به ما نگاه کن ای ساحل نجات بشر

الا که صاحب عزای تمام غم هایی دوباره فاطمیه آمده؛ نمی آیی؟ به ما نگاه کن ای ساحل نجات بشر تو را طلب کند این دیده های دریایی

جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست

حرف از غروب جمعه شد و مرز غم شکست کهنه غرور کاغذ و بغض قلم شکست مانند هفته های گذشته زبان گرفت ... جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست

دل که شد سائل تو فخر به عالم دارد

دل که شد سائل تو فخر به عالم دارد تیره بخت آنکه دلش حب تو را کم دارد چهره ای که سحر از یاد تو پر اشک شود برگ آلاله ی عشق است که شبنم دارد

هر جمعه می بینم تو را از ابتدا نور

هر جمعه می بینم تو را از ابتدا نور ای آنکه هستی در افق در انتها نور بی شک تمام عمر در ظلمت نشستم من منشأ تاریکی ام اما شما نور

می رسد آنکه به دستش گره ها وا شدنی است

می رسد آنکه به دستش گره ها وا شدنی است آنکه با آمدنش نـور هویـدا شدنی است غم مخور ای دل سرگشته سحر نزدیک است شب ظلمانی این بادیه فردا شدنی...

ولی همیشه و هر هفته جمعه‌ها گم شد

چه قدر شنبه و یک شنبه و دوشنبه رسید  ولی همیشه و هر هفته جمعه‌ها گم شد چه هفته‌ها که رسید و چه هفته‌ها که گذشت  شمارشی که خلاصـه بـه چند و...

با تو اصل عدل عالم گیر خواهد شد

با تو اصل عدل عالم گیر خواهد شد با تو رنگ زندگی تغییر خواهد کرد تا بیایی آفتاب، این هم رکاب تو در غروب واپسین تأخیر خواهد کرد من چنان در...

جا ماندنمان ز یار خیلی سخت است

با این دل بیقرار خیلی سخت است جا ماندنمان ز یار خیلی سخت است تو درد فراق دیده ای،می دانی بـرگرد که انتظار خیلی سخت است

برگرد تا دیگر سر و سامان بگیرم

برگرد تا دیگر سر و سامان بگیرم یک توشه از دیدار تو جانان بگیرم از پا فتادم بس که دنبالت دویدم دستی بکش بر سینه ام تا جان بگیرم

کی منتقم خون حسین از سفر آید

آخر ثمر آل پیمبر ز در آید یک روز اگر مانده به عالم خبر آید با سوز دل فاطمی‌اش فاطمه گوید کی منتقم خون حسین از سفر آید