نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
اسلام انسان ها را به با ايمان يا مؤمن و بي ايمان يا کافر به معناي پوشاننده ي حقيقت تقسيم کرده است. هر ديني روش خود را براي متمايز بودن از ديگران دارد. در مذهب يهود از يهودي و غيريهودي و در مسيحيت از مؤمن و بي دين ياد شده است. هر يک از اين طبقه بندي ها ريشه هايي اعتقادي، مردمي و تاريخي دارد که به برداشت خاص و تاريخي آن دين مربوط است. در مورد اسلام مي توان گفت که اين تمايز بيش تر بر اساس مسئله ي ايمان قرار گرفته است و کم تر به مفهوم عمومي تر «اسلام» مربوط مي شود. در قرآن، ايمان به سطح برتري از مشارکت ديني اشاره دارد حتي امروزه هم واژه ي مؤمن به کساني اطلاق مي شود که دين خود را جدي مي گيرند و پرهيزگارند. به علاوه، قرآن واژه ي مؤمن را تنها به مسلمانان اطلاق نکرده است، بلکه اين اصطلاح دربرگيرنده ي ايمان آورندگان به اسلام همراه با پيروان ديگر اديان است؛ چنان که در قرآن آمده است: «کساني که ايمان آوردند و کساني که آيين يهوديان و ترسايان و صابئان را برگزيدند، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند و کاري شايسته کنند، خدا به آن ها پاداش نيک مي دهد، نه بيمناک مي شوند و نه محزون» (بقره، 62). در اين آيه و همچنين در آيه ي 69 از سوره ي پنجم (المائدة) که تقريباً همين پيام تکرار مي شود، شناسايي ديگر مذاهب از حد يهوديت و مسيحيت و صابئين فراتر رفته است و شامل «همه ي آنان که به خدا ايمان دارند» مي شود و احتمال رستگاري نيز کاملاً جهاني تلقي شده است. به اين ترتيب، مرز بين ايمان آورندگان مسلمان و ديگر مذاهب برداشته شده است. به طور کلي مي توان گفت که هر کس به خداي يکتا و مبدأ برتر ايمان داشته باشد، مؤمن است و هر که اين باور را نداشته باشد، کافر خوانده مي شود و اين امر به قوميت ظاهري يا صوري و حتي مذهب آن شخص ارتباطي ندارد.
درنتيجه ي اين جامعيت متن قرآني، استفاده از اصطلاح مؤمن يا ايمان آورنده و کافر يا بي باور بسيار پيچيده تر از آن چيزي است که در مسيحيت وجود دارد. در اسلام قبل از هر چيز ديدگاه عرفاني تصوف از حقيقت مطلق مطرح است که فراتر از دوگانگي و تضاد بين ايمان و کفر يا باور و بي ايماني است. لکن براي رسيدن به آن حقيقت متعالي که فراتر از تمامي دوگانگي هاست انسان بايد از ايمان و اصول رسمي اسلام آغاز کند و خود را به وضوح از کفر جدا سازد. دريافت و درک دروني کفر و ايمان را آن چنان که در شعر کهن صوفيان و به ويژه شاعران ايراني همچون مولوي، شبستري و حافظ نشان داده اند، نبايد با عقيده ي رايج در بعضي حلقه ها در غرب که راه اشتباه رفته اند و فکر مي کنند که انسان مي تواند تنها با اجتناب از جهان باور و ناباور به حقيقت مطلق دست يابد، اشتباه گرفت. در سطوح ظاهري صور ديني ايمان مربوط به حقيقت و کفر مربوط به باطل است. اين دوگانگي را تمناي صوفيان براي گذر از کفر و ايمان، يعني رسيدن به توحيد و يا يگانگي فراتر از تمامي مخالفت ها و دوگانگي ها نابود نمي کند.
در سطوح رسمي و مردمي، مسلمانان سنتي اغلب از گروه ايمان آورندگان براي مخاطب قرار دادن مسلمانان و پيروان ديگر مذاهب به ويژه مسيحيان و يهوديان، استفاده مي کردند. البته دوره هاي تاريخي هم بوده است که در آن از اصطلاح مؤمن تنها براي مسلمانان و از کافر براي غير مسلمانان استفاده شده است و نظير آن در امپراتوري عثماني وجود داشت که اروپاييان را کافر مي ناميدند. آنچه اين مطلب را پيچيده تر مي سازد اين حقيقت است که در تاريخ اسلام برخي گروه هاي مسلمان ديگر گروه هاي مسلمان را کافر مي خوانند و بعضي تا حدي پيش مي روند که با آنان رفتاري همچون دشمن در پيش مي گيرند. به عنوان مثال، در اوايل تاريخ اسلام خوارج که هم تسنن و هم تشيع را کافر مي دانستند، به هر دو گروه حملات جسماني و رزمي وارد آوردند. بعدها بسياري از علماي اهل تسنن، اسماعيلي ها را کافر دانستند و حتي در طول قرن ها، بعضي علماي سني و علماي شيعه ي دوازده امامي ديگري را کافر خوانده اند. در قرن هجدهم جنبش وهّابي که در نجد عربستان شروع شده بود هيچ يک از دو گروه سني و شيعه را مسلمان اصيل و واقعي قلمداد نمي کرد و آنان را به عنوان بي ايمان تکفير مي کرد، و اين در حالي بود که علماي حنفي در عثماني خود وهابيون را کافر مي دانستند. تصوير حاکم در غرب که مسلمانان را به شکل مؤمناني متحد در برابر بي ايمانان يا کفار نشان مي دهد و حتي پافشاري برخي از واعظان مشهور مسيحي نيز بر وجود تندروها در جهان اسلام، حقيقت ندارند. همواره کساني بوده اند که از ضرورت اتحاد مسلمانان به عنوان مؤمنان سخن گفته اند و اين اتحاد علي رغم اختلاف در سطوح مختلف همواره به گونه اي وجود داشته است. اما اين پرسش که مؤمن کيست و بي ايمان يا کافر کيست، نيازمند پاسخي بسيار ظريف تر از چيزي است که اغلب در منابع موجود يافت مي شود.
به علاوه، اصطلاح کافر از يک سو مفهومي اعتقادي و فقهي و از سوي ديگر مفهومي سياسي و اجتماعي دارد و نبايد اين دو مورد را باهم مخلوط کرد. براي بسياري از مسلمانان معتقد يک مسيحي يا يهودي متقي، مؤمن محسوب مي شود؛ درحالي که لاادري گويي که نام عربي يا ايراني دارد، کافر است. کفر و تکفير تنهاد افراد خارج از اسلام را در برنمي گيرد بلکه گروه هاي مختلفي در درون جهان اسلام را نيز شامل مي شود. حتي امروزه که مسلمانان «کفار» را مسئول هجوم فرهنگ غيرديني از جانب غرب مي دانند، براي آنان که در درون جهان اسلام هستند و رسماً مسلمان محسوب مي شوند، اما به اشاعه ي عقايد دنيا گرايانه و نافي اساس اسلام مي پردازند نيز همين ويژگي را قائل اند. در واقع، سکولاريسم [عرف گرايي، اعتقاد به جدايي دين از سياست] دشمن مشترک تمامي اديان ابراهيمي است و از بين رفتن اصول اخلاقي در جوامع غيرمذهبي براي يهوديان و مسيحيان نيز به اندازه ي مسلمانان مشکل ايجاد کرده است.
منبع مقاله :
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم