و گل نمی‌کند این بغض در گلو مانده سرم ز شانه‌ی تو بی نصیب می‌ماند حمیده میرزاد

یک نفر در چشم‌هایم احترامش را شکست... مادر از آن روز دیگر چشم در چشمم نداشت مجید مه آبادی

در سر اگر هجوم پرستوی شب نبود... با گریه‌های هرشبه‌ات درد می‌شدی مجید مه آبادی

های های کوچه‌ها تفسیر قرآن می‌کند سوره‌ی کوتاه کوثر معنی عمر تو بود زهرا آراسته نیا

در باد رها می‌شود این زلف پریشان از غضه‌ی گیسوی تو در تنگی کوچه حسین سنگری

دریچه پرشده بود از مه غلیظ و غبار و یک فرشته که می‌گفت پیش ما برگرد سید محمد آتشی

در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود درون خانه‌ی تو نان فقر آجر بود شبیه شعب ابی‌طالب از خدا پر بود سیده فاطمه...

در سکوتی از هیاهوی شب و اشک و نفس نعش نامحسوس دریایی به دوش راز ماند حسین سنگری

دیده امشب عشق معنا می‌کند آه دل با ناله سودا می‌کند حمیده میرزاد

تماشا می‌کند زینب که مادر پشت در باشد دریغا کز غم فردا که فردا را سحر باشد اعظم پردل