زندگی و اندیشه چارلز هورتون کولی (1)

مفهوم کنش متقابل نمادین از اصطلاحاتی است که در اندیشه های جامعه شناختی هم به صورت محدود و هم به صورت کلان در سطح جامعه به کار برده شده است. در این مکتب مفاهیم جامعه شناختی از جمله ارزش ها، جامعه، دولت و
چهارشنبه، 5 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگی و اندیشه چارلز هورتون کولی (1)
زندگی و اندیشه چارلز هورتون کولی (1)

 

نويسنده:زینب مقتدایی
منبع: راسخون




 
مفهوم کنش متقابل نمادین از اصطلاحاتی است که در اندیشه های جامعه شناختی هم به صورت محدود و هم به صورت کلان در سطح جامعه به کار برده شده است. در این مکتب مفاهیم جامعه شناختی از جمله ارزش ها، جامعه، دولت و نهادهای اجتماعی بیشتر مفاهیم انتزاعی و ذهنی هستند، در مقابل کنشگران و کنش های متقابل آنان موضوعات واقعی می باشند؛ و می توان آن ها را مستقیماً برای مقایسه مطالعه نمود. «تصور اساسی در این نظریه کنش متقابل بین افراد است به جای اینکه به شبکه روابط اجتماعی و یا ساخت های اجتماعی معطوف باشد. نظریه کنش متقابل نمادی بر این مسئله متمرکز شده است که مردم چه معناهایی را برای کنش متقابل با دیگران یاد گرفته اند؟ چگونه معانی ایجاد شده اند؟ و چگونه دیگران به این معانی پاسخ می دهند؟ چگونه افراد با یکدیگر باید ارتباط برقرار کنند؟ در جریان کنش و واکنش، چگونه پاسخ مناسب نسبت به یکدیگر تولید می شود؟ و چگونه مردم دنیای اطراف شان را معنا دار می سازند؟» دید دیگری که در این مکتب بسیار اهمیت دارد، توجه به فرد به صورت محور اصلی و اساس کنش می باشد. در واقع محدوده کنش متقابل در این دیدگاه بر حول محور فرد می چرخد. «کنش متقابل نمادین با انکار نیروهای اساسی و اصلی در سیر حوادث اجتماعی، و نادیده گرفتن خاستگاه این نیروها مدعی تبیین کنش متقابل فرد می شود و زمینه را از حالت کل به وضع خرد تقلیل می دهد و حالت فردگرایی پیدا می کند.»
نظریه پردازان مکتب کنش متقابل نمادین سبک نظریه پردازی شان با آنچه که نظریه پردازان کارکردگرایی و تضاد درباره نظام اجتماعی به صورت جبرگرایی انجام می دهند، متفاوت است؛ از نظر این مکتب کارهایی که اعضای یک جامعه انجام می دهند گویی توسط خود افرادکه عملاً انجام دهنده کنش های مربوطه هستند، انجام نگرفته است بلکه تحت تأثیر نظام اجتماعی و اجزاء آن انجام گرفته است.کانون توجه مکتب کنش متقابل نمادین زندگی روزمره است، این کانون بر کنش متقابل و (نیز کنش و مردم به مثابه عاملان) و نهادها (و معنای آن ها)یی قرار دارد که عمیقاً در آن دخیل اند. از جمله صاحب نظران این مکتب می توان چالز هورتون کولی، جرج هربرت مید، هربرت بلومر و اروین گافمن را نام برد. که ما در اینجا به بررسی آثار و اندیشه های جامعه شناس چالز هورتون کولی می پردازیم.

زندگینامه

در سال‌های ظهور تحقیقات اجتماعی تجربی اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20، کتاب‌ها، نظریه‌پردازان و اندیشمندان برجسته‌ای وجود داشتند که اکثر آن‌ها در حوزه ارتباطات قلم می‌زدند؛ که در واقع رشته اصلی آن‌ها چیز دیگری غیر از ارتباطات (مثل علوم اجتماعی، اقتصاد، حقوق و ...) بود. یکی از این افراد کولی بود. چارلز هورتون کولی در کالج « آن‌آربر» (Ann Arbor) وابسته به دانشگاه میشیگان زاده شد، آن‌جا زیست و هم آنجا مرد.
خانواده کولی ریشه در نیوانگلند داشت. این خانواده از بازماندگان بلافصل پنجاهمین کولی اند که پیش از 1640 نزدیک اسپرینگ فیلدماساچوست اقامت گزیدند. پدرکولی مردی بلندپرواز بود با وجودیکه متعلق به یک خانواده کشاورز بود بخاطر ورزیدگی و تلاشی که داشت توانست در امورحقوقی آوازه ای پیداکند. پدرش اولین مدیر داخلی رشته حقوق دانشگاه میشیگان بود. ولی ارتباط کولی با پدرش سرد بود. چارلزکه چهارمین فرزند این قاضی سرشناس بود، زمانی چشم به جهان گشوده بودکه خانواده اش پایگاه ممتازی کسب کرده بود.
چارلز بسیار کمرو و گوشه‌نشین بود و بدنی نیمه معلول داشت و از لکنت رنج می‌برد، هم‌بازی‌های اندکی داشت و بیشتر به خیال‌پروری و مطالعه در تنهایی گرایش داشت. او در رشته مهندسی در میشیگان مشغول شد و علی‌رغم بی‌علاقگی به آن رشته، بعد از 7 سال فارغ‌التحصیل شد. او در حین گذراندن دوره مهندسی در رشته‌های تاریخ و فلسفه و اقتصاد نیز کلاس‌هایی را گذرانده بود. کولی طی این دوره و پس از آن، پیوسته مطالعه می‌کرد. نه آموزش رسمی، بلکه همین مطالعات مستقل بودند که سرانجام، کار مورد علاقه‌اش را تعیین کردند.
کولی پس از مطالعه دقیق آثار داروین (Darwin)، اسپنسر (H. Spencer: 1820-1903) و جامعه‌شناس طرفدار مکتب ارگانیسم، آلبرت شافلر (Albert Schaeffer)، تصمیم گرفت که در سال 1890 برای ادامه تحصیل در اقتصاد سیاسی و جامعه‌شناسی به دانشگاه میشیگان باز گردد. در سال 1894، رساله دکترای تخصصی او توسط بخش اقتصاد دانشگاه میشیگان تأیید شد؛ که عنوان آن « نظریه حمل و نقل» بود. که خود یک بررسی پیشگامانه دربوم شناسی انسان بود. او به‌شدت تحت تأثیر نظریه «کل هم پیکر» داروین که در رابطه با « کیفیّت زندگی پیوسته» بود، قرار گرفت و دائماً از آن سخن می‌گفت. کولی نوشت که «خود و جامعه، دو پدیده هم‌زادند. همین تأکید بر پیوند ارگانیک و گسست‌ناپذیر خود و جامعه، موضوع اصلی بیشتر نوشته‌های کولی را تشکیل می‌دهد و به‌عنوان خدمت اصلی او به جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی نوین، همچنان مطرح است. او بعدها تحت تأثیر تحلیل‌های جیمز برایس (James Bryce: 1838-1922) در نظام حکومتی آمریکا قرار گرفت. پس از مطالعه آثار « ویلیام جیمز» (William James: 1842-1910) تصمیم گرفت تا مانند او بدون در نظر گرفتن رویدادهای آینده به تحلیل مسائل بپردازد. اولین دوره تدریس او نه در اقتصاد، بلکه در جامعه‌شناسی بود. او به‌دلیل نقش مرکزی که برای ذهن قائل بود شخصیت خود را در این زمینه پرورش داد. این واقعیت زندگی علمی او بود، که خود او هم به آن پی برده بود و در اکثر نوشته‌ها و آموزش‌هایش بر آن تأکید می‌ورزید و کانون این اهمیت از نظر او «جامعه ارتباطات انسانی» بود.
کولی رتبه‌های دانشگاهی را به‌سرعت پشت سر گذاشت و در 1899 به استادیاری و در 1904 به دانشیاری رسید و سه سال بعد به مقام استادی دست یافت. او از جدل و رویارویی پرهیز می‌کرد و هرگونه درگیری کوچک کافی بود تا او را پریشان سازد و در بستر اندازد. او در سال 1918 به ریاست «جامعه جامعه‌شناسان آمریكا» برگزیده شد. زندگی نامه نویس کولی یادآورمی شود، که: «سال‌های میان 1918 تا تقریباً پایان عمر، شادمانه‌ترین سال‌های زندگی كولی بودند.»
کتاب های کولی به تدریج و بر اساس یادداشت های تهیه شده در یک دوره طولانی نوشته شده بودند. سرشت بشری و سامان اجتماعی در 1902 منتشر شد، اما قرینه،آن سازمان اجتماعی هفت سال بعد به چاپ رسید. سومین اثر او فراگرد اجتماعی، پس ازیک فاصله 9ساله در1918منتشرشد. شهرت کولی بعلت داشتن افکار و بصیرت یکسان با دورکیم نیست بلکه در شرکت بحرانی در مشکلات درونی شدن است.
تأکید همیشگی او بر وابستگی متقابل همه اجزای کل اجتماعی و مخالفت مدام او با فردگرایی فایده گرایانه انگلیسی، ریشه در اعتقاد به خوبی و یکپارچگی اجتماعی دارد. کولی زندگی بس بی حادثه ای داشت و در اواخر سال 1928 وضع جسمانی اش به وخامت گرایید و در هفتم ماه مه 1929 بر اثر سرطان چشم از این جهان فروبست.

اندیشه‌های هورتون کولی

وی در سال 1909 کتابی در حوزه ارتباطات تألیف کرد که با عنوان «سازمان اجتماعی» منتشر شد و در آن راجع به حوزه جدید تحقیقات ارتباطی چنین گفت: «ارتباطات ساز و کاری است که از طریق آن، ارتباطات انسانی پدید آمده و توسعه پیدا می‌کند؛ که شامل تمامی نمادهای ذهنی به‌همراه معانی‌شان شده و از طریق فضا منتقل و در زمان حفظ می‌شود. اگر با چشم‌انداز دقیق‌تری زندگی یک گروه اجتماعی را مورد بررسی قرار دهیم، در می‌یابیم که ارتباطات، حاصل سازمان یافتن عناصری چون ادبیات، هنر و مجموعه نهادهایی است، که واقعیت خارجی داشته و با ساختار فکری قابل مشاهده هستند؛ تا حدی که بر زندگی واقعی انسان تأثیر می‌گذارند. نظام ارتباطی نوعی ابزار است؛ یک اختراع توسعه یافته که پیشرفت‌های آن در مقابل بشر واکنش نشان داده و زندگی هر شخص یا نهادی را تغییر می‌دهد ... به‌ویژه زمانی که ما به عصر جدید گام نهادیم. به دیگر سخن، هیچ امری را به‌درستی درنمی‌یابیم مگر آن‌که روشی که انقلاب ارتباطات برای ما در دنیای جدید ساخته بود را دریابیم.»
کولی دو نظریه اساسی دارد که اولی در جامعه‌شناسی و دومی در ارتباطات کاربرد دارند: خود آیینه‌سان و گروه نخستین.

خود آیینه سان

منظورکولی ازخودآئینه سان، همان ظرفیتی است که انسان دارد تا خود خویش را به گونه ای بنگردکه هر پدیده اجتماعی دیگر را می بیند. خود اجتماعی در واقع عقیده یا سیستم عقایدی است که از زندگی ارتباطی گرفته شده،که پرورده ذهن است.
خود آیینه‌سان کولی بر پایه آثار ویلیام جیمز است، با این سنّت دکارت که میان شناسای اندیشنده و داننده و جهان خارجی شکافی پرنشدنی قائل بود، مخالفت کرد. کولی معتقد بود که شناخته‌های جهان اجتماعی، اجزای سازنده ذهن شناسا و خود، به‌شمار می‌آیند. او بر آن شده بود تا آن سد مفهومی را که اندیشه دکارتی میان فرد و جامعه‌اش برکشیده بود از میان بردارد و به‌جای آن، این تفسیر را به پیش کشد که: «یک فرد مجزا تجریدی است که به شناخت تجربه در نمی آید، همچنان که جامعه اگر به عنوان چیزی جدا از افراد در نظر گرفته شود، نیز همین وضعیت را دارد... «جامعه» و «افراد» بر دو پدیده جداگانه دلالت نمی‌کنند؛ بلکه جنبه‌های جمعی و فردی یک پدیده را نشان می‌دهند.
مفهوم خود که همزاد جامعه تلقی شده است، نوعی شناخته جهان اجتماعی است و جزء اجزای سازنده ذهن شناسا می باشد، این پدیده خصلت انعکاسی دارد و می توانیم رفتارهای ارزشمند را در سیمای دیگران نسبت به اینکه درست است و یا درست انجام داده ایم همچون آیینه برانداز کنیم. بنابراین خود «خصلت انعکاسی شبیه آیینه دارد و همچنان که سیما، اندام و لباسمان را در آیینه برانداز می کنیم و در صورت آراستگی و براندازگی، خرسند و در غیر این صورت ناخردسند می شویم؛ در ذهن دیگران نیز به گونه ایی تخیلی، برداشتی از ظاهر و اهداف و کردار و شخصیت دوستانمان داریم و به صور گوناگون از آن متأثر می شویم.»
پدیده خود را باید سیمای درونی شخصیت و مرکز و کانون ذهن دانست، که دارای دو وضعیت خواهد بود. وضع ذهنی یا همان من فاعلی و وضع عینی یا همان من مفعولی که نام دیگر آن من اجتماعی است. خود ذهنی در واقع نوعی عکس العمل آگاهانه تحریک کننده است که آگاهی هر شخص را متجانس کرده و حتی بخشی از خود است که در تلاش است که عکس العمل دیگران و پاسخ های آنان را درباره عمل یا آنچه که انجام داده است جویا شود،که در واقع خود آیینه سان در حال شکل گیری بوده است. در مقابل خود عینی که کاملاً اجتماعی است و وابسته به اجبار اجتماعی و قوانین اخلاقی و انتظارات دیگران خواهد بود.
کولی چنین استدلال می‌کرد که «خود» یک شخص، از رهگذر تبادل او با دیگران رشد می‌یابد. به نظر او، «خود»، نخست فردی و سپس اجتماعی نمی‌شود؛ بلکه از رهگذر یک نوع ارتباط دیالکتیکی شکل می‌گیرد. آگاهی یک شخص از خودش، بازتاب افکار دیگران درباره خودش است؛ پس به هیچ روی نمی‌توان از خودهای جداگانه سخن به میان آورد.
اندیشه یا مفهوم خود بخاطر مرتبط بودن با اشتغال ذهن به اشخاص دیگر، همواره عبارت از وقوفی از زندگی آدمی است که جنبه خاص وتفاوت یافته ای دارد. خود آیینه سان که متمرکز بر خود اجتماعی یا همان من مفعولی است در واقع به معنای فهم ما از خودمان که با نوعی نگاه کردن در آیینه شکل می گیرد. آیینه مردم دیگری هستند که با آنان کنش متقابل داریم. «نظریه خود آیینه ای مبتنی بر این ایده است که افراد برای ظاهرشان اهمیت قائل اند، چراکه به آن ها تعلق دارد، به هین دلیل، اگر ظاهرمان طوری باشد که دلخواه مان است، خشنود و در غیر این صورت ناخشنود می شویم. ما به برداشت ذهنی دیگران درباره ظاهر و خصوصیات مان پی می بریم و از آن متأثر می شویم. بنابه اعتقادکولی، خوداغلب یک خود اجتماعی است یک (خودآیینه سان)،که متکی بر سه عنصراصلی است:
1- تصورحضور ما برای سایر اشخاص (ظاهر ما به چشم دیگران چگونه می‌نماید؟)
2- تصورقضاوت آن ها از حضور ما (داوری او درباره ظاهر ما چیست؟)
3- برخی اقسام (خوداحساسی)، نظیر غرور یا خودپسندی(چه احساسی از خود برای ما پدید می‌آید، غرور یا سرشکستگی؟).
در روان‌شناسی اجتماعی کولی دارای جایگاه است. وی اصطلاح «خود آیینه سان» را برای نشان دادن این معنی که ما خود را در آیینه رفتار دیگران با خودمان می‌بینیم، به‌کار می‌برد. مفهومی که ما از «خود» داریم، یعنی این‌که چه کسی هستیم و چگونه هستیم؟، این مفهوم، از کنش‌های متقابل ما با دیگران به‌وجود می‌آید، بازخوردهایی که ما از مردم درباره خودمان می‌گیریم، به ما می‌فهماند و می‌قبولاند که چه کسی و چگونه آدمی هستیم.
کولی معتقد است که مفهوم «خود» ابتدا در دروران کودکی شکل می‌گیرد و سپس در طول زندگی هر زمان که شخص وارد موقعیت اجتماعی جدیدی می‌گردد، دوباره ارزیابی می‌شود. او بر این باور است که مفهوم «خود آیینه‌ای» از سه عنصر اصلی ساخته می‌شود، که در بالا به آن اشاره شد. بنابراین از نظر کولی تصور افراد درباره یکدیگر، واقعیات اجتماعی را تشکیل می‌دهد و این واقعیات، فرد را قادر می‌سازد تا تصور «خود» را رشد دهد.
ما از اینکه در حضور یک آدم روراست، متجاهل و اهل طفره جلوه کنیم، در حضور یک فرد شجاع، بزدل معرفی شویم، درچشم یک شخص مبادی آداب، بی نزاکت بنظر رسیم و...، احساس سرشکستگی می کنیم. خود را می توان نوعی قلعه ذهن به شمارآورد که از بیرون دارای استحکامات و از درون دربرگیرنده گنجینه های دستچین شده است وحال آنکه عشق، سهم تقسیم ناشده ای ازمابقی کائنات است. بینش های کولی در زمینه روانشناسی اجتماعی دارای نفوذ و تأثیر بوده است کولی به موضوع «آگاهي» علاقه داشت و معتقد بود که نباید آن را از زمینه اجتماعیش جدا کرد. «خودآيينه سان» وی بدین معناست که انسان ها آگاهی کسب می کنند و این آگاهی درکنش متقابل ومداوم اجتماعی شکل می گیرد.کولی سپس می افزاید که «جامعه همان همباختگي و تأثير متقابل خودهاي ذهني است. من ذهن شما را در نظرمي گيرم و بويژه توجه مي کنم که ذهن شما درباره ذهن من چه مي انديشد و ذهن شما در مورد آنچه که ذهن من در مورد ذهن شما مي انديشد، چه نظري دارد. من ذهن خودم را در برابر ذهن شما مي آرايم و از شما نيز چشم دارم که ذهن خودتان را در برابر ذهن من بياراييد. هرکسي که نتواند يا نخواهد اين کار را انجام دهد،کاملاً به بازي گرفته نمي شود.» (من) عبارت از نوعی گرایش پیکارطلبانه اجتماعی است که برای حفظ و توسعه جای خود در جریان عمومی گرایش ها تلاش می کند تاجائیکه بتواند به شدن می پردازد. همانطورکه سراسر زندگی به این کار اشتغال دارد. تصور جدا بودن آن از جامعه بطالت فاحشی است که کسی که آن را بعنوان یکی ازواقعیات زندگی، واقعاً دیده باشد نمی تواند مرتکب چنین بطالتی شود. درمواردبسیار، تصوری که شخص ازخود دارد بر تصوری که دیگران از «خود» او دارند، منطبق نمی شود، زیرا عواطف او مداخله می کنند و بر اثرآن ها، تصوری که او از جلوه خویش نزد دیگران دارد و نیز تصوری که او از قضاوت دیگران درباره آن جلوه دارد، از واقعیت دورمی شود. بدین علت است که اکثر مردم معمولاً شخصیت خود را عالی تر از آنچه هست می دانند.

گروه های نخستین

از دیگر مفاهیم اساسی اندیشه وی گروه نخستین است. که در ارتباط با خود آیینه سان و جامعه پذیری افراد دارد. این گروه ها شامل افرادی است که فرد بیش ترین احترام را برای آنان قائل است و بیش ترین اعتماد را به آنان دارد، و در مبحث جامعه پذیری و خود آیینه سان از اهمیت بسزایی برخوردار است. «این گروه صمیمی چهره به چهره ای که نقش تعیین کننده در مرتبط ساختن فرد با جامعه وسیع تر دارد. این گروه ها برای جوانان دارای اهمیت می باشند. اساساً درون این گروه است که خود آیینه ای رشد می کند و کودک از مرحله فکر کردن بیش از همه درباره خودش به مرحله به حساب آوردن دیگران انتقال می یابد. در نتیجه این انتقال قابلیت هایی در کودک آغاز به بالیدن می کند که او را توانا می سازد تا عضوی سهیم در جامعه شود.»
کولی می نویسد منظور من از گروه های نخستین آن گروه هایی اند که با همکاری و هبستگی روردرو مشخص می شوند. این گروه ها به دلایل گوناگون نخستین به شمار می آیند، اما بیشتر برای آن که در تشکیل ماهیت اجتماعی و آرمان های افراد نقشی بنیادی دارند، عنوان گروه نخستین را می یابند. نتیجه هبستگی نزدیک از نظر روانشناختی، نوعی درآمیختگی فردیت ها در یک کل مشترک است، چندان که زندگی مشترک و منظورهای گروهی دست کم از بسیاری از جهات بسان زندگی و مقصود هر فرد گروه در می آید. شاید ساده ترین توصیف این این کلیت آن است که بگوییم این کلیت در واقع یک «ما» است.
مهمترین گروه هایی که در آن ها همبستگی های نزدیک ویژه گروه نخستین می توانند کاملاً پرورده شوند، خانواده، گروه های همبازی و همسایگی است. کولی معتقد بود که این گروه ها برای پیدایش همکاری و همیاری بشری مناسب ترین زمینه های کلی را فراهم می سازند. در صورت های دیگر همبستگی، هر یک از انسان ها به خاطر نفع شخصی ای که از مبادلات و اعمال متقابل اجتماعی انتظار دارد، با شخص دیگر ارتباط برقرار می کند. گروه نخستین بیشتر بر همبستگی عام اعضایش وابسته است تا بر مبادله خدمات یا منافع خاص. وانگهی، گروه نخستین، بستر پرورش محبت و همدردی انسانی است و با حالت بی تفاوت و غیرشخصی و غیرعاطفی انواع دیگر روابط اجتماعی تضاد دارد.
بنابر این در کل می توان گفت افراد انسانی در آغاز زندگی «به گروه هاي کوچکي مانند خانواده، گروه همسالان مي پيوند وبا تمام وجود در فعاليت هاي اين گروه ها شرکت مي کنند.» به اعتقادکولی احساساتی نظیر وفاداری، صمیمیت و پیوستگی با دیگران در این گروه ها آموخته می شود. صفات مشترک گروه های نخستین عبارتند از رابطه چهره به چهره وفاداری، پیوستگی عاطفی، همکاری نزدیک وروابط دوستانه. عمده ترین معنای تقدمی بودن آن ها این است که در شکل دادن و بوجود آوردن ماهیت اجتماعی وآرمان های اجتماعی فرد اهمیت اساسی دارند. از نظر روانی، نتیجه این تجمع صمیمانه، نوعی حل شدن افراد در کل مشترکی است که دست کم درمورد بسیاری ازهدف ها، زندگی فردی هرکس با زندگی و هدف های گروه آمیخته می گردد. گروه های نخستین کاملترین تجربه وحدت عمومی هستند و ماهرانه ترین ارتباط ها هستند.کولی خانواده را اولین وایده ال ترین مثال برای گروه نخستین می دانست،گروهی که وظیفه آن نگهداری وحمایت از موجود انسانی است وخالق زیباترین احساسات شناخته شده بشری است. دراندیشه کولی، مفهوم خودآینه سان وگروه نخستین، درهم بافته اند. حساسیت نسبت به اندیشه دیگران، حساسیت در برابر رویکردها، ارزش ها و داوری های دیگران که به نظر کولی شاخص یک فرد بالغ است؛ را تنها می توان درکنش های متقابل ونزدیک صمیمانه گروه های نخستین پرورش داد. از این روی، گروه نخستین، بستر رشد احساسات و عواطف انسانی است. در همین گروه های نخستین است که ماهیت انسانی پدید می آید. انسان با این ماهیت زاده نمی شود؛ شخص نمی تواند این ماهیت را جز از طریق همیاری با دیگران به دست آورد و انزوا آن را به تباهی می کشاند.
گروه نخستین، دراجتماعی شدن کودکان، نقش بسزایی دارد و رابطه ای که بین اعضاءآن وجوددارد، رابطه عمیق ودامنه دار که تمام شخصیت فرد را زیر پر و بال می گیرد و منع ادراکات ما درباره عشق،آزادی، عدالت است.کلیه اصول اخلاقی و ارزنده موجود در مناسبات بشری بر این مبنا قرار دارد.

گروه های دومین یا ثانوی

انواعی ازگروه های اجتماعی هستند که«کولي» از آن ها بعنوان گونه ای در مقابل گروه های نخستین یاد می کند. به اعتقاد کولی گروه هایی ثانوی هستند که حالت رسمی دارند و روابط میان افراد درآن ها کمتر مبتنی بر احساس و عاطفه است. گروه هایی که طبق قراردادها وضرورت های اجتماعی تشکیل می شوند و عضویت دراین گروه ها بنا به میل افراد ومطابق مصالح زندگی آن هاست. رابطه دومین آن است که فقط شامل بخشی ازشخصیت فرد می شود. جوامع صنعتی کنونی، برخلاف جوامع کشاورزی قدیم،کمترفرصت برای پرورش روابط نخستین فراهم می آورند و در نتیجه به قدر جامعه های فلاحتی دارای یگانگی نیستند. در این گروه ها افراد ممکن است باهم ارتباط داشته باشند فقط به منظور فایده شخصی ازاین ارتباط. درچنین گروه هایی چیزهای دیگر بعنوان منشاء سود برایشان دارای ارزش شود. در موردگروه های ثانوی می توان ویژگی های مختلف از جمله خصوصیات زیر را عنوان کرد:
1- روابط افراد براساس روابط غیر فردی است.
2- ارتباط رسمی است.
3- روابط غیررسمی وارتباطات غیرمستقیمی که بین افراد بوجود می آید، زاییده بازتاب های احساسی وعاطفی افراد است.
4- ارتباطات درگروه های دومین بطور عمودی و افقی است و به طریق رسمی با مقامات مافوق و مادون وهم ردیف وهمکاران خود رابطه برقرار می نماید.
5- ارتباط افراد به خاطر استمرار و بقا جریانات و فعالیت های اجتماعی گروه به صورت تکراری ویکنواخت است.
6- بخاطر همزیستی و رفاه بیشتر، هماهنگی و همکاری بر پایه اعتقادات و تبعیت از موازین اجتماعی و فرهنگی پایه ریزی می گردد.
7- بعلت نامحدود بودن حیطه فعالیت،گروه های دومین دارای تشکیلات ترکیبی از واحدهای مختلف می باشد.
جامعه پذیری همنوایی فرد است با هنجارهای گروهی. هنجارگروهی(group norm) رفتارگروهی معین است مبتنی بریک یا چند ارزش گروهی (group ralue) و ارزش گروهی به هر نمودی گویند که بیش وکم مورد اعتنای گروه باشد همنوایی شخص با هنجارهای اجتماعی که مایه جامعه پذیری است دو چیز دارد با مجاب شدن (conviction) یا همنوایی عمقی و اجابت کردن (compliance) یا همنوایی سطحی. همنوایی سطحی شخص را برآن می دارد که فقط به قصد حفظ ظاهر، در رعایت هنجارها بکوشد ولی همنوایی عمقی فرد را به قبول باطنی هنجارها بر می انگیزد. جامعه پذیری وقتی تام وتمام است که فرد به درونی کردن(internalization) هنجارهای اجتماعی بپردازد، این هم درصورتی امکان می یابد که بین فرد و جامعه وفاق کافی برقرار باشد. درجوامع امروزی همنوایی سطحی زیاد وعمقی کم دارد. امروزه با الهام گرفتن ازکارکرد مفید و سازنده گروه های نخستین در مراکز درمانی، اجتماعی و توان بخشی درمان های گروهی متداول شده و در اغلب موارد، این درمان ها نیز اثر مفیدی در معالجات و مداوای اعضای گروه دارد. فلسفه اجتماعی کولی مبتنی بر این فکر بود که پیشرفت بشری به گسترش هرچه بیشتر همدردی انسانی وابسته است، چندان که آرمان های گروه نخستین از این گروه به اجتماعی محلّی، ملّت و سرانجام به اجتماع جهانی گسترش یابد.

ادامه دارد... منبع مقاله :
متن منابع



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط