خود جمع کند و چنین انسان کاملی کمیاب است؛ لذا چاره کار آن می داند که فردی یک درجه پائین تر عهده دار مقام ریاست شود و این شخص در اصطلاح فارابی عنوان رئیس دوم را به خود می گیرد. رئیس دوم آن گونه رئیسی است که انسان دیگری بر او ریاست دارد و او نیز بر انسان دیگری ریاست دارد.(24)«اما اگر در مدینه کسی لایق مقام و شأن رئیس اول و امام بِرّ نباشد، حکومت به عهده کسی است که هر چند در جمیع احوال و صفات مثل رئیس اول نیست، باید از او پیروی کند و قواعد و قوانین او را محافظت و اجرا نماید و نگذارد که آن را تغییر دهند و در آنچه سلف و رئیس اول به آن تصریح نکرده است به استخراج و استنباط احکام بپردازد...»(25)
فارابی در اثر معروف خود السیاسة المدنیه رئیس دوم را نظر به اینکه از سنتها و شرایع افراد گذشته پیروی می کند، پادشاه سنت می خواند و چنین اظهار می دارد:
«هرگاه عصری بیاید که چنین انسانی (رئیس اول) یافت نشود باید همان سنتها و قوانین و شرایعی که آن گونه افراد مقرر داشته اند مورد عمل واقع شود؛ یعنی همان شرایع تدوین و حفاظت شود و نظام تدبیر مدینه بر وفق آنها قرار گیرد؛ و در این هنگام آن رئیسی که تدبیر و اداره مدینه مطابق موازین مکتوب و مأخوذ از پیشوایان قبلی به عهده ی اوست، پادشاه سنت نامیده می شود.»(26)
رئیس دوم یا به عبارتی «پادشاه سنت» از نظر فارابی حائز شرایط شش گانه زیر می باشد:
1.حکمت و فلسفه
2.عالم به شریعت ها و سنت های پیشین و عمل به سیرت هایی که رؤسای اول اعمال کرده اند.
3.استنباط احکام جدید از شریعت قبل
4.عالم به مسائل و حوادث زمان خود
5.توان هدایت مردم و راهنمایی اهل مدینه به سوی شریعت پیشین
6.آشنایی به امور جنگ و استواری در کارزار و امور وابسته به آن.(27)
معلم ثانی حکمت را جزء مهم ریاست می داند و معتقد است اگر این جزء یافت نشد مدینه در معرض ویرانی قرار گرفته و بر باد خواهد رفت.(28) و مدینه بی حکیم و بی فلسفه را اصولاً نمی توان فاضله خواند، چرا که اساس و قوام مدینه به حکیم است. لذا در دیدگاه فارابی «اثبات حکمت، ملازم با طرح مدینه فاضله و طرح مدینه فاضله، مشروط به اثبات حکمت است.»(29) هر چند فارابی در کتاب فصول المدنی برخلاف این نظر حکمت را حذف می کند و آن چنان که باید برای آن وقعی قائل نمی شود.
پی نوشت ها :
1-کتاب الملة، به کوشش محسن مهدی، بیروت، 1968، ص 52، بند 11، به نقل از درآمدی بر چالش آرمان و واقعیت در فلسفه سیاسی فارابی، ص 54.
2-فارابی، ابونصر محمد، السیاسة المدنیه، ترجمه و تحشیه از دکتر سید جعفر سجادی، ص8-147.
3-احصاء العلوم، ص 107.
4-همان.
5-همان.
6-Organic theory of society
7-السیاسة المدنیه، ص 53.
8-داوری، رضا، فارابی فیلسوف فرهنگ، ص 153، انتشارات سخن، 1389.
9-آراء اهل المدینه الفاضله، ص 82.
10-سیاسة المدنیه، همان، ص 244.
11-آراء اهل المدینه الفاضله، صص 246، 271.
12-آراء اهل المدینة الفاضله، صص 91-93.
13-تحصیل السعاده، ص 44، به نقل از فارابی فیلسوف فرهنگ، دکتررضا داوری، ص 160.
14-مقدمه ای بر فلسفه سیاست در اسلام، ص 51.
15-فارابی فیلسوف فرهنگ، ص 31.
16-De Boer.
17-درباره فلسفه اسلامی روش و تطبیق آن، ص 58.
18-السیاسة المدنیه، همان، صص 245-246.
19-همان، ص 246.
20-طباطبایی، سید جواد، زوال اندیشه سیاسی، ص 159.
21-درباره فلسفه اسلامی روش و تطبیق آن، همان، ص 80.
22-فارابی فیلسوف فرهنگ، ص 156.
23-آراء اهل المدینة الفاضله، ص 91.
24-السیاسة المدنیه، ص 245.
25-کتاب الملة، تحقیق محسن مهدی، بیروت 1968، صص 49 و 50. به نقل از فارابی فیلسوف فرهنگ، صص 31-32.
26-السیاسة المدنیه، ص 247.
27-آراء اهل المدینة الفاضله، صص 93-94.
28-همان، ص 94.
29-زوال اندیشه سیاسی، ص 158.
راسخی لنگرودی، احمد؛ (1390)، افق های ناکجاآباد، (سیری انتقادی در مدینه های فاضله)، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول