یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت چرا که حال نکو در قفای فال نکوست

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست

دارم امید عاطفتی از جناب دوست

دارم امید عاطفتی از جناب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

ماییم و آستانه عشق و سر نیاز

ماییم و آستانه عشق و سر نیاز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست

شکر خدا که از مدد بخت کارساز

شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست