دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوز عروس هزاردامادست

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت

وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت از دولت هجر تو کنون دور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست